عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٨
نا کسانیکه درین دور حریفان تواند
هر یکی را چو صراحی سوی جامست نظر
خرده ئی گر ز تو بینند چه هشیار و چه مست
سرزنش را ببزرگانش رسانند خبر
در خمار ار شودت جان و جهان جمله بباد
نکند بر تو یکی با قدحی باده گذر
رو مسیحا نفسا زین خرکان روی بتاب
هم طویله نسزد عیسی مریم با خر
ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خر خری لایق تو نیست خرا مبار مخر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٢
از حسد نا اهلم ار گوید بدی
زان بود کز من بدل دردیستش
حاسدان هستند و ما را باک نیست
بیهنر آنکس که حاسد نیستش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٧
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش
با تو گویم که چیست غایت حلم
هر که زهرت دهد شکر بخشش
هر که بخراشدت جگر بجفا
همچو کان کریم زر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
از صدف یادگیر نکته حلم
هر که سر ببردت گهر بخشش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٢
دشمن خورد را حقیر مدار
خواه بیگانه باش و خواهی خویش
زانکه چون آفتاب مشهورست
آنچه گفتند زیرکان زین پیش
که ز رمح بلند قد ناید
آنچه سوزن کند به خوردی خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٩
شهریار جهان طغایتمور
ای چو حاتم بمکرمت شده فاش
وی چو باد خزان و ابر بهار
دست تو زرفشان و گوهر پاش
بنده را بسته بود بر آخور
لاشه اسبی مناسب اوباش
چند روزست تا فروخته ام
کرده وجه معاش خود ز بپاش
وجهکی مختصر چه بر دارد
خاصه در دست رندکی قلاش
شاه از آن پس به بنده اسبی داد
چست و رهوار و چابک و جماش
صورتی آنچنانک بر نکشید
مثل آن نوک خامه نقاش
گرچه سمش چو تیشه فرهاد
هست در کوهسار سنگتراش
بگسلد از سبکروی باری
فرش میدانش اگر کنند رشاش
خسروا چون برای اسب نماند
زر بمقدار دانه خشخاش
مرکب شهریار هم نتوان
بهر خرجی خود فروخت بلاش
عیش ممکن نباشدم بی شک
گر نخواهم ز شاه وجه معاش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۵
گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری
تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش
کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع
رنج دل باشد نصیب مردم والامنش
عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر
وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش
شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم
در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش
درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید
کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش
سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر
تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش
کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان
از برای او بائین مثل گویند غش
و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست
گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٠
ایدل ز غم منال که از گردش زمان
تنها تو نیستی بجفای زمانه خاص
خاصیتی است مردم این روزگار را
نتوان بهیچ روی شدن منکر خواص
گرفی المثل هزار نکوئی کنی بخلق
زیشان بجز بدی نتوان یافتن قصاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٧
من از فروتر خویش ار همی کشم رنجی
عجب مدار که خواهم برینت داد وقوف
نه آفتاب فلک نور بخش ماه بود
همیشه ماه رساند به آفتاب کسوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٣
ای ابن یمین جهان نیرزد
آنرا که غمش نهند بر دل
شادان گذران که ابلهست آنک
انده کند از حیات حاصل
دارد هنری جهان که در وی
باشد حرج و فرج مقابل
آسان گذرد اگر تو او را
بر خود نکنی ز جهل مشکل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۶
با خبر باش که دنیا گذرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٩
عزت خلق اگر نگهداری
نکشی درد سر ز قال و ز قیل
ور نداری ز کبر عزت کس
ناکسی گشت ثابتت بدلیل
مشکل است آنکه او عزیز شود
هر که او را زمانه کرد ذلیل
هر چه نقصان کند ازو چیزی
چیز کی ماند از کثیر و قلیل
غیر عزت که نیم ذره ازو
نتوان کاستن بهیچ سبیل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٩
آنکسانرا که بمقدار جوی نیست هنر
بیشتر با زر و سیم و با درم میبینم
عاقلانی که شکافند بتاریکی موی
از پی تو شه یکروزه دژم میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٠
خرم آنکس که بقعه ئی دارد
و او نه مأمور و نه امیر کسان
کنج عزلت گرفته از عالم
گشته فارغ ز دار و گیر کسان
ز آتش آرزو نتافته دل
چون تنور از پی فطیر کسان
گشته راضی بحکم کن فیکون
رسته از زحمت و ز خیر کسان
داند آزاده ئی که یکچندی
بوده باشد بعنف اسیر کسان
که فراز کلوخپاره خویش
بهتر از مسند و سریر کسان
پشته خار خار پشتک را
نرمتر آید از حریر کسان
رو قناعت گزین که نتوان پخت
قرص امبد از خمیر کسان
پایمزد تو در زمانه بسست
آنکه او هست دستگیر کسان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۶
زندگانی بکنج عافیتی
بیمشقت چو میتوان کردن
پس چرا بر و بحر پیمائی
ای سلیم از برای نان خوردن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٨
گر ثواب و عقاب خواهد بود
نیک و بد را مخیری پس ازین
ور بد و نیک را جزائی هست
زین دو هریک که بایدت بگزین
یا نکوئی کن و جزاش بیاب
یا بدی کن سزای خویش ببین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٢
هر کسی را چنانکه هست بدان
پس بدانقدر دوستی میکن
با وفا باش و وصل و فصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن
در عمل کوش و ترک قول بگو
کارکرده نمیشود بسخن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢٣
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دو تای جامه اگر کهنه است اگر از نو
بچار گوشه ایوان خود بخاطر جمع
که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو
هزار بار نکو تر بنزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶٣
طمع ابن یمین چیست ز کرم کرمت
خود بدانی چو در آن صرف کنی اندیشه
هست آن میوه که از لطف بود چهره نمای
دانه از باطن او همچو پری از شیشه
با همه لطف که دارد نخورم خون دلش
خرم آنکس که کند خوردن خونش پیشه
قوت خونش اگر در تن روباه رود
شیر گیری کند ار روی نهد در بیشه
ندهد این بجز آن راد که چون رنده بود
دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٠
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
بر سر دانه کشیدست بدستان دامی
تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام
بمکافات یکی را ندهد دشنامی
دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین
عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی
عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان
گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٨
پیشتر زین علی شمس الدین
که سر از کبر بر فلک سودی
گر چه در جمع مال و در ضبطش
ید بیضا و سحر بنمودی
لیکن از شاعران خوش گفتار
گر کس او را بشعر بستودی
هم در او هزتی شدی پیدا
هم عطائی بقدر فرمودی
این دم از دسته اکابر عصر
غیر سودا نمیرسد سودی
صد از آنرا بآتش ار فکنی
بر نیاید ز هیچیک دودی
کاش باری چو اینچنین میبود
گر بد ار نیک هم همو بودی