عبارات مورد جستجو در ۱۰۹ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۰
امیرشاهی سبزواری : قطعات
شمارهٔ ۳
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
هست وقت عیش ساغر در دهید
آتشین آبی معطر در دهید
ساقیان گلعذار غنچه لب
آب لعل از ساغر زر در دهید
ای حریف مجلس آزادگان
ساقیانرا گو که ساغر در دهید
مطربان زهره آسارا بخوان
گو نوای نیک و در خور در دهید
کهربای چهره را سازیم لعل
آب چون یاقوت احمر در دهید
گر چه هست ابن یمین مست خراب
بی تعلل جام دیگر در دهید
آتشین آبی معطر در دهید
ساقیان گلعذار غنچه لب
آب لعل از ساغر زر در دهید
ای حریف مجلس آزادگان
ساقیانرا گو که ساغر در دهید
مطربان زهره آسارا بخوان
گو نوای نیک و در خور در دهید
کهربای چهره را سازیم لعل
آب چون یاقوت احمر در دهید
گر چه هست ابن یمین مست خراب
بی تعلل جام دیگر در دهید
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۴
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶٩ - ایضاً قطعه
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۲
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۵
ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار
ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار
دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست
یارب این راحت ز جان دردمندان دور دار
هر کرا در ظلمت غم چشم بیرون رفتن است
گو چراغ می براه دیده پرنور دار
ای حریف بزم وصل از غیرت جانان بترس
یا طمع از جان ببر یا راز ازو مستور دار
خانه تن عاقبت اهلی ز پا خواهد فتاد
تا توانی خانه تن را بمی معمور دار
ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار
دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست
یارب این راحت ز جان دردمندان دور دار
هر کرا در ظلمت غم چشم بیرون رفتن است
گو چراغ می براه دیده پرنور دار
ای حریف بزم وصل از غیرت جانان بترس
یا طمع از جان ببر یا راز ازو مستور دار
خانه تن عاقبت اهلی ز پا خواهد فتاد
تا توانی خانه تن را بمی معمور دار
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۱
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۸ - اصیل
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۷
سخن از میکده و ساقی و جام است امروز
هر چه جز باده خوری بر تو حرام است امروز
خنده زن باده کش از جام بده رقص بکن
کار کونین در این خانه تمام است امروز
مانع ما نشود حرف کس از شرب مدام
نهراسیم ز فردا که دوام است امروز
زلف او هیچ دلی نیست که داغی ننهاد
شهر بیدادگران خطهٔ شام است امروز
خال [و] ابرو به رخت روی توجه دارند
خواجه و بنده در این شهر غلام است امروز
غم و درد و الم و خون دل و سینهٔ ریش
دور از آن یار مرا آب و طعام است امروز
در تجلی شد و گفتا که سعیدا برگوی
آن که انکار تو می کرد کدام است امروز
هر چه جز باده خوری بر تو حرام است امروز
خنده زن باده کش از جام بده رقص بکن
کار کونین در این خانه تمام است امروز
مانع ما نشود حرف کس از شرب مدام
نهراسیم ز فردا که دوام است امروز
زلف او هیچ دلی نیست که داغی ننهاد
شهر بیدادگران خطهٔ شام است امروز
خال [و] ابرو به رخت روی توجه دارند
خواجه و بنده در این شهر غلام است امروز
غم و درد و الم و خون دل و سینهٔ ریش
دور از آن یار مرا آب و طعام است امروز
در تجلی شد و گفتا که سعیدا برگوی
آن که انکار تو می کرد کدام است امروز
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۷
از خم صفا باده چون قند بیارید
بانغمه نوروز و نهاوند بیارید
هر چند که بس نادر و نایاب و عزیزست
ای ساده دلان،یک دل خرسند بیارید
توت،ارچه لطیفست،ولی موجب صفراست
آلوی بخارا ز سمرقند بیارید
دردست داوی دل بیچاره درویش
از پند مگویید ولی بند بیارید
والله و یمین الله!ما رو بتو داریم
از بهر قسم مصحف سوگند بیارید
در جام محبت نه خمارست و نه مستی
از چند مگویید،که هر چند بیارید
قاسم،می ابلیس همه حیله و زرقست
جامی می توحید خداوند بیارید
بانغمه نوروز و نهاوند بیارید
هر چند که بس نادر و نایاب و عزیزست
ای ساده دلان،یک دل خرسند بیارید
توت،ارچه لطیفست،ولی موجب صفراست
آلوی بخارا ز سمرقند بیارید
دردست داوی دل بیچاره درویش
از پند مگویید ولی بند بیارید
والله و یمین الله!ما رو بتو داریم
از بهر قسم مصحف سوگند بیارید
در جام محبت نه خمارست و نه مستی
از چند مگویید،که هر چند بیارید
قاسم،می ابلیس همه حیله و زرقست
جامی می توحید خداوند بیارید
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۸۱
بدیدند مه، ساقیا می چه داری
که آمد گه عشرت و میگساری
بکردیم سی روز آن میهمان را
بانواع خدمت بسی جان سپاری
سبک دل شدیم از فراقش بیا تا
گران ساغری چند بر من شماری
ز رشگ وشاقان خسرو مه نو
رخ افروز چون لعبت قندهاری
بدین نقره خنگ فلک می نماید
به نظارگان لعب چابک سواری
ز چوگان خسرو حسد برد از آن شد
بدین زردی و خشکی و این نزاری
ازین قلعه قلعی هفت طارم
چو از لشکر شب هوا گشت تاری
مسیح آمد و روح قدسی خدمت
رکابش گرفته به فرمان باری
ز جنات فردوس اطباق رحمت
بیاورد با او خضر کرده یاری
خضر جام جمشید پر آب حیوان
فرستاد بر عادت دوستداری
که تا شه کند نوش و جاوید ماند
چو در وقت افطار سازد نهاری
قزل ارسلان خسرو ملک پرور
که شد ختم بر نام او شهریاری
که آمد گه عشرت و میگساری
بکردیم سی روز آن میهمان را
بانواع خدمت بسی جان سپاری
سبک دل شدیم از فراقش بیا تا
گران ساغری چند بر من شماری
ز رشگ وشاقان خسرو مه نو
رخ افروز چون لعبت قندهاری
بدین نقره خنگ فلک می نماید
به نظارگان لعب چابک سواری
ز چوگان خسرو حسد برد از آن شد
بدین زردی و خشکی و این نزاری
ازین قلعه قلعی هفت طارم
چو از لشکر شب هوا گشت تاری
مسیح آمد و روح قدسی خدمت
رکابش گرفته به فرمان باری
ز جنات فردوس اطباق رحمت
بیاورد با او خضر کرده یاری
خضر جام جمشید پر آب حیوان
فرستاد بر عادت دوستداری
که تا شه کند نوش و جاوید ماند
چو در وقت افطار سازد نهاری
قزل ارسلان خسرو ملک پرور
که شد ختم بر نام او شهریاری
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۵
ای سرافراز مهتری که به دهر
کس ندیدست چون تو آزاده
دولت از بوستان فضل، ترا
هر زمان تحفه دگر داده
مادر بخت بهر خدمت تو
دختران زاده و فرستاده
نزد من کهتر آمدند امروز
خواجه پیر و کودکی ساده
باده ای چند خورده و کرده
طبع از بهر باده آماده
به کریمی و مهتری بفرست
سیم و نقل و صراحی باده
تا بدان سیم و باده آن کودک
مست خشنود گردد و گاده
کس ندیدست چون تو آزاده
دولت از بوستان فضل، ترا
هر زمان تحفه دگر داده
مادر بخت بهر خدمت تو
دختران زاده و فرستاده
نزد من کهتر آمدند امروز
خواجه پیر و کودکی ساده
باده ای چند خورده و کرده
طبع از بهر باده آماده
به کریمی و مهتری بفرست
سیم و نقل و صراحی باده
تا بدان سیم و باده آن کودک
مست خشنود گردد و گاده