عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
در دیده خیال تست ما را شب و روز
تا کی شوم ای دوست به وصلت پیروز
گفتا که منم شمع و تویی پروانه
بر شمع جمال من تو حالی می سوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
در دیده خیال تست ما را شب و روز
تا کی شوم ای دوست به وصلت پیروز
گفتا که منم شمع و تویی پروانه
می ساز و ز پرتو جمالم می سوز
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹
روزی که دور از برم آن خوشخرام شد
من بودم و تحملی اما تمام شد
اینست اگر فراغت آزادگان باغ
آسوده طایری که گرفتار دام شد
زین باده ای که گشته ازو خون غم حلال
خوش نوش ای حریف که بر ما حرام شد
آگاه ازین نگشت که در بندگی فتاد
محمود و درگمان که ایازش غلام شد
سود وفا، زیان جفا، گفتمش طبیب
آگه نیم ازین دو پسندش کدام شد
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳
خاک درت بمژگان خوش آنکه رفته باشم
در زیر سر نهاده خشتی و خفته باشم
خاص تو کرده ام دل کاوش کنش بمژگان
دراین خرابه گنجی شاید نهفته باشم
عشق تو کردم اظهار شد رنجه طبع اغیار
کی می توانم انکار حرفی که گفته باشم
صد گل درین گلستان بشکفت و جور گلچین
گو یک دو روز بگذار منهم شکفته باشم
بر من طبیب پنهان بستند بس رقیبان
من هم بود کز ایشان حرفی نهفته باشم
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷
مرا ز غیبت خاقانی و خریش چه باک؟
چون او به نزد دل من کم از جوی سنجد
و گر برنجم ازو هم شگفت نیست از آنک
که گُربه عطسه شیرست و شیر ازو رنجد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۲
بلند بختا با بختیان همت تو
گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
جهان پیسه اگر بیسراک مست شود
ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
به گردن شتر اندر شراب زربخشی
به پای پیل گه خشم خصم فرسایی
عدوی ناکست از بیم چون گمیز شتر
کند گریز سوی پس چو سایه بنمایی
گرفته ام که عدوی شتر دلت افعی است
شود زمرد چشمش سپهر مینایی
سزد که دشمن تو سر فرو نیارد از آنک
نهاد بر شترش آسمان به رسوایی
دم خرست عدوت ار چه صد شتروارست
که بیشتر نشود گر بسی بپیمایی
اگر برون شود اشتر ز روزن سوزن
شود مقابل تو چرخ از توانایی
من آن کسم که الف را ندانم از اشتر
تو پیل بالا زربخش و جرم بخشایی
حدیث من چو به فضل و هنر کنم دعوی
حدیث آن شترست و حکایت رایی
به روز گل ز شتر رائیی سؤالی کرد
که هان چگونه ای و از کجا همی آیی؟
جواب داد شتر کاین زمان ز گرمابه
اگر تو خواجه سخن بر سخن نیفزایی
به خنده گفت شتر را نشان گرمابه است
که ساق پات بدین پاکی است و زیبایی
سپهر قدرا! کردم سؤال دوش از دل
که خواهم اشتری از پادشا چه فرمایی؟
جواب داد مرا کای مجیر راست شنو
تو بس شتربان شکلی نه شاعر آسایی
بدین حدیث شتر گربه هم روا باشد
اگر به حضرت او این صداع ننمایی
کنون به پای شتر دبه در فگندم و رفت
کز آرزوی شتر گشت بنده سودایی
مرا عطای تو و نعمت برادر تو
کنند سیر نه اشتر دلان هر جایی
به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد
بود هر آینه از ابلهی و شیدایی
شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی
یکی شتر ز سر زیرکی و دانایی
نه من کم آمدم ای شه ز رقعه شطرنج
چه باشد ار تو به من اشتری درافزایی
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
شاهی که سعادت و ظفر رهبر اوست
در چشم فلک سرمه ز خاک در اوست
رنجور شد از پای و سزا نیست به رنج
آن پای که سرهای سران چاکر اوست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
دست تو به جود طعنه در میخ زند
در معرکه تیغ گهر آمیغ زند
از کار خود آفتاب را شرمی باد
کو تیغ تو دیده هر سحر تیغ زند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند
بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند
نرگس که بود؟ که از سر بی مهری
در مجلس شاه سیم و زر عرضه کند
فلکی شروانی : قطعات
شمارهٔ ۵
بودند بتان به پیش من خوار
واکنون خود را چه خوار بینم
آن کس که مرا شکار بودست
خود را به کفش شکار بینم
فلکی شروانی : اشعار پراکنده
شمارهٔ ۱ - تک بیت
هوای فاخته رنگست و ابر بلبل فام
بریز خون خروس ای نگار کبک خرام
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
کافور بار شد فلک و کوه سیمرنگ
وز کوه کرد روی سوی دشت غرم و رنگ
کهسار سیمرنگ شد و چرخ سیمگون
آبی زریر گون شده باده عقیق رنگ
چرخ کبود مانده برو ابر جای جای
چون پر ز دوده آینه بر جای جای زنگ
از برف کوهسار شده پر سپاه روم
وز زاغ مرغزار شده پر سپاه زنگ
چون روی دوستان ملک گشت سرخ سیب
چون روی دشمنانش شده زرد با درنگ
میر ستوده بوالحسن آن آفتاب جود
شاه نبرد لشگری آن آفتاب جنگ
بادش همیشه دولت یار و نشاط جفت
بادش همیشه روی بیار و قدح بچنگ
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۳
چو باد خزان بگذرد بر درخت
کند پرنیان بر تنش لخت لخت
از آن پس که در باغ بلبل بساخت
ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت
در او تخت زرین نهاده است زاغ
بشد بلبل از باغ و بربست رخت
بکهسار کافور بیزد هوا
بپالیز دینار ریزد درخت
یکی چون خوی شاه آزاده خوی
یکی چون کف شاه پیروز بخت
ملک لشگری کو بشاهین عقل
همه علمهای جهان را بسخت
بر اعدای او ورد چون خار باد
بر او باد چون موم پولاد سخت
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۱
شد پیر جهان و شد جوان باده
وز نقش و نگار باغ شد ساده
ناراست بجای لاله بنشسته
سیب است بجای سوسن استاده
آلوده رخان او بخون رز
واکنده دهان این به بیجاده
خورشید زمانه لشگری کورا
هست ایزد کام و آرزو داده
بر تخت نشسته جاودان خرم
با ناز و نشاط و مطرب و باده
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۶
مشوش است دلم از کرشمه سلمی
چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی
چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
بغنچه تو شکر خنده نشئه باده
بسنبل تو در گوش مهره افعی
ببرده نرگس تو آب جادوی بابل
گشاده غنچه تو باب معجز موسی
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
دندان تو و لب تو ای شهره رفیق
سیمی است فسرده و عقیقی است رحیق
گه گه لب خویشتن بدندان گیری
آری بمیان سیم گیرند عقیق
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
چون ماه بود میان زین میر اجل
چون شیر بود بگاه کین میر اجل
گر نامه کند بشاه چین میر اجل
چین جمله کند زیر نگین میر اجل
اثیر اخسیکتی : قصاید
شمارهٔ ۹۲ - مدح علاءالدوله فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان - مطلع سوم
تا نفس عیسوی زاد نسیم از دهان
مرده ی یکساله شاخ یافت دگر ره روان
قطره چو پیگان گری است، بر زره آبگیر
غنچه چو زوبین زده است بر سپر گلستان
عربده آغاز کرد بلبل سر مست باز
تا گل پوشیده روی، چهره نمود از نهان
پرده بود ناله ساز، خاصه به جشنی چین
ناله بود پرده سوز خاصه به درد چنان
ز آینه ئی بود میغ، حامله گشته ز بحر
لاجرمش می برد شعشعه گیسو گشان
بوالهوسی عشق باز، نیست به از عند لیب
هم نفسی به نشین، نیست به از بوستان
خانه خدای خمول، سبزه تازه لقاست
گونه بگرداندش، زحمت هیچ ایرمان
سرو خضر صدره خواست سرخی رخسار باغ
باد که عیسی دم است گفتش، سر سبز هان
ماشطه لفظ شاه، کله زد اندر چمن
طره شمشاد را، کرد رخ ضیمران
اختر برج قبول گوهر درج بتول
اختر گردون بقا گوهر دریا بنان
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
زهی دست بیضات چون تیغ خورشید
جهان را شده نیک از او حالت بد
قلم وار دادی زبان خرد را
چو دفتر نشان کردم این بر دل خود
نه همچون دوات سیه کاسه مانم
سپیدی چرا میکنم همچو کاغذ
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۷
جمشید رکابا توئی آن شاه که امرت
از سنگ سیه ناقه صالح بدر آرد
گر گلبن فردوس خورد آب خلافت
برجای گل تازه، شتر خار بر آرد
او، بار بیک رقص شتر بگسلد از هم
هر کار که بدخواه تو در یکدگر آرد
ماهارکشی دور فتد در بنه چرخ
تا چون شترش کی بقطار تودر آرد
بر هر که رود کین شتر در دل دوران
از تیغ تو ناکاه کمیتش بسر آرد
همچون شتر جمز رود ابر سبکپای
تا باز ز فتح تو بعالم خبر آرد
تو ملک جهان جوی که در خانه همت
هرکس شتر خویش ببالای در آرد
در شغل خلافت چه برد خصم شتردل
احسنت پلاسی و مهاری بسر آرد
گه گه فلک از نفس شتر حذف کند پا
تا محمل اعدای تو در پشت سر آرد
این دیده ی نار است بداندیش تودارد
کز قد شتر کردن کژ در نظر آرد
بر شهپر جبرئیل چمد چون شتر حاج
هر کاو سوی درگاه توراه سفر آرد
منزلگه عیسی سزد و مرحله خضر
آنجا که شتربان توروزی مقر آرد
با بخشش تو هر که کند یاد دو عالم
از بهر شتر غالیه گون آنجور آرد
ور فی المثل از جرعه بزم توشودمست
جمّال شتر جانب خانه بجر آرد
در مرتبه تا کعب کمال تو نباشد
کردون شتر خو که زکوهان قمر آرد
هر کاو بغذا مغزشتر خورده نباشد
آلت ز پی شیشه ز دودن بتر آرد
کشتی زشتر وصف طبیعی است ولیکن
با شیر ژیان دست کجا در کمر آرد
پای شتر آمد کف بدخواه تو دررزم
ز آنجا که بر او نیزه گذارد سپر آرد
باز این دم مشکین ز حیات است اثیرا
کس بر شتری اینهمه خون جگر آرد
حساد فرومایه بسی داری و اشتر
بیماری مرک از مگس مختصر آرد
زان قوم کران خوی که با بار قمطره
نادان بود آنکس که شتر در شمر آرد
از عقل که باشد خرفی کاو شتر نر
بی فایده در کارگه شیشه گر آرد
صد خنده زند خرکه گه علت قولنج
دانا به بر لفج شتر گل شکر آرد
ای آنکه بیک دم زدن از بکر تفکر
صد مرغ شترمرغ بیانت بپر آرد
زان طبع که پیرایه ده کل وجود است
شاید که نصیب شتری اینقدر آرد
یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر این نکته حکایت بسر آرد
ایشاه درین فصل شتر موی بیفکند
ترسم شتر من به غلط موی بر آرد
شاها در عید است و مدام از پی قربان
در شرط بود کاین شتر و آن نفر آرد
شایسته نحر است عدو چون شتر کور
چندانش امان ده که ز گل پای بر آرد
من کعب غزال آرم و خلعت برم و زر
تا جان کند آن بیش که روشن کدر آرد