عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٠
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
بر سر دانه کشیدست بدستان دامی
تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام
بمکافات یکی را ندهد دشنامی
دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین
عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی
عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان
گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٢
بزرگوار وزیرا نصیحتی بشنو
ز بنده ئی که ترا هست مشفق جانی
یقین شناس که تو نیستی بشغل اولی
ز هر که هست بگیتی ز انسی و جانی
کسی بنزد تو گر حاجتی کند عرضه
بر آر حاجت او را چنانکه بتوانی
مکن بشغل تعلل که وقت معزولی
کس از تو یاد نیارد بهیچ تاوانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٣
بقطع راه دراز امل غنی نشوی
بر آستان قناعت مگر مقام کنی
مرو بعجب و تکبر بر آستانه خلق
که زندگانی و عیشت همه حرام کنی
دو تای گاو بدست آوری و مزرعه ئی
یکی امیر و دگر را وزیر نام کنی
بنان خشک و حلالی کزو شود حاصل
قناعت از شکرین لقمه حرام کنی
و گر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خود سلام کنی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٧
برای نعمت دنیا مکش مذلت خلق
که نزد اهل خرد زین سبب خسی باشی
ز خون دیده غذا گر کنی از آن خوشتر
که زیر منت احسان ناکسی باشی
اگر قبول کنی پند من از آن خوشتر
و گر نه همچو سگان در بدر بسی باشی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٨
پیشتر زین علی شمس الدین
که سر از کبر بر فلک سودی
گر چه در جمع مال و در ضبطش
ید بیضا و سحر بنمودی
لیکن از شاعران خوش گفتار
گر کس او را بشعر بستودی
هم در او هزتی شدی پیدا
هم عطائی بقدر فرمودی
این دم از دسته اکابر عصر
غیر سودا نمیرسد سودی
صد از آنرا بآتش ار فکنی
بر نیاید ز هیچیک دودی
کاش باری چو اینچنین میبود
گر بد ار نیک هم همو بودی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٠
تا توانی ضمان مشو کس را
کاولش بر دهد پشیمانی
و اوسط آن بود ملامت خلق
و آخر اندر غرامتش مانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢١
ترک شراب کردم از آنرو که دیدمش
کز وی نماند در دل اصحاب طاعتی
یک کار نیک ازو ندهد هیچکس نشان
الا بهم کشیدن احباب ساعتی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣۴
دیده ام اکثر ممالک را
به ندیدم ز ملک تنهائی
سایه همسایه گیر اگر خواهی
تا چو ابن یمین برآسائی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣٨
دست اگر در دهان شیر کنی
وز پی قوت لقمه برداری
نزد ابن یمین ستوده ترست
زانکه حاجت بسفلگان آری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴١
ز مخلوق کاری گشایش نگیرد
دل اندر خدا بند اگر کار خواهی
مرو گرد هر در بامید عزت
چه فخری بود کز ره عار خواهی
جناب امیر و وزیران نیرزد
که از حاجب بارشان بار خواهی
چو مرکز درین دائره پای بفشار
چه سرگشتگی همچو پر گار خواهی
ز ناجنس بگریز اگر آفتابست
ترا سایه خود بس ار یار خواهی
بوحدت بسر بر که راحت در آنست
اگر گلشن عیش بیخار خواهی
کزین خلق امید مهر آنچنانست
که آبحیات از لب مار خواهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٢
زر بسیار چه حاجت که کنی صرف بر آنک
خانقاهی بگچ و سنگ بعیوق بری
زر که بر خشت و گلت صرف شود ساده دلا
شرم دار از خرد خود که ز خیرش شمری
سفره گردان کن اگر نام نکو میطلبی
که باین نام ز اعیان جهان در گذری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٩
صحبت صاحبنظر باید که باشد با دو کس
یا کریمی نامجوی و یا حکیمی راستگوی
تا ز جود آن درین دنیا بیابد بکام دل
یا ز علم این بدان دنیا بیابد آبروی
گر خرد داری مشو یکدم جدا زین هر دو تن
ور نیابی هر دو را باری یکی زینها بجوی
ور یکی را هم نیابی این خود اندر عهد ماست
کنج عزلت گیر و دیگر در پی دنیا مپوی
خویشتن را در خطر مفکن بامید بهی
کز کنار چشمه ناید تا ابد سالم سبوی
عزت ار خواهی که یابی خیز چون ابن یمین
آب خورسندی بجوی و دست ازین دو نان بشوی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵۴
فیلسوف زمانه قطب الدین
کرده کاری عجب چه نادانی
بر لب شیخ زاده بسطام
از طمع تیز کرده دندانی
خواست تا گاو لیس بر دهدش
خورد گوساله بازگردانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶١
گر کسی با تو بد کند زنهار
جز بنیکی جزای آن نکنی
از بدی گر کسی کند سودی
از نکوئی تو هم زیان نکنی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٣
گر تمتع ترا ز نقره و زر
اینقدر بس که قابض آنی
یک سخن بیغرض ز من بشنو
غم خود خور که سخت نادانی
چه نهی سیم و زر بدشواری
تا خورد دشمنت بآسانی
گر مراد از زرت وجود زرست
فرض کردم که سر بسر کانی
چون ز گنج خودت نصیبی نیست
تو مر آن گنج را نگهبانی
بشنو این نکته را ز ابن یمین
که ترا هست مشفق جانی
سیم آن به که رغم دشمن را
در ره دوستان بر افشانی
مال تو داد دشمنت بدهد
گر تو زو داد دوست نستانی
شمع جمع انگهی توانی شد
کافکنی سیم در پریشانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧۶
مرا ز خدمت عالیجناب آصف عهد
علاء دولت و دین هندوی مبارک رای
ملامت آن نفس افزود و نفرت آندم خاست
که عزم ثابت او را برفت پای از جای
نشاند بیهنرانرا بجای اهل هنر
ندید هیچ تفاوت ز کوف تا بهمای
بر آستان چنوئی اقامت چو منی
برای منصب و مالست یا برای خدای
چو این دو نیست مهیا چرا بمدحت او
زبان بهر زه درائی گشوده ام چو درای
عجب که خواجه ندانست و داند اینمعنی
کسیکه باز تواند شناخت سر از پای
که هجو نیز توان گفت و هیچ مشکل نیست
بدان زبان که بود خواجه را مدیح سرای
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧٧
مربی چو محمود باشد گرم
چه سنجد بمیزان من عنصری
چو سنجر هنر پروری کو مرا
که تا بشکنم رونق انوری
بزرگی این هر دو شاعر ز چیست
ز اکرام محمودی و سنجری
و گر نه نه اینست ابن یمین
چه دارند ایشان ازو برتری
ز دوران چنانم من اکنون که نیست
ز فکر شعیرم سر شاعری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧٨
ندیده نان تو اندر جهان کسی هرگز
بسان خاک چنین خوار از پی آنی
چو آدمی نخورد نان فرشته را ماند
تو قلتبان نخوری نان و دیو را مانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٨۴
هر چه در دولت تو ساخته اند
و آنچه با کس کنی ز نیکوئی
نزد اهل کرم نه ئی معذور
گر از آن هیچگونه وا گوئی
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
من بنده نکو شناسم احوال ترا
جودی نبود ترا و امثال ترا
گوئی سبب حرص لزوم جمعست
کز صرف کنند منع اموال ترا