عبارات مورد جستجو در ۸۴ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد
بدان که آنکه غیبت را می شنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنین اند، زیرا: آن کسی که در حضور او غیبت مسلمانی می شود یا به آن خوشحال نمی شود و بدش هم نمی آید و به این جهت منع نمی کند یا خوشحال می شود ولی از راه ریا و تزهد تصدیق نمی کند بلکه گاه است منع می کند اما قلبا طالب آن است که منع او را نشنوند و بسا باشد حیله ها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل اینکه اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمی دانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند و به این سخنها او را به غیبت وا می دارد و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریکند.
خلاصه آنکه گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر اینکه در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند یا از مجلس برخیزد و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانی را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند والا مستوجب نکال می گردند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که مومنی را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یاری او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل می سازد» و فرمود: «هر که رد کند از غیبت، برادر خود را و آبروی او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروی او را نگاهدارد» و فرمود که «هیچ مردی نیست که بدی برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب داری و حمایت کند اگر چه به یک کلمه باشد و نکند مگر این که خدای تعالی او را در دنیا و آخرت ذلیل می کند و هر که بدی برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یاری او کند خدا یاری او کند در دنیا و آخرت» و فرمود: «هر که حمایت کند آبروی مسلمانی را، خدا در روز قیامت ملکی را می فرستد که او را حمایت کند».
و فرمود: «هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتی از او که در مجلسی بشود و آن را رد کند، خدای تعالی هزار در از شر را در دنیا و آخرت از او دور می کند و اگر بتواند و رد غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسی است که غیبت کرده است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - دروغ گفتن
و آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ترین گناهان و خبیث ترین آنها است صفتی است که آدمی را در دیده ها خوار، و در نظرها بی وقع و بی اعتبار می سازد و سرمایه خجالت و انفعال، و باعث دل شکستگی و ملال سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاه روئی دنیا و عقبی است و آیات در مذمت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بی شمار است.
خداوند کریم می فرماید: «إنما یفتری الکذب الذین لایومنون» یعنی «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه مومنی بدون عذر شرعی، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دل او تعفن و گندی بلند می شود و می رود تا به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او می نویسد، که آسان ترین آنها زنائی باشد که با مادر خود کرده باشد» و از آن سرور پرسیدند که «مومن، جبان است؟ فرمودند: بلی عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلی عرض شد که دروغگو است؟ فرمود: نه و فرمود که: «دروغ، روزی آدمی را کم می کند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «وای بر آن کسی که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند وای بر او، وای بر او، وای بر او» و فرمود «گویا مردی به نزد من آمد و گفت: برخیز برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکی نشسته بود و دیگری ایستاده، در دست او قلابی از آهن بود، آن را فرو می برد به یک طرف سر او و می کشید تا به شانه او می رسید، بعد از آن بیرون می آورد به طرفی دیگر فرو می برد من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردی است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب می شود تا روز قیامت» و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» و فرمود که «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است» و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است» و مخفی نماند که بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است، یعنی کسی مسأله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال اینها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که «روزه را باطل می کند» و باعث وجوب قضا و کفاره می شود بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و یکم - ریا و خودنمائی
و آن عبارت است از طلب کردن اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسیله افعال خیر و پسندیده، یا آثاری که دلالت بر صفت نیک کند و مراد از آثار داله بر خیر، افعالی است که خود آن فعل، خیر نباشد و لیکن از آن، پی به امور خیر توان برد، مثل اظهار ضعف و بی حالی به جهت فهمانیدن کم خوراکی و روزه بودن یا بیداری شب و مثل آه بی اختیار کشیدن به جهت اظهار اینکه به فکر خدا، یا احوال روز جزا افتاده است، و امثال اینها.
و همه اقسام ریا شرعا مذموم، بلکه از جمله مهلکات عظیمه و گناهان کبیره است و بر حرمت آن، اجماع امت منعقد، و آیات و اخبار یکدیگر را متعاضد است.
پروردگارعظیم در کتاب کریم می فرماید: «فویل للمصلین الذینهم عن صلوتهم ساهون الذینهم یراون» یعنی «وای بر نمازگزارانی که در نماز خود مسامحه و سهل انگاری می کنند آنچنان کسانی که ریا می کنند و طاعت خود را به جهت ثنا یا فایده دیگر از فواید دنیا به جا می آورند» و در مقام مذمت جمعی می فرماید: «یراون الناس و لایذکرون الله الا قلیلا» یعنی «می نماید اعمال خود را به مردم و یاد نمی کنند خدا را مگر اندک» از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که بدترین چیزی که به شما می ترسم شرک اصغر است عرض کردند که شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا خدای عزوجل در روز قیامت وقتی که جزای بندگان را دهد به ریاکاران می فرماید که شما بروید پیش کسانی که از برای ایشان ریا کردند، و ببینید که آیا جزای شما در نزد ایشان هست یا نه» و نیز از آن حضرت منقول است که «خدای تعالی فرمود: هر که عملی بجا آورد که غیر مرا در آن شریک سازد، همه آن عمل از غیر است، و من نیز از آن عمل بیزارم» و نیز آن حضرت فرمود که «خدا قبول نمی فرماید عملی را که در آن به قدر ذره ای از ریا باشد» و نیز فرمود که «در روز قیامت، ریا کار را به چهار نام می خوانند، و می گویند: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای جابر! عمل تو فاسد، و اجر تو باطل شده تو را امروز در پیش ما نصیبی نیست، برو امروز مزد خود را از آن کس بگیر عمل از برای او می کردی» «روزی آن سرور گریست گریستنی شدید، عرض کردند که چه چیز شما را گریانید؟ فرمود: به درستی که بر امت خود ترسیده ام از شرک، آگاه باشید که ایشان نخواهند پرستید بتی را و نه خورشید و ماه را و نه سنگی را و لیکن در اعمال خود ریا خواهند کرد» و فرمود «به زودی بیاید بر امت من زمانی که باطنهای ایشان خبیث، و ظاهرهای خود را نیکو کنند به جهت طمع در دنیا، و نمی خواهند از آن ثواب پروردگار را، دینشان ریاست، و خوف خدا در دل ایشان جای ندارد و فرو می گیرد عقاب خدای ایشان را پس خدای را می خوانند خواندن کسی که غرق شده باشد دعای ایشان به اجابت نمی رسد» و در «رعده الداعی» از جناب نبوی مروی است که «خدای تعالی پیش از آنکه آسمان ها را خلق کند، هفت فرشته آفرید، و بر هر فرشته ای موکل فرمود که به عظمت خود آن آسمان را فرو گرفت و بر هر دری از درهای آسمان ها فرشته ای را دربان کرد، پس فرشتگانی که حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را می نویسند از صباح تا شب و بعد از آن، آن عمل را به بالا می برند تا اینکه فرمود: فرشتگانی که حافظان اعمالند، عمل بنده را بالا می برند که مشتمل است به روزه و نماز و قفه و اجتهاد و ورع، و آن را آوازی باشد چون آواز رعد و با آن درخشندگی و روشنی باشد مانند روشنی خورشید و با آن عمل، سه هزار فرشته باشند، پس حفظه، با آن فرشتگان می روند و از آسمان ها می گذرند تا نزد فرشته ای که بر آسمان هفتم موکل است، آن فرشته می گوید بایستید و بزنید این عمل را به روی صاحبش و بزنید آن را بر جوارح و اعضای او، و دل او را قفل کنید من فرشته حجابم منع می کنم هر عملی را که از برای خدا نباشد به درستی که مراد صاحب این عمل، خدا نبوده و جز این منظور او نبوده که در نزد امرا بلند مرتبه شود و در مجالس، ذکر او را کنند و آوازه او در شهرها منتشر گردد و پروردگار من امر فرموده که نگذرم عمل او از من درگذرد به سوی غیر من دیگر فرمود و نیز حفظه بالا می برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل، از نماز و روزه و زکوه و حج و عمره و خلق نیکو و خاموشی و ذکر بسیار، و ملائکه آسمان ها و آن هفت ملکی که که بر هفت آسمان موکلند جملگی مشایعت آن عمل را می کنند تا آنکه از همه حجابها در می گذرد و در نزد خدای عزوجل می ایستند پس گواهی می دهند از برای آن بنده که چنین عملی می کند خدای تعالی می فرماید که: شما حافظان عمل بنده منید و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست، به درستی که این بنده من مرا اراده نکرده به این عمل، یعنی مرادش از این عمل، تحصیل رضای من نبوده و غیر مرا در نظر داشته، پس بر او باد لعنت من پس همه فرشتگان می گویند: بر او باد لعنت تو و لعنت ما و جمله آسمان ها و ساکنان آنها بر او لعنت فرستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نگاهداری عمل، مشکل تر است از انجام دادن آن عرض کردند که چگونه است نگاهداری آن؟ فرمود که مردی صله به جا می آورد و از برای خدا انفاق می کند و به غیر از خدا احدی را منظور ندارد پس ثواب پنهانی آن عمل از برای او ثبت می شود و بعد از آن در نزد مردمان، آن عمل را ذکر می کند، ثوابی که نوشته شده بود محو می شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهانی به جهت او نوشته می شود بار دوم که آن عمل را ذکر می کند آن ثواب نیز محو می شود و ریا در نامه عمل او ثبت می گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «در بیان قول خدای تعالی که «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» فرمود: مردی عمل خیری می کند که خالص از برای خدا نیست، بلکه غرض او ستایش مردمان است و خواهش دارد که مردم آن را بشنوند پس این است آنچنان کسی که شرک آورده است در بندگی پروردگار خود پس فرمود هیچ بنده ای نیست که عمل خیر خود را پنهان کند و روزگاری از آن بگذرد مگر اینکه خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگاری از آن بگذرد مگر این که خدا را آشکار می کند» و فرمود: «چه می کند یکی از شما که عمل خوب از برای او ظاهر می سازد و فعل خود را پنهان می کند اما به باطن خود رجوع نمی کند تا بداند که چنین نیست» و فرمود «هر که عمل اندکی از برای خدا بکند، خدا آن را بیش از آنچه کرده ظاهر می سازد و هر که عمل بسیار از برای ریا و مردمان کند و در آن بدن خود را به تعب اندازد و شبها به بیداری به روز آورد خدا نمی گذارد مگر اینکه اندک نماید در نزد هر که بر آن مطلع می گردد» و در مذمت ریا و بدی آن همین قدر کافی است که دلالت می کند بر اینکه آن شخص مرائی، حضرت آفریدگار جل جلاله را پست تر و حقیرتر شمرده از بندگان ضعیف او که نه نفعی از ایشان متمشی می گردد، و نه ضرری چون شکی نیست که هر که در یکی از عبادات پروردگار قصد ستایش و پسندیدن بنده ای از بندگان او را کند چنین گمان دارد که قدرت این بنده به برآوردن مطالب او از خدا بیشتر است و رضاجوئی او از خوشنودی خدا بهتر است و کدام استخفاف به پروردگار عالم از این بالاتر است «نعوذ بالله منه».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و دوم - نفاق و دورویی، و مذمت آن
و مراد از آن در این مقام، دورویی و دو زبانی است، به این طریق که در حضور کسی او را مدح و ستایش کنی، و اظهار دوستی و نیکخواهی نمایی و در غیاب او برخلاف آن باشی، و مذمت او کنی و در صدد اذیت او باشی یا آنکه میان دو نفر که با یکدیگر دشمن اند، آمد و شد نمایی و با هر یک در دشمنی دیگری موافقت کنی و خود را دشمن او وانمایی و او را بر عداوت آن دیگری تحسین کنی و دشمنی او را در نظرش جلوه دهی و چنان نمایی که تو هم یاری او می کنی و این صفت از جمله مهلکات عظیمه است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که دو رو باشد در دنیا، فردای قیامت او را دو زبان از آتش خواه بود» و فرمود «بدترین بندگان خدا در روز قیامت، کسی خواهد بود که در دنیا دو رو باشد یعنی شخصی را به رویی ملاقات کند و دیگری را به رویی» و نیز فرمود که «در روز قیامت هر که دو رو باشد خواهد آمد یک زبان از قفای او آویخته، و یک زبان دیگر از پیش روی او، و شعله خواهند کشید تا رخسار او را بسوزانند و ندا خواهد رسید که این است که در دنیا دورو و دو زبان بود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصرار بر معاصی وعدم پشیمانی از آن
صفت بیست پنجم: گناه و اصرار بر معاصی و عدم پشیمانی از آن از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ صبحی طلوع نمی کند و هیچ شامی شفق غروب نمی نماید مگر اینکه دو فرشته به چهار ندا جواب یکدیگر را می دهند یکی از ایشان می گوید که کاش این خلق آفریده نمی شدند و دیگری می گوید که ای کاش که چون آفریده شدند می دانستند که از برای چه آفریده شدند باز اولی می گوید: ای کاش، حال که ندانستند از برای چه آفریده شدند هر قدری که دانستند به آن عمل می کردند باز دومی می گوید که ای کاش، چون به آنچه دانستند و عمل نکردند توبه می کردند از آنچه کرده اند» «به درستی که بنده را به جهت یک گناه، از گناهانی که کرده صد سال حبس می کنند و او نگاه می کند به حورانی که در بهشت از برای او آماده شده است که به ناز و نعمت مشغولند و او حسرت می برد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «دندان خود را به خنده ظاهر مساز و حال آنکه اعمال قبیحه از تو صادر شده باشد و شب ایمن مخواب و حال اینکه گناه از تو سر زده باشد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است است که «خداوند عالم حکمی فرموده است که هیچ نعمتی را که به بنده عطا فرمود از او زایل نسازد تا گناهی از او سرزند که مستحق سلب آن نعمت شود» و فرمود: «به درستی که بنده گناهی می کند و به آن سبب روزی از او منع می شود» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «خدای تعالی می فرماید: هر بنده که خواهش نفس خود را بر طاعت من اختیار نمود کمتر چیزی که به او می کنم او را از لذت مناجات خود محروم می سازم» و فرمود: «کسی که قصد معصیتی نماید زنهار، که پیرامون آن نگردد، زیرا باشد که از بنده گناهی سرزند و پروردگار عالم او را ببیند پس بفرماید: قسم به عزت و جلال خودم که بعد از این هرگز تو را نمی آمرزم» و فرمود: «هیچ رگی در بدن آدمی نمی جهد و هیچ مصیبت و درد سر و مرضی نیست مگر به واسطه گناهی که صادر شده است» و فرمود: «بدرستی که بنده گناه می کند پس به سبب آن از نماز شب محروم می گردد و به درستی که عمل بد زودتر بر صاحب خود اثر می کند از کارد در گوشت» و از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «بر خدا حتم است که در هر خانه که معصیت او شود آن خانه را ویران سازد تا آفتاب بر زمین آن بتابد و آن را پاک سازد» و آیات و اخبار در این معنی بسیار است و زنهار، کسی که چنان گمان نکند که ممکن است اثر گناهی که کرده باشد به او نرسد و به وبال آن گرفتار نشود، زیرا این امری است محال و چگونه محال نباشد و حال اینکه خدا از ترک اولایی که از پیغمبران سرزد نگذشت و از ایشان مواخذه فرمود پس چگونه از گناهان عظیمه و معاصی کبیره که از دیگران سرزند می گذرد؟ بلی از سعادت پیامبران این بود که مواخذه ایشان را به عالم قیامت نیفکند و در دنیا ایشان را مواخذه فرمود، اما اشقیا را مهلت می دهد تا بار خود را سنگین نمایند و ایشان را در آخرت به بدترین عذابها معذب سازد آیا به گوشت نرسیده که پدرت آدم که طینت او به ید قدرت الهی سرشته و مسجود ملائکه ملکوت گشته بود به واسطه یک ترک اولایی او را از بهشت راندند و چون از آنچه را که از او نهی شده بود خورد همه حلل و زیور بهشتی از بدن او افتاد و عورت او ظاهر شد و همان لحظه جبرئیل فرود آمده تاج از سر او برگرفت و از بالای عرش به او و حوا ندا رسید که از نزدیک من دور شوید و از جوار من فرو روید، زیرا کسی که معصیت مرا نمود لایق جوار من نیست پس آدم با دیده پرنم به جانب حوا نگریست و گفت: این اول شومی معصیت است که ما را از جوار دوست دور افکند.
مروی است که «آدم بعد از آن الم، دویست سال بر گناه خود گریه کرد تا خدا توبه او را قبول فرمود و از ترک اولادی او گذشت» پس هرگاه مواخذه او در مکروهی که از یکی از برگزیدگان بارگاه او صادر شد چنین باشد پس چگونه خواهد بود حال دیگران که هر روز گناهان بسیار از ایشان سر می زند؟
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
برداشت بت من از سر آن چتر سیاه
زان پس که دل سپاه بس برد ز راه
عمدا بر صوفیان شد آن شمع سپاه
تا توبه صوفیان کند نیز تباه
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
ولیلة طال سهادی بها
فزارنی ابلیس عندالرقاد
فقال لی هل لک فی شمعة
کیسة تطرد عنک السهاد
قلت نعم قال و فی قحبة
هندیة من اهل اکبر اباد
قلت نعم قال و فی حمزة
معصرة کانت من عهد عاد
قلت نعم قال و فی لعبة
فی وجنتیها للحیا اتقاد
قلت نعم قال و فی شادن
قد کحلت اجفانه بالسواد
قلت نعم قال و فی مطرب
اذارنا یرقص منه الجماد
قلت نعم قال فنم آمنا
یا کعبة الفسق و رکن الفساد
قطعه دوم منسوب به سناء الملک است ولی من بنده در دیوان زین الدین ابو حفص عمربن مظفربن عمرالوردی الشافعی آنرا یافته ام و آن اینست
بت و ابلیس اتی، بحیلة منتدبة
فقال ما قولک فی، حشیشة منتخبة
فقلت لا قال و لا، خمرة کرم مذهبة
فقلت لا قال و لا، اغید بالبدر اشتبه
فقلت لا قال و لا، ملیحة مطیعة
فقلت لا قال و لا، آلة لهو مطربة
فقلت لا قال فنم
ما انت الا حطبة
شب دوشین که تا قریب سحر
بودمی خسته از سهاد و سپهر
از پس پاس سیمین زان شب
سر نهادم بفکر در بستر
گرم چون گشت چشمم اندر خواب
دیدم ابلیس را بخواب اندر
گفت خواهی یکی فروزان شمع
که برد خواب را سبک از سر
گفتم آری بگفت لو لیکی
ز اکبر آباد هند یا کشمر
گفتم آری بگفت صاف مئی
که بود جمشید را دختر
گفتم آری بگفت دخترکی
که رخش زد بجان شرم شرر
گفتم آری بگفت شاهدکی
که ز مژگان به دل زند خنجر
گفتم آری بگفت مطربکی
کز ترانه اش برقص نجم و شجر
گفتم آری بگفت صد احسنت
بر تو ای خشک مغز دامن تر
شاد و آسوده خواب کن که توئی
کعبه فسق را سیاه حجر
چون بدین طعنه خاطرم آزرد
خرمن غیرتم گرفت آذر
جستم از هول و جستم از لاحول
بهر دفع بلیس نفس سپر
باز رفتم ز فکرت اندر خواب
دیدم او را بصورت دیگر
گفت ای یار سرخ رو خواهی
در می سبزه چون خط دلبر
گفتمش نی بگفت اگر باشد
قدحی ز آن شراب جان پرور
گفتمش نی بگفت اگر باشد
دختری لعل پوش و سیمین بر
گفتمش نی بگفت اگر باشد
ساده نازنین چو قرص قمر
گفتمش نی بگفت اگر باشد
مطربی با دف و نی و مزمر
گفتمش نی بگفت نیک بخسب
که نه زین شاخ برگ رست و نه بر
هیزم خشکی و ز زهد و ریا
میفروشی بخلق هیزم تر
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۵
ز بهر کشتن من گر بهانه میجویی
همین که نیست گناهی مرا گناهم بس
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۰ - تتبع مخدوم
باز در دیر مغان آه و فغان آورده ام
عالمی را از فغان خود به جان آورده ام
از گناه توبه با زنار گبر خویش را
دست و گردن بسته در دیر مغان آورده ام
هر چه میخواهی باین رسوا بکن ای مغبچه
کانچنان کت خواستی دل آنچنان آورده ام
لطف پیر دیر هست افزون ز جرم من ازان
ار کند شرمنده سر بر آستان آورده ام
ساقیا رطل گرانم ده که از شرمندگی
سر بزیر افکنده خود را سر گران آورده ام
گر چه از نام و نشان آزادم اما داغ عشق
بر جگر از بی نشانیها نشان آورده ام
لایقالی گفته سر عشق را چون پیر دیر
فانیا چون گویم ار صد داستان آورده ام
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۲۸ - فصل (غیبت به چشم و دست و اشارت)
بدان که غیبت همه نه آن باد که به زبان باشد بلکه به چشم و نیز به دست و به اشارت و به نوشتن هم حرام بود. عایشه رضی الله عنه می گوید، «دست اشارت کردم که زنی کوتاه است». رسول (ص) گفت، «غیبت کردی». و همچنین لنگ رفتن و چشم احول کردن تا حال کسی معلوم شود همه غیبت است، اما اگر نام نبرد و گوید کسی چنین کرد غیبت نباشد، مگر که حاضران بخواهند دانست که را می گوید، آنگاه حرام باشد که مقصود تفهیم بود و به هرچه بود.
و گروهی از قرایان و پارسیان جاهل غیبت کنند و پندارند که غیبت نیست و یا حدیث کسی کنند پیش وی و گویند، الحمدالله که حق تعالی ما را نگاه داشته است از فلان چیز تا بدانند که او چنین همی کند. و یا گویند، «فلان مرد سخت نیکوست و احوال او خوب است ولیکن او نیز مبتلا شده است به خلق، چنان که ما مبتلا شده ایم و کم کسی خلاص یابد از فترت و آفت و امثال این»، و باشد که خویشتن مذمت کند تا بدان مذمت دیگری حاصل آید.
و باید که در پیش غیبت کننده نگوید، سبحان الله، اینت عجب»، تا آن کس به نشاط شود و یا دیگران که غافل بوده اند بشنوند و گوید، «اندوهگین شده ام که فلان را چنین واقعه ای اتفاق افتاده است. حق تعالی کفایت کناد» و مقصود آن بود که واقعه وی را دیگران بدانند. و باشد که چون حدیث کسی کند گوید، «خدای تعالی ما را توبه دهاد» تا بدانند که وی معصیت کرده است. این همه غیبت بود، لیکن چون چنین نبود، نفاق نیز با وی به هم که خویشتن به پارسایی فرانموده باشد و به غیبت ناکردن تا از معصیت دور شود و وی به جهل خود پندارد که غیبت نکرده است و باشد که کسی غیبت کند، وی را گوید، خاموش غیبت مکن» و به دل آن را کاره نبود، هم منافق و هم غیبت کرده باشد که غیبت شنونده هم در غیبت شریک است مگر که به دل کاره باشد.
یک روز ابوبکر و عمر رضی الله عنهما به هم می شدند. یکدیگر را گفتند، «فلان بسیار خسبد». پس از رسول (ص) نان خورشی خواستند. گفت، «شما نان بخورید». گفتند، «نمی دانیم که ما چه خوردیم». گفت، «بلی گوشت برادر خویش خوردید». هردو را فراهم گرفت. یکی گفته بود و دیگری شنیده بود. و اگر به دل کاره نباشد و به چشم یا به دست اشارت کند که خاموش، هم تقصیر کرده باشد. باید که به جد و صریح گوید تا اندر غایب مقصر نبود که اندر خبر است که هرکه برادر مسلمان را غیبت کند و وی نصرت نکند و وی را فرو گذارد، حق تعالی وی را فرو گذارد اندر وقتی که حاجتمند بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۸ - فصل (پیدا کردن آنچه صغایر بدان کبایر شود)
بدان که صغیره امیدوار بود که عفو وی را دریابد، ولیکن به بعضی از اسباب عظیمتر گردد و خطر آن نیز صعب بود و آن شش است:
اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره.
دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم».
سوم آن که شاد شود به گناه و آن را غنیمتی و فتوحی داند و بدان فخر آورد و باشد که به بارنامه بگوید که فلان را فریفتم و مال وی ببردم و وی را بمالیدم و دشنام دادم و خجل کردم و اندر مناظره وی را تشویر دادم و امثال این. و هرکه به سبب هلاک خود شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود.
چهارم آن که چون پرده بر کنار وی نگاه دارد پندارد که این خود عنایت است اندر حق وی. نترسد از آن که این امهال و استدراج بود تا بتمامی هلاک شود.
پنجم آن که اظهار معصیت کند و ستر حق تعالی را از خویشتن برگیرد و باشد که دیگری به سبب وی نیز رغبت کند و وی را وبال رغبت و معصیت دیگران حاصل آید و اگر صریح کسی را ترغیب کند و اسباب آن بسازد تا اندر وی آموزد، وبال مضاعف گردد. و سلف گفته اند، «هیچ خیانت نیست بر مسلمان پیش از آن که معصیت اندر چشم وی آسان کنی».
ششم آن که گناه کسی کند عالم بود و مقتدی بود و به سبب کردار وی دیگران دلیر شوند و گویند اگر نبایستی کردی وی نکردی، چنان که عالم همه ابریشم شد و به نزدیک سلطان شود و مال وی بستاند و اندر مناظره زبان سفاهت اطلاق کند و اندر اقران خویش طعنه زند و به کثرت مال و جاه فخر کند، همه شاگردان به وی اقتدا کنند و بدیشان نیز چون استاد شوند شاگردان دیگر نیز اقتدا کنند و از هریکی ناحیتی تباه شود که اهل هر شهری به یکی از ایشان بگروند، ناچار وبال همه اندر دیوان مقتدی باشد.
و برای این گفته اند، «خنک آن کس که بمیرد گناه وی نیز بمیرد. و هرکه چنین نگردد گناه وی باشد که هزار سال پس از مرگ وی بماند». یکی از علمای بنی اسرائیل توبه بکرد، وحی آمد به رسول آن روزگار که وی را بگوی که اگر گناه میان من و تو بودی بیامرزیدمی، اکنون تو خود توبه کردی، آن قوم را که از راه بردی و چنین بماندند آن را چه کنی؟ و برای این است که علما اندر خطرند که گناه ایاشن یکی هزار بود و طاعت ایشان یکی به هزار که ایشان را ثواب کسانی نیز که بدیشان اقتدا کنند حاصل آید. و بدین سبب واجب آید بر عالم که معصیت نکند و چون کند پنهان دارد، بلکه اگر خود مباحی باشد که خلق بدان دلیر شوند بر غفلت، از آن حذر کند. زهری همی گوید، «اما از پیش همی خندیدمی اکنون مقتدا گشتیم، ما را تبسم نیز روا نیست». و جنایتی بزرگ بود که کسی زلت عالم حکایت کند که بدان سبب خلق بسیار از راه بیفتند و دلیر شوند، پس زلت همه خلق واجب است پوشیدن و از آن، عالم واجب تر.
وفایی شوشتری : غزلیات
شمارهٔ ۸
گیرم نبود نای سرچنگ سلامت
چنگ ار نبود مرغ شباهنگ سلامت
گر باده ی گلرنگی و طرف چمنی نیست
اشک بصر خویش و دل تنگ سلامت
برآئینه ی خاطر اگر زنگ ملال است
از صحبت زاهد سر این زنگ سلامت
از دوری خلقم به سر، ار، هنگ خرد نیست
جانم بود از این سر بی هنگ سلامت
صدبار، زمی توبه نمودیم و شکستیم
صدبار دگر باز سر سنگ سلامت
زین زهد ربایی که مرا هست چه حاصل
از نام گذشتیم سر ننگ سلامت
مارا، حبشی خال توگر، دل نرباید
زلفین تو یعنی سپه زنگ سلامت
دین نبی اندر کف این فرقه ی بی دین
چون شیشه بود در بغل سنگ سلامت
هستند دو ابروی تو در جنگ و کشاکش
در قتل «وفایی» سراین جنگ سلامت
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۵
هم حریف زندانم هم رفیق چاهم من
بخت تیره روزانم کوکب سیاهم من
نه به خلد در خوردم نه به دوزخ ارزانی
خوش گناه‌کارم من طرفه بی‌گناهم من
جرم اگر نمی‌باشد بخششی نمی‌پاشد
بر امید عفو او عاشق گناهم من
تکیه بر کرم دارم، از گنه چه غم دارم
بیم را نمی‌دانم، آرزو پناهم من
کم ندارم از سامان با همه پریشانی
آه و ناله اسبابم، گریه دستگاهم من
هر کجا که بخرامی، هر کجا که بنشینی
خاک آستانم من، فرش جلوه‌گاهم من
عزّتم نمی‌داری، قیمتم نمی‌دانی
سرمة سلیمانی، مشت خاک راهم من
خدمتم چه می‌ارزد، طاعتم چه می‌باشد
آب گشتم از خجلت، شرم عذرخواهم من
از نجات نومیدم وز کنار محرومم
همّتی سلامت را کشتی تباهم من
گر چه در هنر بیشم جمله بار بر خویشم
حجّت غریمم من، عصمت گناهم من
پر غرور فیّاضم در جنون و رسوایی
غیر را نمی‌خواهم، طرفه پادشاهم من
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
خداوندا مده از جوی غفلت آب تاکم را
ز دست معصیت کوتاه کن دامان پاکم را
کند پرهیز انگشت حکیم از جنبش نبضم
نباشد چاره یی غیر از تو جان دردناکم را
تنم را همچو گل کردی به داغ آلوده صبری ده
دهان شکرگویان ساز زخم سینه چاکم را
به خدمت بندگان تقصیر سازند از گرانجانی
ز باد و آتشم مالی کرم کن آب و خاکم را
مرا چون سیدا کین کسی در دل نمی باشد
گرفتار بلا کن هر که می خواهد هلاکم را
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۶
نسازد توبه از کردار خود جانی که من دارم
نمی آید به خود تا حشر نسیانی که من دارم
نمی گنجد به عالم جرم پنهانی که من دارم
زند پهلو به گردون کوه عصیانی که من دارم
به صد دریا نگردد پاک دامانی که من دارم
در آن وادی که من هستم به جز گردون نمی گردد
برای دستگیری رهبری بیرون نمی گردد
یقینم شد که لیلی همدمم اکنون نمی گردد
ز وحشت سایه یی بر گرد من مجنون نمی گردد
ندارد کعبه گرد خود بیابانی که من دارم
درین ایام گردون حاجتم بیرون نمیارد
هوس دیگر ز کنج عزلتم بیرون نمیارد
به تکلیف آفتاب از صحبتم بیرون نمیارد
تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمیارد
به است از جنت در بسته زندانی که من دارم
مرا در گوشه محنت فگنده گردش دوران
به پای افگنده ام زنجیر از کوتاهی دامان
نباشد در دل من آرزوی میوه بستان
ز اکسیر قناعت می شمارم نعمت الوان
اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
کمانداری که از بیمش سر خورشید می لرزد
به دامنگیریی او بازوی امید می لرزد
به خود از غیرت او رستم و جمشید می لرزد
ز سهمش پنجه شیران چو برگ بید می لرزد
درون سینه از تیرش نیستانی که من دارم
مرا چون سیدا برد آن نگار خرگهی صایب
نباشد هیچ کس را آن پری رو آگهی صایب
به زلفش می توان چون خضر کردن همرهی صایب
ز مد عمر جاویدان ندارد کوتهی صایب
ز دست تیغ او زخم نمایانی که من دارم
امیر پازواری : شش‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۱۰
منْ اوُنْ فرنگی کافِر بی‌دین بُومْ،
من بتْ پرستونْ‌رِهْ همه‌یِ مَهینْ بُومْ،
اگر که تره قَهْر و تره من کینْ بُومْ،
یاربْ به تُرکی بَو که تره من چینْ بُومْ؟
من قاتِل اونْ امامِ هشتمین بُومْ،
دوزخِ دریمْ جمله‌یِ کافرینْ بُومْ،
بیگونهْ از اسلام وُ ایمون وُ دینْ بُومْ،
ته کِرْدِهْ اگر من ذرّه‌ای غمینْ بُومْ،
اَرْ پادشِه هند و ختا و چین بُومْ،
جمشید وُ فریدون‌رِه منْ جانشینْ بُومْ،
منْ به آسمونْ جایِ مه و پروین بُومْ،
اوُنْ مَحَلْ تنه خرمنِ خوشهْ چینْ بُومْ
فروغ فرخزاد : دیوار
گناه
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش


در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش


در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم


فروخواندم به گوشش قصهٔ عشق :
تو را می خواهم ای جانانهٔ من
تو را می خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانهٔ من


هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید


گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
فریدون مشیری : ابر و کوچه
دست ها و دست ها
به دست‌های او نگاه می‌کنم
که می‌تواند از زمین
هزار ریشهٔ گیاه هرزه را برآورد
و می‌تواند از فضا
هزارها ستاره را به زیر پر درآورد

به دست‌های خود نگاه می‌کنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپیده را سیاه می‌کند
هزار لحظهٔ عزیز را تباه می‌کند
مرا فریب می‌دهد
تو را فریب می‌دهد
گناه می‌کند
چرا سپید را سیاه می‌کند؟
‌چرا گناه می‌کند؟!
امام خمینی : رباعیات
گناه
تا چند ز دست خویش، فریاد کنم؟
از کرده ی خود کجا روم داد کنم؟
طاعات مرا گناه باید شمری
پس از گنه خویش چسان یاد کنم؟
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۸
عمر شد در کار ناهموار بر باد ای دریغ
هیچ روزی روی فردا ناورم یاد ای دریغ
می نهم هر دم بهایی بر هوا بیچاره من
قصر اعمالم بود بس سست بنیاد ای دریغ
کرده بر آمرزش حق تکیه، بی باک از گناه
هرگز از قهاری او نایدم یاد ای دریغ
آرزوی دولت ناپایدار این جهان
چند دولتهای جاویدم ز کف داد ای دریغ
در گنه چندان دلیر و در نکویی ناتوان
با چنین بد خوئیم مادر چرا زاد ای دریغ
راه باریک است و شب تاریک و همره دیو و دد
مانده زیر بار عصیان زار و ناشاد ای دریغ
نیکی ناکرده ثبت نامه روز جزا
خالد آلوده چون خواهد شد آزاد ای دریغ