عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴ - ایضا شراب خواهد
من و نگار من امروز هر دو رگ زده‌ایم
من از حرارت عشق و وی از حرارت تب
بزرگ بارخدایی کنی و بفرستی
ورا شراب عناب و مرا شراب عنب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۹ - شراب خواهد
فریدالدین کاتب دام عزه
مگر چون ده منی سیکیش بردست
به گرمایی چنین در چار طاقش
به دست چار خوارزمی سپردست
بنتوانی شنید آخر که گویند
که آن صافی سخن محبوس دردست
به آبی چند آبش باز روی آر
اگر دانی که آن آتش نمردست
مصون باد از حوادث نفس عالیت
الا تا نقش گیتی ناستردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۱ - از نجیب‌الدین کاتب سیاهی خواهد
اگر به رنج ندارد اجل نجیب‌الدین
که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش
به پاره‌ای سیهی بر سرم نهد منت
به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش
به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی
به گوشهٔ دل او بگذرد که ای درویش
دل من از سیهی دادن تو سیر آمد
دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۹ - در ریاضت خاطر
چون من به ره سخن فراز آیم
خواهم که قصیده‌ای بیارایم
ایزد داند که جان مسکین را
تا چند عنا و رنج فرمایم
صد بار به عقده در شوم تا من
از عهدهٔ یک سخن برون آیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۷ - در طلب شراب
خواجه اسفندیار می‌دانی
که به رنجم ز چرخ رویین تن
من نه سهرابم و ولی با من
رستمی می‌کند مه بهمن
خرد زال را بپرسیدم
حالتم را چه حیلتست و چه فن
گفت افراسیاب وقت شوی
گر به دست آوری از آن دو سه من
باده‌ای چون دم سیاووشان
سرخ نه تیره چون چه بیژن
گر فرستی تویی فریدونم
ورنه روزی نعوذبالله من
همچو ضحاک ناگهان پیچم
مارهای هجات بر گردن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۹ - شراب خواهد
ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد
جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او
چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری
می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۴۵
شها چون پیل و فرزین شه پرستم
نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی
رهی آمد چو رخ پیشت پیاده
چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
نه صبر به گوشه‌ای نشاند ما را
نه عقل به کام دل رساند ما را
چون یار ز پیش می‌براند ما را
کو مرگ که زین باز رهاند ما را
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹
آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب
دشنام ترا طال بقا بود جواب
جانا پس از این نبینی این نیز به خواب
بر آتش من زد سخن سرد تو آب
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت
صبر آمد و گفت خون غم خواهم ریخت
بس برنامد که دامن اندر دندان
از دست غم آخر به تک پای گریخت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
هردم ز تو گر تازه غمی باید هست
در دور فلک نو ستمی باید هست
در عشق تو گرچه ایچ می‌باید هست
این بس نبود کانچ نمی‌باید هست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
آن کو به من سوخته خرمن نگرد
رحم آرد اگر به چشم دشمن نگرد
آنرا که به عشق رغبتی هست کجاست
تا رنجه شود نخست و در من نگرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
ای دل ز هزار دیده خون می‌راند
عشقی که ترا سلسله می‌جنباند
خوش خوش به دعای شب میفکن کارت
بنشین که به روز محنتت بنشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
یکباره مرا بلایت از پای نشاند
بر یک یک مویم آب رنجوری ماند
چون سیم و زرم بر آتش تیز گداخت
وان سیم و زری که بود بر خاک فشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
زان پس که دل و دیده بر من سپرند
با عشق یکی شوند و آبم ببرند
صبرا به تو آیم غم کارم بخوری
ای صبر نگویی که ترا با چه خورند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸
خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند
در دست فراق و پای ایام افکند
ای دوست بدین روز که دشمنت مباد
من سوخته دل را طمع خام افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۲
با آنکه غم از دلم برون می‌نشود
از تلخی صبر دل زبون می‌نشود
با این همه غصه سخت جانی دارد
این دیده که از سرشک خون می‌نشود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۹
یک در فلک از امید من نگشاید
یک کار من از زمانه می‌برناید
جان می‌کاهد غم تو می‌افزاید
در محنت من دگرچه می‌درباید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۱
هر تیر جفا که داری اندر ترکش
چون سر ز وفا نمی‌کشم گردن‌کش
من دست ز آستین برون کردم و عشق
تو خوش بنشین و پای در دامن کش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
ای دل تو بسی که از غمش خون خوردی
چندین مخروش و باش تا چون کردی
آری شب عشق دیر بازست و سیاه
لیکن تو سپید کار زود آوردی