عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
ای آنکه عیان کننده روز و شبی
غرق است بنعمت تو هر حلق و لبی
نیکو کنی ار معاش من بی سببی
نبود ز توانائی وجودت عجبی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
ای آنکه نظر بجرم آدم نکنی
جز جود و کرم بخلق عالم نکنی
هر چند که صرف بعصیان نعمت
امید که ز آنچه داده کم نکنی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
حاشا که شراب پخته را خام خوری
بربام خوری به پیش انعام خوری
با احمق و هرزه گوی و بدنام خوری
ننگست چنین حرام اسلام خوری
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
ای آنکه بیکتائی خود یکتائی
بر هستی ذات خویش بی‌مهتائی
در پیش تو عرض حال کردن غلط است
خود حاضر و خود خبیر و خود بینائی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای آنکه بذات خویش فرد واحدی
بر حال صفی بنیکوئی کن مددی
پاداش بدی کسی بنیکی نکند
جز تو که خدا و خالق نیک و بدی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
ای آنکه فروزنده خورشید و مهمی
بر هستی ذات خود بوحدت گوهی
کن سوی صفی بچشم رحمت نگهی
کوراست امید عفو از هر گنهی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
سبحان‌الله بذات پاینده توئی
سبحان‌الله بجان فراینده توئی
سبحان‌الله زبنده زبینده خطاست
سبحان‌‌‌الله بعفو زینده توئی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
الله که کافی المهمات توئی
الله که سامع المناجات توئی
حاجات مرا بر آر کاندر همه حال
ذوالعفو و بر آرنده حاجات توئی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
ای آنکه به بنده بهترین دست توئی
وانکس که پناه ما سوا اوست توئی
با آنکه ز مغز و پوست بیرونی و پاک
هم مغز در این جهان و هم پوست توئی
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۱۷
امروز روز عید غدیر است
بر دست شاه چشم فقیر است
گردون خمیده پیش زمین است
دریا کفیده پیش غدیر است
عالم پر از نشاط و سرور است
گیتی پر از بساط و سریر است
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۷
ای آنکه با مرتست ایجاد
یادش کنی ار کست کند یاد
غیر از تو بهر دم از مکاره
ما را نرسد کسی بفریاد
ای آنکه توئی بذات موجود
باقی هم فانیند و نابود
ار جود تو گشت عالمی خلق
ما راست امید بر همان جود
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۸
ای بار خدای لایزالی
ذات تو عری ز خلق و عالی
پیوسته کنم گنه که بر من
عفو تو رسد علی‌التوالی
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۹
ای بار خدای فرد واحد
هستی تو بحال بنده شاهد
با خلق تو نیستم مخاصم
جز نفس که باویم مجاهد
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۰
ای بار خدای مستعانم
ای خالق جسم و رب جانم
هر لحظه کنم گنه که هر دم
غفاری تو دهد امانم
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۴
فرو مانده‌ای گر به غم و ابتلائی
نمایم ترا ره به دار الشفائی
شفاخانه حق از سبق رحمت
هر آن درد را هست آنجا دوائی
حسین آن خداوند ملک شهادت
که از مهر او نیست برتر ولائی
بود سایه‌اش ظل ممدود باری
پناهده گر که جوید لوائی
اجابت بنام حسین است از حق
که از اضطرار کند کس دعائی
بود تا که مفتوح و ملجا جنابش
مبر جز بوی گر بری التجائی
که آسان شود مشکلی بر خلایق
جز از دست و بازوی مشگل گشائی
که باشد حقش خون‌بها جد پیمبر
ولی باب و مادرش خیرالنسائی
به مهرش بدار آدمیزاده یکدل
بر آدم نمی‌رفت هرگز خطائی
گر ابلیس از رفعتش بودی آگه
نمی‌کرد از آن سجده هرگز ابائی
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۵
ناصرالدین شه دو قرنست آنکه باشد شهریار
اینچنین شاهی بماند قرنها در روزگار
عالی و دانی در ایامش براحت شادکام
صوفی و زاهد ز اقبالش بعزت سازگار
خواست از قرآن صفی تاریخ این قرن عظیم
رب قد آتیته شد تامن الملک استوار
قرنها بس گشته اندر دور گیتی آفتاب
گر کند شاید بدین قرن مبارک افتخار
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۸
عدد صدراعظم ار خواهی
هست بی‌شک هزار و سیصد و پنج
نود و یک پس از هزار و دویست
عدد نام اوست در فرهنج
صدراعظم شد اندرین تاریخ
آنکه ویرانه‌ها از او شد گنج
چون فزائی براین عدد ده و چار
صدراعظم شود به فکر بسنج
یعنی از لطف چارده معصوم
یافت این منصب نکو بیرنج
چشم بختش نبیند از ایام
جز بگیسوی بار پیچ و شکنج
هر دو خصم افکنند و میدان تاز
فارس رزم و مهره شطرنج
لیک آن غازی است و این بازی
آن بود معجز این بود نیرنج
اختصاصش ز هر کسی است چنانک
ذوق عشق از خمار بذرالبنج
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۱ - در معنی کنت کنزاً مخفیاناً فأردت ان أعرف
از قدرتش یکست باشد گرت بنظر
کادر ز شیئی پست اشیاءء خوبتر
چون مایه حیات کابست از حجر
و زخاک تیره‌گون سرو و گل و ثمر
هم طلعتی که رشک از وی برد قمر
هم شاهدی که شمس گیرد ز وی جمال
گنجی نهفته بود اندر حجاب ذات
گردید جلوه‌گر در اسم و در صفات
فرمود در ظهور ایجاد کائنات
هر ممکنی گرفت ز او هستی و حیات
تا ره به بی‌نشان یا بند از ثبات
مرأت خود نمود وجه علی و آل
حق است آنکه نیست ذاتش فناپذیر
بی‌شبه و بی شریک بی‌مثل و بی‌نظیر
برخار و گل مجیب بر جزو کل مجیر
بر ماخلق محیط بر ما سوا مدیر
تابنده بر وجود بخشنده بر فقیر
ذوالجود و ذوالکرم ذوالعزو ذوالجلال
بر طاق کعبه بودبتها بی‌عدد
فرمود با علی سطان ذی رشد
نه پای و کن بتانرا از طاق خانه رد
کند آنچه بد صنم سر پنجه صمد
تا سر لا اله الا هو الاحد
گردد عیان و فاش بی‌ریب و احتمال
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۳ - نسب‌نامه
کنون خواهم دروداز حق دگر باز
بروح انبیا و اهل اعجاز
درد اول بروح پاک آدم
که باشد صفوه الله مکرم
دگر نوح نبی‌الله و دیگر
خلیل و حضرت ابراهیم آذر
دگر بر موسی صاحب فتوحش
دگر بر عیسی پاکیزه روحش
بهر یک ز انبیاء حق بتعیین
ز آذم جمله تا ختم‌النبیین
باصحاب و بآل طیبینش طبیبش
خلیفه زادگان و جانشینش
علی کو لنگر عرش است و افلاک
دگر همجفت او صدیقه پاک
سلام بی‌شمار از حی داور
بزهرا و بسبطین و بحیدر
دگر هم بر علی و بر محمد
بر جعفر نونهال باغ احمد
درود از حق بلا فصل و مکرر
بروح اطهر موسی بن جعفر
دگر هم بر علی فرزند موسی
که قطب اعظم است و شمس اجلی
تحیات و سلام از حق دگر هم
تقی و هم نقی را خوش دمادم
دگر بر عسگری سلطان دوالنصر
دگر بر مهدی دین صاحب عصر
خود این اثنی عشر شاه و امامند
خلیفه حق پس از خیرالانامند
تحیات و سلام بی‌تناهی
بروح این امامان از الهی
دگر بر اولیا و اهل توحید
که از حق بودشان تکمیل و تایید
خصوص آنها که می‌رند و مکمل
شود بر نامشان ختم سلاسل
کمیل و ادهم و طیفور و معروف
زهر یک سر وحدت گشته مکشوف
همه اندر طریقت پیر و استاد
و ز آنها ابتدا شد رسم ارشاد
پس از معروف شیخ دین سری بود
که ماهی در سپهر رهبری بود
جنید از بعد او قطب جهان شد
دلیل و پیشوای عارفان شد
پس از او بوعلی رودباری
نکو شد پیر وقت از لطف باری
پس از او بوعلی کاتب آمد
ز پیر رودباری نایب آمد
از آن پس شیخ ابوعمران عیان گشت
ز مغرب نور حق مشرق نشان گشت
ابوالقاسم از آن پس حق نسب شد
که او را گورکانی خود لقب شد
ابوبکر است زان پس صاحب تاج
که نام اوست عبدالله نساج
شد احمد را از آن پس رتبه عالی
که خوانند اهل توحیدش غزالی
ابوالفضل است دیگر پیر ارشاد
که اصل او بود از شهر بغداد
ابوالبرکات زان پس حق نفس شد
و زان پس بوسعید از اندلس شد
ابومدین دگر کو مغربی بود
چو شمس از مشرق توحید بنمود
شهید راه عشق او بوالفتوح است
که صاحب خرقه و فرزنانه روح است
از آن پس شد کمال‌الدین کوفی
همانا قطب وقت و پیر صوفی
دگر از اهل بربر شیخ صالح
بر ابواب معانی بود فاتح
از آن پس یافعی شد شیخ آگاه
باسم و رسم عبد خاص‌الله
و زان پس یافت خرقه نعمت‌الله
که باشد رهنمای کل در این راه
کسی کابطال این نام و نسب کرد
بنفی یا فعی ترک ادب کرد
بهل او را که باشد بند تقلید
کند از حمق نفی اهل توحید
نماید نعمت‌الله خود تفاخر
ب شیخ یافعی دور از تشاجر
غرض شد نعمت‌الله ولی هم
ز عبدالله شیخ و قطب عالم
خلیل‌الله که او برهان دین است
پدر را در طریقت جانشین است
محب‌الدین حبیب‌الله در این راه
هم آمد یادگار نمعت‌الله
کمال‌الدین هم از وی یادگار است
که نسل سیم از آن شهریار است
دگر هم قطب عالم در عیانی
از آن پس شد خلیل‌الله ثانی
و زان پس میرشمس‌الدین چو ماهی
فروزان شد بگو بی‌اشتباهی
عیان شد پر حبیب‌الدین ثانی
ز چرخ دل چو ماه آسمانی
دگر شد شاه شمس‌الدین ثانی
بنای معرفت را پیر و بانی
کمال‌الدین ثانی پس کله‌دار
شد اندر سلسله هم صاحب اسرار
از آن پس شاه شمس‌الدین ثالث
شد از جد و پدر بر خرقه وارث
رسید این خرقه پس بر شیخ محمود
دگر بر شیخ شمس‌الدین مسعود
علی شاه رضا را او خلیفه
نمود اندر دکن چون بد وظیفه
فرستاد او به ایران وینت معلوم
شهیرا کو بود سلطان معصوم
هم آن شد خرقه بر نور علی داد
که بود آن شاه ماه چرخ ارشاد
حسین شیخ زین‌الدین از ودلق
گرفت و گشت درجی هادی خلق
پس از وی پیر مجذوب علی بود
که اندر عهد خود قطب و ولی بود
بزین العابدین شیروانی
رسید این خرقه با رسم و نشانی
و زو رحمتعلی هم گشت ذی قدر
که در شیراز بود او نایب‌الصدر
صفی دریافت فیض خدمت او
نصیب جان ما شد رحمت او
مراد از خرقه بود و وضع ارشاد
نبودم قصد شرح حال اوناد
که گویم حال هر یک را به تفصیل
تو وصف جمله در خود کن به تحصیل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آن که بنیاد جهان کرد
عیان نقش زمین و آسمان کرد
به عارف نور قلب و ذوق جان داد
بیان معرفت بعد از عیان داد
به عقل آموخت ادراک حقایق
زبان را ساخت بر گفتار یافت
صفی تایید از آن جان جهان یافت
سر اندر راه عشقش داد و جان یافت
به خلقان وصف آن ذات و صفت کرد
جهان را پر ز حرف معرفت کرد
و لیکن روزگاری شد که لب را
نجنبانیدم از نعتش ادب را
به یادش بس که بودم محو و خاموش
سخنها بود از یادم فراموش
چنان دل با خیالش توامان بود
که نامحرم میان ما زبان بود
به ناگاه آمد از غیبم خروشی‌
مگر می‌گفت در گوشم سروشی‌
کز آن شاهی که خلاق جهانست
تو را توفیق دیگر هم عنان است
پس از نعمت رسول و جانشینش
علی و اهل بیت طاهرینش
کز آنها بازباب معرفت شد
معین معنی اسم و صفت شد
شد امر او که در شرح مقامات
بیان سازی رموز اصطلاحات
به وصف حسن آن دلدار جانی
ز سر گیری در این پیری جوانی
اگر چه برتر از وصف و بیان است
منزه ذاتش از نام و نشانست
نه لا در ذات او گنجد نه الا
برونست از اشارت هم زایما
ولیکن از پی اعلام و اشعار
که هر جا جلوه چون کرداست دلدار
بیان کردند درویشان آگاه
علامات صحیح از منزل و راه
نمود او جلوه‌ها از حسن وقامت
به صوفی سیرتان بهر علامت
که گر دلداده‌ ای را باز جویند
ز حسن او به پیشش باز گویند
تو گر دلداده و شوریده جانی
به علم و اصطلاح صوفیانی
صفی را جوی و از وی وصف او پرس
شهود عارفان را مو به مو پرس
نیابی ور صفی را در زمانی
طلب کن نظمش از صوفی نشانی
کنی گر زبده‌الاسرار را گوش
به عمر خود دمی ننشینی از جوش
به دستت ور که عرفان الحق آید
به دل ابواب توحیدت گشاید
کنون در نظام این بحر حقایق
ز کونینم بود قطع علایق
پی تاریخ داند تا که سالک
ز هجرت شد هزار و سیصد و یک
به این تاریخ هم آمد مطابق
کتاب حق شود بحر الحقایق
هم از عمر صفی پنجاه رفته
در این ره با دل آگاه رفته
به عهد ناصرالدین شاه قاجار
که چون او خسروی نامد جهاندار
برأی روشن و اخلاق نیکو
عجب نبود که برد از خسروان گو
در ایران تا که این شه تاج ور شد
بنای ملک بر علم و هنر شد
به شهر ری که شه راپای تخت است
صفی را مسکن از اقبال و بخت است
ز یزد و اصفهان و هند و شیراز
چو گشتم لامکانی خانه پرداز
گشودم رخت عشق لاابالی
به شهری چون بهشت عدن عالی
در اینجا تا به اقبال شهنشاه
شود گسترده خوان نعمت‌الله
مگر کز فقر وتوحید مسلم
نباشد ناقص این ملک منظم
به درویشان دعای شاه حتم است
که بروی وصف شاهی جمله ختم‌است
جهان تا هست او را بنده باشد
به عمر و عیش خوش پاینده باشد
خدایا چون به سوی تست سیرم
بود تا عاقبت باشد بخیرم
گرم توفیق بخشی در مقالات
بنظم آرم رموز اصطلاحات
بترتیب تهجی راز گویم
اشارتها ز هر جا باز گویم
زتوحید و مقامات و مراتب
ز افعال و صفات و ذات واجب
ز امکان و وجوب و قید و اطلاق
ز عبد و رب هم اعمال واخلاق