عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۰
چو شعر حکیمانه گفتم ترا
تو جود کریمانه با من بکن
ازیرا که بر ما پس مرگ ما
نماند همی جز سخا و سخن
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۲
ای خرد را جمال و جان را زین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
به دو وزنم ستوده در یک بیت
به دو بحر آب داده از یک عین
من ز شعر تو دیده موسی‌وار
در یکی بیت مجمع‌البحرین
بلبلم خوانده‌ای و سیمرغم
من خود از ناقصی غرب‌البین
پیش چشم و دل عزیز توام
چون همی بینیم به رای العین
گر نیایم بگو سنایی کو
که کسی عین را نگوید «این»
واحدم خوانده‌ای گرم بیند
پشت ایام خواندم اثنین
توبه کردم که پیش کس نشوم
خاصه در حربگاه بدر و حنین
توبه مشکن مرا که شیطانی
باشد از زادهٔ شهابی شین
آب حیوان چو یافت آتش خضر
کم گراید به باد ذوالقرنین
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۱ - در رثای محمد بهروز
اعتقاد محمد بهروز
کرد روزیش از آن جهان آگاه
چون به از زر به عمر هیچ ندید
زر به درویش داد و عمر به شاه
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۴
بخور من بود دود درمنه
چنین باشد کسی را کو درم نه
چو بی سیمم ولی دایم به شکرم
تقاضا گر ملازم بر درم نه
اگر گردون به کام من نگردد
چه گویی بردهٔ خود بر درم نه
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۵
ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده
واقف شده بر معرفت خرقه و خورده
بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم
در باطن خود حرف حقیقت بسترده
با هستی خود نرد فنا باخته بسیار
صد دست فزون مانده و یک دست نبرده
در آرزوی کوی خرابات همه سال
اول قدم از راه خرابی بسپرده
ایمن شده از عمر خود و گشت شب و روز
در بی‌خردی کیسه به طرار سپرده
ور زان که ترا نیستی ای خواجه تمناست
هان تا نکنی تکیه بر انفاس شمرده
زان پیش که نوبت به سر آید تو در آن کوش
تا مردهٔ زنده شوی ای زندهٔ مرده
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۴
سخا و سخن جان محض‌ست ایرا
که از خوب گویی و از خوشخویی
بماند همی زنده بی کالبد
ز من شعر نیک و ز تو نیکویی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۶
کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیاید زو درشتی
کسی را کو به اصل اندر خلل هست
نیاید زو به جز کژی و زشتی
مراد از مردمی آزادمردیست
چه مرد مسجدی و چه کنشتی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۷
شربهای جهان همه خوردیم
چه عطایی از او چه عاریتی
چو نکو بنگریستیم نبود
هیچ خوشخواره‌تر ز عافیتی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۵
روی من شد چو زر و دیده چو سیم
از پی بخششت ای خواجه علی
رسم آن سیم بر دیدهٔ من
چون خداییست بر معتزلی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۰
ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی
یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی
کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی
نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان
آخر کسی که رازی با او گشادمی
امروز بس زدی پس و بسیار بدترم
فردا مباد گر بود او من مبادمی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر
در پیشش ار نیافتمی روی زردمی
خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست
گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۴ - در رثاء
تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی
تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی
تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک
در گور چو پر خاک یکی غالیه دانی
تا قامت چون تیر مرا بینی در گل
چفته شده و خشک چو بی‌توز کمانی
ما کشتهٔ چشم بد چرخیم وگرنه
اینجا چه کند خفته تر و تازه جوانی
نادیده چو شاهان جوان بخت به ناگاه
برساخته از تختهٔ تابوت نشانی
یک نو خط نوشاد میفتاد به صد قرن
زین چنبر گردنده به صد قرن قرانی
آن جامه که میل تن ما بود بد و بیش
از مردن او گور بپوشید چنانی
ای دوست چو سودی نکند گوهر ما را
آن به که نکوشی بخروشی به فغانی
نان پیش فرست از پی آن کامدگان را
آبیست درین در ز پی دادن نانی
خر پشتهٔ ما بیش میارای که ما را
هر روز می‌آراسته بخشند جنانی
اینجا همه لطفست کسی را که نبودست
هرگز به خدا و به رسولانش گمانی
زانگونه که گر هیچ بپرسی ز تو هر خاک
زین شکر عجب نیست که بی‌کام و زبانی
از بس کرم و لطف خداوند برآید
آوازهٔ المنةالله به جهانی
بی‌خدمت او کس به همه جای مماناد
چون خامه و چون نیزه یکی بسته میانی
دیدیم که اندر ره او شرک نگنجد
خود را ز همه باز خریدیم به جانی
ای پیر همان کن تو که ما روز جوانی
حقا که در این بیع نکردیم زیانی
با خدمت حق باش که گر باشی ور نه
از مرگ بیابی به همه عمر امانی
کز بهر تو یک روز همین بانگ برآید
در گوش عزیزانت که بیچاره فلانی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
هم اکنون از هم اکنون داد بستان
که اکنونست بیشک زندگانی
مکن هرگز حوالت سوی فردا
که حال و قصهٔ فردا ندانی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
چونت نپرسم بگویی اینت کراهت
چونت بخوانم نیایی اینت گرانی
دعوی دانش کنی همیشه ولیکن
هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۸ - در هجای معجزی
حاجت صد هزار ... قوی
شد ز ... روا که مابونی
حاجب من روا نگشت از تو
گر چه از خواسته چو قارونی
پس چو به بنگرم بر تو و من
من کم از ... و تو کم از .ونی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - وله فی مرثیه
گلبرگ نو دمیدهٔ محمد تقی که بود
پاکیزه طینت و ملکی خوی و پاکزاد
در باغ دهر نشو و نمائی نیافته
از تند باد حادثه ناگاه شد به باد
در چشمه سار چشم زند دیدهٔ پدر
صد جوی خون ز هجر گل روی خود گشاد
ای همنشین اگر طلبند از تو هم‌دمان
تاریخ آن لطیف گل گلشن مراد
بلبل صفت برآر ز دل نالهٔ حزین
وان گه بگوی رفت چو برگ گلی به باد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - ایضا در مرثیه
مه اوج سیادت میر جعفر
ز علم جعفری چون کامجو شد
به ملک دانش از نوسکه‌ای زد
که نقد علم ازو بس تازه رو شد
چو باد آن گاه راه کعبه سر کرد
وزان خاک وجودش مشگ بو شد
بر او بارید چندان ابر رحمت
که غرق لجه لاتقنطو شد
پس از طغیان طوفان حوادث
چو یونس سیر بحرش آرزو شد
سرشک بحر بر افلاک زد موج
که موجش دام مرغ روح او شد
چو تاریخش طلب کردند گفتم
به دریای اجل یونس فرو شد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - وله ایضا
مسافران سبک سیر عالم ملکوت
که چون متاع سخن ز آسمان فرود آرند
هزار خیل خریدار گرم سودا را
بر متاع خود از چرخ در سجود آرند
در آفرینش شخصی سخن به معجزشان
همیشه زنده بود آن چه در وجود آرند
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸ - در مرثیه فرماید
آه کامسال اندرین بستان سرای
دهر هر گل را که بهتر دید چید
واندرختی را که خوش‌تر بود پار
چرخ ناخوش خوی از بی‌خش برید
وانکه در برداشت تشریف قبول
دست مرگ اول لباس او برید
لاجرم زان پیشتر کاید ز شیب
شاه راه عمر را پایان پدید
پیک مرگ از دشت آفت بی‌محل
بر سر حافظ محمد جان رسید
وه چه حافظ آن فرید روزگار
کایزدش در عهد خود فرد آفرید
آن که بود از پرتو انفاس او
گرمی هنگامهٔ شاه شهید
وانکه دوران انتظار شغل او
از محرم تا محرم می‌کشید
واندرین ماتم سرا گل‌بانگ او
گوش حوران جنان هم می‌شنید
عندلیب روحش از بستان دهر
از صدای کوس رحلت چون رمید
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
عندلیبی باز ازین بستان پرید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - وله ایضا
دلا دقیقه شناسی و نکته‌پردازی
ز من مخواه و مجو از درخت خشک ثمر
که از مفارقت خواجه میرزا علیم
چنان ملول کز ادراک من نمانده اثر
ز من اعزه چو تاریخ فوت او جستند
به عون هم نفسان سکه‌دار گشت این زر
سمی شاه ولایت علی نوشت یکی
نگاشت سرور حاتم نهاد شخص دگر
اگرچه وقت حساب از غبارخانه فکر
یکی زیاد برآمد برون یکی کمتر
به یک عدد که در اول فزود در ثانی
درست گشت دو تاریخ طبع حیلت‌گر