عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - وله ایضا
چون چناری میان تهیست فلان
که همه آبها زین خوردست
از درون خالی از برون بی بر
وانگه از حرص پای تا سردست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - وله ایضا
خواجه وقت ستدن سخت پیست
بگه دادن اگر سست رگست
گر به چشمست به صورت لیکن
نجس العین به معنی چو سگست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - ایضا له
عمل دادی و پس معزول کردی
مرا بر فور و این نوعی زهزلست
«الم نجعل له عینین» حق گفت
ترا عین عمل خود عین عزلست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹ - ایضاً له
زهی ستوده خصالی که با کفایت تو
همی نیارد تیر فلک تغفّل کرد
تویی که هرکه زخاک جناب تو بگذشت
همه حکایت دلداری و تفضّل کرد
زرنگ خامه و نظم حدیث تو هر سال
عروس ملک بزّر و گهر تجمّل کرد
نسیم خلق تو با سینه های غمگینان
همان کند که دم نو بهار با گل کرد
چو سنگ زیر تویی آسیای ملکت
ضرورتست ترا بارما تحمّل کرد
به آب لطف تو میگردد آسیای هنر
هزارباره خرد اندرین تأمّل کرد
بخدمت تو رهی را وسیلت خود ساخت
کسی که عمر خود اندر سر توکّل کرد
چنان مکن که خجل گردد اندرین که رهی
به پای مردی لطف تو این تقبّل کرد
ببین چگونه بود در مقام بخشایش
کسی که از همه عالم بمن توسّل کرد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - وله ایضا
همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد
که او جزای بدیها به نیکوی سازد
در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش
در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد
از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست
که میوه بخشد آن را که سنگ اندازد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۳۸ - ایضا له
به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود
و لیک صحبت بد نیک را تباه کند
چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست
چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۶۴ - وله ایضا
مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد
کلک گره گشای تو فرمان روا بود
تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان
وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود
با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر
کان جمله شورش و نقب و این سخا بود
از جود دست تو که بشکرست هر کسی
دانی که چون منی به شکایت خطا بود
خاموشیم ز غایت بی برگیست از آنک
باشد خموش سازی کان بی نوا بود
در انتظار جودتو صبرم بجان رسید
و انصاف بیشتر زین طاقت کرا بود؟
زخم زبان و طالبقا را چه می کنم؟
خود این متاع صنعت بازار ما بود
چون این همه بباید گفتن که تا مرا
بخشی محقّری کرم آنگه کجا بود؟
چون خون من بریخته باشی در انتظار
پس هر چه زان سپس بدهی خون بها بود
دل پر امید و دست تهی از عطای تو
بعد از قصیده یی و دو قطعه روا بود؟
این داوری بنزد تو آورده ام بگوی
آن روز را که داور حاکم خدا بود
لایق بود که چون بروم من ازاین دیا
با من ز بخشش تو همین ماجرا بود؟
من خود از این طمع نتوانم برید لیک
این نام و ننگ و همّت و عرض شما بود
اینم بترکه مردم از این حال غافلند
و آنگه مثل زنند که، شاعر گدا بود
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - وله ایضا
هر کرا رسم و عادت آن باشد
که همه ساله گیرد و ندهد
وعده یی گر دهد ترا در عمر
اندر آن غصّه میرد و ندهد
از بخیلان بخیل تر که بود
آنکه چیزی پذیرد و ندهد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۱۲ - وله ایضا
ای نکرده بعهد خویش از بخل
شکم یک گرسنه از نان سیر
زین تغابن که نان همی خاید
بینمت سال و مه ز دندان سیر
هر گرسنه که از تو نان طلبد
میرد از نان گرسنه وز جان سیر
افگنی خون چو پسته در دل آنک
دهن او کنی زبریان سیر
در کشد سفره ات از و دامن
روی نانت ندیده مهمان سیر
بس که خوان طعام گستردی
کار زوها شدند از آن خوان سیر
به سفر میروی برو که شدند
از وجودت همه سپاهان سیر
اجل و چاه و گرگ در راهند
رو ببین روی خویش و یاران سیر
کسی ز پهلوی تو نخورد مگر
بخورد شیر در بیابان سیر
رو به آب سیاه تا بخورند
قحبه یی چند نان و حمدان شیر
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۲۰ - ایضا له
ای بزرگی که ریش قهر ترا
نتوان داشت التیام طمع
نظرش بر عبادت و خط تست
هر که دارد شکر ز شام طمع
هر گه از دور بینیم گویی
طمع آورده یی، کدام طمع؟
بخدا کز توام پس از سه سلام
نبود پاسخ سلام طمع
راضیم کز تو سر بسر بر هم
گر چه دارم به خاص و عام طمع
پیش ازین داشتم به دولت تو
نعمت و جاه و احترام طمع
این زمان با وثایق شرعی
می ندارم ادای وام طمع
چون عنان سخن دراز کنم
بر سرم می کند لگام طمع
آنچنانم مکن ز نومیدی
که ببّرم ز تو تمام طمع
بار ممدوح چون کشد مادح
خواجه چون دارد از غلام طمع؟
از نگونساری جهان باشد
که صراحی کند به جام طمع
اندرین عهد کر تسلّط بخل
گشت بر طامعان حرام طمع
با چنین خواجگان سوخته...
وای بر شاعران خام طمع
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۰۰ - ایضا له
ای بر محکّ عقل وجود تو ناسره
ای مجمع مساوی اخلاق یکسره
گر بگذری بر آنکه ز مویی ضعیف تر
چیزی از وتراش کنی همچو استره
گر چه خری تر از خری هیچ نقص نیست
تا مر تراست سیم بخروار در خره
اقبال بین که روی نهادست سوی تو
او را چه می کنی؟ که تو گولی و غتفره
گر خاطر تو تیره و طبعت نبهره است
هم آب تست روشن و هم سیم تو سره
ریشت جوال گوز و بروتت جوال دوز
جمله شکم چو خنب و دهان همچو خنبره
از دست تو برون نتوان کرد زر به دوز
کان دست مرد ریکت قفلست وزر بره
اندر دهان نگیری از بخل آب خویش
از تشنگی اگر رسدت جان به غرغره
شاید کز اهل فضل فزونی به جاه و مال
زیرا که هم گرانی و هم سرد مسخره
هر کو تهی ترست بمعنی به عهد ما
او را بلند تر بود ایوان و منظره
اکنون کز اهل فضل خران بر سر آمدند
تو بر سر آمدی ز خران همچو تو بره


کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۱۶ - و له ایضاً
زهی حرّی که ثابت کرد جودت
بر ارباب هنر دست ایادی
زمین با قوّت حلمی که اوراست
ز بار حلم تو کرده تفادی
بحمدالله همه معنیت جمعست
کریمیّ و بزرگی و جوادی
ز روی مرتبت صعب المرامی
بگاه مکرمت سهل القیادی
دعا گو را همی دانی که باشد
و لا و خدمت تو اعتقادی
چو تشریفی نمی فرمایی او را
مفرما سعیش اندر نامرادی
به حرمان رهی چندین چه کوشی
که نه با کافران اندر جهادی
چرایی بر خلاف ظنّ خادم
چو هر کس را بجای اعتمادی
درین معنی که افتادست ما را
دو بیت آمد بخاطر در مرادی
واخوان حسبتهم دروعا
فکانوها و لکن للاعادی
و خلتهم سهاماً صایبات
فکانوها و لکن فی فؤادی
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۲۷ - وله ایضا
بزرگی را همی دانم که هرگز
چو او کس نیست در افساد حالی
نفاق و بخل مقرونست در وی
چو قوّتهای و همّی و خیالی
بدان ریش چو جاروب از همه سوی
فراهم می کند خاشاک مالی
امامی را چه گویم؟ کز دیانت
بگرداند به یک نان قبله حالی
بود از لقمة خود محترز لیک
به خوان دیگران برلایبالی
به نان این و آن عمری بسر برد
نباید خواستش از خود حلالی
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۲۵ - نو باده
به نوباده هر هفته یاری مَکُن
به هم‌بر مزن عهدِ یار کهُن
نه اینجاست آن قصه حجّت میار
که تقویمِ پاری نیاید به کار
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۳۸ - مقامات می خوارگان
ندانی اگر هیچ بویی بری
مقامات میخوارگان سرسری
کسانی که در بی‌خودی دم زنند
جهانی به یک جرعه برهم زنند
ز مستان حق پرس اسرارِ می
که افسرده بیرون نبردست پی
چو در می تلف کردگان ذوق نیست
دل افسردگان را سر شوق نیست
حذر کن ز مستان که رندی به گاه
دو عالم بسوزد به یک برق آه
ز مستان به ظاهر چه بینند باز
همه آن که زیشان کنند احتراز
ز بیرون خرابی شناسند و بس
کمالی دهد از درون هر نفس
برون گر خرابی و ویرانی است
درون سر به سر گنج پنهانی است
خرابی مردان اگر ننگری
ز هر کنج گنجی برون آوری
میازار دل‌های مستان مست
که سرها ببرند بی تیغ و دست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲۹
دوش مرا گفت عقل از سر رای زرین
کای پسر احباب را بر دو جهان بر گزین
جز دم ایشان مزن جز درِ ایشان مرو
جز دل ایشان مجوی جز رخِ ایشان مبین
بس ز وجود و عدم تا به کی از کیف و کم
خیز برون نه قدم از صفتِ کفر و دین
گر قدم جان نهی در ره اخلاص شان
در قدمت آسمان پست شود چون زمین
عزم فلک باشدت مجلس ایشان طلب
خلد برین بایدت در صف ایشان نشین
جام محبت بگیر از کف ساقی بنوش
اینت شراب طهور در نظر حور عین
در طلب زندگی باز نمایی مگر
از قدح عارفان چشمه ماءِ معین
روی بگردان ز خود راهِ بقا پیش گیر
روی ندارد به حق راهِ بقا جز چنین
جان نزاری فدا در قدم دوستان
در روشِ عشق نیست مرتبه ای بیش از این
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۴
بی درد عشق، شادی و غم را چه اعتبار
بی خاک درگه تو قسم را چه اعتبار
نقد سرشک می‌دهدم دیده دم‌بدم
در کیسه کریم، درم را چه اعتبار
دودی ز شعله بس بودم، داغ گو مباش
هرجا قناعت است، کرم را چه اعتبار
ما تاج‌بخش خاک‌نشینیم، پیش ما
جم را چه قدر و مسند جم را چه اعتبار
بر باد رفت ملک سلیمان و حشمتش
اینجا غرور خیل و حشم را چه اعتبار
گیرم که ره برد به دل عاشقان هوس
در کعبه فرض کن که صنم را چه اعتبار
چون نقش پا ز خاک‌نشینان آن دریم
در کوی دوست، مسند جم را چه اعتبار
دیوانگان به داغ فرود آورند سر
اینجا نگین خاتم جم را چه اعتبار
گر عاشقی، به منزل مقصود راه بر
قدسی بنای دیر و حرم را چه اعتبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
طبعی که بود حریص مر عصیان را
مایل باشد فزونی نقصان را
صاحب کالا قیمتش افزون گوید
هرچیز که دزد برده باشد آن را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
باید به مدارا طلبید آن مه را
سرعت نبود هنر دل آگه را
زنهار چو انگشت به هنگام شمار
افتان خیزان به سر رسان این ره را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
طبع شررانگیز به شر مجبورست
بدطینت اگر بدی کند معذورست
کی نفس بد از شکستگی نیک شود؟
شمشیر شکسته چون شود، ساطور است