عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۰
دردا که دیو و دام بیابان کربلا
بردند تخت و تاج سلیمان کربلا
اشک آب سرد و لخت جگر نان گرم بود
آماده در تدارک مهمان کربلا
فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست
طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا
برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد
روشن پس از جهان همه نیران کربلا
شمشاد و سرو یاس و گل از تیشه ی ستم
شد بیش و کم قلم ز خیابان کربلا
نز قطع نخل های طری خسته شد چه سود
نه شرم داشت از رخ دهقان کربلا
پنداری از تسامح و تقصیر خصم بود
این یک خلف که ماند ز سلطان کربلا
گلچین به باغبان نه ترحم نه ترس داشت
این گل نچید اگر ز گلستان کربلا
از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند
این یک سپرغم از همه بستان کربلا
در خون وی مساهله نز باب رحم رفت
قتلی دگر نبود در امکان کربلا
دهر از جهات دست تطاول بر او گشود
چون پا برون نهاد ز سامان کربلا
پیداست التهاب و عطش پیش اهل دل
از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا
تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی
بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا
با صد زبان و دست نیارم نوشت و گفت
تا حشر یک حدیث ز دستان کربلا
ظلمی که بی گزاف برون رفته از حساب
حاشا کی از ضمیر توان برد در کتاب
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۱
این کشته سر نهاد به دامان کربلا
کافزود بر حرم شرف و شان کربلا
روح القدس ز قدر وی ار می نبود کی
سودی جبین به مقدم دربان کربلا
بر تربتش ملایکه ساجد نبود اگر
او پا نسوده بود به سامان کربلا
شاهد شهادت شهدا شاید ار به عرش
دعوی برتری کند ایوان کربلا
تفریق کفر و دین به تبرای قوم کرد
دارای دین مبارز میدان کربلا
مقور بندگان جسور از چه ره شدی
خود گر نخواستی دل سلطان کربلا
معمار کائنات نهاد از نخست عهد
بر سبک سوگ و تعزیه بنیان کربلا
روزی که سرنوشت مکان ها نگاشتند
شد داغ و درد قسمت دیوان کربلا
با صد محیط نایبه طوفان نوح نیست
یک نیم قطره در بر طوفان کربلا
یک باره هر بلا که در امکان دهر بود
آورد سر برون ز گریبان کربلا
جاه شرف به چاه تلف نسبیتش نیست
زندان مصر بنگر و زندان کربلا
نگرفت قالبش به بغل تا به جای قلب
مانند روح تازه نشد جان کربلا
شد زلف و خط و خال جوانان چو خاک سود
تعبیر یافت خواب پریشان کربلا
دل های لخت لخت و جگرهای ریش ریش
جوشید جای لاله ز بستان کربلا
زقوم کفر و زندقه و شاداب و شادخوار
طوبای حق ز تشنگیش خشک برگ و بار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۲
نوح غریق یونس عمان کربلا
خضر ذبیح یوسف زندان کربلا
مقهور دیو کفر سلیمان ملک و دین
سلطان یک سواره ی میدان کربلا
میخ خیام تا به زمین استوار کوفت
شد بی قرار چون فلک ارکان کربلا
بفروخت خون و مال و خرید ابتلا و کرب
چبود جز این متاع به دکان کربلا
جان های فدای همت آنان که از نخست
دست ولا زدند به دامان کربلا
یا للعجب که صدر زمان روز رزم دید
هفتاد و یک تن از همه جا سان کربلا
با صوت رود رود برآن طفلکان هنوز
خواند مدام مرغ خوش الحان کربلا
شط با کمال قرب و وفور از چه رو نکرد
سیراب دم یکی لب عطشان کربلا
از داغ لعل لاله رخان سر زند هنوز
گل های آتشین ز گلستان کربلا
تا سر ز ساق برگ و برش آتش است و دود
نخلی که بردمد ز خیابان کربلا
هوشی اگر به گوش تو ره دارد از ازل
خواهی شنید تا ابد افغان کربلا
نازم به درس عشق که جز ترک جان و سر
حرفی نخواهد کس ز دبستان کربلا
در برکشید جان جهان خواستی چو دل
صورت گرفت عاقبت ارمان کربلا
ریزد ز تاب دل به رخم اشک آتشین
هرشب ز رشک شمع شبستان کربلا
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۳
جز داغ و درد و تاب و تن از خوان کربلا
قوتی نبود قسمت مهمان کربلا
زهر کشنده رست نه حلوای کامه بخش
برعکس نیشکر ز نیستان کربلا
از شرم تشنگان عجب آرم که چون نسوخت
دامان و دشت و کوه و بیابان کربلا
بر داغ زخم های تو گلگون کفن دمید
هم رنگ لاله سنبل و ریحان کربلا
از یادکام خشک تو هرچ آب خورده بیش
پرتو ز خون دل شده رمان کربلا
بر آتش غم تو سراپای من نسوخت
حیرت خورم به شمع شبستان کربلا
تا روز حشر در شب قتل توکاش باز
بستی زبان خروس سحرخوان کربلا
آن خرم ایستاده تو غلطان به خاک و خون
اف برحیای نخل خیابان کربلا
ز اهریمنان دولت باطل به باد رفت
تاج و نگین و تخت سلیمان کربلا
در ماتم رجال به جا مانده مویه گر
جمعی زنان موی پریشان کربلا
محنت رسیدگان جگرتاب تفته دل
غم دیدگان واله و حیران کربلا
پر بستگان بی کس آواره از وطن
سرگشتگان بی سر و سامان کربلا
نگذاشت خصم شوم که شامی کنند صبح
با آن غریب کشته ی عریان کربلا
با سرعت حساب زمان کوته است و بس
حق کی کند رجوع به دیوان کربلا
روزی که دادخواه نبی حکمران ولی است
فاروق اهل باطل و حق مرتضی علی است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۴
بیع و شرای آب همانا روا نبود
یا مال و جان آل نبی را بها نبود
یک جرعه کس چرا به عوض یا گرو نداد
گر خون و مالشان این هدر آن هبا نبود
میثاق و مهربانی و مردانگی مگر
در کار بستگان پیمبر سزا نبود
در کربلا چو باطل و حق روبرو شدند
مولا و عبد فارغ از آن ماجرا نبود
خون ریز یک تن از شهدا را که پیش خصم
از هیچ ره مجال عوض یا فدا نبود
این یک مریض هم نه خود از باب رحم زیست
کس را به او ز فرط غرور اعتنا نبود
برقتلش اهتمام ندانم چرا نرفت
جز آنقدر که حکم قوی از قضا نبود
مقتول تیغ عمد چو نامد مگر خطا
کو در خور زیاده از آن ابتلا نبود
رفتی ز دست یکسره غیب و شهاده پاک
بعد از پدر اگر پسر آنی به پا نبود
خصمش نخواست زنده ولی در وجود وی
دیگر برای جور بداندیش جا نبود
کوته شد از قصور بر او دست روزگار
یا دهر را گشایش چندان جفا نبود
بستند پا که باز کنندش دری ز درد
افتادنش ز ناقه و ماندن بهانه بود
بی بال کی توان ز قفس به آشیان پرید
حاجت به قید بازو و زنجیر پا نبود
چون یافتی شفا که خود از اشک وخون دل
هر روز و شب جز این دو شرابش دوا نبود
عفریت کفر شاد و سلیمان دین غمین
با این مدار اف به فلک وای بر زمین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۵
در شرع رسم رأفت و رحمت بنا نبود
یا بود همان به آل پیمبر روا نبود
باید یکی ز مردم دنیاش بشمرند
گیرم حسین در ره دین پیشوا نبود
از منبع عطاو نوا منع آب چیست
گیرم حسین مالک منع و عطا نبود
چون شد حقوق مذهب و اسلام زادگی
گیرم حسین زاده ی خیر النساء نبود
عفو ازگناه بی گنهیش از چه ره نکرد
گیرم حسین شافع روز جزا نبود
سلبش ز سر عمامه و تن بی ردا به خاک
گیرم حسین خامس آل عبا نبود
حب بتول و حرمت قرب رسول کو
گیرم حسین محرم خلوت سرا نبود
تجویز طنز و طعنه و تهجین بر اوکه راند
گیرم حسین لایق مدح و ثنا نبود
اسناد کفر و جهل و جنون بروی از چه وجه
گیرم حسین قاید راه هدا نبود
خوار اینقدر عزیز خدا در میان خلق
گیرم حسین نزد شما اوصیا نبود
پامال کردن آن تن بسمل چه وجه داشت
گیرم حسین تاج سر انبیاء نبود
از خاک و خون چرا کفن آراست دشمنش
گیرم حسین کشته ی کوی وفا نبود
دندان گزای خوک دریغ آهوی حرم
گیرم حسین وارث شیر خدا نبود
برکشته ای چنین نسزد قطع اشک و آه
گیرم حسین رهن گناهان ما نبود
آبی مگر برای خود آری به روی کار
ای دیده در مصیبت این کشته خون ببار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۶
نازل ز آسمان به زمین یک بلا نشد
کآن راقضا به حضرت او رهنما نشد
از ابتدای خلق جهان تاکنون کسی
از خاصگان چو وی به بلا مبتلا نشد
از شست دور سخت کمان کی جز او تنی
صد تیرکش خدنگ خطا را نشانه شد
تا تیر چرخ و قوس فلک بوده چون بر او دگر
یک سهم از کمان حوادث رها نشد
یک تن از آن زخمه ی چندین ستم نزاد
یک دل نشان ناوک چندین بلا نشد
تا مام دهر پیر و جوان داشت پور و دخت
پیری چو او به داغ و جوانان دو تا نشد
از قلع و قمع و غارت و اخراج و قتل و اسر
امکان دگر چه داشت که در کربلا نشد
با این معاملت عجب آرم که از چه باب
میزان عدل نصب و قیامت به پا نشد
معمار کن فکان به سر از پا درآمد آه
وین دستگاه کون و مکان بی بنا نشد
غفران خلق هم همه او را بها نبود
قتلش ولیک رحمت یزدان بهانه شد
در حیرتم که علت ایجاد را چرا
یک جرعه آب روز عطش خون بها نشد
ز اصناف خلق فاش و نهان در جهان کجاست
آنجا که از عزای تو ماتم سرا نشد
تا با تو روبه رو نشد آن جیبش کفر کیش
باطل ز حق و شرک ز ایمان جدا نشد
هر خطره کان به خاطر خصمت خطور خاست
در کار اعتساف تو یک مو خطا نشد
عقل اندرین قیاس مرا محور و مات ماند
کو تشنه لب به شاطی شط فرات ماند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۷
داری اگر به سر سر سودای کربلا
دستی بزن به ذیل تولای کربلا
امروز درج مهره مهرش به دل بچین
خواهی اگر شفاعت فردای کربلا
آن می که درد سر ز قفا نیستش بجوی
جامی بیا بنوش ز صهبای کربلا
مگر ای جز به درد غمش گرچه دور ریخت
در ساغر اشک ناب ز مینای کربلا
تیمار و تاب و انده، آزار و داغ و درد
بینی بس آشکار ز سیمای کربلا
ز انبوه داغ و آتش حسرت گداختی
بودی سپهر هم خود اگر جای کربلا
روزی که خشت آن به میان گل آب بود
کرب و بلیه بود تقاضای کربلا
تجدید عهد غم کن و تجبیر رنج هجر
از وصل روح بخش دلاسای کربلا
بنگر ز خون و خاک کفن های سرخ و زرد
چشمی فراز کن به تماشای کربلا
بر وجه صدق اهل یقین را عیان نشد
آشوب رستخیز ز غوغای کربلا
دردا که دفن ناشده عریان به خاک ماند
انصار دین قیمت قتلای کربلا
شمسش به روز رزم چنان تافت بر زمین
کآتش نمونه بود ز گرمای کربلا
یا گفتی از اثیر به احراق آن طریق
نیران فکنده اند به صحرای کربلا
خونش به خاک بادیه آمیخت کز شرف
سودند سر ملائکه در پای کربلا
لب تشنه مرد ساقی خضر حیات آه
شد غرق خون سفینه نوح نجات آه
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۸
نفسی که خواند از در حشمت پیمبرش
خون خدا ببین که چها رفت بر سرش
از تن سرش به نوک سنان رفت در هوا
پس پایمال پهنه ی کین گشت پیکرش
خونی که نسبتش به خدا بود ز احترام
آمیخت خصم خیره به خون های دیگرش
شاهی که روز رزم سزاوار شأن اوست
چندین هزار فوج ملک در معسکرش
در کربلا برابر یک دشت کینه خواه
هفتاد و یک تن از همگان بود لشکرش
نوری که در لطافتش از تن به تب
عریان در آفتاب تن افتاد بی سرش
جسمی که بود خاک رهش بوسه گاه روح
کردند شرحه شرحه به شمشیر و خنجرش
شمعی که کرد روح قدس اخذ نور از او
افکند دست حادثه در راه صرصرش
روشن شد آتشی به بلایای او که سوخت
شش سوی تا نهم فلک از نیم اخگرش
فرسود خیزران شد و آمود خاک و خون
لعلی که بوسه داد پیمبر مکررش
جان بر شهادتش همه تعجیل و حرص بود
دل سوختی ولیک بر احوال خواهرش
بر طفل شیرخوار شهیدش جگر نسوخت
چندانکه در غم دو یتیم برادرش
اندیشه ی اسیری فرزند و زن به جان
نگذاشت جای ماتم عباس و اکبرش
دست از سرش عدوی ستم باره برنداشت
با آنکه استخوان شده با خاک همسرش
خونش به خاک معرکه از جسم پاک ریخت
زین آتش آب حق همه الحق به خاک ریخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۹
ازکید خیل کفر خداوند دین دریغ
در خاک و خون طپید به میدان کین دریغ
جم از وفا به صفحه ی خاکش مکان فسوس
دیو از دغا به سینه ی چاکش مکین دریغ
صدری که روح در صف بزمش گزید جای
شد رمح و تیغ در تن وی جاگزین دریغ
قطبی که عرش سایه و او شاخص اوفتاد
یکسان به خاک سایه صفت بر زمین دریغ
قلبی که خون فاطمه اش داد پرورش
در حربگه به خاک سیه شد عجین دریغ
در مقتل آخرین نفسش نیز کس نشد
الا سنان به پهلوی وی همنشین دریغ
تا صف ز صدر مورث تنظیم شرع و کون
غلطید غرق خون به صف از صدر زین دریغ
از حالت رکوع به زانو درآمد آه
بر هیأت سجود به خاکش عجین دریغ
شاهی که فرش بارگهش عرش کبریاست
از جنبش فلک نگرش خاک شین دریغ
آبش به حلق سوخته آخر نریخت کس
جز از دم سیوف دم واپسین دریغ
مغلوب شرک آمده توحید و برده دست
اصحاب ظن و وهم بر اهل یقین دریغ
از رای سست و سختی روی آل حرب بست
زنجیر کین به بازوی حبل المتین دریغ
طول زمان و طی لسان فرض بایدم
اما نه آن به چنگ و نه در کامم این دریغ
بس عاجزم ز شرح مصیبات کربلا
از گفت ناتمام خودم شرمگین دریغ
در ماتم تو هر چه سرایم کم است باز
صد همچو این سفینه نمی ز آن یم است باز
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۱
جسمی که جامه زیبدش از یاسمن دریغ
در خاک و خون فتاده چو گل بی کفن دریغ
جای سیه به سوگ جوانان خویش دوخت
ثوب گلی ز خون گلو بر بدن دریغ
نوشین لبان نورس ناکام نینوا
مشکین خطان گل رخ سیمین ذقن دریغ
خفتند خشک لب همه بر خاک و خونشان
تر کرد لاله و خس ربع و دمن دریغ
در نینوا به نصرت دین نبی نبود
افواج ناصری سپه صف شکن دریغ
بودی اگر به ماریه نگذاشتی به جای
این تیپ یک تن از همه آن تیغ زن دریغ
قمری خموش در قفس از بوم شوم وای
گرم نوا به شاخ امانی زغن دریغ
در بنگه غمت همه عمرم گذشت و گشت
حرمان و حسره حاصل بیت الحزن دریغ
شرح رزیت تو رقم کردمی تمام
بیرون نبود اگر ز حدود سخن دریغ
اینک عقیق و لعل تو شد خاک سود و باز
نام از بدخش مانده و یاد از یمن دریغ
کودست ورنه جامه ی جان کردمی قبا
نز سینه حیفم آید و نز پیرهن دریغ
اهل حرم اسیر حرامی زبون و زار
رسوای خاص و عام به هر انجمن دریغ
امت نگر که آل رسول کریم را
بستند جای رسته به بازو رسن دریغ
با قصد قربت ایل علی را به عمد ساخت
از پور و دخت سخره هر مرد و زن دریغ
مردان بی حمیت و نسوان بی حجاب
این بودشان معامله با آل بوتراب
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۲
چون صدر دین امام مبین مقتدای راد
دل سان وحید در صف کرببلا فتاد
آمد به خیمگه پی بدرود اهل بیت
تسکینشان به صبر و تسلی به اجر داد
هم در وداع حمد خدای مجید کرد
ز آن پس زبان به نعت رسول امین گشاد
پس بر فزع وعید و مالی بزرگ راند
بر صابری نوید ثوابی شگرف داد
بگشود عقد خاطر و بربست رای حرب
دل سرد از جدایی و جان گرم بر جهاد
پا در رکاب سخت و لگامش به دست سست
پهلو نبی برابر آن ناکسان ستاد
اتمام حجت از همه در کرده گفت پس
هان ای سر سپه پسر سعد شوم زاد
بیگانه ز آشنای قدیمی کرانه جوی
درباره منت چه شد آن مایه اتحاد
چون شد که سال های درازت زیاد رفت
آن دعوی ارادت و آن لاف اتحاد
عزمت چرا سوابق صحبت به پا فکند
حزمت چرا سو الف الفت ز کف نهاد
تعریف جاه و منصب و مالت گر از غرور
یک باره رفت آیت قربی چرا ز یاد
با ما مصاف و لاف مسلمانی ای عجب
لعنت بر این نفاق کند شرک و ارتداد
گفتم هر آنچه قابل آنی ولی چه سود
اندرز من به گوش قبول تو بود یاد
برداشت هر که کامت و نافت هر آنکه چید
بالفطره کاش دست و زبانش بریده باد
چار اسبه رو به آتش ممدود می روی
هشدار هان که پشت به مقصود می روی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۸
اقطار اشک می دمد از تاک کربلا
جای عنب زهی عجب از خاک کربلا
از گردش سپهر سها تا سهیل ریخت
در خاک و خون کواکب افلاک کربلا
ظلمی که برنژاد علی ز آل حرب رفت
کی درک گنه آن کند ادراک کربلا
بر نسخه ی نشاط دو کیهان قلم کشید
یک حرف از حدیث تعب ناک کربلا
گلزار دین ز تاب عطش خشک و تر دریغ
از خون نوخطان خس و خاشاک کربلا
هفتاد روضه لاله و گل داد بی دریغ
بر باد فتنه صرصر هتاک کربلا
نه ابطال را گذاشت نه ز اطفال درگذشت
جلاد رحم خواره ی بی باک کربلا
در بذل آب و ریزش خون های محترم
اسراف صرف بنگر و امساک کربلا
ای شهد شوق کوی شهادت بیا که برد
شیرینی تو تلخی تریاک کربلا
جیحون و نیل و دجله کند کی برابری
با بحر اشک دیده ی نمناک کربلا
در محشرش سمند سعادت کنند زین
سر هر که ساخت زینت فتراک کربلا
بطحا و یثرب و نجف و کوفه خود مگر
شفع گنه کنند بر اشراک کربلا
روزی که میر کعبه کشد ز انتقام کین
از خیره خصم خونی صفاک کربلا
شایدکه دست عدل و عطا مرهمی نهند
بر زخم های سینه صد چاک کربلا
ترسم که کربلا چو به محشر قدم زند
نگشوده لب صفوف قیامت بهم زند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۳
صدری که سوده روح به پا صد رهش جبین
در صف به خون و خاک نگون شد ز صدر زین
افراخت اختر تعب از خاک تا سماک
انداخت فرش تعزیت از عرش تا زمین
هر پیکری ز رامش و آرام و امن و فرد
هر خاطری به حسرت و تیمار و غم قرین
سوگ سکون و صبر ز امکان و کون برد
تمکین شد از مکان و تمکن شد از مکین
صد جعبه تیر از پی یک سینه درکمان
صد قبضه تیغ در ره یک جثه در کمین
نادیده ظلمی از همه کیهان کس اینقدر
نشنیده جوری از همه دوران کس این چنین
از جویبار شرع قلم شد چه سروها
با تیشه ی تطاول ارباب کفر و کین
فتحی مبین شکست نمازادت این مصاف
با آنکه بودت از همه سو بی کس معین
با فرط استغاثه یاریت جز دو دست
یک تن نه از یسار برآمد نه از یمین
بر اهل بیت از همه حالات غم فزون
حسرت خورم به حالت بدرود واپسین
از دور ماجرای تو تا تن فتاده دور
با آه هم نشانم و با اشک هم نشین
قتلم نبود قسمت و مرگم نداد دست
از بی سعادتی نه نصیبم شد آن نه این
ز اسلام ناصبین نبود تا در این عمل
چون بنگری بهر یک ازین تخمه مسلمین
سبع المثانیش به لسان لیک عقد قلب
ایاک نعبدش نه و ایاک نستعین
اسلام خلق را به ریا خود صلا زدند
وآتش به دودمان رسول خدا زدند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۴
قومی که امتیاز صواب از خطا کنند
خود کاش اختیار وفا بر جفا کنند
کلک قدر نگاشت قضایای نینوا
بر لوح زر که باطل و حق را جدا کنند
از قهر و قتل و غارت و اخراج و دستبرد
هر محنتی که می شد از امکان به پا کنند
بود اقتضای حکمت مخصوص کز نخست
نامی به نام خامس آل عبا کنند
در ملک غم سپه کش سلطان کربلاست
هر کش فزون به بند بلا مبتلا کنند
با مهر دوست کین عدو سهل می شمار
سری است حق که ساز بلا للولا کنند
آن سان که او شد امت مرحومه را کفیل
خواهند اگر تلافی چندین عطا کنند
تا رستخیز هر نفس ازروی مسألت
روزی هزار مرتبه خود را فدا کنند
هر ذره ذره ملک چه پنهان چه آشکار
کی وز کجا تدارک این خون بها کنند
باور مکن که طایفه ی غیر مسلمین
بر اهل بیت فاطمه چندین جفا کنند
اسلام بین ز کفر بتر کامت از عناد
نسبت به خاندان نبوت چه ها کنند
دین کجا و کفر چه کز ننگ این گناه
ز اسلامیان یهود و نصاری ابا کنند
کژ راست کی شود، نرسد اهل غی به رشد
روزی مگر رجوع به صدق از ریا کنند
ممکن نبود بهتر از این عکس مدعا
گر باید امت اجر رسالت ادا کنند
یک دل کشد تطاول یک دهر غم کجا
یک تن کند تحمل چندین ستم کجا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۴
بر اشک او مکین و مکان بوم و بر گریست
سامان شام را همه دیوار و در گریست
ناگه چو شمع صبحگهی سر به پای برد
خوابش ربود و باز فرو جست و درگریست
کای وا دریغ کو پدرم شد دگر چرا
از سر گرفت ناله و این ره بتر گریست
گویی پدر به خواب وی آمد که محو و مات
در جستجو برآمد و نظاره گر گریست
هر سوگشود دیده وکس را ندیده باز
آشفته مو به رخ زد و آسیمه سر گریست
اسلوب بانگ وا ابتا را ز نو فکند
آشوب وای فاطمتا را دگر گریست
فریاد کو پدر پدرم را به پای کرد
بنیاد کو پدر پدرم را ز سر گریست
افکند شور و ولوله ای کز خروش آن
در قصر خود یزید قساوت سیر گریست
گفت این حدیث کهنه که آغاز کرده نو
وین طفل امشب از چه سبب اینقدر گریست
گفتند سرگذشت و به تن خورد پیچ و تاب
مغز آگهی نیافته دل بی خبر گریست
با آنکه این ستم خود از او سر زد از نخست
زین وقعه خود هم آن سگ بی دادگر گریست
گفت آن سرش برید محاذات چشم و روی
چهر پدر چو دید نخواهد دگر گریست
طفل است و فرق مره نداند ز زنده باز
یابد قرار خود گر از این رهگذر گریست
بردند سر به مقدم آن سر چو خاک سود
بی پرده روبروی و نظر بر نظر گریست
از حال خویش ثابت و سایر به در شدند
چون مهر و ماه گرد جهان دربدر شدند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۸
قومی که بر قتال تو اقدام کرده اند
برخود شکنج آخرت الزام کرده اند
صیاد در کمین و به صید تو کامجوی
غافل از آنکه دانه ی خود دام کرده اند
جای دغا و بذل و تقرب به اهل راز
عادت به طعن و نفرت و دشنام کرده اند
با آنکه از گرانی و ارزانی گزاف
هفتاد جان برابر یک جام کرده اند
بر پا نخاست کس به یکش غرقه دستگیر
آبی که بذل بر همه انعام کرده اند
تا باب شام آل علی را زکربلا
حالت چبود صبحی اگر شام کرده اند
اطفال پا برهنه و زن های دستگیر
آیا چگونه طی ره شام کرده اند
نازم به فر همت سلطان دین حسین
یاسین چارنامه امام مبین حسین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۹
کز هر شکنج و غم که در امکان سراغ داشت
در عهد زر خرید و بر اعضای خود گذاشت
در نینوا لوای نبی زد به خاک و خون
در یثرب آن علم که ابوبکر برفراشت
آبش ز خون آل علی داد این عمر
هر تخم کین که آن عمر اندر یزید کاشت
جان در بهای آب در آن رسته شاه دین
ارزان همی فروخت ولی مشتری نداشت
مهمان نکشته کس دگر از دشمنان هنوز
با آنکه بدعتی است که دشمن بنا گذاشت
در خیمه اشک دیده زنان را به جای شرب
در پهنه زخم سینه یلان را به جای چاشت
کلکش زبان بریده و دفتر سیاه روی
شد هر کرا حدیثی ازین داستان نگاشت
یا رب به خون و خاک شهیدان کربلا
می بخش ایمنی به صفایی ز هر بلا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۱
چون تن به خاک مقتلش از پشت زین رسید
وجه خدا ز روی رضا بر زمین رسید
غلطید از اسب راکع و حمد خدای گفت
در سجده اوفتاد و به خاکش جبین رسید
روح الامین ز اشک به فرقش فشاند آب
فریادش از عطش چو به عرش برین رسید
از امت اجر زحمت یاسین اگر نبود
این ظلم ها چرا به امام مبین رسید
شد با اجل دچار چو در دست بوالحنوق
تیری سه شعبه به دل از شست کین رسید
از چوب و سنگ و اسلحه ی دیگرش مپرس
ز آن زخم ها که بر بدن نازنین رسید
بی خود یهود و گبر و نصاری گریستند
زین مایه وهن ها که به ارباب دین رسید
ننهاد هرکه بر دل و جان داغ ماتمت
جاوید بی نصیب شد از شادی غمت
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۴
جز ماریه آمد کی پیش رخ خواهرها
چون لاله ستان دشتی از خون برادرها
فرزند پیمبر رایک تن نکند یاری
زان پهنه ی پهناور با آن همه لشکرها
انصاف و مروت کو اجحاف و تعدی بین
یک پیکر و صد پیکان یک حنجر و خنجرها
صد قاتل و یک مقتول یک کشته و صد جلاد
کی بوده خود این بیداد از دأب ستمگرها
ای شمرها بد اندیشه تا کی ستمت پیشه
خود برتو چه خواهد رفت از لطمه کیفرها
کبری که ترا بر سر، کینی که ترا در دل
دوزخ کندت کیفر و آن عقرب و اژدرها
با باطلت آمیزش و ز حق همه بیزاری
نیران به تو میمون باد و آن حفره و آذرها
اولاد علی را سلب سازند پس از بستن
از تن همه پیراهن وز سر همه معجرها
در دیده مادرها بی توبه و بی توبیخ
زنجیر جفا بندند بر بازوی دخترها
ساعد همه را خسته از کشمکش زنجیر
گردن همه را مجروح از زخمه چنبرها
شد نیزه کین چوگان وز پیکر جانبازان
چون گوی که در میدان غلطیده به خونسرها
بازان همافر را دربند جهانی بوم
بر خاک زبونی بال آغشته به خون پرها
اصحابش و انصارش سرها به سنان رفته
پیران و جوانان را در بادیه پیکرها
جان فارغ و دل خرسند از رفتن و جان دادن
تن خسته و سر در گرو از حسرت خواهرها
یکباره صفایی سار سر در قدمش بسپار
از شاه و گدا بگذر جویی چه از این درها