عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹۱
ز روی لطف کن در من نگاهی
که تا گردم ز جانت نیکخواهی
چو حلقه بر درت سرگشته ز آنم
که در خوان وصالم نیست راهی
وصالت از خدا خواهم به زاری
نخواهم غیر از این مالی و جاهی
دل مسکین سرگردان ما را
نباشد جز سر زلفت پناهی
به جان تو که در مهرت نکردم
به غیر از عشق ورزیدن گناهی
گناهی من اگر کردم خدا را
شد اکنون آب چشمم عذرخواهی
نگوید در غمت جز مردم چشم
ندارم ای عزیز من گواهی
گذاری گر کنی سویم ببینی
ز مهرت رسته بر خاکم گیاهی
شود قلب جهان چون زر سراسر
اگر لطفت کند در ما نگاهی
وگر لطفت نباشد دستگیرم
جهان بر ما چو زندان است و چاهی
رخش را چون کنم تشبیه با ماه
که یک شب بدر باشد هر به ماهی
چه نسبت زلف او با مشک تاتار
که باشد در جهان او را سیاهی
ز آهم رومکش درهم که باشد
ضرورت زنگ آئینه ز آهی
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰۱
بتا بدمهر و سنگین دل چرایی
چرا با وصل ما در ماجرایی
چو ما از جان و دل یکباره جانا
تو را گشتیم تو آخر که رایی
نظر بر من کن و بر حال زارم
به جان آمد دلم در بی نوایی
ز خوان وصلت ای دلبر خدا را
بگو تا کی کنم باری گدایی
نگارینا به هجرانم مرنجان
مکن زین بیشتر از ما جدایی
جفا زین بیشتر مپسند بر ما
ز دل بیرون کن ای دل بیوفایی
گر اندازی نظر بر من عجب نیست
منم گنجشک و تو مرغ همایی
بگستر سایه بر من کز فر تو
مگر باشد که یابم روشنایی
مکن بیگانگی با ما اگرچه
جهان با کس نکردست آشنایی
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰۸
ای مرا پیوند جان جانم تویی
چان چه ارزد جان و جانانم تویی
ای بسا دردی که دارم از فراق
یک زمان بازآ که درمانم تویی
بی وصالت [نیست] سامانی مرا
هم سری ما را و سامانم تویی
گر حیاتی هست ما را ز آن لبست
جان به تو زنده ست و جانانم تویی
باغ جان را نیست رونق بی قدت
واپس آ چون سرو بستانم تویی
من شده پروانه ی سوزان تو
در نظر شمع شبستانم تویی
بی رخت در چشم جانم نور نیست
در جهان بین ماه تابانم تویی
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱۰
در مشک نباشد چو سر زلف تو بویی
مه را نبود چون رخ زیبای تو رویی
کی دل بشکیبد ز سر زلف دلارام
چون صبر کند دیده ام از روی نکویی
صبرم تو مفرمای خدا را ز شب وصل
زان رو که دل و عشق تو سنگست و سبویی
اندر سر میدان غمت ای دل و دینم
عشق تو چو چوگان و دل خسته چو گویی
هر چند جفا بر من دلداده پسندی
دل کم نکند از غم عشقت سر مویی
سرگشته دوان در طلبت سرو روانم
باشد که بیابم ز سر زلف تو بویی
گرچه شب وصل تو به عالم نتوان یافت
غافل نتوان بود چنین از تک و پویی
بر حال من خسته ترحم ننمایی
آن دل نتوان گفت بود آهن و رویی
از آب دو چشمم چو جهان خرّم و سبزست
یک لحظه بیا بر سر کشت و لب جویی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
دل دیده به دولت وصالت بستست
وز خار غمت دل جهانی خستست
گر دست رسی بود که دستت بدهیم
در پای تو مردمی چه جای دستست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
در زلف کجت خسته دلی بسته دلست
زان حسن دل هر دو جهان خسته دلست
شاهی جهان بی تو نخواهم یک دم
آن کیست که از غم رخت رسته دلست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
تا بر درت ای دوست مرا باری نیست
مشکلتر از این بر دل من باری نیست
گر نیست تو را شوق مرا باری هست
ور هست تو را صبر مرا باری نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
تا در دل من پیام تو خواهد بود
پیوسته جهان به کام او خواهد بود
هردم که زنم به یاد تو آن دم ماست
اوّل نفسم به نام تو خواهد بود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
بر درد دلم طبیب ار آگاه شود
بیچاره قرین ناله و آه شود
ای دوست علاج درد بیماران ساز
تا دردسر طبیب کوتاه شود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۲
در پای گل و سرو دلم کرد مقام
آوخ چه شود اگر دهد دست مدام
گر عمر شود تمام در حضرت دوست
شکرانه دهم به وصلت ای ماه تمام
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۳
در باغ رخ تو گل به بار است مدام
و آن نرگس مست پر خمارست مدام
این تازه گل طبع من از جور فلک
دریاب که هم صحبت خارست مدام
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
بیمارم و کس نیست که آبی دهدم
ور ناله زنم دمی جوابی دهدم
هیچم به جهان نیست مگر لطف طبیب
کز خون جگر مگر شرابی دهدم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
من پیش دو چشم نیمه مستت میرم
و آنگه به لبان می پرستت میرم
دستی به سر خسته هجرانت نه
ای دیده من که پیش دستت میرم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
چشمش به کرشمه گفت جان می بخشم
وز مستی و سرخوشی جهان می بخشم
نرگس به شفاعت از چمن سر بر کرد
گفتا که به عشق تو روان می بخشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
در عشق تو مبتلاست باز این دل من
مانند کبوترست و باز باز این دل من
در عرصه میدان وصالت خواهد
اسب طرب و نشاط باز این دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
از تهمت خصم نیستم آسوده
تا چند مرا طعنه زند نابوده
حال من بیچاره مثال گرگست
یوسف ندریده و دهن آلوده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۸
شمع رخ خود در دلم افروخته ای
چون شمع سراپای دلم سوخته ای
بی روی دل افروز خود ای جان و جهان
چشمم ز جمال عالمی دوخته ای
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۶
کدام درد که ننهاد بر دلم گردون
کدام غم که نخوردم من از زمانه دون
کدام حسرت و جوری ندیده ام به جهان
کزان ستم رخ جان را نکرده ام گلگون
کدام سرو سهی کاو نرفت از چشمم
که در فراق نپالوده ام ز مژگان خون
چه کرده ام من بیچاره کم جزا اینست
مگر ز بخت بدست این و طالع وارون
برفت لیلی خوش منظرم ز دیده از آن
شدم ز درد فراقش بدین صفت مجنون
کسی که افعی هجرانش زخم بر دل زد
گمان مبر که شفا یابد از هزار افسون
به آب دیده تصوّر که آتش دل من
فرو نشیند لیکن همی شود افزون
به روی چون زر من اشک سیم می بینی
مگر که غافلی ای جان من ز ریش درون
جهان بسوخت در این درد و بر جهان دل خلق
که چون به سر برد آخر درین مصیبت چون
جواب داد که چونم که کس مباد چو من
نه روزگار و نه دلدار و تن ذلیل و زبون
ولی امید به بخشایش خدا دارم
که آورد تنم از آتش گنه بیرون
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
مسکینی و غریبی از حد گذشت ما را
بر ما اگر ببخشی وقتست وقت یارا
چون ریختی بخواری خون مرا بزاری
برتر بتم گذاری کافیست خون بها را
شه خفته و بدرگاه خلقی زداد خواهان
غفلت ز دادخواهی خود چیست پادشا را
چون رحمت تو گردد افزون ز عذر خواهی
هر چند بیگناهم عذر آورم خطا را
محمل نشین ناقه، ای ساربان بگو کیست
کز ناله میچکد خون در کاروان درا را
از درد خود گشایم کی لب بر مسیحا
هم درد تو فرستی هم تو دهی دوا را
هر چند ما خموشیم ای چرخ بی مروت
حدی بود ستم را اندازه ای جفا را
بیگانه ز آشنایان گر گشته ام عجب نیست
بسیار آزمودم یاران آشنا را
ما و طبیب تا چند مخمور در خرابات
اعطوالنا حیو یا ایهاالسکارا
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
از کین گر آن بیدادگر بر سینه ام خنجر زند
باد ابحل خون منش گر خنجر دیگر زند
شکرانه خواب خوشت مپسند در بیرون در
ناکرده خواب صبحدم گر حلقه ای بر در زند
ساقی ندانم باده ام داد از کدامین میکده
کامشب سفالین ساغرم صد طعنه بر کوثر زند
دل در بر مرغ حرم از رشگ خون گردد اگر
برگرد کویت طایری چون مرغ روحم پر زند
از خاک ما خونین دلان گر برزند سر لاله ای
چیند چو او را بیدلی گو بوسد و بر سر زند
از شوقت ای پیمان گسل شاید طبیب خسته دل
گر خیمه جان بر کند بیرون ازین کشور زند