عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۹
نگذاشت نی به هوشم، از نالهٔ رسایی
بیگانه ام ز خود کرد، آواز آشنایی
در باغ می سراید، هر مرغ با نوایی
دارد دم بهاران، پیغام آشنایی
گویند کیست در شهر، غارتگر شکیبت
سروی ست سرفرازی، شوخی ست خوش ادایی
گرگان یوسف جان، ابنای روزگارند
مردیم از غریبی، ای بی کسی کجایی؟
بازوی زال دنیا، چند افکند به خاکت؟
بی درد، پشت دستی، نامرد، پشت پایی
دامن کشان گذر کرد، یار از سر مزارم
ای ناله های و هویی، ای گریه های هایی
تا آب رفتهٔ جان بازآوری به جویم
قاصد بگو حدیثی، از لعل جانفزایی
از خون دیده در عشق، ساقی پر است جامم
یا حبّذا نعیمی، فی جنهٔ الولایی
گفتی حزین بیدل، با دوریم بسازد
الصّبرُ منک صعب یا منتهی منایی
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۹
ابرکفت بنازم، فیضی ببار ساقی
گرد سرت بگردم، جامی بیار، ساقی
برخیز و جلوه سرکن، بگشای جعد مشکین
باد از دم بهاران، شد مشکبار، ساقی
ساغر بده که آید، آبی به روی کارم
از زهد خشک دارم، بر دل غبار، ساقی
از شیوهٔ نگاهت، وز جلوهٔ جمالت
می در پیاله دارم، گل در کنار ساقی
اوراق زهد و تقوا، بر باد ده حزین را
از خون توبهٔ ما، بشکن خمار، ساقی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۳ - در مذمّت گرما
در جهنمکده هند که از تاب هوا
شعله ور چون پر پروانه بود، بال ملخ
دارد افسرده تو را، شعبده چرخ حزین
چه توان کرد کنون، ماهیت افتاده به فخ
بس که گرم است هوا، آید اگر دمسردی
می دهم گوش، زند بیهده چندان که زنخ
هرکسی را شطی از هر بن مویی جاریست
شاید ار سیل عرق، شوید ازین خاک، وسخ
نه همین جان اسیر، از تف ایام گداخت
تن هم از کاهش آلام، نحیف است چو نخ
روشنان فلکِ مجمره گردان بخیل
خنک آن دم، که نویسند برات تو به یخ
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - قطعه
دوش دلم چون کشید خنجر آه از قراب
پشت حواصل پدیدگشت ز پر عقاب
کین فلک مهر شد، از نفس پاک من
ترک سمن چهر شد، هندوی مشکین نقاب
داور رومی به شب، تیغ کشید از غضب
بر سپه زنگ بُرد حملهٔ افراسیاب
رایت پیکار زد، خسرو خاور زمین
برق به کهسار زد، خیمهٔ زرّین طناب
آیت آتوا الزکاه از صحف پاک خواند
سیم کواکب فشاند خسرو صاحب نصاب
گلخن نمرود را، دود نشست از صعود
آتش بی دود را، داد فلک التهاب
برقع مشکین پرند، شاهد گیتی گشود
مهر به گردش فکند، ساغر لعل مذاب
لیلی شب راکه بود، در بر یرقان کبود
غازه به رخساره زد، ماشطهٔ آفتاب
کلک نواساز رفت، بر سر رامشگری
پیر خرد باز رفت، بر سر عهد شباب
باربدی پرده را، دید به هنجار نیست
خسرو دل شد خجل، زین روش ناصواب
زخمه به هر سان زدم، بر رگ تار نفس
نغمه به سامان نگشت، کام نشد ذوق یاب
نفحه روح القدس، در دل افسرده ام
پرده سرایی گرفت، این متعالی خطاب
کای گهر افروز دل، تیره چرایی چنین؟
محفل شمع چگل، روشن و تو در حجاب
شانه رقم را بکش، از دل صد چاک خویش
طرّه انفاس را، چند دهی پیچ و تاب؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت
دلدار، در امیدواران زد و رفت
بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت
گل، خنده به وضع روزگاران زد و رفت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
ای تیره شب فراق، پایان وقت است
ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است
خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما
ای زمزمهٔ مرغ سحر خوان، وقت است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
دوران به نشاط و غم صلایی زد و رفت
بلبل ز سر شاخ، نوایی زد و رفت
گل نیز شکرخند به جایی زد و رفت
آمد رگ ابر، هایهایی زد و رفت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
دیشب طربی بر دل غمناکم ریخت
هر بخیه که داشت، سینهٔ چاکم ریخت
شبنم به کنار چشم نمناکم ریخت
ابری دو سه قطره اشک بر خاکم ریخت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
ابر آمد و سینه را به کهسار نهاد
گلگون بهار، پا به گلزار نهاد
یکبار بکش رطل گرانی، زاهد
از توبه نمی توان به دل، بار نهاد
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
خنگ تو به کوهِ عالی ارکان ماند
ور موج عرق زند، به عمّان ماند
در راهِ تکش، فلک به میدان ماند
خورشید به گو، سمش به چوگان ماند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
بلبل به نوای آشنا می نازد
گلشن به دم پاک صبا می نازد
ما گر چه به کلک خود ننازیم حزین
تا هست، سخن به کلک ما می نازد
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
زان پیش که دی آفت بستان گردد
اوراق گل از خزان پریشان گردد
ساقی، تو که ابر رحمتی، رشحه ببار
تا بلبل طبع من غزل خوان گردد
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
وبرانهٔ هند،کز صفا پاک بود
خاکش نمک دیدهٔ ادراک بود
آبش به بغل، شیشهٔ ساعت دارد
مینای حباب او پر از خاک بود
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار
از یار، پیامی به دل تنگ بیار
سوی قفس ای باد سحرگه، خبری
از حلقهٔ مرغان شباهنگ بیار
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹
دادی به باد، طره عنبر سرشت را
کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟
آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴
بهار خط، گل و می شد، نگاه فتنه مستش را
سیه مستی دوبالاگشت، چشم می پرستش را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵
هجوم گریهٔ تلخ و خروش ناله های من
شکر خواب بهاران شد، غزال شیر مستش را
زگلشن بوی خون تازه دل بر دماغم زد
دهان غنچهٔ گستاخ، بوسیده ست، دستش را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را
نیارد درگریبان غنچه پنهان کرد بوبش را
ز لخت دل، خیابان گلستانیست مژگانم
خزان نبود بهار خارخار آرزویش را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۴
از آن روزی که گم کردم، سراغ آرمیدن را
نشان جاده دانم، موج دریای تپیدن را
به هر گلشن که بگشایم لب رنگین نوا، بلبل
کند نازکتر از گل، پرده گوش شنیدن را
نسازد شهربند عقل، صید حلقهٔ دامم
غزالان یاد دارند از من مجنون رمیدن را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۵
کنم رنگین تر از دامان گلچین، چشم خونین را
که در آغوش مژگان بینم، آن دست نگارین را
غرورش تیغ عریانی ست، تا کرده ست سنبل گون
خط مشکین آن مشاطه، دشمن برگ نسرین را