عبارات مورد جستجو در ۱۰۱ گوهر پیدا شد:
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا
پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن
در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا
غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام
تنگی دل در قفس دارد بیابان مرا
گر به خاک افتادم از عجزم مباش ایمن که هست
خندهٔ شیران لب زخم نمایان مرا
از صفای سینه ام آئینه ساز جلوه شو
مطلع صبح سعادت کن گریبان مرا
جرأتم در معصیت افزون شد از امید عفو
ابر رحمت سبز دارد کشت عصیان مرا
خرمن عصیان رود جویا به سیلاب فنا
پنجهٔ لطفش بیفشارد چو دامان مرا
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۹
یارب بگیر دست من پیر ناتوان
کز دست عمر گرانمایه شده تباه
موی سیاه را بعبث کرده ام سفید
روی سفید را بگنه کرده ام سیاه
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۶
یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر
درمانده مساز بنده پیر فقیر
عمرم همه خوش گذشت و این باقی عمر
بر سستی حالم از کرم سخت مگیر
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات و اخبار در فضیلت رجاء
و ما ابتدا بعضی از احادیث و آیاتی که در فضیلت رجاء و امیدواری رسیده بیان می کنیم و بعد از آن بیان اینکه رجای بی طاعت، غرور و حماقت است می نمائیم.
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت توبه
بدان که توبه از معاصی، سرمایه سالکین و اول مقامات دین است مشرق و نور قرب پروردگار عالمیان، و کلید استقامت در راه دین و ایمان است موجب محبت حضرت باری، و سبب نجات و رستگاری است.
خدای تعالی می فرماید: «ان الله یحب التوابین» یعنی «به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «توبه کننده، دوست خدا است و توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را» و فرمود که «چون بنده، توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند؟ فرمود: آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی» و فرمود که «خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند:
اول آنکه فرمود: خدا توبه کنندگان را دوست دارد دوم آنکه خبر داده است که فرشتگان حاملین عرش، و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می کنند از برای کسانی که توبه کرده اند سوم آنکه آمرزش و رحمت خدا را از برای کسی که توبه کند قرار داده است» و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که «دوست ترین بندگان به سوی خدا، توبه کنندگان اند» و مخفی نماند که توبه کردن از همه گناهان واجب است به اجماع جمیع امت، و صریح آیات قرآنیه چنان که خدای تعالی فرماید: «و توبوا إلی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون» یعنی «ای مومنان همه توبه کنید و بازگشت نمایید به سوی خدا، شاید که رستگار شوید» و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبه نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم» یعنی «ای گروهی که ایمان آورده اید توبه کنید به سوی خدا توبه کردنی که نصوح باشد، شاید که پروردگار شما بپوشاند بدیهای شما را» و مراد از «توبه نصوح»، توبه خالص است، که از جمیع شوائب و اغراض، از حب جاه و مال و خوف از مردمان، یا عدم قدرت برگناه، خالی بوده باشد.
و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم، و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند، زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است، که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار، و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد، از جمله اشقیا، و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل، توبه، واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زناکار در حال زنا، زنا نمیکند و حال آنکه او مومن است» و غرض آن حضرت نفی اصل ایمان نیست بلکه بعضی از فروع آن است، زیرا از برای ایمان یک در نیست، بلکه همچنان که وارد شده است: «از هفتاد در زیادتر است که بالاترین آنها شهادتین است و ادنای آن زایل کردن خار و خس از راه» پس ایمان تام و کامل در وقتی حاصل است که آدمی اصل ایمان را که شهادتین است، و فرع آن را که اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد و شهادتین، حکم روح ایمان را دارند و سایر اعمال، حکم اعضا و جوارح آن را.
پس کسی که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او بدهد و لیکن اعمال او موافق اعمال مومنین نباشد ایمان او مانند انسانی است که دست و پای او بریده باشد و چشمهای او کور شده باشد و همه اجزای ظاهره و باطنه او خلل پذیرفته باشد و شکی نیست که حال چنین کسی به مرگ نزدیک، و به اندک صدمه ای روح از او مفارقت می نماید پس همچنین کسی که اصل ایمان را داشته باشد و لیکن دراعمال خود تقصیر و کوتاهی کند، ایمان او به زوال نزدیک، و به یک حمله شیطان در حین مرگ از دست می رود پس گناهکار و بی گناه اگر چه هر دو شریکند در اسم ایمان، و لیکن شراکت ایشان چون شرکت درخت کدو و چنار است، که هر دو را رخت گویند و لیکن فرق آنها وقتی معلوم می شود که بادهای قوی به وزیدن آید، زیرا در این وقت، درخت کدو را از ریشه برمی آورد و شاخ و برگ آن را متفرق می سازد ولی درخت چنار، محکم در جای خود ایستاده و متأثر نمی گردد.
پس در هر وقت حمله شیاطین، به خصوص در وقت مرگ، فرق میان دو ایمان معلوم خواهد شد و از اینجا معلوم می شود که تکیه و اعتماد معصیت کار بر ایمان خود و امید خلاصی از آتش جهنم در آخر کار به واسطه ایمان نیز از فریب شیطان است، چرا که ایمانی که نمی داند تا وقت رفتن باقی خواهد بود یا نه، شایسته اعتماد بر آن نیست و گناهکاری که از مخلد بودن در جهنم با وجود معصیت نمی ترسد، به اعتماد بر ایمان خود به یگانگی پروردگار و نبوت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم، مثل شخص تندرستی است که غذاهای ضرردار و طعامهای زهرآلوده بخورد و از مرگ نترسد به جهت اعتماد بر صحت و تندرستی خود.
و شکی نیست که مردن صحیح اگر چه بعید ولیکن این غذاها آخر منجر به مرض، و مرض سبب مردن می شود پس همچنین ایمان اگر باقی بماند اگر چه آدمی را از مخلد بودن در جهنم نگاه دارد و لیکن معاصی، منجر به سلب ایمان و سوء خاتمه می شود و آن نیز سبب خلود در آتش می گردد و نسبت معاصی و گناهان به ایمان، مثل نسبت غذاهای مضره یا طعامهای زهرآلوده است به بدن انسان و همچنان که به تدریج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع می شود تا اخلاط را فاسد سازد و مزاج را متغیر گرداند، و حال اینکه آن مسکین، از این غافل است تا به ناگاه فساد مزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بمیرد و همچنین آثار معاصی، اندک اندک در نفس بر روی هم می نشیند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ایمان را زایل سازد و روح را به هلاکت اندازد.
پس هر گاه به جهت محافظت بدن کثیف، در چند روزه دنیا اجتناب از خوراک مضر، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شریف، و نجات از هلاکت ابدیه به طریق اولی اجتناب از معاصی و گناهان واجب خواهد بود و همچنان که کسی غذاهای زهرآلود بخورد و پشیمان شود تا ممکن است آن را به قی دفع می کند همچنین گناهان که به مثابه زهرند از برای ایمان، دفع آنها به توبه و تلافی باید نمود پس زنهار، زنهار، ای برادر:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
مخسب ای گنه کرده خفته، خیز
به قدر گنه آب چشمی بریز
دست در دامن توبه و انابه زن پیش از آنکه زهر گناه روح ایمان را تباه سازد و بعد از آنکه از تو پرهیزکاری نیاید و امر از دست طبیبان دلها به در رود که نه نصیحت در تو اثر کند و نه پند تو را سودی بخشد هر چه از مواعظ و نصایح شنوی فسون و افسانه پنداری.
و کلمه عذاب در حق تو ثابت شود و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو را فرو گیرد و داخل این آیه گردی که «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» یعنی «قرار دادیم در پیش روی ایشان سدی و پرده ای و همچنین از پس و پشت ایشان، پس پوشانیدیم ایشان را و کور ساختیم پس دیگر چیزی نمی بینند» و از اهل این آیه شوی که «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ایشان نهاده» و غیر اینها از آیات و لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند توبه را تأخیر مکن که مرگ ناگاه می رسد و هر که تأخیر اندازد توبه را یکی از دو خطر عظیم به او می رسد: اگر زنده ماند دل او را زنگ معصیت می گیرد و سیاه و تیره می شود و دیگر از آن نحو نمی گردد و اگر مرگ او را فرا گرفت دیگر مهلت تلافی نمی یابد».
پس ای که عمر خود را به عصیان پروردگار صرف نموده ای از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستخیز.
تاکنون کردی گنه دیگر مکن
تیره کردی آب، افزون تر مکن
و بدان که وجوب توبه، تخصیص به شخصی دون شخصی، و وقتی دون وقتی ندارد بلکه بر همه کس در همه وقت لازم است، زیرا هر بنده، خالی از معصیت و گناه نیست و اگر در بعضی اوقات از معصیت جوارح و اعضا خالی باشد ظاهر این است که خالی از صفت بدی از صفات نفسانیه، یا رغبت به گناهی در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود که از آن نیز خالی باشد، از وساوس شیطانیه و افکار متفرقه که دل را از یاد خدا غافل کند خالی نیست و اگر از آن نیز خلاص باشد از غفلت و قصوری در معرفت حق و صفات و آثار او خالی نیست و همه اینها نقصی است که بازگشت از آنها که توبه است در هر حال لازم است پس بر هر بنده سالکی در هر نفسی توبه واجب است.
و از این جهت است که بعضی از اهل معرفت گفته اند که «هرگاه عاقل گریه نکند در بقیه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غیر یاد خداوند و در سوای اطاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را کم است چه جای آنکه بقیه عمر خود را نیز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند» و کسی که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید که چه چیز از آن تحصیل می تواند نمود می داند که هر قدر از آنکه در معصیت ضایع شد چه حسرت و ندامتی دارد.
بلی، اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر، جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند؟
مروی است که «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده، در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد».
و در روایات رسیده که «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم، بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید: هیهات، هیهات، روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید: یک ساعت مهلتم بده گوید: «فنیت الساعات» یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام، درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد».
و آنچه مذکور شد از وجوب توبه از گناهان مذکور، توبه از بعضی از آنها واجب شرعی است، که اگر کسی مرتکب آن شده باشد و بی توبه از دنیا برود مستحق عذاب الهی خواهد بود و آن گناهانی است که در شریعت مقدسه بر همه کس حرام شده و نهی از آنها وارد شده و همه خلق در وجوب توبه از آنها یکسانند و اما بعضی دیگر از آن گناهان چون وساوس نفسانیه و رغبت قلبی به معاصی، و قصور درمعرفت و عظمت و جلال حضرت باری و امثال اینها، پس توبه از آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها موجب عذاب اخروی گردد بلکه وجوب آن به معنی دیگر است که عبارت از وجوب شرطی باشد یعنی کسی که خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد باید از آنها نیز توبه نماید.
پس کسی که به نجات از عذاب قناعت کند و طالب زیادتر از آن نباشد توبه از این قسم گناه بر او واجب نیست و وجوب آن از برای کسی است که وصول هب مراتب و درجات ارجمند را طلبد و آنچه وارد شده است از استغفار طوایف انبیا و اوصیا و توبه ایشان، از بعضی از این اقسام بوده، زیرا به واسطه نزول ایشان در این سرای جسمانی، و ابتلای ایشان به بدن «عنصری»، لابد بود از برای ایشان از تربیت بدن و اکل و شرب و وقاع و خواب و التفات به اصحاب و به آن سبب گاهی از مقام شهود و استغراق باز می ماندند و این، نسبت به مراتب ایشان، نوع گناهی بود.
همچنان که رسیده است: «حسنات الابرار، سیئات المقربین» یعنی «آنچه از برای طایفه ابرار و نیکان طاعت است، از برای مقربین، معصیت است».
آری: امثال ایشان همیشه در مقام قرب و عین شهودند و نمی بینی که کسی که پا بر بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از برای محرومین از حضور پسندیده است از خوردن و خوابیدن، و به این سو و آن سو ملتفت شدن، از برای ایشان عین عصیان است و گناهان خیل انبیا و اوصیا از این قبیل بوده نه مانند گناهان ما.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام توبه و بیان آنها
بدان که دانستی که توبه، عبارت است از پشیمانی بر معصیتی که از آدمی سرزده، و عزم بر ترک آن درآینده و همین قدر در قبول توبه کافی نیست بلکه باید دانست که گناهی که از آدمی سرزده یا محض «حق الله» است و غیر خدای را در آن حقی نیست یا در آن «حق الناس» نیز هست.
پس اگر از قسم اول باشد آن نیز بر دو قسم است:
یا چیزی است که قضا و تلافی از برای آن واجب نیست مثل شرب خمر و ساز زدن و امثال اینها، و در توبه این قسم، همان پشیمانی و عزم بر ترک و حزن و اندوه در ارتکاب آن در قبول توبه کفایت می کند.
و یا چیزی است که تلافی آن شرعا لازم است، چون نماز و روزه و زکوه و خمس و کفاره و امثال اینها، و در این قسم، علاوه بر پشیمانی و عزم بر عدم ارتکاب آن معصیت به قدر امکان، آنچه را ترک نموده قضا می نمایی تا دیگر یقین به بقای قضا در ذمه خود نداشته باشی.
و اگر از قسم دوم باشد که در آن حق مردم نیز باشد پس چون لامحاله در آنها حق الله نیز هست باید تلافی حق الله آن را به ندامت و پشیمانی و حسرت و حزن و الم و عزم ترک نمودن آن را بکند.
و اما حق الناس، پس آن حق، یا حقی است که تعلق به مال می گیرد یا بدن یا به عرض و آبرو، یا به حرم و أهل.
پس اگر حق مالی باشد، واجب است که اگر قدرت داشته باشی آن را به صاحبش رد نمایی و اگر صاحبش مرده باشد به وارث آن رسانی و اگر صاحبش معلوم نباشد به فقرا رسانی و اگر به جهت تنگدستی قدرت بر أدای آن نداشته باشی از صاحب آن حلیت حاصل نمایی و اگر او حلال نکند یا دسترسی به صاحب آن نداشته باشی باید تضرع و زاری به درگاه حضرت باری نمایی که در روز حساب او را از تو راضی نماید.
و بسیار از برای صاحبش طلب آمرزش نمایی و افعال حسنه به جا آوری تا روز قیامت به عوض آن حق بدهی.
و اگر حق بدنی باشد مثل اینکه او را کشته باشی یا زده باشی یا عضوی از او را شکسته باشی یا مجروح کرده باشی پس واجب است که تمکین کنی تا صاحب حق، آن را قصاص نماید و آنچه از تو نسبت به او صادر شده متحمل شوی که او نیز نسبت به توبه عمل آورد یا اینکه به عجز و الحاح، یا احسان و انعام، او را از خود راضی سازی و اگر دسترسی به اینها نباشد باز باید به در خانه خدا رفت و عجز و إنابه نمود که صاحب حق را راضی کند و طاعات و عبادات بسیاری به جا آورد که عوض حق او گردد.
و اگر حق آبرویی باشد مثل اینکه او را دشنام یا فحش داده ای یا تهمت زده باشی یا غیبت نموده باشی یا بی جهت شرعی به او اهانت رسانیده باشی و دل او را شکسته باشی، باید اگر ممکن باشد و در اظهار آن، مظنه غیظ صاحب حق نباشد از او حلیت حاصل نمایی و او را از خود خوشنود نمایی و اگر ممکن نباشد به جهت او استغفار و طلب آمرزش نمایی و در زیادتی افعال حسنه کوشی که عوض حق او شود و چنانچه افترا و بهتانی به او زده باشی یا غیبت او را کرده باشی باید اگر دانی که در نزد کدام شخص گفته ای ثانیا در نزد او اعتراف به کذب خود نمایی.
و اگر حق در اهل و حرم باشد مثل اینکه العیاذ بالله با زن کسی زنا کرده باشی پس امر آن در غایت صعوبت و نهایت اشکال است و راهی از برای حلیت جستن نیست و اظهار آن به شوهر جایز نیست و اگر از کسی چنین امری صادر شده باشد چاره آن نیست مگر آنکه شب و روز به درگاه پروردگار بنالد و تضرع و زاری نماید و مواظبت بر طاعت و عبادت به جهت آن شوهر نماید و نماز بسیار و روزه بی شمار و حج و صدقه و تلاوت قرآن به جهت او به جا آورد و اگر آن مرد زنده باشد علاوه بر اینها إنعام و احسان به او کند و اکرام و احترام او به جا آورد و خدمت او را به قدر امکان مرتکب شود و سعی در مهمات و حوائج او نماید که شاید به این وسایل در روز قیامت از او بگذرد و اگر او نگذرد خدای تعالی اینها را در مقابل حق او می دارد و اگر مقابل شده باشد، به حکم خدایی گناه از عمل او برداشته شود و به هر حال باید ساعتی از تضرع و زاری غافل نشود و روز و شب را به گریه به روز سیاه خود به سر برد تا باشد که لطف الهی شامل حال او شده، در روز قیامت پرده او را ندارد در روز قیامت پرده او را ندارد و صاحب حق را به الطاف پنهانی خود خشنود سازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام توبه کنندگان
بدان که توبه کنندگان از جهت وفای به توبه و عدم آن بر چند قسم اند:
اول آنکه از همه معاصی توبه کند و به توبه خود تا آخر عمر ثابت بماند، و دیگر از او گناهی سر نزند مگر خطاهای بسیار جزئیه که غیر معصوم خالی از آنها نیست و چنین توبه، توبه نصوح است و صاحب نفس مطمئنه است.
دوم آنکه از گناهان کبیره توبه کند و اصول طاعات و عبادات را به جا آورد اما خالی از همه گناهان نباشد و گاهی هفوه یا از روی سهو و غفلت، نه به محض عمد و قصد تمام، گناهانی چند از او صادر گردد و چون به گناهی چند اقدام نماید ملامت نفس خود کند، و تأسف و ندامت بسیار خورد و ثانیا عزم کند که دیگر پیرامون مثل آن نگردد و قرار دهد که از آنچه باعث گناه می شود اجتناب لازم داند و صاحب آن، صاحب نفس لوامه است و خیر او بر شرش غالب است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به آن اشاره فرموده است مجمل آنچه را که گفته است این است که «خوبان شما کسانی هستند که بسیار به فتنه می افتند و بسیار توبه می کنند و چنین شخصی از درجه اعتبار توبه ساقط نیست».
سوم آنکه توبه کند و مدتی بر توبه خود ثابت و مستقیم باشد و پس از مدتی در بعضی از گناهان شیطان و نفس اماره بر او غالب شوند و از دفع آنها از خود عاجز شود، و از روی عمد و قصد مرتکب آن گردد و اما با وجود این، مواظبت بر طاعات نماید و اگر گناهانی را که قدرت بر آن نداشته باشد تارک باشد و همچنین در بعضی گناهان، عنان نفس خود را بگیرد و بعد از ارتکاب آن گناه هم قصد توبه از آن را بکند و بگوید: امروز و فردا توبه از آن خواهم کرد و لیکن نفس، هر روز او را فریب دهد و گوید: فردا توبه کن و به این سبب، توبه او تأخیر افتد و صاحب این درجه را صاحب نفس مسئوله خوانند و امید نجات به چنین شخصی نیز هست.
چهارم آنکه توبه کند و مدتی بر آن ثابت باشد بعد از آن توبه خود را بشکند و به لجه گناهان فرو رود و از یاد توبه در رود و مطلقا ندامت و پشیمانی از گناهانی را که می کند نداشته باشد و صاحب این، صاحب نفس اماره است و شر او بر خیرش غالب است و از درجه توبه کنندگان ساقط است.
و مخفی نماند که هرگاه از گناهی که کرده پشیمان شود و توبه کند و لیکن به نفس، اعتماد نداشته باشد که دیگر امر به گناه نکند و عود به آن ننماید، و خاطر جمع از خود نباشد، نباید به این سبب از توبه باز ایستد و چنان گمان کند که توبه او فایده نمی بخشد، زیرا این فریب شیطان است و از کجا می داند که دیگر متمکن از آن معصیت خواهد شد شاید پیش از آن با توبه از دنیا برود و باید قصد او این باشد که دیگر عود نکند و از خدا استعانت جوید اگر به این قصد وفا کرد به مطلب خود رسیده و اگر نفس بر او غالب شد گناهان سابق او آمرزیده شده و از آنها خلاصی یافته و به غیر از این، گناهی که بعد از این توبه مرتکب شده بر او چیزی نیست، واین از مطالب عظیمه و فواید جلیله است پس نباید خوف از شکستن توبه، کسی را از توبه باز دارد، بلکه باید مبادرت به توبه نماید و اگر بعد به گناه عود کند باز دفعه توبه کند و ازعقب آن حسنه به جا آورد که محو آثار آن گناه را بکند.
و در بعضی از اخبار وارد شده که «اگر کسی درعقب گناه، هشت امر به جا آورد امیدوار به عفو آن گناه باشد: عزم بر توبه آن داشته باشد و شایق باشد که دیگر مرتکب آن نگردد و از عقاب بر آن خایف باشد و به آمرزش آن امیدوار باشد و بعد از آن گناه، دو رکعت نماز کند و بعد از آن، هفتاد مرتبه استغفار کند و صد مرتبه بگوید: «سبحان الله العظیم و بحمده» و چیزی تصدق کند و یک روز، روزه بگیرد» و در بعضی از اخبار وارد شده که «بعد از گناه، وضوی کامل بگیرد و داخل مسجد شود و دو رکعت نماز کند و در بعضی روایات چهار رکعت رسیده».
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۳ - گفتار در مناجات
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
که در کار تو از بایسته ی تو
نکردم آنچه بد شایسته ی تو
در آن روزی که باشد عرض اکبر
نداند کس در آنجا پای از سر
مگر تو نامه ام را درنوردی
وگر نه چون کشم این روی زردی
به درگاه تو آوردم الهی
گناهی بیشتر از هر چه خواهی
گناه من اگر بر رویم آری
فغان از خجلت، آه از شرمساری
زبس کز من گناه آمد پدیدار
ز تقصیرات و زلتهای بسیار
جهود از ملت من عار دارد
زمن به آنکه او زنار دارد
زمستانست و راهی دور در پیش
بضاعت اندک و من خسته و ریش
گهی در گو فتاده گاه در چاه
وز اینها جمله بدتر کاندرین راه
به سرما مردم و دودی نکردم
بضاعت دادم و سودی نکردم
بیابانست و شب تاریک و مستم
بکن رحمی که این حالت که هستم
نه جان همره، نه دل با خویش دارم
نه راه پس، نه راه پیش دارم
نظر کن کاندرین عجز و اسیری
چه خواهم کرد اگر دستم نگیری
بدم، یک ذره نیکی نیست در من
اگر نه تو ببخشی وای بر من
به بیدای ضلالت گشته ام گم
نمایم ره، مکن رسوای مردم
مده فخری که آن در عارم آرد
بزن شاخی که خجلت بارم آرد
به بازاری که مردم در خروشند
در آن چیزی خرند و هم فروشند
اگر کس ننگرد سویم به چیزی
نرنجم چون نمی ارزم پشیزی
درین ره کاندرو آرامگه نیست
نه از پیش و نه از پس هیچ ره نیست
چو من کس نیست ره سویی نبرده
همه سود و همه سرمایه خورده
شبم حمال سرگین همچو مبرز
همه روز آفتابی می کنم گز
پریشان حال و سرگردان، چه دانی
سگی مانم که ماند از کاروانی
اگر چه مدتی گمراه بودم
به عصیان رانده درگاه بودم
خدایا آمدم بازت به درگاه
و زان تقصیرها استغفرالله
در آن ساعت که پیشت عذرخواهان
به عذر آیند از شرم گناهان
گنه شوید گر ابر رحمتت چه؟
چه کم گردد ز بحر رحمتت چه؟
توقع از تو هست ای پادشاهم
که شویی جامه ی جان از گناهم
که آبی نبود اندر بحر و در جوی
ز آب رحمتت بهتر گنه شوی
در آن روزی که تو از پادشاهی
ازین مشتی گدا اعمال خواهی
نمی دانم چه چیزت پیش آرم
مگر تقصیرهای خویش آرم
بکن لطفی و راهم ده سوی خویش
مکن واپس در این راهم از آن بیش
کاجل این شربت مرگم چشاند
وز این خاک خودی گردم نماند
پر از گرد خودم آنگه شوم پاک
کاجل گردم برد زین تخته خاک
در آن لحظه که پیشت جان سپارم
فرومانم به بدهایی که دارم
نه راهی کایم و دمساز گردم
نه روی آنکه از در باز گردم
ندارم شک که بدهایم ببخشی
نرانی از در و جایم ببخشی
رهانی نفس من از رنگ مایی
کنی عفوم ز کافر ماجرایی
الها خالقا پروردگارا
کریما راحما آمرزگارا
توقع دارم از انعام عامت
به نور احمد و سر کلامت
که باز آری سلیمی را به راهش
ببخشی از کرم جرم و گناهش
دگر او را ز راه لطف و احسان
نگه داری ز بازیهای شیطان
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
فردا چو بنامه ی سیاهم بینی
وز شرم گناه عذر خواهم بینی
من در خور جرم خویش، عفوت بینم
تو در خور عفو خود، گناهم بینی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴
مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه
جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را
خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا
در کار این سپید کند آن سیاه را
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۱
اگر عاصی، اگر مجرم،اگر بیدین، اگر مستم؛
بمحشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟!
ز بس خواناست از پیشانیم خط گنهکاری
تواند نامه اعمال شد آیینه در دستم
خلاصی از غم دنیا، نباشد اهل دنیا را
گشاد دل ندیدم تا بفکر این و آن بستم
نگاه ظاهر و باطن، یکی کردم؛ تو را دیدم
رسا شد، این دو کوته رشته را باهم چو پیوستم
ندیدم کلفت از کس، تا نکردم کلفتی باکس
نرنجیدم ز رنجانیدن کس، تا زبان بستم
نرنجانیدم از خود هیچکس را، غیر این واعظ
که با سرپنجه تأثیر افغان خاطری خستم
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۳۲ - کفارت غیبت
بدان که کفارت غیبت بدان باشد که توبه کند و پشیمانی خورد تا از مظلمه حق تعالی بیرون آید. رسول (ص) می گوید، «هرکه را مظلمتی است اندر عرض یا اندر مال بحلّی باید خواست پیش از آن که روزی آید که نه عرض بود و نه مال و نه دنیا سودی دارد جز آن که حسنات وی به عوض آن همی دهند و اگر نبود سیئات وی بر وی نهند». عایشه رضی الله عنه زنی را گفت که دراز زبان است. رسول (ص) گفت، «غیبتی کردی از وی بحلّی خواه» اندر خبر است که هرکه کسی را غیبت کند باید که او را از خدای تعالی آمرزش خواهد و گروهی پنداشتند که از این خبر کفایت بود و بحلّی نباید خواست. این خطا باشد به دلیل دیگر چیزها، اما استغفار آنجا بود که وی زنده نبود. باید که استغفار کند از بهر وی. و بحلی آن باشد که به تواضع و به پشیمانی پیش شود و گوید که خطا کردم و دروغ گفتم عفو کن. اگر نکند بر وی ثنا کند و مراعات همی باید کرد تا در دل وی خوش شود و بحل کند. اگر نکند حق وی است، ولیکن این مراعات را از جمله حسنات نویسند و باشد که به عوض اندر قیامت فرا وی دهند، اما اولیتر آن بود که عفو کنند. و بعضی از سلف بوده اند که بحل نکرده اند و گفته اند که اندر دیوان ما هیچ حسنت به از این نیست، ولیکن درست آن است که عفو کردن حسنتی است فاضلتر از آن.
حسن بصری را یکی غیبت کرد. طبقی خرما نزد وی فرستاد و گفت، «شنیدم که تو عبادت خویش به هدیه به من فرستادی، من نیز خواستم تا مکافات آن بکنم و معذور دار که نتوانستم مکافات تمام کردن.
و بدان که بحلی آن وقت تمام بود که بگوید که چه کرده ام که از مجهول بیزار شدن درست نبود.
آفت سیزدهم (سخن چیدن و نمّامی بود)
حق تعالی همی گوید، «هماز مشاء بنمیم» و می گوید، «ویل لکل همزه لمزه» و می گوید، «حماله الحطب» و بدین همه نمّامی گویند. و رسول (ص) همی گوید که نمّام در بهشت نشود. و گفت، «خبر دهم شما را که بدترین شما کیست؟» کسانی که میان شما نمّامی کنند و تخلیط کنند و مردم را برهم زنند.» و گفت، چون حق تعالی بهشت را بیافرید گفت سخن گو. گفت نیکبخت است کسی که به من رسد. حق تعالی گفت به عزت و جلال من که هشت کس را به تو راه نبود: خمرخواره و زنا کننده که بر آن بایستد و نمام و دیّوث و عوان و مخنث و قاطع رحم آن که گوید با خدای تعالی عهد کردم که نکنم و بکند.
و در خبر است که در بنی اسرائیل قحطی افتاد. موسی (ع) به استقسا شد باران نیامد. وحی آمد به موسی (ع) که من دعای شما کی اجابت نکنم که اندر میان شما نمامی است. گفت آن کیست؟ بارخدایا مرا معلوم کن تا او را بیرون کنم. گفت نمام را دشمن دارم، خود نمامی کنم؟! پس موسی (ع) فرمود تا همه از نمامی توبه کردند و باران آمد.
یکی حکیمی را طلب کرد و هفتصد فرسنگ برفت تا از وی پرسید که آن چیست که از سنگ سخت تر است و آن چیست که از آسمان فراخ تر است و آن چیست که از زمین گران تر است و آن چیست که از زمهریر سردتر است و آن چیست که از آتش گرمتر است و آن چیست که از دریا توانگر تر است و آن چیست که از یتیم خوارتر است؟ گفت بهتان بر بیگناه از زمین گرانتر است و حق از آسمان فراخ تر است و دل درویش قانع از دریا توانگرتر است و حسد از آتش گرم تر است و حاجت بر خویشاوندان که وفا نکنند از زمهریر سردتر است و دل کافر از سنگ سخت تر است و نمام که سخن وی ننیوشند از یتیم خوارتر است.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶ - پیدا کردن قبول توبه
بدان که چون توبه به شرط خویش بود به ضرورت مقبول بود. چون توبه بکردی اندر قبول به شک مباش، اندر آن به شک باش تا توبه به شرط هست یا نه. و هرکه حقیقت دل آدمی بشناخت که چیست و علاقه وی با تن بشناخت که بر چه وجه است و مناسبت وی با حضرت الوهیت که چگونه است و حجاب وی از آن به چیست، اندر شک نباشد از آن که گناه سبب حجاب است و توبه سبب قبول، چه دل آدمی اندر اصل خویش گوهر پاک است از جنس گوهر فرشتگان و چون آینه ای که حضرت الهیت اندر وی بنماید چون از این عالم بیرون شود زنگار نگرفته و به هر معصیتی که می کند ظلمتی بر روی آینه می نشیند و به هر طاعتی که می کند نوری به دل می پیوندد و آن ظلمت معصیت را از دل دور می کند و آن همه آثار انوار طاعات و ظلمت معاصی بر آینه دل متعاقب همی باشد.
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
و برای این گفت رسول (ص)، «از پس هر زشتی نیکویی کن تا آن را محو کند»، و گفت، «اگر چندان گناه کنی که به آسمان رسد لیکن توبه کنی بپذیرد». و گفت، «بنده باشد که به سبب گناه اندر بهشت شود». گفتند، «چگونه؟» گفت، «گناهی بکند و از آن پشیمان شود و آن اندر نفس و چشم وی بماند تا به بهشت شود». و گفت که ابلیس گوید کاشکی من وی را اندر گناه نیفکندمی. و رسول (ص) گفت، «حسنات سیئات را چنان محو کند که آب، شوخِ جامه را». و گفت، «چون ابلیس ملعون شد گفت، «به عزت تو که از دل آدمی بیرون نیایم تا جان اندر تن بود». حق تعالی گفت، «به عزت من که در توبه بر او نبندم تا جان اندر تن وی بود».
حبشی پیش رسول (ص) آمد و گفت، «بر من فواحش بسیار رفته است. مرا توبه پذیرد؟» گفت، «پذیرد». چون برفت بازگشت و گفت، «بدان وقت که آن همی کردم مرا همی دید؟» گفت، «دید». حبشی یکی نعره بزد و بیفتاد و جان بداد.
فضیل عیاض رحمهم الله همی گوید که حق تعالی گفته است یکی از پیغمبران را که بشارت ده گناهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم. طلق بن حبیب رحمهم الله همی گوید، حقوق خدای تعالی عظیم تر است از آن که بدان قیام توان کرد. همی بامداد بر توبه برخیزید و شامگاه بر توبه خسبید. حبیب بن ثابت رحمهم الله همی گوید که گناهان بر بنده عرض کنند. فراگناهی رسد گوید آه! همیشه از تو می ترسیدم، آن گناه اندر کار وی کنند بدان سبب که از آن ترسیده باشد.
و اندر بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست بپذیرد یا نه. وی را نشان دادند به عابدترین روزگار از وی بپرسید که گناه بسیار دارم نود و نه کس را کشته ام. مرا توبه بود؟ گفت نه. وی را نیز بکشت صد تمام شد. پس وی را نشان دادند به عالم ترین روزگار. رفت و از وی بپرسید. گفت مرا توبه بود که صد کس را کشته ام؟ گفت بود، ولیکن باید که از زمین خویش به جای دیگر شوی که این جای فساد است. به فلان جای رو که آن جای صلاح است. وی برفت و اندر میان راه فرمان یافت. فرشتگان عذاب و رحمت اندر او خلاف کردند و هر یکی گفت از ولایت من است. حق تعالی فرمان داد تا آن زمین را بپیمودند. وی را به زمین صلاح نزدیکتر یافتند. یک بدست فرشتگان رحمت جان وی ببردند و بدین معلوم شود که شرط نیست که کفه سیئات خالی بود از گناه. لیکن باید که کفه حسنات زیادت بود اگر همه به مقدار اندک باشد که بدان نجات حاصل آید.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲ - فصل (توبه از بعض گناهان درست بود یا نه)
بدان که خلاف کرده اندر آن کسی از بعضی گناهان توبه کند درست بود یا نه. گروهی گفته اند محال بود که کسی از زنا توبه کند و از خمر نکند که اگر برای آن سمی کند که این معصیت است آن نیز هم معصیت است، پس چنان که محال بود که از یک خم شراب توبه کند و از دیگر نکند که هر دو برابرند، آن معصیت نیز همچنین باشد و درست آن است که ممکن بود که این چنین توبه باشد، بدان که زنا صغیرتر از خمر داند و از صعب ترین توبه کند، یا بدانکه خمر شوم تر از زنا داند که اندر زنا افکند و هم اندر کارهای دیگر و باشد مثلا که از غیبت توبه کند و از خمر نکند و گوید این به خلق تعلق دارد و خطر این بیشتر بود، بلکه روا بود که از بسیار خوردن خمر توبه کند نه از اصل.
و گوید هر چند بیش خوری عقوبت زیادت بود و من در اصل با شهوت خویش می برنیایم اندر زیادتی در خوردن می برآیم. شرط نیست که چون شیطان مرا عاجز آورد اندر کاری اندر آن نیز که عاجز نباشم موافقت وی کنم. این هم ممکن است، اما آمده است که التایب حبیب الله و ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین، و ظاهر آن است که این درجه محبت کسی را بود که از همه توبه کند و پاک بود و آن که همی گوید که توبه از بعضی درست نیاید مگر این گوید، والا هر صغیره ای که از آن توبه نکند فرایض کفارت آن صغیره شود و آن چون نابود گردد و توبه به یک بار از معاصی دشوار بود که بتدریج بود و بدان قدر که میسر گردد ثواب یابد.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱ - انابت نامه
گواهی میدهم خدا یکی است و او را انبازی نیست، و بی مزد و سپاس سزاوار بندگی و پرستش است، و بازگشت همه به اوست، و هر چه خواهد و کند یا نکند و نخواهد، راست و درست است، و بی خواست او هیچ کاری و شماری خوی نبندد و روی نگشاید.پاک پیمبر گزیده و ستوده و پسندیده فرستاده و دوست و یار اوست بنیاد یاسا و آئین او از هر مایه زیان و آلایش پاک و پرداخته. گفته و کرده او بهر نام و نشان کرده و گفته بار خداست.هر که از وی ویاساق وی روی تابد، از پاک یزدان و یاساق پاک یزدان روی تافته است. بستگان او رستگاران اند و رستگان او گرفتاران. و همچنین مردانه داماد و فرزانه فرزندانش چنو پیشوایان راه و کیش اند و در همه چیز از همه کس به فرسنگ ها برتر و بیش. کشتی رستگاری اند و پشتی آمرزگاری.
پیدا و نهان آنچه آگاهی داده اند و راه گشاده، هر که شنید و دید رخت به بنگاه کامیابی برد و آنکه گوش پراکند و پای دربست، در چاهسار بدبختی و سیاه روزی جاودان نای آویز تباهی ماند.بار خدایا بدین بزرگواران که یاد کردم این خاکسار را از خود و آفرینش بیزاری ده و به دام بندگی و پرستش خویش آشنایی بخش. دست امید مرا از دامان پیوند ایشان کوتاه مخواه و در دو کیهان جز بر این آئین و راه مبر. کرده های زشت و گفته های ناهموار مرا به دست چشم پوشی و فراموشی پرده داری کن، و در این بازگشت که با کوه کوه شرمساری و دریا دریا خاکساری آمده ایم از لغزش تیاقداری فرمای:
نه بر من و بر بندگی من بخشای
نه بر به پرستندگی من بخشای
شکرانه نیروی خداوندی خویش
بر عجز و فروماندگی من بخشای
تو دانی که از هیچ راه جز با تو گریزگاهی و از شیب ماهی تا فراز ماه پناهی ندارم، اگر تو نیز از خود برانی و به خود نخوانی، در زندگی خوار و رانده هر خشک و تر خواهم بود، و پس از مرگ هزار بار از خود بدتر.اگرم جز این کیش و راه باشد، یا جز سوی تو و نزدیکان تو نگاه، لال به خاک در آیم و کور از خاک برآیم. بار خدایا خود گواهی و روان نزدیکان درگاهات آگاه که از کردار و گفتار گذشته پشیمانم و از بیم گرفت تو و شرم پاسخ خویش آشفته راه و پریشان. اگرم جاویدان در آتشدان دوزخ زنجیر به نای اندر نگونسار آویزی، گواهی دهم که کیفر یک روز گناه نباشد، و بر جای گرد و خاکم دود و خاکستر از تن و جان انگیزی، باد افراه نیم هنجار تباه نگردد.لابه و زاری آورده ام و آرزم و شرمساری، نیازم به بیزاری باز مگردان و میانه یک رستاخیز آشنا و بیگانه ام خواری مخواه.
خدایا خدایا در بلندی و پستی اگر بیش اگر کم، همه بر خویش ستم کرد. بر من جز پشیمانی و پریشانی چه افزود و از فر و بزرگواری خداوندی های تو چه کاست. پناهم ده که جز آستان بلندت گریزگاه ندارم و اگر خود مادر و پدر باشد، به خویشم راه ندهند. اینک یکه و تنها مانده ام و از زشتی کرده و گفته خود رمیده و رسوا. کاش از مادر نزاده بودم، تا از خوی نافرمان و نهاد بدفرمای، بدین تب و سوز و شب و روز نیفتاده بودم. سخت از پای که کولباره گناهی کوه واره ام در پشت است و باد ناکامی و بد سرانجامی در مشت. آیا بدین بار سنگین و بالای خمیده کی رخت به بنگاه خواهد رسید. یا به این پای وارون چمیده و راه دیر انجام کجا بر آن در راه توان جست.
بار خدایا خوار و افتاده ام و با کار تباه و روز سیاه بر آستان ناکامی و شرمساری ایستاده بی دستوری اگرم جهانی دستگیر آیند، گامی فرا پیش نیارم گذاشت و بی آنکه تو راهنمایی و باربخشی، با میانداری پاکان و نزدیکان نیز امید بخشایش و آمرزگاری نخواهم داشت. در گلشن لاله بار خس و در آشیان هما راه مگس نیست. کاش پایگاه مگس و جایگاه خس نیز می داشتم. از مگس کجا بندگی خواسته اند و از خس پرستندگی. خاکم بر سر که با پیمان پرستندگی همه سرکشی و نافرمانی ام و با لاف بندگی همه خودخواهی و تن آسانی.
بار خدایا به امید نگاهداشت تو و فروگذاشت هوس های خویش و دستیاری یکی گویان و پیغمبران و پیشوایان و روان پروران و گروندگان، اینک از خواست و خوی و رای و روی نهاد بدفرما و سرشت توسن خو گواهی که باز تافته ام، و با صد هزار لابه و پوزش و پشیمانی و پریشانی و آزرم و سرافکندگی بر آن آستان که جز راستان را راه نیست به امید بار شتافته.
اگرم به خواری نرانی و به زاری باز نگردانی، شاید دمی دو که از شمار هستی برجاست، با یاد و پرستش تو از رنج اهریمن بیرون و درون و افسانه و افسون گرگان میش جامه، و دشمنان دوست روی آسوده توانم زیست، و پس از مرگ به فر بخشایش و خشنودی تو نیز در تنگنای فرجامگاه که مغاکی تیره و تار است، تا روزی که فرمان خاستن خیزد آزاده و آرام یارم خفت، و اگر نه اینستی خاک و خاکستر دو کیهانم در چشم و سرکه همچنان بر دستور روزگار رفته روز در تباهی و نامه سیاهی خواهم برد، بر جای نوش رستگاری و جلاب آمرزگاری گزند دنبال کژدم و دندان مار خواهم یافت:
یارب گنهم اگر کم ار بیش ببخش
بیش و کم از آینده و از پیش ببخش
آلایش من به پاکی خود بزدای
بر خواری من به عزت خویش ببخش
پروردگارا، آمرزگارا، ازل مخلوق، اذل امکان، اقل موجود با فرط آلودگی و شرط بی وجودی ها، در پیشگاه شهود محمود مسعود چون تو واجب الوجودی که مسجود بشر و ملک است، و نمازگاه زمین و فلک، تهیه ساز سجود دارد، ترا به حشمت توحید و حرمت حبیب خود که این مسکین مستکین و عام خام و کور بی نور و نادان حیران را از دولت قبول و عزت وصول محروم و خایب و دور و غایب مخواه. زلات گذشته او را به رحمت بی منت خویش جامه صفح و بخشایش درکش و بر این بازگشت ناقص عیار ثابت و استوار بدار، و انابت وی را به عوارف بی ضنت تکمیل و تقویت کن. بندگی ها و پرستش سست بنیاد آینده او را به فضل خداوندی در پذیر.
به خون شهدا و خاک صلحا و خاک و خون عامه انبیاء و اولیا خاصه جناب سیدالشهدا سلام الله علیه آن هیچ وجود را در معرض امتحان خویش مخوان، و با استیفای کمال یقین موید فرمای و به توفیق تمیز حق از باطل پایمردی کن. در دنیا و آخرتش نیزاز خود بریده مخواه و به خویشتن باز ممان، و روی او را از هر چیز و هر کس بر تاب، و با خاک آستان و عبودیت خود انباز و دمساز گردان.
از هواجس و وساوس شیطانی و عوایق زن و فرزند و علایق خویش و پیوند و این نیست های هست نمای کوه تا کاه، ماهی تا ماه، آرام و آزادی بخش، و از اندیشه تیمار هر هست و نیست به نیستی خویش و هستی خود شادی ده. بر توحید یکتا وجود غیر سوز خود و آئین پاک پیمبر صلی الله علیه و آله و ولایت مردانه داماد و فرزانه فرزندانش به خاک درآور و از خاک برآور و اگر بدین اعتقاد زیارت تشنه کربلا و کشته نینوا ارزانی دارد و این آلوده گوهر و فرسوده پیکر را به تربت پاک و مضجع تابناک او که جان و سر و سیم و زر و پدر و مادرم برخی خون و خاکش باد بازسپاری، هر آینه سنگ سیاه و خاک تباهی به یمن گردون پایه درگاه و فر خورشید سایه فرگاهش سوده توتیا و توده کیمیا خواهد شد:
حاشا نه ز خود شرم و نه از یزدان باک
زآلایش من در گذر ای ایزد پاک
خاک ار یازد دست تمنا بر عرش
عرش ار ساید روی شفاعت بر خاک
باز مگر هم به اجازت داد آفرین بخشاینده خون شاه نینوائی که از در منزلت ثاراللهش ستایند این تباه کار سیاه گلیم را از درکات جحیم رخت وصول به درجات نعیم رساند والا:
آن روز که نوبت حساب است مرا
تن ز آتش دل در تب و تاب است مرا
از آتش دوزخ ار گذشتن باید
شک نیست که پل آن سوی آب است مرا
چون تو نخواهی، زکوش من چه گشاید؟ چون تو بکاهی ز سعی من چه فزاید؟خدایا سینه ای ده آتش خیز، و آشتی دوزخ آویز. دیده ای بخش دریا زای و دریائی طوفان فزای. هر بویه و تلواس جز اندیشه بندگی و پیشه پرستندگی از دلم بیرون کن، و دم دم شادی خاست پرستاری خویش و بیزاری خود در نهادم افزون فرمای.
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۰
در حق خود ازگناه بی حد کردن
بد کردم و توبه کردم از بد کردن
یا رب که کند قبول عذرم ز گناه
خواهی تو اگر توبه ی من ردکردن
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید
چو شست گشت کمان قامت چو تیر مرا
چو شست راست برآمد بهار و تیر مرا
چو تیر کان زکمان از گشاد شست پرد
پرید عمر و کمان گشت و شست تیر مرا
ز شست زلف کمان ابروان و تیر قدان
نماند بهره و حظ و نصیب و تیر مرا
چو تیر محترقم ز آفتاب و با پیری
فتاده کار چو با آفتاب و تیر مرا
تحیر است چو از دیدن ستاره بروز
ز دیدن قمر اندر شبان تیر مرا
چنان بنور دو چشمم رسیده نقصانی
که جز سها ننماید مه منیر مرا
کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکی است
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا
بفحش و هزل جوانی به پیری آوردم
که هیچ شرم نبود از جوان و پیر مرا
یکی به دو نه برآمد شمار طاعت من
برآمد از گنهان مبلغ خطیر مرا
بفسق و عصیان اندر تف سعیر شدم
که دم نشد زندامت چو زمهریر مرا
بسی گناه صغیر و کبیر کردم کسب
که نز کبیر خطر بود و نز صغیر مرا
بهر صغیر عذابی کبیر را اهلم
اگر نه عفو کند خالق کبیر مرا
ز پادشاه و دبیر است شر و خیر نویس
که یک نفس نبود زان و این گزیر مرا
دبیر خیر ز من فارغ و نوشته شده است
هزار نامه شر از دگر دبیر مرا
نیامد از من خیری و در دلم همه آن
که حق پذیرد بی خیر خیر خیر مرا
بیک ندم بپذیرد حق ار بود یکدم
زبان و سینه حق گول حق پذیر مرا
بهر گناه مشار الیه خلق شدم
از آنکه وسوسه دیو بد مشیر مرا
نماند در همه عالم ره بدی الاک
هماره بود در آن راه بد مسیر مرا
پیاز نیکی من هیچگونه تن نگرفت
بدین سزد که بکوبند سر چو سیر مرا
چو مصر جامعم از هر بدی و میترسم
از آنکه سوی جهنم بود مسیر مرا
بآب فسق و فساد و خطا و جرم و زلل
نیافریده خداوند من نظیر مرا
ورا از آنکه نگویم نظیر و نشناسم
ز جور این تن جابر بود مجیر مرا
ز دست شیطان در پای دام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا
ز رفتن در سلطان بکسب کردن زر
نگاه دارد سلطان بی وزیر مرا
چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا
در آفرینش خود چون نگه کنم گویم
سرشته شد ز بدی مایه خمیر مرا
تنور عفو تو گرم آمد ای خدای ودود
بدست توبه شود بسته یک فطیر مرا
گمان من بتو است آنکه عاقبت نکنی
نه از قلیل عقوبت نه از کثیر مرا
نقیر و قطمیر از من گناه اگر بودی
مکن خطاب ز قطمیر و از نقیر مرا
ز نفس خود بنفیر آمدم تو رس فریاد
ز نفس من که نفس آمد از نفیر مرا
من ار بمیرم شمع ضمیر من نمرد
که چشم دل بود از نور او قریر مرا
ز بحر جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا
اگر بظاهر در ظلمتم ز جرم و زلل
ز نور دین تو شعله است در ضمیر مرا
بوقت مرگ چو با دیو کارزار کنم
تو باش تا نبرد دیو دین نصیر مرا
دم از ندم چو برارم ز قعر سینه بلب
مران بسوی دو لب دوزخ قعیر مرا
بمن فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا
بزیر خاک ملقن تو باش وقت سوآل
که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا
رسول گفت امیر سخن بود شاعر
بدین قصیده سزد خوانی ار امیر مرا
امیر اگر بود از اهل تیغ و تاج و سریر
ز فضل تاج ده و از خرد سریر مرا
تو دار تیغ زبان مرا چنان جاری
که گاه نظم نداند کس از جریر مرا
چو سوزنی لقب آمد ز حر نار سفر
برون جهان چو سر سوزن از صریر مرا
ز من بجد شبیر و شبر سلام رسان
بحشر با شبرانگیز و با شبیر مرا
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۵۰ - در توبه و انابه
در هر گناه سخره دیوم بخیر خیر
یارب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر
من پیرو دیو پیرو چو گردیم هر دو جفت
هر لحظه صد گناه جوان زاید از دو پیر
راه سعیر میسپرم وز فساد مغز
سودای من بحور و بتکیه گه و سریر
یک پخته نی که گویدم ای خام پر ستیز
حور و سریر کی بود اندر ره سریر
مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیر باز
کز یک گناه باز نگردم بعمر سیر
در سر و در علانیه کردم گناه و داشت
از سر و از علانیه من خبر خبیر
بودم دوان چو گو بدشت فساد و فسق
تا زنده و مراغه گرو بار ناپذیر
صیاد پیری آمد و بر اصطیاد من
داس و کمند و تیر گشاد از چهار تیر
یک تیر او زمستان یک تیر او بهار
یک تیر او تموز و دگر تیر ماه تیر
از داس پی زد و بکمندم ببند کرد
وانگاه از کمان بمن انداخت شصت تیر
چون شصت تیر خوردم شد تیره خاطرم
آنخاطری که نور ازو یافت ماه تیر
پیری چو عمر من بمه و سال صید کرد
شد روزهای روشن من چون شبان تیر
این سال و ماه و روز و شب عمر من زمن
چون من میپرد بدو پر چو شیر و قیر
چون قیر گشت نامه اعمال من ز جرم
بر من و بال و جرم زقمطیر و از نقیر
چون طفل خرد کو شود از تربیت بزرگ
جرم صغیر من شد از اصرار من کبیر
گر باد عفو خالق اکبر بمن وزد
نی از کبیر ماند جرمم نه از صغیر
جرم کثیر دارم لیکن چو بنگرم
با عفو کردگار قلیل آید این کثیر
آسایشی نباشدم از ناله های زار
آسوده بسکه بودم بر ناله های زیر
هستم چو نار دانه در تیرمه ز شر
وز خیر همچو یخ که بود در بهار و تیر
لیسیدم آستان بزرگان و مهتران
چون یوز مسته کو طلبد کاسه پنیر
مأمور امر حق بده بایست مرمرا
من گوش خوش گشاده بفرمانده و امیر
مدح وزیر گفتم و سلطان و یافتم
روزی ز روزنامه سلطان بی وزیر
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و زالله ناگزیر
دارای آسمان و زمین خالق بشر
کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر
آن صانعی که هست ز تأثیر صنع او
چندین هزار شمع شب آرای بر اثیر
ملک کمینه بنده عاصیش در بهشت
افزون بود زملک فریدون و اردشیر
از خرمی چو عرصه جنت شود زمین
چون بگذراند از بروی عارض مطیر
جنت رضای اوست و رضای ورا ثمر
چندین هزار نعمت الوان بی نظیر
حور و قصور و مرغ و می و شیر و انگبین
حوران خوب صورت و مرغان خوش صفیر
خشم ویست دوزخ و خشم ورا اثر
بی حد عنا و کرم و فروان غم و زحیر
اهل ورا عذاب ز هرگونه رنج و غم
وز درد آن برآمده از هر یکی نفیر
کس حمیم بر لب و زقوم بر اثر
یکروی تف نار و دگر روی ز مهریر
در زیر بار جرم و زلل مانده چون خزان
از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر
گردنده و رونده بفرمان و حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر
لاشی ء و شی ء بقدرت و تقدیر او شوند
او بر هر آنچه نام بشئی اوفتد قدیر
ای آنکه یک مفکر روشن ضمیر را
کیفیت تو ناید در فکرت و ضمیر
هستی یکی و هست مرا بر یگانگیت
اقرار و دیده و دل از اقرار من قریر
هر چند کز گناه مرا آبروی نیست
باشد بتو هآب من و مرجع و مصیر
بپذیر توبه من و بگذر ز جرم من
وز آتش جحیم خلاصم ده ای مجیر
ور دیو با من از ره توبه جدل زند
من بنده را تو باش در آن معرکه نصیر
ای سوزنی چو سوزن ز نگاره خورده ای
بی آب و بی فروغ و فرومایه و حقیر
بیرنگ شو که تابد خیاط صنع حق
دوزد هم از پی تن تو حله و حریر
بسیار هزل گفتی یک چند زهد گوی
بنمای نقد نظم بهر ناقد بصیر
چون طبع را مخمر کردی برهد و پند
زان گفته ها چو موی برون آی از خمیر
چو نان شوی که باشی استاد شاعران
اندر تنور نظم تو بندند زو فطیر
بر مهر مصطفی زی و اصحاب و آل او
با دوستی شبرزی با دوستی شبیر
چون نامه بقای تو خواهند در نوشت
عنوان بنام حق کن و بر نام حق بمیر
یارب ز دیو دین مرا در حصار دار
زین پس همان بسلسله او مرا اسیر
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۶
یارب از پیمانه صحت مرا سرشار کن
از شراب درد مستم کرده ای هشیار کن
خانه ام دارالشفا گردان ز روی مرحمت
آشیانم را لبالب از گل بیخار کن
از اجابت آبرو ده ناله گرم مرا
صندل دردسرم از آه آتشبار کن
کشور بی رنج من با من ده در اقلیم وجود
دیده و دانسته حکمی با من بیمار کن
از زبان من مکن کوتاه ذکر توبه را
سبز برگ سوسنم از آب استغفار کن
خامه ام را ده چو تیر روی ترکش امتیاز
نامه ام مد نظر چون طره دستار کن
خواب غفلت را مده یار به چشم سیدا
روزیی او همچو شبنم دیده بیدار کن
سیدای نسفی : مثنویات
شمارهٔ ۱ - مثنویات به طرز مناجات
خداوندا بکن روشن دلم را
برآر از تیره گی آب و گلم را
پر است از گرد کلفت سینه من
به زنگار آشنا آئینه من
گناهی کرده ام اندیشه ناکم
کمر بستست سودا بر هلاکم
شبی گشتم به ساقی همپیاله
تلف شد طاعت هفتاد ساله
خموشم غنچه وار از شرمساری
سرم در جیب گردیده حصاری
خداوندا خطایی سر زد از من
ز نادانی زدم آتش به خرمن
ضمیرم از گنهکاری هراسان
قدم گردیده خم از بار عصیان
سری در جیب دارم از خجالت
ز چشم رفته بیرون خواب راحت
تصورها مرا کردت نسناس
نهاده بر در دل قفل وسواس
از این اندیشه یارب بی قرارم
مگردان ای کریما شرمسارم
چو آتش می زند شهوت زبانه
گرفته نفس شیطان در میانه
ندارم چاره ای غیر از تو یارب
نه در روز است آرامم نه در شب
فدای آستانت کرده ام سر
نرفته هیچ کس محروم از این در
گنه کارم تو غفارالذنوبی
همه عیبم تو ستارالعیوبی
نیم نومید از لطفت رحیمی
نهادم رو به درگاهت کریمی
تو را پهن است دایم خون احسان
گدایان راست امید از کریمان
اگر با من نمی سازی عنایت
ز دستم می رود دامان عصمت
تو را دریای رحمت می زند موج
گنه کاران ز هر سو فوج در فوج
دلم در لرزه همچون شعله بر تن
ترحم گر نسازی وای بر من
زبانم را ز ناشکری نگه دار
دهانم را به بد گفتن مکن یار
چراغ انجمن کن نامه ام را
مده کوته زبانی خامه ام را
گلستانی ده از گلهای بی خار
ز محنت های دورانم نگه دار
ندارم جز تو در عالم پناهی
به غیر از آستانت تکیه گاهی
مرا دایم به عصیانست کوشش
ز من جرم پیاپی از تو بخشش
گناهم بارها بخشیده یی تو
به دامان کرم پوشیده یی تو
زبانم روز و شب در توبه کردن
ولی در دل تمنای شکستن
ز مینا توبه ها کردم شکستم
کشد شرمندگی ساغر ز دستم
بکن از لطف یارب دستگیری
جوانی را رسانیدی به پیری
بده از آب رحمت شست و شویم
مکن رو جزا بی آبرویم
نگه دار از حوادث های ایام
که تا از عفو تو گردم نکونام
اگر لطفت مرا گردد حمایت
نیابد در دل من راه غفلت
به غفلت رفت ایام جوانی
شده پیدا در اعضا ناتوانی
پشیمانم ز کردار بد خویش
هراسانم ز جرم بی حد خویش
برآوردم ز خاطر یاد عصیان
به درگاه تو کردم عهد و پیمان
نگه دار از شبیخون ملامت
سلامت دار تا روز قیامت
مرا روزی که آید سر به دیوار
دلم از غارت شیطان نگه دار
بهار رنگ و بوی من خزان شد
گل امیدواری زعفران شد
به بال سعی روی آورد سستی
پرید از سر هوای تندرستی
نهالم شد درخت سالخورده
ز سر تا پای گردیده فسرده
ز صحبت ها هوس باشد گریزان
گریزان جانب خلوت نشینان
تماشای چمن رفتست از یاد
نظر پوشیده چشم از سرو شمشاد
لبالب کن ز بوی بی وفایی
نمانده با نسیم آشنایی
بیا ساقی که امشب در خمارم
قدح را پر ز می کن خاکسارم
ندارم طاقت اندوه دیگر
بکن لطف و به گردش آر ساغر
بده تا من شوم مست و توانا
جوانی روی آرد چون زلیخا
از آن می تا شوم چون غنچه خاموش
کنم چون غنچه عالم را فراموش
الهی محو کن از دل گناهم
بده در سایه عصمت پناهم
توانایی در اعضایم کرم کن
به سرسبزی عصایم را علم کن
شوم در دیده ها چون سرو ممتاز
به گلزار جهان گردم سرافراز
بده یارب به طاعت استقامت
که سازم عمر باقی صرف طاعت
مکن بیرون ز خاطر سیدا را
به گل باشد سری باد صبا را