عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵۰
مرا سعد دین داد پیراهنی
که از دیدنش دیده حیران شدی
ز فرسودگی وقت پوشیدنش
تن مرد پوشیده عریان شدی
به هرجا که آسیب سریافتی
به اندازهٔ تن گریبان شدی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۹ - در ناخن گرفتن صاحب
سحرگاهی به نزد خواجه رفتم
که بفزاید مرا جاهی و مالی
به دست خواجه در، ده بدر دیدم
کز آن هر بدر بود او را ملالی
درآمد مرغکی وانگه به منقار
ربود از فرق هر بدری هلالی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴
آورد زری عماد رازی بچه را
تا بنماید عمود رازی بچه را
رازی بچه هر شبی عمادالدین را
بردار کند چنان که غازی بچه را
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
محنت‌زده‌ای که کلبه‌ای داشت به دشت
در نعمت و ناز دیدمش برمی‌گشت
گفتمش که گنج یافتی گفتا نه
بو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
در بزمگهی که مطربی کوس کند
بر تیر قضا تیر تو افسوس کند
رایات تو گر روی به بغداد نهد
دجله به در ریش زمین بوس کند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۶
هم توسن چرخ زیر زین را شاید
هم گوهر خورشید نگین را شاید
تا ظن نبری که آن و این را شاید
پیروز شه طغان تکین را شاید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۷
گرمابه به کام انوری بود امروز
کانجا صنمی چو مشتری بود امروز
گویند به گرمابه همین دیو بود
ما دیو ندیدیم پری بود امروز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۸
در هجر همی بسوزم از شرم خیال
در وصل همی بسوزم از بیم زوال
پروانهٔ شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد ز وصال
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۸
شاها ز خزانهٔ تو ریحان و سمین
دارند نهان ذخیره درهای ثمین
کو زر که همین بر سر گنج است و همان
کو سر که همان از در تیغست و همین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۸
با من به سخن درآمد امروز پگاه
آن لاغری که دارمش از پی راه
گفتا که طمع نیست مرا باری جو
چندان که ببویم ای مسلمانان کاه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۱
عمزاد و عمزاد خریدند بری
عمزادگکی قدیمشان اندر پی
اینک چو دو نوبهار بین با یک دی
عمزاد همی رود دو عمزاد ز پی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۲
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی
فریاد و دعایت به زمین کی بستی
ور حلم تو بر دامن او ننشستی
از زلزلهٔ سقف آسمان بشکستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
دی در چمن آن زمان که طوفی کردی
با گل گفتم کز آن شرابی خوردی
گل گفت که سهل بود گفتم که برو
چون جامه دریدی ز چه رنگ آوردی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
دارد طمع آنکه بگیری دستش
ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد
وین آتش اندرون به در خواهد داد
زین سان که زبان دراز کردست امشب
می‌بینم سر به باد بر خواهد داد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
کرد از دل صافی برت این آب درنگ
تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
اکنون که نشان کژروی دیدی ازو
بگذاشته‌ای که می‌زند بر سر سنگ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶
ای خرمنت از سنبلهٔ آب حیات
انبار جهان پر است از تخم موات
ز انبار نخواهم که پر است از خیرات
بر خرمن من خود نویسم امشب تو برات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۳
این گرمابه که خانهٔ دیوانست
خلوتگه و آرامگه شیطانست
دروی پریی، پری رخی پنهانست
پس کفر یقین کمینگه ایمانست