عبارات مورد جستجو در ۱۴۷۰ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
دانی زچه شد و قف تعرض جانت
دندان نشکستند سخن دامانت
دانند که وقت شعر خواندن شکنند
از شعر کلوخ چین خود دندانت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
دونی دو که مردهای بنگ و برشند
وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
در خانه مگو بنگ ندارند ایشان
کانجا شب و روز قرض خواهان فرشند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
جمعی که ثنات رایگان میگویند
مغرور مشو که از زبان میگویند
هستند چو کوه در خوش آمدگویی
هر چیز که گفتی تو همان میگویند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
ای آن که تو را مدار بر زور بود
گر معنی من بری کجا دور بود
از بس که حریص شهرتی میخواهی
پیش از گفتن شعر تو مشهور بود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
هجوم نگذارد از کف ای مایه بخل
دامان ترا چنان که تو دامن بخل
از ننگ نمیکنی نهان بخل از خلق
از بخل بود ترا نهان گردن بخل
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
دی با کوری کش از خسان می بینم
وز بد نفسان و واپسان می بینم
گفتم که بگو هیچ توانی دیدن
گفتا آری عیب کسان می بینم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
ز آن طره که ینست آن که زو هست ایمن
جان و دل و دین باخته بنشست ایمن
معلومم شد که این دروغ است که هست
از راهزن و دزد و تهی دست ایمن
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
در دایره اهل هوس جا کردی
کردی چندان که خویش رسوا کردی
با آن که بسان ابر تر دامن بود
خوش بنشستی و دل به دریا کردی
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
ای خواجه مکن فخر به مال دگری
عیب ست توانگری به مال دگری
چون تیر نشسته خواهمت دید به خاک
زنهار دگر مپر به بال دگری
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۴
تقلید طرز بلبل و پروانه ننگ ماست
بی شمع بال سوخته بی دام بسته ایم
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانه ی خود را
مشرف کن بتشریف بقا پروانه ی خود را
تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت
زبرق آه روشن میکنم کاشانه ی خود را
سر من در خمارست از می لعل لبت ای گل
بهر خاری میفشان جرعه ی پیمانه ی خود را
مزن سنگ ملامت زاهدا بر ساغر رندان
اگر خواهی سلامت سبحه ی صد دانه ی خود را
چنان از باده ی بزم وصالت بیخبر گشتم
که از مستی ندانم باز راه خانه ی خود را
زکنج عافیت تا در میان مردم افتادم
فراوان یاد کردم گوشه ی ویرانه ی خود را
نیازست و محبت شیوه ی رندان میخواره
غنیمت دان فغانی شیوه ی رندانه ی خود را
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۳
رخ برفروز از می و گلگشت باغ کن
هر دل که سوز عشق درو نیست داغ کن
اکنون که خاست نغمه ی بلبل ز شاخ گل
در جام لاله گون می چون چشم زاغ کن
دود چراغ مدرسه تا چند ای فقیه
جامی بنوش و چهره چو نور چراغ کن
تا در چمن گلیست فغانی مرو برون
چون گل نماند روی بکنج فراغ کن
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
تا چند به نفس خویش بیداد کنیم
خود را به زوال عقل دلشاد کنیم
نخلی که بدان بهشت سر سبز شود
از پا فگنیم و دوزخ آباد کنیم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد
خاک از زر و سنگ از گهر و خار از ورد
در سایه فسرده، لاف خورشید زنی
ای سایه دیوار طبیعت پر ورد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۳۶ - الصفا
ای دل نه تویی که در صفایی نرسی
وز خوی بدت به آشنایی نرسی
خورد و خورش ارچه عادت تست بدان
هرگز تو بدین صفت به جایی نرسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱
با همنفسان دلا دمت همدم نیست
در راه حقیقت قدمت محکم نیست
موی از سر بوالفضول کم کردی تو
لیکن سر مویی زفضولی کم نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷
بیگانه صفت دلا هوایی می زن
گه گه لافی زآشنایی می زن
زآن پیش که دست اجلت گیرد باز
در راه خلاص دست و پایی می زن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۶
با یار چرا چنین صبوری ای دل
افتاده به دنبال غروری ای دل
نزدیک آمد رفتن و هستی غافل
انصاف بده زکار دوری ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱۷
نارفته ره صدق و صفا گامی چند
پوشیده مرقّعی ازین خامی چند
بگرفته به تقلید الف لامی چند
بدنام کنندهٔ الف لامی چند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۳
امروز درین زمانه بی یاری به
در خلق وفا نماند تنهایی به
چون رونق علم نیست جهل اولی تر
چون قیمت عقل نیست سَودایی به