عبارات مورد جستجو در ۱۹۶۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها اى افردناک بلطائف فاعرفها و سننّا لک طرائق فاسلکها و أثبتنا لک حقائق فلا تتجاوزها و لا تجنح الى متابعة غیرک إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً ان اراد اللَّه بک نعمة فلا یمنعها احد و ان اراد بک فتنة فلا یصرفها احد، فلا تعلّق بمخلوق فکرک و لا تتوجه بضمیرک الى شیء وثق بربک و توکّل علیه.
اى مهتر عالم، اى سید ولد آدم، اى خورشید فلک سعادت، اى ماه آسمان سیادت، اى منزل عالم علم، اى درّ صدف شرف، اى طراز کسوت وجود، ما ترا از جهانیان باز بریدیم، و از پدر و مادر یتیم کردیم، و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم، تا دل خویش از همه فارغ دارى و یکبارگى باطاعت و خدمت ما بردارى.
از شرایع ترا راه دین ساختیم، و از حقائق ترا شمع معرفت افروختیم، تا بتأیید و تمکین ما آن راه روى، و عالمیان را بآن راه خوانى، قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ اى مهتر، ما شب معراج ترا در قبه قربت بنشاندیم و صد هزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوى و مرکز سفلى در تحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم، تا قصه درد عاصیان امت، بر ما بردارى و عذرى از آن، بهر ایشان بخواهى که: لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا یا محمد اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهى، هنوز خاک قدم خود خواسته باشى، و اگر ما بلطف قدم، خاک آن قدم در کار خادمى از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود.
آن مهتر انبیاء (ص) در دیده نبوت وى کحل بصیرت کشیده بودند، دانست که خاک را بار کش باید بود نه سرکش، که خاک بارکشى راست، نه سرکشى را، نه بینى که رب العزة ایشان را که سر کشیدند و تمرّد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ
و هم ایشان را میگوید که در بیراهى و سرکشى بر پى هواء خویش رفتند و بر انبیا و داعیان راه حق، افسوس داشتند که: فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ.
پس از آن که اللَّه ایشان را بىراه کرد در کلّ عالم کیست که ایشان را براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسائل بر ایشان فرو بستند. ایشان را امروز درخت نومیدى پیر شده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و از هدم عدل گرد نوایست برآمده، و فردا منادى عدل بانگ بیزارى در گرفته که: الْیَوْمَ نَنْساکُمْ کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا وَ مَأْواکُمُ النَّارُ آرى گفتم خاک را بار کشى میباید کرد نه سرکشى. اگر سلطان گداى بىنوایى را از میان راه برگیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند، گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند. همواره آن بینوایى و بىآبى خویش پیش دیده خویش میدارد.
بسمع عمر بن عبد العزیز رسانیدند که پسر تو انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریده و در وى بنشانده. نامه نوشت بوى که اى پسر، شنیدم که انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریدهاى و در وى بنشانده؟ اگر رضاء من میخواهى آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پارهاى سیم، خود را انگشترى ساز و بر آنجا نقش کن که: رحم اللَّه امرأ عرف قدر نفسه. رحمت خداى بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد.
اى جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راستتر و زیباتر از لباس تواضع نیست.
الذى جرى فى مجرى البول مرتین لیس له ان یتکبّر. کسى که دو بار در ره گذر بول رفته باشد او را نرسد که سر تکبّر برافرازد. تکبر و کبریا و عزّ و علاء و عظمت و بهاء صفت خداوند ذو الجلال است.
قال اللَّه عز و جل: وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ او راست برترى و بزرگوارى، کامکارى و جبارى، بزرگوار در قدر و در کردار، بزرگوار در نام و در گفتار. در پاکى خود برتر از پنداشت، در بزرگى خود مهتر از دریافت، در قدر خود بیشتر از حدّ شناخت. سبحانه جلّ جلاله و عظم شأنه و عزّ کبریاؤه و جلّت احدیته و تقدّست صمدیّته.
اى مهتر عالم، اى سید ولد آدم، اى خورشید فلک سعادت، اى ماه آسمان سیادت، اى منزل عالم علم، اى درّ صدف شرف، اى طراز کسوت وجود، ما ترا از جهانیان باز بریدیم، و از پدر و مادر یتیم کردیم، و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم، تا دل خویش از همه فارغ دارى و یکبارگى باطاعت و خدمت ما بردارى.
از شرایع ترا راه دین ساختیم، و از حقائق ترا شمع معرفت افروختیم، تا بتأیید و تمکین ما آن راه روى، و عالمیان را بآن راه خوانى، قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ اى مهتر، ما شب معراج ترا در قبه قربت بنشاندیم و صد هزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوى و مرکز سفلى در تحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم، تا قصه درد عاصیان امت، بر ما بردارى و عذرى از آن، بهر ایشان بخواهى که: لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا یا محمد اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهى، هنوز خاک قدم خود خواسته باشى، و اگر ما بلطف قدم، خاک آن قدم در کار خادمى از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود.
آن مهتر انبیاء (ص) در دیده نبوت وى کحل بصیرت کشیده بودند، دانست که خاک را بار کش باید بود نه سرکش، که خاک بارکشى راست، نه سرکشى را، نه بینى که رب العزة ایشان را که سر کشیدند و تمرّد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ
و هم ایشان را میگوید که در بیراهى و سرکشى بر پى هواء خویش رفتند و بر انبیا و داعیان راه حق، افسوس داشتند که: فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ.
پس از آن که اللَّه ایشان را بىراه کرد در کلّ عالم کیست که ایشان را براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسائل بر ایشان فرو بستند. ایشان را امروز درخت نومیدى پیر شده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و از هدم عدل گرد نوایست برآمده، و فردا منادى عدل بانگ بیزارى در گرفته که: الْیَوْمَ نَنْساکُمْ کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا وَ مَأْواکُمُ النَّارُ آرى گفتم خاک را بار کشى میباید کرد نه سرکشى. اگر سلطان گداى بىنوایى را از میان راه برگیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند، گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند. همواره آن بینوایى و بىآبى خویش پیش دیده خویش میدارد.
بسمع عمر بن عبد العزیز رسانیدند که پسر تو انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریده و در وى بنشانده. نامه نوشت بوى که اى پسر، شنیدم که انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریدهاى و در وى بنشانده؟ اگر رضاء من میخواهى آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پارهاى سیم، خود را انگشترى ساز و بر آنجا نقش کن که: رحم اللَّه امرأ عرف قدر نفسه. رحمت خداى بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد.
اى جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راستتر و زیباتر از لباس تواضع نیست.
الذى جرى فى مجرى البول مرتین لیس له ان یتکبّر. کسى که دو بار در ره گذر بول رفته باشد او را نرسد که سر تکبّر برافرازد. تکبر و کبریا و عزّ و علاء و عظمت و بهاء صفت خداوند ذو الجلال است.
قال اللَّه عز و جل: وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ او راست برترى و بزرگوارى، کامکارى و جبارى، بزرگوار در قدر و در کردار، بزرگوار در نام و در گفتار. در پاکى خود برتر از پنداشت، در بزرگى خود مهتر از دریافت، در قدر خود بیشتر از حدّ شناخت. سبحانه جلّ جلاله و عظم شأنه و عزّ کبریاؤه و جلّت احدیته و تقدّست صمدیّته.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، پیش خداى و رسول در مشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خداى، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱) اللَّه شنواى است دانا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، برمدارید آوازهاى خویش زبر آواز رسول، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ، و با او بلند سخن مگویید، کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، چنانک با یکدیگر بلند گوئید، أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، که کردارهاى شما همه تباه گردد و نیست، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۲) و شما نمیدانید.
إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، ایشان که فرو دارند آوازهاى خویش نزد رسول خداى، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى ایشانند که اللَّه بدلهاى ایشان بررسید پرهیز را، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۳) ایشان راست آمرزش و مزد بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، ایشان که ترا ببانگ میخوانند از پس حجره، أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۴) بیشتر ایشان ندانند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا، و اگر ایشان شکیبایى کردند، حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ تا تو بیرون آمدید بر ایشان لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، ایشان را به بودید وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) و اللَّه آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، و اگر بشما آید دروغ زنى بخبرى، فَتَبَیَّنُوا، نیک بررسید، أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ، که نرسانید بگروهى بنادانى، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (۶) که پشیمان شید بر آنچه کردید.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، و بدانید که رسول خداى در میان شماست، لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ، اگر او شما را فرمان برد در فراوانى از کارها، لَعَنِتُّمْ، در بترى و تباهى افتید، وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، لکن اللَّه دوست کرد بشما ایمان را وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ، و بر آراست آن را در دلهاى شما، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، و دشوار و نابایسته کرد بشما ناگرویدن، وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ، و سرکشى و نافرمانى، أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (۷) و ایشان راست راهانند و رستگان.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً، بنیکوکارى اللَّه و نواخت او، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۸) و اللَّه دانایست راست دانش.
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، و اگر دو گروه از گرویدگان با هم درافتند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، میان ایشان آشتى سازید، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، اگر یکى از ایشان افزونى جوید بر دیگر، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی، شما جنگ کنید با آن افزونى جوى، حَتَّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ، تا آن افزونى جوى باز آید با فرمان خداى، فَإِنْ فاءَتْ، اگر افزونى جوى با داد آید، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ آشتى سازید میان ایشان براستى، وَ أَقْسِطُوا، و داد کار بید و راست سخن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۹) که اللَّه دادگران دوست دارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، پیش خداى و رسول در مشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خداى، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱) اللَّه شنواى است دانا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، برمدارید آوازهاى خویش زبر آواز رسول، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ، و با او بلند سخن مگویید، کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، چنانک با یکدیگر بلند گوئید، أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، که کردارهاى شما همه تباه گردد و نیست، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۲) و شما نمیدانید.
إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، ایشان که فرو دارند آوازهاى خویش نزد رسول خداى، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى ایشانند که اللَّه بدلهاى ایشان بررسید پرهیز را، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۳) ایشان راست آمرزش و مزد بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، ایشان که ترا ببانگ میخوانند از پس حجره، أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۴) بیشتر ایشان ندانند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا، و اگر ایشان شکیبایى کردند، حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ تا تو بیرون آمدید بر ایشان لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، ایشان را به بودید وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) و اللَّه آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، و اگر بشما آید دروغ زنى بخبرى، فَتَبَیَّنُوا، نیک بررسید، أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ، که نرسانید بگروهى بنادانى، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (۶) که پشیمان شید بر آنچه کردید.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، و بدانید که رسول خداى در میان شماست، لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ، اگر او شما را فرمان برد در فراوانى از کارها، لَعَنِتُّمْ، در بترى و تباهى افتید، وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، لکن اللَّه دوست کرد بشما ایمان را وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ، و بر آراست آن را در دلهاى شما، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، و دشوار و نابایسته کرد بشما ناگرویدن، وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ، و سرکشى و نافرمانى، أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (۷) و ایشان راست راهانند و رستگان.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً، بنیکوکارى اللَّه و نواخت او، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۸) و اللَّه دانایست راست دانش.
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، و اگر دو گروه از گرویدگان با هم درافتند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، میان ایشان آشتى سازید، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، اگر یکى از ایشان افزونى جوید بر دیگر، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی، شما جنگ کنید با آن افزونى جوى، حَتَّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ، تا آن افزونى جوى باز آید با فرمان خداى، فَإِنْ فاءَتْ، اگر افزونى جوى با داد آید، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ آشتى سازید میان ایشان براستى، وَ أَقْسِطُوا، و داد کار بید و راست سخن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۹) که اللَّه دادگران دوست دارد.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره مکّى است به مکه فرو آمده باجماع مفسّران و بعدد کوفیان بیست و هشت آیت است، دویست و بیست و چهار کلمه، نهصد و بیست و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند، خداى عزّ و جلّ او را از آن مؤمنان کند که نوح پیغمبر ایشان را دعا کرد و دعاى وى اندرو رساند. قوله إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ قال النّبی (ص): «هو اوّل نبىّ بعث»
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
رهی معیری : چند قطعه
جانانه دشتی
مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی
ای بی خبر از باده مستانه دشتی
چون زمزمه رود و چو آوای شب آهنگ
افسونگر دل ها بود افسانه دشتی
زان باده صافی که دهد مستی جاوید
لبریز چو میخانه بود خامه دشتی
او فتنه زیبائی و دیوانه عشق است
صاحب نظران فتنه و دیوانه دشتی
جانانه او نیست به جز خواجه شیراز
ای جان جهان برخی جانانه دشتی
از باده بود مستی رندان و رهی را
سرمست کند گفته رندانه دشتی
ای بی خبر از باده مستانه دشتی
چون زمزمه رود و چو آوای شب آهنگ
افسونگر دل ها بود افسانه دشتی
زان باده صافی که دهد مستی جاوید
لبریز چو میخانه بود خامه دشتی
او فتنه زیبائی و دیوانه عشق است
صاحب نظران فتنه و دیوانه دشتی
جانانه او نیست به جز خواجه شیراز
ای جان جهان برخی جانانه دشتی
از باده بود مستی رندان و رهی را
سرمست کند گفته رندانه دشتی
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴
یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه ی خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را
فتنه انگیزست دوران، جام می در گردش آر
تا نبینم فتنه های گردش ایام را
از خدا خواهد هلالی دم به دم جام نشاط
کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟
عکس رویش چشمه ی خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را
فتنه انگیزست دوران، جام می در گردش آر
تا نبینم فتنه های گردش ایام را
از خدا خواهد هلالی دم به دم جام نشاط
کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۱
بدین هوس که: دمی سر نهم بپای قدح
هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح
منم، که وقف خرابات کرده ام سر و زر
زر از برای شراب و سر از برای قدح
بزیر خون من و خون بها شراب بیار
بگیر جوهر جانم، بده بهای قدح
رسید موسم گشت چمن، بیا ساقی
که تازه شد هوس باده و هوای قدح
بیاد لعل تو تا کی لب قدح بوسم؟
خوش آنکه بوسه بر آن لب زنم بجای قدح
هلالی، از قدح می چه جای پرهیزست؟
بیا، که پیر مغان میزند صلای قدح
هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح
منم، که وقف خرابات کرده ام سر و زر
زر از برای شراب و سر از برای قدح
بزیر خون من و خون بها شراب بیار
بگیر جوهر جانم، بده بهای قدح
رسید موسم گشت چمن، بیا ساقی
که تازه شد هوس باده و هوای قدح
بیاد لعل تو تا کی لب قدح بوسم؟
خوش آنکه بوسه بر آن لب زنم بجای قدح
هلالی، از قدح می چه جای پرهیزست؟
بیا، که پیر مغان میزند صلای قدح
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۶
نوبهارست، بیا، تا قدحی نوش کنیم
باشد این محنت ایام فراموش کنیم
ساقیا، هوش و خرد تفرقه خاطر ماست
باده پیش آر، که ترک خرد و هوش کنیم
حد ما نیست که پیش تو بگوییم سخن
هم تو با ما سخنی گوی، که ما گوش کنیم
بارها غم بتو گفتیم، ز ما نشنیدی
بعد ازین مصلحت آنست که خاموش کنیم
هیچ ناگفته بجانیم ز نیش ستمت
وای! اگر زان لب شیرین طمع نوش کنیم
ما که باشیم، که ما را دهد آغوش تو دست؟
با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم
یار چون ساقی بزمست، هلالی، برخیز
تا بیک جرعه ترا واله و مدهوش کنیم
باشد این محنت ایام فراموش کنیم
ساقیا، هوش و خرد تفرقه خاطر ماست
باده پیش آر، که ترک خرد و هوش کنیم
حد ما نیست که پیش تو بگوییم سخن
هم تو با ما سخنی گوی، که ما گوش کنیم
بارها غم بتو گفتیم، ز ما نشنیدی
بعد ازین مصلحت آنست که خاموش کنیم
هیچ ناگفته بجانیم ز نیش ستمت
وای! اگر زان لب شیرین طمع نوش کنیم
ما که باشیم، که ما را دهد آغوش تو دست؟
با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم
یار چون ساقی بزمست، هلالی، برخیز
تا بیک جرعه ترا واله و مدهوش کنیم
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۳۴
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۶
رمضان موکب رفتن زره دور آراست
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟
مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)
در سراییدن چنگست و در الحان نواست
نی و می هر دو بدور وی همی فخر کنند
بسرایی که دو فخرند کجا هر دو سزاست
نی همی گوید سلطان من امروز قویست
می همی گوید بازار من امروز رواست
در هوا جلوۀ کافور ریاحیست ز بس
طبع کافور ریاحی و دگر طبع زداست (؟)
در هوا برف چو از باد بر آشفته شود
گویی از ذرۀ سیمین بهوا در غوغاست
آتشی باید کافاق چنان افروزد
که تو پنداری خورشید کنون در جوزاست
لعل کانی و عقیقست چو آید بنشیب
مشک سارا و عبیرست چو اندر بالاست
پارة لعل کجا از سبکی پنداری
بدل آب زلال و دگر باد صباست
آنکه او جان نشاطست و هلاک حزنست
و آنکه معیار نژاد آمد و اکسیر سخاست
آنکه گر روبه ازو صد یک قطره بچشد
ظنش افتد که مرا بر جگر شیر چراست
راست خواهی بجهان فتنۀ این باده منم
گر جزین باید گفتن چه توان گفتن راست
عالمی فتنۀ این باده شد ستند کزو
صامت کسوت گردد بمروت کم و کاست ؟
خوردن باده خطا دانم ، لیکن بخورم
دور باد از من و از باده که گویند خطاست
هر زمان جامه و دستار بباید بخشید
هر زمان مجلس و خوان باز بباید آراست
سره آرند ازو رور بتان اند همی (؟)
ز انکه او سخت گران قدر بود بیش بهاست
باده را باید برنای نشاطی که بدو (؟)
گوید او را همۀ خلق که زیبا بوفاست
بوی نگرفته هنوز ، از تن و از جامۀ او
او بر آن طیع بود کین که زمن خواهد خواست ؟
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟
مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)
در سراییدن چنگست و در الحان نواست
نی و می هر دو بدور وی همی فخر کنند
بسرایی که دو فخرند کجا هر دو سزاست
نی همی گوید سلطان من امروز قویست
می همی گوید بازار من امروز رواست
در هوا جلوۀ کافور ریاحیست ز بس
طبع کافور ریاحی و دگر طبع زداست (؟)
در هوا برف چو از باد بر آشفته شود
گویی از ذرۀ سیمین بهوا در غوغاست
آتشی باید کافاق چنان افروزد
که تو پنداری خورشید کنون در جوزاست
لعل کانی و عقیقست چو آید بنشیب
مشک سارا و عبیرست چو اندر بالاست
پارة لعل کجا از سبکی پنداری
بدل آب زلال و دگر باد صباست
آنکه او جان نشاطست و هلاک حزنست
و آنکه معیار نژاد آمد و اکسیر سخاست
آنکه گر روبه ازو صد یک قطره بچشد
ظنش افتد که مرا بر جگر شیر چراست
راست خواهی بجهان فتنۀ این باده منم
گر جزین باید گفتن چه توان گفتن راست
عالمی فتنۀ این باده شد ستند کزو
صامت کسوت گردد بمروت کم و کاست ؟
خوردن باده خطا دانم ، لیکن بخورم
دور باد از من و از باده که گویند خطاست
هر زمان جامه و دستار بباید بخشید
هر زمان مجلس و خوان باز بباید آراست
سره آرند ازو رور بتان اند همی (؟)
ز انکه او سخت گران قدر بود بیش بهاست
باده را باید برنای نشاطی که بدو (؟)
گوید او را همۀ خلق که زیبا بوفاست
بوی نگرفته هنوز ، از تن و از جامۀ او
او بر آن طیع بود کین که زمن خواهد خواست ؟
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۳۰
شاه کرده است رای زی پوشنگ
هامراهش میست و ساغر و چنگ
گه شرابی همی خورد بشتاب
گه سماعی همی کند بدرنگ
شادی نو کند بهر منزل
مستی نو کند بهر فرسنگ
سفر اکنون سزد ، که روی زمین
ساخت از گل نجوم هفت اورنگ
جامها پر می است دست بدست
باغها پر گلست رنگ برنگ
از گل و ابر آسمان و زمین
دم طاوس گشت و پشت پلنگ
شاه دین ، از پی تماشا را
اسب را کرد تنگ برزین تنگ
تا بصحرا درون ، ز بهر شکار
خاک رنگین کند ز پیکر رنگ
سبزی کشت بیند از بر ریگ
لالۀ لعل چیند از سرسنگ
من بیچاره را چه باید کرد ؟
که ندارم بخانه دو بز لنگ
گر هزارانه نقد شد ، ورنه
شکر من کند زمانه شرنگ
هامراهش میست و ساغر و چنگ
گه شرابی همی خورد بشتاب
گه سماعی همی کند بدرنگ
شادی نو کند بهر منزل
مستی نو کند بهر فرسنگ
سفر اکنون سزد ، که روی زمین
ساخت از گل نجوم هفت اورنگ
جامها پر می است دست بدست
باغها پر گلست رنگ برنگ
از گل و ابر آسمان و زمین
دم طاوس گشت و پشت پلنگ
شاه دین ، از پی تماشا را
اسب را کرد تنگ برزین تنگ
تا بصحرا درون ، ز بهر شکار
خاک رنگین کند ز پیکر رنگ
سبزی کشت بیند از بر ریگ
لالۀ لعل چیند از سرسنگ
من بیچاره را چه باید کرد ؟
که ندارم بخانه دو بز لنگ
گر هزارانه نقد شد ، ورنه
شکر من کند زمانه شرنگ
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۶۳
چو آفتاب شد از اوج خود بخانۀ ماه
بخیش خانه رو و برگ بید و باده بخواه
شراب لعل بده ، اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینیی گه گاه
بدشت بادۀ رنگین تلخ نوشیدن
کنون سبیل بود چون سپید گشت گیاه
بگر مگاه بدشت ار بیفگنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه
کنون بروی بیابان سراب سیمابی
علم بچشمۀ خورشید بر کشد پنجاه
سپهر آینه گون از غبار تیره شود
چو روی آینه ای کاندرو کند کس آه
چو گوی آتش افروخته بزیر آید
کبوتر ، ار بهوا در بلند گیرد راه
چنان شدست ز گرما که موی خود از پوست
همی بناخن و دندان جدا کند روباه
گلاب توری و کتان و خیش و سایۀ بید
شراب و مجلس خالی و ساقیان چو ماه
شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت
موافق آید و خوش خاصه با شمال هراه
غلام باد شمالم که می بزد خوش خوش
ببوی غالیه از غور بامداد پگاه
بمست خفته چنان می بزد که پنداری
حواس او ز بهشت برین شود آگاه
مرا شمال هری یا هری کی آید خوش ؟
چو شهریار و خداوند من بود بفراه
همام دولت عالی قوام ملت حق
جمال ملکت ، سلطان امیر میرانشاه
خدایگانی ، شاهنشهی ، خداوندی
که بنده ایست مر او را زمانه بی اکراه
نهیب او ز سرلشکری برآرد گرد
چو جنگ را تن تنها رود بلشکرگاه
کلاه گوشۀ خورشید چون پدید آید
ستارگان بحقیقت فرو نهند کلاه
سیاهیی که زره بر نهد بجامۀ او
برو ملیح تر آید ز نقش بر دیباه
وزان که شیر سیاهست شکل رایت او
دلیرتر بود اندر نبرد شیر سیاه
در آن زمان که جهان گرز و تیغ بیند و جنگ
بهر سویی که کند مرد تیز چشم نگاه
ز زخم کوس و خروش یلان چنان گردد
که از نهیب در اصلاب لرزه گیرد باه
بروی معرکه اندر شود کجا بشود
چنانکه تیغ در اشخاص حسی از افواه
بکارزار پناه جهان بود بدو چیز
چو کار تنگ درآید بطالع و بسپاه
باعتقاد درستست ، یا بزخم درشت
خدایگان مرا روزگار داد پناه
چو او برهنه کند تیغ ، تا بیندیشد
چه دشت مردم پوشیده چه یلی یکتاه
مرا بسند برین ، گر زمن گوا خواهند
مبارزان هری و آن نیمروز گواه
بروز بزم تو گویی که از طراوت و شرم
یکی نگاشته نقشست برنشانده بگاه
هزار گونه گناه ار ز دست او برود
هزار عذر نهد بیش از آن هزار گناه
بروی تازه بخندد برو که پنداری
خود او نصیب ندارد ز خشم و باد افراه
ایا بزرگ شهی ، خسروی ، که خدمت تست
نهاد دولت و بنیاد فخر و مایۀ جاه
بسیرت تو بفخرست بازگشت هنر
چنان کجا سوی دریاست بازگشت میاه
بطبع خوش ز نکو سیرت تو پیش آید
مدیح گوی زبانها و خاکبوس شفاه
بسی نماند که تا اختران ز چنبر چرخ
ز بهر خدمت تو بر زمین نهند جباه
ز خون خصم بدشتی ، کجا نبرد کنی
در و اجل بسماری رود ، قضا بشناه
مثال خلق تو و غایت ستایش تو
نه در عبارت گنجد همی ، نه در اشباه
و گر ستایش تو درخور تو باید گفت
مقصرم من و عاجز ، حدیث شد کوتاه
مرا بدین نرسد سرزنش ، کجا برسد
نهایت سخن کس بغور صنع اله
همیشه تا نه بخفت چو کاه باشدکوه
همیشه تا نه بشدت چو کوه باشد کاه
چو کوه باد دل ناصحت ز حال قوی
چو کاه باد رخ دشمنت ز عیش تباه
تو بر مثال فریدون نشسته از بر تخت
عدو بگونۀ ضحاک در فگنده بچاه
بخیش خانه رو و برگ بید و باده بخواه
شراب لعل بده ، اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینیی گه گاه
بدشت بادۀ رنگین تلخ نوشیدن
کنون سبیل بود چون سپید گشت گیاه
بگر مگاه بدشت ار بیفگنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه
کنون بروی بیابان سراب سیمابی
علم بچشمۀ خورشید بر کشد پنجاه
سپهر آینه گون از غبار تیره شود
چو روی آینه ای کاندرو کند کس آه
چو گوی آتش افروخته بزیر آید
کبوتر ، ار بهوا در بلند گیرد راه
چنان شدست ز گرما که موی خود از پوست
همی بناخن و دندان جدا کند روباه
گلاب توری و کتان و خیش و سایۀ بید
شراب و مجلس خالی و ساقیان چو ماه
شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت
موافق آید و خوش خاصه با شمال هراه
غلام باد شمالم که می بزد خوش خوش
ببوی غالیه از غور بامداد پگاه
بمست خفته چنان می بزد که پنداری
حواس او ز بهشت برین شود آگاه
مرا شمال هری یا هری کی آید خوش ؟
چو شهریار و خداوند من بود بفراه
همام دولت عالی قوام ملت حق
جمال ملکت ، سلطان امیر میرانشاه
خدایگانی ، شاهنشهی ، خداوندی
که بنده ایست مر او را زمانه بی اکراه
نهیب او ز سرلشکری برآرد گرد
چو جنگ را تن تنها رود بلشکرگاه
کلاه گوشۀ خورشید چون پدید آید
ستارگان بحقیقت فرو نهند کلاه
سیاهیی که زره بر نهد بجامۀ او
برو ملیح تر آید ز نقش بر دیباه
وزان که شیر سیاهست شکل رایت او
دلیرتر بود اندر نبرد شیر سیاه
در آن زمان که جهان گرز و تیغ بیند و جنگ
بهر سویی که کند مرد تیز چشم نگاه
ز زخم کوس و خروش یلان چنان گردد
که از نهیب در اصلاب لرزه گیرد باه
بروی معرکه اندر شود کجا بشود
چنانکه تیغ در اشخاص حسی از افواه
بکارزار پناه جهان بود بدو چیز
چو کار تنگ درآید بطالع و بسپاه
باعتقاد درستست ، یا بزخم درشت
خدایگان مرا روزگار داد پناه
چو او برهنه کند تیغ ، تا بیندیشد
چه دشت مردم پوشیده چه یلی یکتاه
مرا بسند برین ، گر زمن گوا خواهند
مبارزان هری و آن نیمروز گواه
بروز بزم تو گویی که از طراوت و شرم
یکی نگاشته نقشست برنشانده بگاه
هزار گونه گناه ار ز دست او برود
هزار عذر نهد بیش از آن هزار گناه
بروی تازه بخندد برو که پنداری
خود او نصیب ندارد ز خشم و باد افراه
ایا بزرگ شهی ، خسروی ، که خدمت تست
نهاد دولت و بنیاد فخر و مایۀ جاه
بسیرت تو بفخرست بازگشت هنر
چنان کجا سوی دریاست بازگشت میاه
بطبع خوش ز نکو سیرت تو پیش آید
مدیح گوی زبانها و خاکبوس شفاه
بسی نماند که تا اختران ز چنبر چرخ
ز بهر خدمت تو بر زمین نهند جباه
ز خون خصم بدشتی ، کجا نبرد کنی
در و اجل بسماری رود ، قضا بشناه
مثال خلق تو و غایت ستایش تو
نه در عبارت گنجد همی ، نه در اشباه
و گر ستایش تو درخور تو باید گفت
مقصرم من و عاجز ، حدیث شد کوتاه
مرا بدین نرسد سرزنش ، کجا برسد
نهایت سخن کس بغور صنع اله
همیشه تا نه بخفت چو کاه باشدکوه
همیشه تا نه بشدت چو کوه باشد کاه
چو کوه باد دل ناصحت ز حال قوی
چو کاه باد رخ دشمنت ز عیش تباه
تو بر مثال فریدون نشسته از بر تخت
عدو بگونۀ ضحاک در فگنده بچاه
امیر معزی : غزلیات
شمارهٔ ۱
بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا
به سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا
غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا
چو تیغ باده بر آهیجم از میان قدح
زمانه باید تا پیش من سپر کشدا
چه زر و سیم و چه خاشاک پیش من آن روز
که از میانه ی سیماب آب زر کشدا
خوش است مستی و آن روزگار بیخبری
که چرخ غاشیهٔ مرد بیخبرکشدا
در نشست من آنگه گشادهتر باشد
که مست گردم و ساقی مرا به در کشدا
اگر به ساغر دریا هزار باده کشم
هنوز همت من ساغر دگر کشدا
به سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا
غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا
چو تیغ باده بر آهیجم از میان قدح
زمانه باید تا پیش من سپر کشدا
چه زر و سیم و چه خاشاک پیش من آن روز
که از میانه ی سیماب آب زر کشدا
خوش است مستی و آن روزگار بیخبری
که چرخ غاشیهٔ مرد بیخبرکشدا
در نشست من آنگه گشادهتر باشد
که مست گردم و ساقی مرا به در کشدا
اگر به ساغر دریا هزار باده کشم
هنوز همت من ساغر دگر کشدا
امیر معزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
مرا گذر بهسوی کوی یار باید کرد
زدیده بر سرکویش نثار باید کرد
چو در فتاد بهدام آن نگار سیم اندام
سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد
چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد
در سرای به قفل استوار باید کرد
همه حدیث سماع و شراب بایدگفت
همه حکایت بوس وکنار بایدکرد
وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج
شراب و بوسه علاج خمار باید کرد
چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا
نخست باری تدبیر یار باید کرد
شفیع باید بردن مگر بسازد یار
چو یار ساخته شد سازگار باید کرد
زدیده بر سرکویش نثار باید کرد
چو در فتاد بهدام آن نگار سیم اندام
سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد
چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد
در سرای به قفل استوار باید کرد
همه حدیث سماع و شراب بایدگفت
همه حکایت بوس وکنار بایدکرد
وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج
شراب و بوسه علاج خمار باید کرد
چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا
نخست باری تدبیر یار باید کرد
شفیع باید بردن مگر بسازد یار
چو یار ساخته شد سازگار باید کرد
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی
که خاک غالیه رنگ است و روز فاختهگون
تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام
اگر ز سرما طاوس شد ز باغ برون
چنانکه باز نسیمن گرفت بر سرکوه
بگیر بازی کز حلق و برآید خون
از آن کفی که چو موی حواصل آمد گرم
قدح بده که جهان پر حواصِل است کنون
برفت بلبل و ما را ز رفتنش چه زیان
که بلبل است ثناگوی شاه روزافزون
که خاک غالیه رنگ است و روز فاختهگون
تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام
اگر ز سرما طاوس شد ز باغ برون
چنانکه باز نسیمن گرفت بر سرکوه
بگیر بازی کز حلق و برآید خون
از آن کفی که چو موی حواصل آمد گرم
قدح بده که جهان پر حواصِل است کنون
برفت بلبل و ما را ز رفتنش چه زیان
که بلبل است ثناگوی شاه روزافزون
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۶
بیار آن میکه پنداری روان یاقوت نابستی
و یا جون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کیگویی اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطر سحابستی
طربگویی که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی
وگر درکالبد جان را بدل هستی شرابستی
اگر این می بهابر اندر بهچنگال عقابستی
از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی
و یا جون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کیگویی اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطر سحابستی
طربگویی که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی
وگر درکالبد جان را بدل هستی شرابستی
اگر این می بهابر اندر بهچنگال عقابستی
از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۱
شمع ما برخاست بنشان ای پسر مصباح را
ساقیا روح الامین با ماست در ده راح را
الصّلای خفتگان مست در ده پیش از آنک
دردمند از بام مسجد فالق الاصباح را
می بده اصحاب را تا در هم آمیزند باز
جز به می ممکن نباشد اتّصال ارواح را
خانۀ خم باز کن در، پیش تر زان کا فکند
دست روز اندر دهان قفل شب مفتاح را
هان سبک دوری بگردان ای پسر ز آب حیات
آن چنان کز یک دگر در نگسلند اقداح را
کاسه یی بر دست من نه سر سیه ز آب بقم
تا برون آرد ز نیل نفس من تمساح را
خانه پر حورست و اسباب طرب آراسته
در گشاده آسمان دریاب استفتاح را
خیز و در باد سحر در قلزم مجلس فکن
کشتیی کز آشنا عاجز کند ملّاح را
در چنین مجلس خصوصا کز طریق اتّحاد
کرده ام نام نزاری بی نشان اصلاح را
ساقیا روح الامین با ماست در ده راح را
الصّلای خفتگان مست در ده پیش از آنک
دردمند از بام مسجد فالق الاصباح را
می بده اصحاب را تا در هم آمیزند باز
جز به می ممکن نباشد اتّصال ارواح را
خانۀ خم باز کن در، پیش تر زان کا فکند
دست روز اندر دهان قفل شب مفتاح را
هان سبک دوری بگردان ای پسر ز آب حیات
آن چنان کز یک دگر در نگسلند اقداح را
کاسه یی بر دست من نه سر سیه ز آب بقم
تا برون آرد ز نیل نفس من تمساح را
خانه پر حورست و اسباب طرب آراسته
در گشاده آسمان دریاب استفتاح را
خیز و در باد سحر در قلزم مجلس فکن
کشتیی کز آشنا عاجز کند ملّاح را
در چنین مجلس خصوصا کز طریق اتّحاد
کرده ام نام نزاری بی نشان اصلاح را