عبارات مورد جستجو در ۱۳۲۲ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩١
بخور بنوش بپاش و بدان که حاصل عمر
خرد نداشت کسی کو بدیگری بگذاشت
منه ذخیره که بسیار کس ز غایت حرص
نهاد گنج بصد رنج و دیگری برداشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١۵
در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او
بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
گر بدست آید از نیکو نه مباد ابن یمین
بفروشد بجهانیش که سودائی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٧
کردم ز میان همگان عزم کناری
تایب شده یکباره ز چیزیکه حرام است
گفتند که اسرار نهان داشتنت چیست
بر گو که حلالست حرامست کدام است
گفتم که بلی هست نهان نزد من اسرار
کاسرار نهان داشتن آئین کرام است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٢
معنی طلب که بر در و دیوار صورتست
مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی
گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
معنی نو طلب منگر جامه کهن
بگذر ز صورت بد اگر سیرتش نکوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٧
بمیدان اظهار مردانگی
بنزد خردمند مرد آن بود
که نارد بیاد آنچه ناید بکار
خود از حسن اسلام مرد آن بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٩
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه می نبرند
ولی دو مهره چو هم پشت هم یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک کس بصد کژی نگرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
هر کرا با خود مصاحب میکنی
بنگرش تا خویشتن چون میزید
گر بقدر حال سامانیش هست
میل او کن کو بقانون میزید
ور نباشد رونقی در کار او
ز آنکه حد-اوست افزون میزید
سالها گر تربیت خواهیش کرد
همچنان باشد که اکنون میزید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۶
ز حالم نیست آگه کس که چون من
برنجم زین سپهر سخت پیکار
بتلخی میکشد در تنگ و بندم
چو شیرین دید طبعم نیشکر وار
اگر زین پس بر این سیرت بماند
نماند در دیار فضل دیار
دلا زو هم مبین شادی و غم را
که او را اختیاری نیست در کار
مقرر در ازل شد هر دو و اینک
نخواهد گشت اینصورت دگر بار
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
که هست و نیست یکسر بر گذار است
هر آنچت نیست آنرا هست پندار
بر ابن یمین گیتی نیرزد
بدان کز بهر او گیرند تیمار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٨
کاری که لطف پای نهد در میان آن
آید بسان زر طلا پاک و بی عیار
و آنجا که عنف دست تغلب بر آورد
بینی گسسته اشتر دیوانه را مهار
از عنف با کناره و با لطف همعنان
تا جهد ممکنست همی باش زینهار
وین پند یاد گیر کز ابن یمین بماند
در روزگار اهل خرد را بیادگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵۵
هر که مدح اندرو اثر نکند
فکرت هجو او مکن زنهار
اثر مدح با تو گویم چیست
یادگار منش بخاطر دار
آنکه چون در شاهوار خرید
بدهد در بهاش زر عیار
هر که را سیرت اینچنین نبود
آدمی جز بصورتش مشمار
اینچنین ناسپاس نادانرا
خواه افسر فرست و خواه افسار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۵
دختران ضمیر ابن یمین
همه چستند و چابک و چالاک
در پس پرده طبیعت خویش
آنچنانشان بپروریدم پاک
که اگر هم بدست نامحرم
افکندشان فلک ندارم باک
ببلاغت رسیده اند و کفو
نیست شوئی و من ازین غمناک
ور بدین خواجگان که کفو نیند
میدهمشان ز شومی افلاک
بره و رسم جاهلیتشان
کرده باشم بزندکی در خاک
حال ابناء روزگار اینست
نیتم نیست بعد ازین الاک
نزنم دم بشعر تا بزیم
جز باطرای خواجه لولاک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٨
ظفر نیافت خردمند در جهان روزی
بهیچ فائده دیگر از حضور کرام
زمانه هیچ تعدی نکرد با خاصان
بتر ز صحبت مشتی عوام کالانعام
عهد کردم که بعد ازین همه عمر
غصه روز و رنج شب نکشم
نفس خود را ادب کنم بهنر
رنج و الام بی ادب نکشم
قصه خود بنزد کس نبرم
منت هیچ زن جلب نکشم
لقمه و گوشه ئی کفاف منست
گوشه ئی گیرم و تعب نکشم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٠
الهی زبان مرا در سخن
روان دار پیوسته بر راستی
بمعنی بیارای چون ز اولم
به نیکوترین صورت آراستی
نگهدار اعمال ما را از آن
که افتد در آن کژی و کاستی
بیکدم مسوز آنسهی سرو را
که قدش بچل روز پیراستی
چنان دار ابن یمین را کز او
نیاید بجز آنک تو خواستی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧۴
مزن دم در آنچت گزیرست ازان
که حمل افتد این شیوه بر بیهشی
گر ایدون بمقدار گوئی سخن
ز خوی خوش خویش در رامشی
ور از حد برون میبری گفت را
بتیغ زبان خویش را میکشی
ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کسی از خامشی
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
ایدل چه کنی طرب که فانی باشد
با غم بنشین که جاودانی باشد
اسرار غمش پیش کسی باز مگوی
هش دار که این سخن نشانی باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۵
عمری به هوای جاه گمراه شدیم
هم شکر خدای را که آگاه شدیم
از خواری بندگی چو یوسف رستیم
در مصر عزیزان بنوی شاه شدیم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۵
تا بر در آرزو بود منزل تو
حل می نشود مسئله مشکل تو
دلرا بهوس کاسه هر آش مکن
تا جام جهان نمای گردد دل تو
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ٣ - ایضاً
ثلاث هن فی البطیخ فضل
و فی الانسان منقصه و ذله
خشونه جلده و الثقل فیه
و صفره لونه من غیر عله
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۶ - پیری
وقت است دلا اگر بترسی
گر آدمی از عدم بترسد
اینک بدمید صبح پیری
و اختر ز سپیده دم بترسد
چون تهمت مرگ هست بر تو
میترس که متهم بترسد
ای طبل تهی حرام کم خور
تا طبل کم از شکم بترسد
گر در حرمی مباش ایمن
بس صید که در حرم بترسد
طبع ار چه بمال تشنه باشد
زافزون شدن درم بترسد
معذور بود بنزد عاقل
مستسقی ار از ورم بترسد
هر کس که نترسد او زمحشر
در محشر لجرم بترسد
از مرگ همی نترسی ای شیر
از وی نه تو روستم بترسد
از مرگ ترا چه باک باشد
مرگ از چو تو محتشم بترسد
گیرم که ز گور می نترسی
خود شیر ز گور کم بترسد
شوخی مکن و بترس از آتش
کز آتش شیر هم بترسد