عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۸
چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین!‏
به این شتاب کجا می روی؟ بیا بنشین!‏
خدات خیر دهد، آخر این چه انصاف است؟
به رغم غیر دمی هم به بزم ما بنشین!‏
تمام روز دو چشمم در انتظار تو بود
بیا خوش آمدی ای دوست مرحبا بنشین!‏
بخانه می روی این وقت شب، چه واقع شد؟
چرا سمج شده ای بندهٔ خدا بنشین!‏
چه در رکوع چنین خشک مانده ای زاهد؟
به طور مردم عالم بایست یا بنشین!‏
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۹
درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است
اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است
چو صبح همنفس مهر آفتابی باش
مزن به هر زه نفس زانکه زندگی نفسی است
خراب سیمبری باش و گنج زر بگذار
که در خرابه عالم ازین متاع بسی است
دلی که عاشق شمعی بود چو پروانه
اگر نسوخت نه عاشق بود که بوالهوسی است
کسی چو خضر بآب بقا رسد اهلی
که یار تشنه لبی دستگیر باز پسی است
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۱
معلم را بگو فریاد از آن شوخ
ز شوخی کشت شهری داد از آن شوخ
ازین شیرینی گفتار ترسم
که صد شیرین شود فرهاد از آن شوخ
جفایی میکند کز صد وفا به
از آن با صد غمم دلشاد از آن شوخ
بیادش میخورم صد کاسه خون
بهر مجلس که آرم یاد از آن شوخ
سرای مهر را اهلی بنا کرد
بنای جور شد بنیاد از آن شوخ
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۰
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند
شاید که نازو سروری از سر بدر کنند
با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی
با دوستان بچشم عنایت نظر کنند
خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند
دل رفت و رخنه عاقبتم در جگر کنند
مارا بهشت صحبت پیرست و جام می
طفلان راه میل به شیر و شکر کنند
اهلی مگوی شرح غم خود به گلرخان
ایشان کجا تحمل این درد سر کنند
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۵
جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد
محراب نشین پشت بدیوار چرا کرد
منت چه نهد بخت اگر یار قدح داد
بر تشنه لبان رحم نه او کرد خدا کرد
ما در عجب از طالع خویشیم که آن شوخ
مست آمد و چشمی بغلط جانب ما کرد
بر عمر وفا نیست ولی یار چو آمد
عمری دگرم داد چه بر وعده وفا کرد
اهلی سگ پیری است که سرمایه پیری
در پای جوانان قباپوش فدا کرد
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸۹
مگسل ز یار و بر سر عهد نخست باش
گر دل شکست عهد و وفا گو درست باش
امشب ز برق وصل که خواهد چو باد رفت
ساقی چراغ عیش بر افروز و چست باش
در صید وصل طالع سستم مدد نکرد
ای بخت سخت کوش که گفتت که سست باش
ما دل بریده ایم ز مقصود خویشتن
با ما چنانکه غایت مقصود تست باش
اهلی چو قسمت تو ملامت شد از نخست
راضی توهم به قسمت روز نخست باش
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۱
گر بغم شادی ز عشقش شادمانیها کنی
ور بناکامی بسازی کامرانیها کنی
سر نهی بر آستان دوست هر گه کز وفا
چونسگان عمری بکویش پاسبانیها کنی
پیش آنشاه بتان گر لاف نادانی زنی
به که اظهار کمال و نکته دانیها کنی
من نرنجم هرگز از بیمهریت ای آفتاب
گرچه با دشمن بر عمم مهربانیها کنی
طوطی جان را کنی ز آیینه رخ صید خود
خاصه کز شکر لبی شیرین زبانیها کنی
قصه کوته کن شهید عشق شو اهلی چو من
تا کی از فرهاد و مجنون قصه خوانیها کنی
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
عذرا به جفا اگر کشد وامق را
جان نیست دریغ عاشق صادق را
گو یار ز عاشقان وفا جوی به سر
کان خود به سر نیزه بود عاشق را
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ما بنده ی پیریم سرا پا همه عیب
ما را که خرد؟ چو بیند از ما همه عیب
با اینهمه دوست گوید ای بنده ی پیر
بازآ که خریدار توام با همه عیب
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
خورشید سپهر بی زوالی عشق است
مرغ چمن خجسته فالی عشق است
عشق آن نبود که همچو بلبل نالی
هر گه که بمیری و ننالی عشق است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
آبی ز دم مسیح یارت شده است
بخشیدن جان همیشه کارت شده است
جان بخشش توست گر فدای تو کنم
هم گوهر گنج خود نثارت شده است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
در هودج عشق عقل واپس نرسد
از عقل کسی بچرخ اطلس نرسد
خاصیت عشق جذبه کاه رباست
بی جاذبه عشق باو کس نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
با خلق خدا نمیتوان غوغا کرد
خوش آنکه بخلق صید خاطرها کرد
صد دوست بیکروز توان دشمن ساخت
یکدوست بصد سال توان پیدا کرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
پروانه تر از شمع روشن طلبد
موسی ز چراغ نخل ایمن طلبد
نقد تو برون ز گنج دل نیست ولی
از دل طلبم من و دل از من طلبد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۵
گرد ترک کرم کند تو تر کیش ببین
هشدار و سیاست بزرگیش ببین
ترک است بلطف یوسف و گرگ بخشم
مفریب بیوسفی و گرگیش ببین
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۹
ما گریه کنان بر سر خاک پدران
زین غم که شدند ازین جهان گذران
در زیر زمین هم پدران میگریند
بر تلخی این زندگی ما پسران
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۱
از پند رفیق مهربان عار مکن
بشنو سخن و تندی بسیار مکن
گر سود تو گفت کار میکن سخنش
ور سود ندارت بر آن کار مکن
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۰
با یوسف خویش گرگ در پوست تویی
زیرا نه چنان که خاطر اوست تویی
با دشمن دوست گر ترا دوستی است
میدان بیقین که دشمن دوست تویی
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۴۴ - شمس
گمان نیست بعد از کمند تو رستن
که خواهند مردم یکی جا نشستن
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
آن مرد که زن گرفت دانا نبود
از غصه فراغتش همانا نبود
دارد به جهان خانه و زن نیست درو
نازم به خدا چرا توانا نبود؟