عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۴۴ - در وجه تسمیه مهلبی
مهلب ابن ابی صفره میرزادی را
شنیده ام که زبونی رسید از قولنج
برای داوری این درد ریخت زر چندان
که گشت جمله تهی خانمان و کیسه و گنج
بپخت فرنیش از شیر گاو و قند و برنج
یکی طبیب و رهاندش ز درد و رنج و شکنج
از آن بنام مهلب مهلبیه بماند
چنانکه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج
وزانش فرنی خوانند در بلاد عجم
که هم بفرن شود پخته بی مشقت و رنج
شنیده ام که زبونی رسید از قولنج
برای داوری این درد ریخت زر چندان
که گشت جمله تهی خانمان و کیسه و گنج
بپخت فرنیش از شیر گاو و قند و برنج
یکی طبیب و رهاندش ز درد و رنج و شکنج
از آن بنام مهلب مهلبیه بماند
چنانکه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج
وزانش فرنی خوانند در بلاد عجم
که هم بفرن شود پخته بی مشقت و رنج
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۴۵
دریده کوس و نفیر و علم شکسته ابوالفتح
دراز گشته دم و پاردم گسسته ابوالفتح
از آن سپس که چو گرگ اوفتاد در گله حق
گریخت همچو شغالی ز دام جسته ابوالفتح
ز بختیاری پر دل به صیدگاه دلیران
فرار کرد به هامون چون خرس خسته ابوالفتح
ز نوبران شد و از باغ مرگ نو بر غم را
گرفت و خورد چو بادام و مغز پسته ابوالفتح
امیر از پی تاریخ انهزام و گریزش
نگاشت بر ورق اندر «بدی شکسته ابوالفتح»
دراز گشته دم و پاردم گسسته ابوالفتح
از آن سپس که چو گرگ اوفتاد در گله حق
گریخت همچو شغالی ز دام جسته ابوالفتح
ز بختیاری پر دل به صیدگاه دلیران
فرار کرد به هامون چون خرس خسته ابوالفتح
ز نوبران شد و از باغ مرگ نو بر غم را
گرفت و خورد چو بادام و مغز پسته ابوالفتح
امیر از پی تاریخ انهزام و گریزش
نگاشت بر ورق اندر «بدی شکسته ابوالفتح»
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۴۸ - ادیب الممالک
در سفر دوم که بآذربایجان آمده بودم این قطعه را از تبریز به کردستان خدمت خداوندزاده آقای عبدالحسین خان امیر تومان که به سالارالملک ملقب است و ایالت کردستان به وی مفوض می باشد فرستادم و در آن بر سبیل مطایبه اشعاری است بر اینکه میرزاعلی اکبر وقایع نگار که خود را در این دولت بقلب صادق الملکی ملقب کرده اسم مرا که صادق است به تقلب فرا گرفته.
خدا یگانا از دستبرد چرخ دغل
سه سال نام من از نامه ی جهان گم شد
چو از صحیفه ایام محو شد نامم
دلم چو دیده ز اندیشه در تلاطم شد
برای یافتن وی بدست باد صبا
کتابتم به خراسان و ساوه و قم شد
نشان نیافتم از وی به هیچ شهر و دیار
شرار آهم ازین رو به چرخ هشتم شد
سپس شنیدم کس برده خواجه افسر کرد
بدان مثابه که خود نیز در توهم شد
گرفته نام مرا از برای خویش لقب
وزین شرف به همه خلق در تقدم شد
دلم بسوخت از این درد و دود ازو برخاست
چنانکه دیدی آتش بخشک هیزم شد
غمین شدم که چرا کرم پیله افعی گشت
سته بدم که چرا عنکبوت کژدم شد
چگونه خود را صادق کند خطاب کسی
که او مکذب نصب امیر در خم شد
هر آنکه بشندی این قصه در تحیر ماند
هر آنکه برخواند این نکته در تبسم شد
نبشتمش که خدا را بخویش نام مرا
مبند زانکه نخواهد شعیر گندم شد
پلنگ باید سیاح کوه سهلان گشت
نهنگ باید مساح بحر قلزم شد
ز نام نیکان کس نیکنام می نشود
ببایدت پی نیکان گرفت و مردم شد
به عجز و لابه ام آن سنگدل نبخشود ایچ
بلی به بره کجا گرگ را ترحم شد
جواب من همه از خامه اش سکوت آمد
سلام من همه در حضرتش علیکم شد
چو بود جایش در آستان میر اجل
کمینه نیز در آنجا پی تظلم شد
وصول بنده و آهنگ وی به رسم فرار
قرینه گشت و سر گاو رفته در خم شد
بسوی خانه خود شد ز آستان امیر
ز خوان نعمت در بسترم تنعم شد
خدایگانا بهر خدا اگر روزی
به چرخ کاخ تو هم سلک عقد انجم شد
بگیر نام رهی را از او و باز فرست
که مر ترا به هزاران چو وی تحکم شد
وگر به محضر شرعم روان کنی گویم
ز کره گی خرک لنگ بنده بی دم شد
و گر به من ندهد گوش هوش خواهد دید
که عنقریب دو گوشش جریمه دم شد
پی مطایبه این طرفه چامه بربستم
اگر چه بر صفت تسخر و تهکم شد
خدا یگانا از دستبرد چرخ دغل
سه سال نام من از نامه ی جهان گم شد
چو از صحیفه ایام محو شد نامم
دلم چو دیده ز اندیشه در تلاطم شد
برای یافتن وی بدست باد صبا
کتابتم به خراسان و ساوه و قم شد
نشان نیافتم از وی به هیچ شهر و دیار
شرار آهم ازین رو به چرخ هشتم شد
سپس شنیدم کس برده خواجه افسر کرد
بدان مثابه که خود نیز در توهم شد
گرفته نام مرا از برای خویش لقب
وزین شرف به همه خلق در تقدم شد
دلم بسوخت از این درد و دود ازو برخاست
چنانکه دیدی آتش بخشک هیزم شد
غمین شدم که چرا کرم پیله افعی گشت
سته بدم که چرا عنکبوت کژدم شد
چگونه خود را صادق کند خطاب کسی
که او مکذب نصب امیر در خم شد
هر آنکه بشندی این قصه در تحیر ماند
هر آنکه برخواند این نکته در تبسم شد
نبشتمش که خدا را بخویش نام مرا
مبند زانکه نخواهد شعیر گندم شد
پلنگ باید سیاح کوه سهلان گشت
نهنگ باید مساح بحر قلزم شد
ز نام نیکان کس نیکنام می نشود
ببایدت پی نیکان گرفت و مردم شد
به عجز و لابه ام آن سنگدل نبخشود ایچ
بلی به بره کجا گرگ را ترحم شد
جواب من همه از خامه اش سکوت آمد
سلام من همه در حضرتش علیکم شد
چو بود جایش در آستان میر اجل
کمینه نیز در آنجا پی تظلم شد
وصول بنده و آهنگ وی به رسم فرار
قرینه گشت و سر گاو رفته در خم شد
بسوی خانه خود شد ز آستان امیر
ز خوان نعمت در بسترم تنعم شد
خدایگانا بهر خدا اگر روزی
به چرخ کاخ تو هم سلک عقد انجم شد
بگیر نام رهی را از او و باز فرست
که مر ترا به هزاران چو وی تحکم شد
وگر به محضر شرعم روان کنی گویم
ز کره گی خرک لنگ بنده بی دم شد
و گر به من ندهد گوش هوش خواهد دید
که عنقریب دو گوشش جریمه دم شد
پی مطایبه این طرفه چامه بربستم
اگر چه بر صفت تسخر و تهکم شد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۴۹
چو سالار دولت پی جنگ ملت
به دزدان و بی دولتان معتصم شد
چنان تاخت در کین که بر اهل غیرت
قتالش همی فرض و دفعش مهم شد
در قرمسین تا بن ساوه یکسر
به دزدان بیدادگر منقسم شد
همی خواست خامش کند نور حق را
نیارست چون کردگارش متم شد
بامید دوشیزه ملک لختی
فرو خفت و در خواب خوش محتلم شد
ز بس کرد بیداد و نامردمیها
تو گفتی که داد از جهان منعدم شد
پی کیفرش بختیاری دلیران
به فرمان آن داور منقسم شد
میان ری و ساوه بنیاد عزمش
ز گرز دلیران ما منهدم شد
چو بادی که در معده ملک پیچد
اهم بود آقا در آخر اهم شد
که هم رشته دولتش منفصل شد
که هم عروه شوکتش منفصم شد
«امیری » بسال فرارش رقم زد
«ابوالفتح سالار چین منهزم شد»
به دزدان و بی دولتان معتصم شد
چنان تاخت در کین که بر اهل غیرت
قتالش همی فرض و دفعش مهم شد
در قرمسین تا بن ساوه یکسر
به دزدان بیدادگر منقسم شد
همی خواست خامش کند نور حق را
نیارست چون کردگارش متم شد
بامید دوشیزه ملک لختی
فرو خفت و در خواب خوش محتلم شد
ز بس کرد بیداد و نامردمیها
تو گفتی که داد از جهان منعدم شد
پی کیفرش بختیاری دلیران
به فرمان آن داور منقسم شد
میان ری و ساوه بنیاد عزمش
ز گرز دلیران ما منهدم شد
چو بادی که در معده ملک پیچد
اهم بود آقا در آخر اهم شد
که هم رشته دولتش منفصل شد
که هم عروه شوکتش منفصم شد
«امیری » بسال فرارش رقم زد
«ابوالفتح سالار چین منهزم شد»
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۵۰
مردم ایران دو فرقه اند که هر یک
تخم امل را درون مزرعه دارند
قومی مشروطه خواه گشته و بر دوش
چتر ظفر با شعاع و شعشعه دارند
فرقه دیگر ز ارتجاع جهان را
گاه به تضییق و گه به توسعه دارند
هر دو پی عادت جراید ملی
شور بنی عامربن صعصعه دارند
کوری آبای سبعه بین که سه مولود
خشم بر آن مهارت اربعه دارند
مرتجعین مبتلای خیفره! هستند
مردم مشروطه خواه جبلعه دارند
تخم امل را درون مزرعه دارند
قومی مشروطه خواه گشته و بر دوش
چتر ظفر با شعاع و شعشعه دارند
فرقه دیگر ز ارتجاع جهان را
گاه به تضییق و گه به توسعه دارند
هر دو پی عادت جراید ملی
شور بنی عامربن صعصعه دارند
کوری آبای سبعه بین که سه مولود
خشم بر آن مهارت اربعه دارند
مرتجعین مبتلای خیفره! هستند
مردم مشروطه خواه جبلعه دارند
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۵۲
آن شنیدم خیمه ای از شاه روس
ارمغان بر ناصرالدین شاه شد
خیمه ای کز ارتفاع و عرض و طول
اطلس گردون بر او کوتاه شد
در فضائی ساختندش استوار
میخ بر ماهی ستون بر ماه شد
خسرو صاحبقران را در نظر
هم پسند افتاد و هم دلخواه شد
ناگهان مشکوه ملک آمد در آن
وین سخت جاری در آن افواه شد
کز ورود این خر بی سم و دم
خیمه شاهنشهی خرگاه شد
ارمغان بر ناصرالدین شاه شد
خیمه ای کز ارتفاع و عرض و طول
اطلس گردون بر او کوتاه شد
در فضائی ساختندش استوار
میخ بر ماهی ستون بر ماه شد
خسرو صاحبقران را در نظر
هم پسند افتاد و هم دلخواه شد
ناگهان مشکوه ملک آمد در آن
وین سخت جاری در آن افواه شد
کز ورود این خر بی سم و دم
خیمه شاهنشهی خرگاه شد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - ماده تاریخ حاج آقا محسن عراقی
حجت الاسلام کهف الحق ملا ذالمسلمین
کز درخت علم نطقش بار و فکرش بیخ شد
بحر علم و طور حکمت حاجی آقا محسن آنک
فلک دین را لنگر و مهد زمین را میخ شد
آنکه بودی خادمش مریخ و تیر از این سرای
در مقامی برتر از چرخ مه و مریخ شد
آنکه در هنگام حجت مشرک از انذار او
همچو مرغی بر فراز آتش اندر سیخ شد
پنجم شهر جمادی الآخره در آخرت
رفت و از سوگش اجل مستوجب توبیخ شد
بس بزرگ آمد غمش بر خلق از طبع ادیب
«اعظم الله اجرهم » این وقعه را تاریخ شد
کز درخت علم نطقش بار و فکرش بیخ شد
بحر علم و طور حکمت حاجی آقا محسن آنک
فلک دین را لنگر و مهد زمین را میخ شد
آنکه بودی خادمش مریخ و تیر از این سرای
در مقامی برتر از چرخ مه و مریخ شد
آنکه در هنگام حجت مشرک از انذار او
همچو مرغی بر فراز آتش اندر سیخ شد
پنجم شهر جمادی الآخره در آخرت
رفت و از سوگش اجل مستوجب توبیخ شد
بس بزرگ آمد غمش بر خلق از طبع ادیب
«اعظم الله اجرهم » این وقعه را تاریخ شد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۹
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۹۰
در نوزدهم صفر هزار و سیصد و هشت آقامیرزا علی حکیم باشی را حضرت اقدس روحی فداه در مطایبه ببر الحکماء فرمودند و دستوری دادند که من بنده قطعه ای در این باب عرضه دارم حکیم باشی هم ازین اطاعت رنجه خاطر بود لهذا این ابیات را بر پاره کاغذی نوشته بعرض رسانیدم هم پسند خاطر اقدس واقع شد و هم حکیم باشی خوشنودی یافت .
خسرو عهد ولیعهد فلک مهد که هست
شه مظفر ملک عادل و دارای ظفر
خواند ببر الحکماء مرعلی فاضل را
یعنی ای ببر قوی پهلوی روباهان در
گشت استاد مسیحا دم غمگین به گمانش
کز درخت سخط شاه دمید است این بر
گفتمش آیت لطف است مشور زین دلگیر
گفتمش سوره مهرست مشور زین مضطر
دو علی را دو لقب داد خداوند و ملک
تا شوند این دو ببر افکن و ضرغام شکر
ملک عصر لقب ببر گذارد به علی
ملک العرش لقب شیر دهد بر حیدر
خسرو عهد ولیعهد فلک مهد که هست
شه مظفر ملک عادل و دارای ظفر
خواند ببر الحکماء مرعلی فاضل را
یعنی ای ببر قوی پهلوی روباهان در
گشت استاد مسیحا دم غمگین به گمانش
کز درخت سخط شاه دمید است این بر
گفتمش آیت لطف است مشور زین دلگیر
گفتمش سوره مهرست مشور زین مضطر
دو علی را دو لقب داد خداوند و ملک
تا شوند این دو ببر افکن و ضرغام شکر
ملک عصر لقب ببر گذارد به علی
ملک العرش لقب شیر دهد بر حیدر
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۱
اگر از جفای محمدعلی شه
بر افتاد بنیاد و بنیان مجلس
شگفتی نباشد که در بوستانها
ز یک باد پژمرده صد شاخ نرگس
حمای سلاطین و شیپور شب را
بهم برزند بوق تون تاب مفلس
محمدعلی بوق و تیز است ازیرا
ز باد است ناطق بگند است مونس
دلش پر ز نفخ امیربهادر
دمش گنده از بوی شیخ مدلس
یکی از برون خلقتش را مشوه
یکی از درون خاطرش را موسوس
منافق چو یربوع و فاسق چو فاره
کشنده چو بیش و مهوع چو کرمس
شها گوئی ایزد بننهاده هرگز
نه اندر سرت هش نه اندر تنت حس
که بر باد دادی سرائی که بودی
خداوند معمار و عدلش مهندس
بنائی که ایزد بر آن گشته بانی
اساسی که پیغمبر آن را مؤسس
شهنشاه باید بهر کار باشد
خردمند و کربز هشیوار و کیس
تو بازیچه کودکانی وزودا
که خاکت بباد اندر آید چو تونس
نیاموختی دین و دانش ازیرا
که دیوت ادیب است و غولت مدرس
تو را با شهی کار نبود که هستی
بخرمن مترس و بخرگاه مترس
چو مس را نتانی زر ناب کردن
خنک زی که کردی زر ناب را مس
بر افتاد بنیاد و بنیان مجلس
شگفتی نباشد که در بوستانها
ز یک باد پژمرده صد شاخ نرگس
حمای سلاطین و شیپور شب را
بهم برزند بوق تون تاب مفلس
محمدعلی بوق و تیز است ازیرا
ز باد است ناطق بگند است مونس
دلش پر ز نفخ امیربهادر
دمش گنده از بوی شیخ مدلس
یکی از برون خلقتش را مشوه
یکی از درون خاطرش را موسوس
منافق چو یربوع و فاسق چو فاره
کشنده چو بیش و مهوع چو کرمس
شها گوئی ایزد بننهاده هرگز
نه اندر سرت هش نه اندر تنت حس
که بر باد دادی سرائی که بودی
خداوند معمار و عدلش مهندس
بنائی که ایزد بر آن گشته بانی
اساسی که پیغمبر آن را مؤسس
شهنشاه باید بهر کار باشد
خردمند و کربز هشیوار و کیس
تو بازیچه کودکانی وزودا
که خاکت بباد اندر آید چو تونس
نیاموختی دین و دانش ازیرا
که دیوت ادیب است و غولت مدرس
تو را با شهی کار نبود که هستی
بخرمن مترس و بخرگاه مترس
چو مس را نتانی زر ناب کردن
خنک زی که کردی زر ناب را مس
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۹
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۰ - مطایبه
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۲ - در صدر فرمان لقب ادیب الممالکی خود از طرف مظفرالدین شاه نوشته
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - در صفحه ۲۶۱ از کتاب تاریخ مختصر الدول
کهن موبد پارسی دوش خواند
ز تاریخ تازی مر این تازه حرف
که چون معتمد بست رخت رحیل
ز ملک جهان معتضد بست طرف
خمارویه ترک را در سرای
یکی دختری بود مخمور طرف
پریچهره «قطرالندی » نام داشت
به لب شکر افشان به بالا شگرف
بدیدار روشن مهی تابناک
به فرهنگ و دانش همی پهن و ژرف
به کابین همی خواستش معتضد
دل و جان بدیدار او کرد صرف
دواج خلافت ازو یافت زیب
چو صهبای روشن به سیمینه ظرف
عقیقش بران تشنه برفاب داد
بسالیکه تاریخ آن گشت «برف »
ز تاریخ تازی مر این تازه حرف
که چون معتمد بست رخت رحیل
ز ملک جهان معتضد بست طرف
خمارویه ترک را در سرای
یکی دختری بود مخمور طرف
پریچهره «قطرالندی » نام داشت
به لب شکر افشان به بالا شگرف
بدیدار روشن مهی تابناک
به فرهنگ و دانش همی پهن و ژرف
به کابین همی خواستش معتضد
دل و جان بدیدار او کرد صرف
دواج خلافت ازو یافت زیب
چو صهبای روشن به سیمینه ظرف
عقیقش بران تشنه برفاب داد
بسالیکه تاریخ آن گشت «برف »
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
کسیکه از تو گراید همی بجای دگر
بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل
ز درگه تو بجای دگر شدن باشد
بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل
کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر
کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل
خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ
شمائل تو در آفاق صدر هر تمثیل
زکوة و خمس ندانم کرا رسد که نماند
ز همت تو نه مسکین بجا نه ابن سبیل
شود بسوی تو هر جا غریب خسته دلیست
که هم پناه غریبی و هم شفای علیل
ترا سزد که تفاخر کنی به جمع شهان
چنانکه کعبه تفاخر کند به قدس خلیل
به دشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک
بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل
فضای دهر تهی ماند از بداندیشت
چنانکه بیت مقدس ز آل اسرائیل
بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل
ز درگه تو بجای دگر شدن باشد
بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل
کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر
کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل
خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ
شمائل تو در آفاق صدر هر تمثیل
زکوة و خمس ندانم کرا رسد که نماند
ز همت تو نه مسکین بجا نه ابن سبیل
شود بسوی تو هر جا غریب خسته دلیست
که هم پناه غریبی و هم شفای علیل
ترا سزد که تفاخر کنی به جمع شهان
چنانکه کعبه تفاخر کند به قدس خلیل
به دشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک
بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل
فضای دهر تهی ماند از بداندیشت
چنانکه بیت مقدس ز آل اسرائیل
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۲
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۷