عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۱
لنگ خواهی مرا روا باشد
دل از این من چگونه تنگ کنم
تا ترا من به قلتبانی تو
حاش لله که هیچ ننگ کنم
آن ترا از زن و مرا ز خدا
چون به میزان خود به سنگ کنم
تو بدان صلح کرده‌ای با زن
من بدین با خدای جنگ کنم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۶ - شراب خواهد
ای ز نور شرابخانهٔ تو
روی آفاق همچو دست کلیم
یک صراحی شراب ناب فرست
باشد آن نزد همت تو سلیم
هست نایاب باده اندر شهر
ورنه از دولت تو دارم سیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۸ - در ذم فتوحی شاعر
ای بر در بامداد پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیده‌ای به دسته
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۲ - شراب خواهد
بار خدایا به فضل بندهٔ خود را
گر بتوانی فرست پارهٔ باده
زان می آسوده کز پیاله بتابد
چون ز بلور سپید بسد ساده
زانکه بدو تند کره رام توان کرد
زانکه ازو گردد ایستاده فتاده
زانکه مرا کره‌ایست تند و زنخ سخت
سرکش و بدخو میانهٔ گله‌زاده
بنده بدو جز به می سوار نگردد
ور نبود می بماند بنده پیاده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۲ - در تهنیت تشریف
تو آن سپهر اثر صاحبی که پیک قدر
به نیک و بد ز بساط تو می‌برد نامه
به تازه کردن تاریخ رسمهای تو دهر
کجا بماند که روز نکرد هنگامه
ستارگان ز یمین و یسار آصف و جم
به خدمتی به تو آورده خاتم و خامه
ز قصد حادثه ایمن چو وحش و طیر حرم
به زیر سایهٔ عدل تو خاصه و عامه
شریف کسوت خاص خلیفه را که قضا
به مشتری ندهد بر سپهر خودکامه
جهان موازنه می‌کرد با کمال تو گفت
که کعبه را چه تجمل فزاید از جامه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۶ - از کریم‌الدین شراب خواهد
منم امروز و شاهدی زیبا
مونس ما کتاب و افزون نه
خورده‌ایم از برای قوت نفس
یک منی از کباب و افزون نه
هیچت افتد کریم دین که دهی
یک منی‌مان شراب و افزون نه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵۰
مرا سعد دین داد پیراهنی
که از دیدنش دیده حیران شدی
ز فرسودگی وقت پوشیدنش
تن مرد پوشیده عریان شدی
به هرجا که آسیب سریافتی
به اندازهٔ تن گریبان شدی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۷۴ - معما
ای رای ملک شه معظم
مه‌پرور سال‌بخش ثانی
ای کرده کلیم‌وار عدلت
آبان خدای را شبانی
حقا که شوی به مهر مه بر
دی ماه به موسم خزانی
در دولت تو کراست نیسان
کان دولت هست جاودانی
بادی همه ساله شاد تا هست
روز رجب اصل شادمانی
ای خواجهٔ فیلسوف فاضل
کز فضل یگانهٔ جهانی
گر معنی این لغت به واجب
پیدا کردن نمی‌توانی
تا آخر هر مهی که گفتم
از اول سالش ار برانی
آنگه به شهور نی به ایام
معنیش هر آینه بدانی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست
وامروز که نومید شد از وصل تو چست
در صبر زد آن دست کز امید بشست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست
سازم همه این بود که در کار شکست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
در کوی تو هیچ کار من ناشده راست
ایام به کین خواستن من برخاست
واخر به دلت گذر کند چون بروم
کان دلشده کی رفت و چگونه‌ست و کجاست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
تا دست امید ما شکستیم ز دوست
زیر لگد فراق پستیم ز دوست
دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
دادم به امید روزگاری بر باد
نابوده ز روزگار خود روزی شاد
زان می‌ترسم که روزگارم نبود
چونان که ز روزگار بستانم داد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
چون سایه دویدم از پسش روزی چند
ور صحبت او به سایهٔ او خرسند
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶
آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخواند
دل دست زجان بشست و دامن بفشاند
وان صبر که خادمت بدان آسودی
آن نیز بقای عمر تو باد نماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
یکباره مرا بلایت از پای نشاند
بر یک یک مویم آب رنجوری ماند
چون سیم و زرم بر آتش تیز گداخت
وان سیم و زری که بود بر خاک فشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
شبها ز غمت ستم کشم باید بود
وز محنت تو بر آتشم باید بود
پس روز دگر تا پی غم کور کنم
با این همه ناخوشی خوشم باید بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
آن روز که بنده خاک خدمت بوسید
بر خدمت تو هیچ سعادت نگزید
وامروز چو رنگ و رونق خویش ندید
ابرام به خانه برد و امید برید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
بیداد فلک پردهٔ رازم بدرید
تیمار جهان امیدم از جان ببرید
ای دل پس ازین کناره‌ای گیر و برو
کین کار مرا کناره‌ای نیست پدید