عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۴
خان والا گهر محمدخان
که ازو بود ملک و دین معمور
آن‌که چون او نزاد فرزندی
مادر دهر در مرور دهور
آن‌که در روزگار معدلتش
بود با باز بازی عصفور
قدرش چاکر و قضاش مطیع
فلکش بنده اخترش مزدور
چاکر آستان او قیصر
حاجب بارگاه او فغفور
مور با لطف او قوی چون پیل
پیل با قهر او ضعیف چو مور
سخنش مرهم دل خسته
کرمش داروی تن رنجور
در جهان چون به چشم عبرت دید
کامدن نیست جز برای عبور
زد سراپردهٔ جلال برون
سوی نزهت سرای دار سرور
صد هزاران دریغ و درد که شد
آفتابی ز دیده‌ها مستور
کز جدائیش روز روشن خلق
گشت تاریک چون شب دیجور
از ازل چون سعادت ابدیش
بود بر صفحهٔ جبین مسطور
شد شهید و سعادتی دریافت
بی زوال و فنا و نقص و قصور
از سعادت به او رسید از فیض
آنچه در خاطری نکرده خطور
زد به گوشش سروش عالم غیب
مژده ان ربنا لغفور
کرد از خون خضاب و آرامید
در قصور جنان به حجلهٔ حور
ساقی بزم جنت و فردوس
جرعه‌ای دادش از شراب طهور
مست خفت آنچنان ز بادهٔ وصل
که نخیزد مگر به نفخهٔ صور
خفت در خون که سرخ‌رو خیزد
با شهیدان صباح روز نشور
الغرض چون نشست با شهدا
شاد در باغ جنت آن مغفور
کلک هاتف که در مصیب او
داشت بر دل جراحتی ناسور
بهر تاریخ زد رقم بادا
با شهیدان کربلا محشور
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۵
خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاق
آستان برترش از ذروه کیوان بنگر
چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلند
تابع حکم ببین بندهٔ فرمان بنگر
شیر با صولتش آید به نظر گربهٔ زال
گرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر
درگهش قبلهٔ ارباب حوائج شب و روز
آستانش کنف گبر و مسلمان بنگر
دل و دستش که از آن بحر و ازین کان خجل است
منبع جود ببین معدن احسان بنگر
هر که از بهر امیدیش به دامان زد دست
در زمان نقد تمناش به دامان بنگر
خانه‌ای ساخت ز گلزار ارم کز رفعت
عقل را مانده در آن واله و حیران بنگر
چرخ بالد اگر از رفعت خود گو اینک
سر بر ایوان زحل سوده دو ایوان بنگر
آب حیوان که خضر در ظلماتش می‌جست
گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر
جدولی بین و در آن صف زده سی فواره
همه را بر ورق نقره درافشان بنگر
در میان جدولی از آب خضر مالامال
وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر
از نسیم سحرش رایحهٔ روح شنو
وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر
بس که می‌بالد ازین طرفه بنا کاشان را
سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر
یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان
این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر
پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا
که به گلزار ارم چشمهٔ حیوان بنگر
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۸
شکرلله که جهان را ز قدوم
زیب نو داد محمد کاظم
روشن از مقدم خود گیتی را
ساخت چون زاد محمد کاظم
از رخ خود همهٔ یاران را
کرد دلشاد محمد کاظم
طعن‌ها از قد چون سرو روان
زد به شمشاد محمد کاظم
خلق و خویش همه چون آمد خوب
بد مبیناد محمد کاظم
هاتف از شوق چو در باغ جهان
گان بنهاد محمد کاظم
بهر تاریخ رقم زد: به جهان
جاودان باد محمد کاظم
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۰
سپهر مجد و خورشید سماحت اختر عزت
نظام عالم و دستور گیتی آصف دوران
جناب صاحب اعظم خدیو افخم اکرم
ربیع گلشن عالم بهار عالم امکان
جهانگیر و جهانبخش و جهاندار و جهان داور
که گردونش نپیچد گردن از حکم و سر از فرمان
جوانمرد و جوانبخت و جوان طبع و جوان دولت
که در ایام او نو شد جهان و تازه شد کیهان
به دست و کلک او نازند ملک و دین بود آری
قوام دین و ملت این نظام ملک و دولت آن
گرش خلق جهان جان جهان گویند می‌شاید
که آمد عالم فرسوده را بر تن ز عدلش جان
کهن گلدستهٔ قم را که ویران بود بنیادش
مجدد شد به حکم او اساس و تازه شد بنیان
تعالی الله زهی گلدستهٔ زیبا که پنداری
به هم بر بسته از گل دستهٔ دهقان این بستان
بود مقری بر اوجش با سروش چرخ هم نغمه
مؤذن بر فرازش با خروش عرش همدستان
به گلبانگ بلند آوازهٔ انصاف و جود او
به شرق و غرب ازین گلدسته خواهد رفت جاویدان
غرض چون نو شد این گلدستهٔ زیبا و رفت از وی
سوی عرش برین بانگ مذن‌های خوش الحان
دبیر خامهٔ هاتف پی تاریخ اتمامش
رقم زد: شد ز حکم آصف این گلدسته آبادان
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۱
حیف از حاجی محمد صادق روش ضمیر
شمع بزم افروز زیبای شبستان جهان
حیف از آن ماه جهان آرای بی‌نقصان که کرد
جای در زیر زمین آخر ز دور آسمان
حیف از آن مهر جهانتاب بلند اختر که شد
عالمی تاریک چون در زیر غبرا شد نهان
حیف از آن نخل برومند ثمرپرور که ریخت
برگ و بارش ناگه از دمسردی باد خزان
حیف از آن سرو سرافراز سهی قد کاو فتاد
عاقبت بر روی خاک تیره در این بوستان
حیف از آن در درخشان گران قیمت که شد
گنج‌سان جایش درون خاک در این خاکدان
آن که بودش نطق چون باد بهاری جان فزا
وان که بودش دست چون ابر بهاری درفشان
رفت و سیل اشک جاری شد ز چشم مرد و زن
رفت و جوی خون روان از دیدهٔ پیر و جوان
مرغ روحش زین قفس آمد به پرواز و نهاد
از گلستان جنان بر شاخ طوبی آشیان
آه از این ماتم که خلق دهر را خون کرد دل
آه از این اندوه که اهل عالمی را سوخت جان
چون ازین محنت سرای پرکدورت رفت و یافت
از غم ایام آسایش به گلزار جنان
خامهٔ هاتف رقم زد بهر تاریخش که آه
شد روان حاجی محمد صادق از جور زمان
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۲
صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگون
رفت از دار جهان فخر زمان شهبازخان
درة التاج امارت قرة العین کمال
خیمهٔ اجلال بیرون زد به صوب لامکان
آفتاب آسمان حشمت و جاه و جلال
در زمین ناگاه پنهان شد ز دور آسمان
سرو رعنای ریاض عزت و مجد و شرف
در بهار زندگی افتاد از باد خزان
نخل شیرین بار باغ همت و جود و کرم
سوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهان
حیف از آن بحر سخا و منبع احسان که بود
دست او پیوسته چون ابر بهاری در فشان
کار عالم را به دست خویشتن دادی نظام
گاهی از تیغ و سنان و گاهی از کلک و بنان
مهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخست
رفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جان
رحلت او خون دمادم ریخت از چشم فلک
ماتمش خاکستر غم ریخت بر فرق جهان
رفت سوی آسمان آه و فغان از شیخ و شاب
شد به کیوان ناله و فریاد از پیر و جوان
چون ازین وحشت سرای پر خطر پرواز کرد
مرغ روح لامکان سیرش به گلزار جنان
عقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتش
گفت شد سوی جنان شهباز طوبی آشیان
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۴
در عهد خان دوران فرمانروای گیتی
یعنی کریمخان آن خان سپهر خرگاه
شیرافکنی که در رزم گر شیر بیند او را
از پیش او گریزد چون شیر دیده روباه
فرماندهی که بر چرخ روز و شب و مه و سال
در حکم او بود مهر فرمان او برد ماه
گردن‌کشی که هر صبح بر درگهش ز مژگان
گردنکشان عالم روبند خاک درگاه
فخر زمانه حاجی آقا محمد آمد
از خلق و خوی نیکو چون خلق را نکوخواه
در رفع فتنه و ظلم کوشید در صفاهان
تا پای فتنه را ساخت چون دست ظلم کوتاه
از بهر تشنگان ساخت حوضی پر آب و چاهی
کاب حیات از وی جاری است گاه و بیگاه
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۵
فخر زمان میرزا صادق نیکو سرشت
معدن عز و شرف، منبع جود و سخا
آن که رسد روز و شب از کف فیاض او
جود به هر بی‌نصیب، فیض به هر بینوا
منتظر فیض حق بود شب و روز و گشت
عاقبت از لطف حق، کام دل او روا
از افق او دمید کوکب رخشنده‌ای
کرده مه و مهر از آن، کسب فروغ و ضیا
از صدفش شد پدید در گران قیمتی
هم ز صفا بی‌نظیر، هم ز شرف بی‌بها
از چمنش برکشید سرو سهی قامتی
تازه و تر چون خضر، بر لب آب بقا
در چمن او شکفت تازه گلی مشکبوی
نکهت او دلفریب، طلعت او جان فزا
آمد از او در وجود کودک فرخنده‌ای
سرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقا
سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل
غیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا
هر طرف از بوی اوست مشک‌فشان روز و شب
جیب نسیم سحر، دامن باد صبا
نام نکو خواستند بهر وی و عاقبت
کرد محمدرضا، نامزد او قضا
چون به سعادت گذاشت پا به جهان و گرفت
مهر رخش همچو جان، بر رخ احباب جا
هاتف عشرت نصیب از پی تاریخ او
کرد رقم کامیاب باد محمدرضا
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۹
به تایید دارای گردون سپهر
که لطفش بود آب این سبز کشت
شد از حاجی آقا محمد جهان
خصوص اصفهان رشک باغ بهشت
در آنجا ز سعیش که مشکور باد
شد آباد هم مسجد و هم کنشت
برافراخت بنیان افعال نیک
برانداخت بنیان اعمال زشت
در آن شهر دلکش یکی باغ ساخت
که مشک و عبیرش بود خاک و خشت
گل عشرت‌آمیز آن روضه را
تو گوئی که از آب حیوان سرشت
ز گیسوی عنبرفشان حورعین
پی استوای زمین رشته رشت
خزانش فرحبخش چون نوبهار
دیش جانفزا همچو اردیبهشت
از آن دلگشا نام کردش خرد
که در دل تماشای آن غم نهشت
چو آن باغ فردوس مانند را
نهادند بنیاد هاتف نوشت
به شوق از پی سال تاریخ آن
که دایم بود دلگشا چون بهشت
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۲
چو عبدالباقی آن خان فلک قدر
که روی اوست چون گل زیب این باغ
جوان‌بختی که باغ دولت اوست
بود گر خوشتر از خلد برین باغ
به قمصر داد فرمان تا بسازند
یکی دلکش مقام دلنشین باغ
به فرمانش بنا کردند باغی
که چون آن نیست در روی زمین باغ
نه باغی بل بهشتی زیبد آری
چنان زیبا جوانی را چنین باغ
از آنش باغ عشرت جز همین باغ
که نبود جای عشرت جز همین باغ
غرض چون سبز و خرم گشت دادش
لقب دهقان گردون بهترین باغ
پی تاریخ سالش کلک هاتف
رقم زد (سبز بادا دایم این باغ)
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۳
فخر سادات رفیع الدرجات
حضرت میر محمد صادق
آن ز عباد به تقوی در پیش
آن ز اعلام به دانش سابق
از اکارم به مکارم برتر
بر افاضل به فضایل فائق
جامهٔ علم و عمل کاو را بود
دل دانا و زبان صادق
رخت از دنیی فانی بربست
به ملاقات الهی شایق
رو سوی عالم باقی آورد
به عنایات الهی واثق
بود مشتاق جمال ازلی
بیشتر زان که به عذرا وامق
جان به کف شد بر جانان آری
جان برد تحفهٔ جانان عاشق
چون ز دنیا شد و در خلد برین
شد به اجداد گرامی لاحق
گفت هاتف پی تاریخ که خلد
بود از میر محمد صادق
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۶
خسرو کشور سخن مشتاق
صاحب رای پیر و طبع جوان
قطب سادات آن که می‌بخشید
قالب لفظ را ز معنی جان
آن که از بحر طبع گوهرزای
چون شدی در شاهوار افشان
از لالی نظم او گشتی
منفعل گوهر و خجل عمان
آن که اشعار او که در هر یک
آشکار است رازهای نهان
عاشقان راست چارهٔ غم عشق
عارفان راست مایهٔ عرفان
آنکه پیوسته از حجاب خفا
بردی از خامه مداد بیان
نوعروسان بکر معنی را
موکشان سوی جلوه‌گاه عیان
طوطی بذله گوی گلشن دهر
بلبل خوش نوای باغ جهان
چون درین تنگ آشیانه ندید
جای پرواز و عرصهٔ طیران
طایر روح لامکن سیرش
کرد آهنگ روضهٔ رضوان
حیف و صدحیف از آن یگانهٔ دهر
حیف و صدحیف از آن وحید زمان
که سرا بوستان عمرش را
موسم دی رسید و فصل خزان
از نوای حیات چون لب بست
آن خوش آهنگ مرغ خوش الحان
شد تذروش به باغ نوحه سرا
عندلیبش به باغ مرثیه خوان
رفت و در ماتم و مصیبت او
از زمین شد بلند تا کیوان
از دل شیخ و شاب ناله و آه
از لب مرد و زن خروش و فغان
چون سوی باغ خلد کرد آهنگ
هاتف از خامهٔ شکسته زبان
بهر تاریخ زد رقم (دایم
جام مشتاق باد صحن جنان)
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۷
شمع بزم اهل دل آقا علی‌اکبر که بود
همچو مهر از روی او روشن شبستان جهان
آنکه تا جا داشت جان آگهش در جسم پاک
یکدم از فرمان حق فارغ نبودش جسم و جان
صد هزار افسوس کز عالم جوان رفت و نهاد
داغ دوری بر دل مرد و زن و پیر و جوان
چون به آهنگ گلستان جنان پرواز کرد
مرغ روح لامکان سیرش ازین تنگ آشیان
خامهٔ هاتف پی تاریخ سال او نوشت
باد ماوای علی‌اکبر بهشت جاودان
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲۸
آه که از جور فلک شد به باد
تازه گل خرم باغ جهان
آه که بر خاک هلاک اوفتاد
سرو سهی قامت این بوستان
رفت محمدعلی آن تازه گل
در چمن دهر به باد خزان
حیف از آن گوهر یکتا که کرد
جا به دل خاک ازین خاکدان
حیف از آن کوکب رخشان که ساخت
دور سپهرش ز نظرها نهان
چون به جوانی ز جهان خراب
گشت روان سوی ریاض جنان
هاتف دلخسته که در ماتمش
داشت شب و روز خروش و فغان
گفت به تاریخ که سوی جنان
رفت محمدعلی نوجوان
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۳۴
سپهر فضل و هنر آفتاب عز و شرف
سحاب جود و کرم میرزا شریف احمد
طراز مسند اجلال بد در این محفل
دریغ و درد که برچیدش آسمان مسند
زدند کوس رحیلش وزین سرای سپنج
به شوق گلشن فردوس خیمه بیرون زد
روان شد و به دل جان رسید یاران را
ز ماتمش الم بیکران غم بی‌حد
ز رنج و محنت دنیا برست و شد به جنان
قرین عشرت جاوید و دولت سرمد
غرض چو رفت ازین بزم و شد به دارالخلد
ز فیض فضل ازل همدم نعیم ابد
نوشت خامه به تاریخ او که از این بزم
نهاد پا به جهان میرزا شریف احمد
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۴۰
گوهر این نه صدف آقا عزیز
شیعهٔ یکرنگ علی ولی
حق پسری داد ز لطفش که هست
نور رخش چون مه تابان جلی
نام محمدعلیش ساختند
زاد چون با حب نبی و علی
مولد او چون دل احباب را
ساخت چو آیینه ز غم منجلی
عقل به هاتف پی تاریخ گفت
بدر منیر است محمدعلی
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۴۵
محیط مروت که جوید نقاب
ز رشک ضمیرش رخ آفتاب
سپهر فتوت محمدحسین
جهان کرم‌خان والا جناب
امیری که گردنکشان را بود
ز طوق غلامیش زیب رقاب
دلیری که دارد ز سر پنجه‌اش
همه گر بود شیر چرخ اضطراب
سواری که زیبد ز چرخش سمند
ز خورشید زین و ز مه نو رکاب
جوادی که در خشک سال کرم
ز جودش خورد کشت آمال آب
کریمی که از لطفش آباد گشت
به هر جا دلی بود از غم خراب
ز چنگال شهباز نیروش چرخ
زبون چون کبوتر به چنگ عقاب
قضا خیمهٔ دولتش چون فراخت
به مسمار تایید بستش طناب
کند تا بدان در یکتا قرین
ثمین گوهری کرد بخت انتخاب
به سلکی یکی گوهر ناب بود
بدو باز پیوست دری خوشاب
به محجوبه‌ای یار شد کز عفاف
ز مهرند حجاب او در حجاب
کرامت شعار و سعادت دثار
طهارت جهان و خدارت نقاب
مکارم نهاد و اکابر نژاد
معلی نسب فاطمی انتساب
ز رشکش پری زادمی محتجب
ز شرمش ملک را ز خلق احتجاب
ز تاثیر این سور، گردون پیر
دگر باره آمد به عهد شباب
یکی محفل عیش آراست چرخ
که شب‌ها نشد چشم انجم به خواب
همی ریخت کیوان به رسم نثار
ز درج ثوابت گهرهای ناب
پی خطبه برجیس محفل طراز
همی خطبه خواندی به فصل‌الخطاب
کمربسته بهرام مجمر به دست
همی عود کردی بر آتش مذاب
فروزان ز می ساقی مهرچهر
به گردش در آورده جام شراب
نوازنده ناهید رقصان به کف
دف و بربط و چنگ و عود و رباب
ستاده سطرلاب در دست پیر
همی جست طالع پی فتح باب
مه آمیخت در جام شیر و شکر
بیاراست زان سفرهٔ ماهتاب
معنبر سحاب و معطر شمال
از آن گل فرو ریخت وز آن گلاب
پریزادگان در هوا از نشاط
رسن باز با ریسمان شهاب
به عشرت همه روز پیر و جوان
به عیش و طرب روز و شب شیخ و شاب
رخ دوستان لعلی از ناب می
دل دشمنانشان بر آتش کباب
زمین مانده از آسمان در شگفت
نعم ان هذالشیئی عجاب
همیشه بود تا به بزم جهان
زمین را درنگ و فلک را شتاب
شتابد به بزمش سرور و در آن
درنگ آورد تا به یوم‌الحساب
به کام دل دوستان جاودان
بماناد و باد این دعا مستجاب
غرض آن دو فرخنده اختر شدند
چو از وصل هم خرم و کامیاب
پی سال تاریخ هاتف ز شوق
رقم زد: به مه شد قرین آفتاب
رشحه : رشحه
از یک قصیده
تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر
چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر
فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر
رشحه : رشحه
از یک قصیده
ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار
ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا
هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار
پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست
پیش خورشید جمالت چهرهٔ خورشید تار
خاک را از تکیه حلمش به تن باشد سکون
چرخ را از لطمهٔ عزمش به سر باشد دوار
آنکه از وی یافت کاخ کفر و ذلت انهدام
آنکه از وی گشت کار ملک و ملت استوار
رشحه : رشحه
غزل
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک