عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
هستم به وصال دوست دلشاد امشب
وز غصهٔ هجر گشته آزاد امشب
با یار بچرخم و دل میگوید
یارب که کلید صبح گم باد امشب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
آری صنما بهانه خود کم بودت
تا خواب بیامد و ز ما بر بودت
خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت
فریاد ز نرگسان خواب آلودت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
سرویست بلند و قامتی دارد راست
کز قامت او قیامت از ما برخاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی‌نمکی ز شور بختی منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست
چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست
ور راست نه‌ای چپ ترا گیرم راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲
آن جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵
آن سایهٔ تو جایگه و خانهٔ ما است
وان زلف تو بند دل دیوانهٔ ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
اما نه چو شمع که پروانهٔ ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶
آن شاه که خاک پای او تاج سر است
گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
اینک رخ زرد من گوا گفت برو
رخ را چه گلست کار او همچو زر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
آنکس که بروی خواب او رشک پریست
آمد سحری و بر دل من نگریست
او گریه و من گریه که تا آمد صبح
پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶
امشب آمد خیال آن دلبر چست
در خانهٔ تن مقام دل را میجست
دل را چو بیافت زود خنجر بکشید
زد بر دل من که دست و بازوش درست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹
امشب شب من بسی ضعیف و زار است
امشب شب پرداختن اسرار است
اسرار دلم جمله خیال یار است
ای شب بگذر زود که ما را کار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
امشب هردل که همچو مه در طلب است
مانندهٔ زهره او حریف طرب است
از آرزوی لبش مرا جان بلب است
ایزد داند خموش کاین شب چه شب است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ای آب حیات قطره از آب رخت
وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵
ای حسرت خوبان جهان روی خوشت
وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت
از جمله صفات خویش عریان گشتم
تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست
برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست
با یاد لبت از لب تو محرومم
ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست
جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد
دستی میزن که تا ابد دست تراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۰
ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست
وز دولت تو کیست که او همچو منست
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۷
این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست
پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۶
این نعره عاشقان ز شمع طرب است
شمع آمد و پروانه خموش این عجب است
اینک شمعی که برتر از روز و شب است
بشتاب ای جان که شمع دل جان طلب است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۹
ای هرچه صدف بستهٔ دریای لبت
وی هرچه گهر فتاده در پای لبت
از راهزنان رسیده جانم تا لب
گر ره ندهی وای من و وای لبت