عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨
دو مشفق‌اند ادیب و طبیب بر سر تو
نگاه دار به عزت دل ادیب و طبیب
ز درد خسته شوی گر بنالد از تو طبیب
به جهل بسته شوی گر برنجد از تو ادیب
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣۴
صاحبا بنده را بخدمت تو
سخنی هست عرضه خواهم داشت
مهر مهر تو بر نگین دلش
چند سال است تا زمانه نگاشت
هرگز از شیوه هوا داری
یکسر موی در خلل نگذاشت
بدگمانش که سر بدولت تو
خواهد از خاک بر فلک افراشت
راستی صد امید داشت بتو
خود کج آمد هر آنچ می پنداشت
چون ندید از تو هیچ تربیتی
فکر بر حال روزگار گماشت
شد یقینش که خدمت مخلوق
نرساند بشام قوت ز چاشت
هر که داند که خالقی دارد
کم مخلوق بایدش انگاشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٩
پدر که مرقد او باد تا ابد پر نور
خیال خود شب دوشین مرا بخواب نمود
چو دید زاتش محنت کباب گشته دلم
نهاد روی سوی من بصد شتاب چو دود
ز راه شفقت و از روی مرحمت در حال
ز درج گوهر شهوار قفل لعل کشود
سؤال کرد که ابن یمین چه عیبت بود
که روی بخت ترا ناخن زمانه شخود
جواب دادم و گفتم که جز هنر عیبی
اگر چه قافیه ذالست نیست در محمود
ولیکن این فلک بیهنر بدین عیبم
ز دل قرار ببرد وز دیده خواب ربود
خرد بطعنه همیگویدم که خوش میباش
اگر بکاست ز شادیت در غمت بفزود
شکایتی که مرا بود از فلک گفتم
شنود یکسر و نیکو نصیحتی فرمود
چه گفت گفت ز مهر سپهر دل بردار
که هست اطلس نیلی چرخ جامه کبود
مباش رنجه ز بهر جهان که سکه شناس
نداد نقد روا را بقلب روی اندود
مدار امید ز اهل زمانه از که و مه
و گر ز راه شرف فرق فرقدین فرسود
ندیده ئی که چه گفتست شاعری که دمش
غبار زنک ز آئینه روان بزدود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یکزمان بمراد کسیت باید بود
تو نیک باش بهر حال از بدان مندیش
که تخم نیک هر آنکس که کشت بد ندرود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٩
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه می نبرند
ولی دو مهره چو هم پشت هم یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک کس بصد کژی نگرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١۶
عوانرا آشنا مشمر تو روزی
بتخصیصی ز تو بیگانه گردد
اگر در مهر او چون موی گردی
ز بهر کندنت چون شانه گردد
عوانرا سگ نشاید گفت زیراک
که گر سگ بشنود دیوانه گردد
سگی را گر دهی نانی تو گاهی
همیشه او در آن خانه گردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٠
گر ز من اقران بثروت فایق اند
گو همی باشید و بادا بر زیاد
من هنر میجستم ایشان سیم و زر
شکر ایزد داد هر یک را مراد
من گرفتم سر بسر کان زراند
پیش من هستند همچون کان جماد
نیست با ایشان عنادی در دلم
خود مسیحا کی کند با خر عناد
قافیه هر چند خواهد گشت ذال
سهل باشد تیزشان بر ریش باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
هر کرا با خود مصاحب میکنی
بنگرش تا خویشتن چون میزید
گر بقدر حال سامانیش هست
میل او کن کو بقانون میزید
ور نباشد رونقی در کار او
ز آنکه حد-اوست افزون میزید
سالها گر تربیت خواهیش کرد
همچنان باشد که اکنون میزید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٢
دی مرا دوستی که مایل بود
دائمش خاطر خطیر بشعر
گفت از اشعار خود بخوان غزلی
ای تو بر شاعران امیر بشعر
گفتم از شعر کرده ام اعراض
گر چه هستم بلا نظیر بشعر
زان کز ابناء دهر نیست کسی
نه جوان راغب و نه پیر بشعر
وین بتر تر که طبع وقادم
می نپردازد از شعیر بشعر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٣
شرف دولت و دین مشرف دیوان هنر
آن منوچهر که خجلت ده مینوست بچهر
گفت جزوی دو سه از گفته تو یافته ام
آورم نزد تو روزی ز سر شفقت و مهر
روز ها رفت و نیاورد مگر مهر برید
اوهم از بنده خود ابن یمین همچو سپهر
نه همانا که تقاضاش بود حاجت از آنک
من اگر خواهم و گر نه رسدم نور بمهر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٩
وارث املاک اینجو سعد دین مسعود آنک
عرضه خواهم داشتن در خدمت او شرح حال
از خراسان چون نهادم پای در ملک عراق
بود اول کس که کردم بر درش حط رحال
راستی را نیک توجیهی بترحیبم بگفت
آنچنان کآید ز ذات پاک هر نیکو خصال
چون بخرجی احتیاجم دید دیناری هزار
از کرم ده شانزده انعام کرد اما عوال
بعد از آن آنرا حوالت کرد با فرزانه ئی
گر بزی روشندلی صاحب کمال
راستی را آنچه من دیدم ز نا اهلی او
شرح آن نتوان که بیرونست از حد مقال
با چنان نیکی که اول خواجه سعد الدین نمود
حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال
گوئیا کز من گناهی بس بزرگ آمد پدید
کو چنین ناگه مرا افکند با سگ در جوال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۶
بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی
که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم
سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر
عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم
دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش
ز صورتهای پر معنی در صد باغ و بستان هم
بهر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت
دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم
ز لطف هر یکی گشته است غرق اندر خوی خخلت
نم سرچشمه زمزم چه زمزم آب حیوان هم
سه چارم نیز میباشند فرزندان جسمانی
ولی من فارغم زیشان و از من نیز ایشان هم
ز فرزندان جسمانی ندارم چشم جمعیت
کزیشان روز و شب هستم دل افکار و پریشان هم
بقای جان فرزندان روحانی من بادا
که من زیشان شدم شهره بایران و بتوران هم
کر ای آن کنند الحق که چون ابن یمین سازم
یکایک را وطن در دل نه در دل بلکه در جان هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٣
دی یکی آمد بنزدم از ندیمان امیر
آنکه در مدحش همیخواهم که فردوسی شوم
گفت مخدومت همیخواند بگفتم این مگوی
او نخواند هرگزم گر آیه الکرسی شوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٨
سفر نیکست بهر آنکه هر روز
چه خوش باشد بنو جائی رسیدن
مشرف گشتن از دیدار اصحاب
رخ صاحبدلان هر جای دیدن
ولی تلخست آن شربت که هر روز
ز دست دیگری باید چشیدن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٢
هر کسی را چنانکه هست بدان
پس بدانقدر دوستی میکن
با وفا باش و وصل و فصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن
در عمل کوش و ترک قول بگو
کارکرده نمیشود بسخن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠۶
بوالفضولی مرا بکنجی دید
همچو جنی نهان ز هر انسی
گفت دانم ملول میگردی
گفتم آری ز چون تو نا جنسی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵١
عزیزی مرا گفت بر گو چه حالست
که تنها بسر میبری روزگاری
نه روزت بمجلس در آید حریفی
نه شب در شبستان بود غمگساری
بدو گفتم ای نازنین یار مشفق
ازین ره منه بر دل خویش باری
مصاحب نباید مگر بهر راحت
چو زو رنج یابی نیاید بکاری
گرفتم گل و مل شدند اهل عالم
ز من بشنو اوصاف این هر دو باری
مجرب شدست این که باری سرانجام
ز گل زخم خاری و از مل خماری
مرا سایه همسایه الحق تمام است
گرم در جهان ناگزیرست یاری
که از من بشادی و غم بر نگردد
نخیزد میان من و او غباری
جهانرا کسی گر بغربال بیزد
بسر بر نیاید چو او راز داری
چو ابن یمین ذوق اینحال دانست
گرفت از میان خلایق کناری
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴
از خرد و بزرگ هر که دیدست مرا
بر مردم چشم خود گزیدست مرا
گر بد منم آنها ز چه با من نیک اند
بس بد که توئی کز تو رسیدست مرا
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
ز آوردن خلق سوی صحرای وجود
گر عاشق و معشوق نبودی مقصود
خسرو بچه رو هوای شیرین کردی
کی شیفته ایاز گشتی محمود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۳
شد دعوی دوستی در ایام حرام
الفت ز که مردمی کجا دوست کدام
دامن ز همه کشیده میباید داشت
وز دور بهر کسی سلامی و تمام