عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۹
دوستان فکری به حالم کرده اند
خون خواهشها حلالم کرده اند
معنیم را عین صورت دیده اند
دشمن جان حلالم کرده اند؟
شبنم هوشی به جوش آورده اند
غرق بحر انفعالم کرده اند
خانه زاد خط و خالم دیده اند
محرم بزم وصالم کرده اند
آه از این ترکان کشمیری نسب
طوطی بلبل مقالم کرده اند
خنده شادی نمی سازد مرا
سرخوش از جام ملالم کرده اند
دور گردی بیش می سازد به من
خوش نشین بزم حالم کرده اند
ساغر صورت به دستم داده اند
هر نفس معنی مآلم کرده اند
اخترم را چشم بد بادا سپند
پاره ای دور از وبالم کرده اند
دختر رز تا حرامت کرده ام
هر دو عالم را حلالم کرده اند
کرده ام تا ترک ملتها اسیر
مذهب و مشرب حلالم کرده اند
خون خواهشها حلالم کرده اند
معنیم را عین صورت دیده اند
دشمن جان حلالم کرده اند؟
شبنم هوشی به جوش آورده اند
غرق بحر انفعالم کرده اند
خانه زاد خط و خالم دیده اند
محرم بزم وصالم کرده اند
آه از این ترکان کشمیری نسب
طوطی بلبل مقالم کرده اند
خنده شادی نمی سازد مرا
سرخوش از جام ملالم کرده اند
دور گردی بیش می سازد به من
خوش نشین بزم حالم کرده اند
ساغر صورت به دستم داده اند
هر نفس معنی مآلم کرده اند
اخترم را چشم بد بادا سپند
پاره ای دور از وبالم کرده اند
دختر رز تا حرامت کرده ام
هر دو عالم را حلالم کرده اند
کرده ام تا ترک ملتها اسیر
مذهب و مشرب حلالم کرده اند
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۷
سینه صافی با عداوت خویشتر
دشمنیها مصلحت اندیشتر
راه شوق است اینکه دل پر می زند
سبقت واماندگیها بیشتر
قرب دوری محرم بیگانگی
آشنایی بیشتر از پیشتر
دوستکامم دوستکامم دوستکام
خاطر چرخ از ملالم ریشتر
دل جراحت زار سنگ آیینه شد
ساده لوحیها مآل اندیشتر
خون خود کردم حلال ای دشمنان
می خورد زخم از رگ من نیشتر
چشم بر لطف کسی دارد اسیر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
دشمنیها مصلحت اندیشتر
راه شوق است اینکه دل پر می زند
سبقت واماندگیها بیشتر
قرب دوری محرم بیگانگی
آشنایی بیشتر از پیشتر
دوستکامم دوستکامم دوستکام
خاطر چرخ از ملالم ریشتر
دل جراحت زار سنگ آیینه شد
ساده لوحیها مآل اندیشتر
خون خود کردم حلال ای دشمنان
می خورد زخم از رگ من نیشتر
چشم بر لطف کسی دارد اسیر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۲
نکند گر چه کسی گوش به فریاد کسی
هیچ کافر نکشد منت امداد کسی
هر چه می گویی از آن عربده جو می آید
آه از آن دم که به افسون رود از یاد کسی
بیش از این هم چه کند صنعت آیینه گران
درس بینش نتوان خواند به امداد کسی
رفتم از خاطرش اما نفسی بی من نیست
نتوان برد فراموشیم از یاد کسی
شعله داد از نفسی خرمن هستی بر باد
نکند رو به خرابی دل آباد کسی
یک سخن بر ورق دفتر ایجاد بس است
تا قیامت نشود هیچ کس استاد کسی
هست اقلیم محبت ستم آباد اسیر
هیچ کس شکوه نکرده است زبیداد کسی
هیچ کافر نکشد منت امداد کسی
هر چه می گویی از آن عربده جو می آید
آه از آن دم که به افسون رود از یاد کسی
بیش از این هم چه کند صنعت آیینه گران
درس بینش نتوان خواند به امداد کسی
رفتم از خاطرش اما نفسی بی من نیست
نتوان برد فراموشیم از یاد کسی
شعله داد از نفسی خرمن هستی بر باد
نکند رو به خرابی دل آباد کسی
یک سخن بر ورق دفتر ایجاد بس است
تا قیامت نشود هیچ کس استاد کسی
هست اقلیم محبت ستم آباد اسیر
هیچ کس شکوه نکرده است زبیداد کسی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۰
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۷
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۸
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۱
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱
ای رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان
پادشاهی بود در ملک جهان
مالک الملک جهان و ملک جان
جمله شاهان غاشیه گردان او
جمله را سر بر خط فرمان او
آستانش پادشاهان را پناه
بود او سالار و دیگرها سپاه
در گلستان بود او را طوطیی
دلگشا ونغز و زیبا طوطئی
طوطئی خوش لهجه ی فرخ لقا
طوطئی شیرین زبان و جان فزا
آشیانش کنگره ی قصر رفیع
طوفگاهش عرصهی ملک وسیع
جای او گاهی گلستان ارم
گاه در دامان شاه محترم
می نخوردی لقمه جز از دست شاه
جز ز دست پادشاه نیکخواه
قند و شکر می نهادش بر دهان
روز و شب از دست خود آن ارسلان
چونکه گشتی تشنه شاه مستطاب
دادیش از جام خاص خویش آب
درگه و بیگه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
سرگذشتی تا لب طوطی نگفت
گاه خفتن دیده ی سلطان نخفت
صبحدم تا نطق آن گویا نشد
چشم شه از خواب نوشین وانشد
با کسی جز شاه طوطی رام نی
شاه را بی او دمی آرام نی
هر دو تن در عاشقی گشته سمر
هر یکی معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق ای پسر
حالشان را اینچنین دان سر بسر
هرکه شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
عشق عاشق هم زجذب عشق اوست
گشته پیدا وین کشاکش هم ازوست
کهربا عاشق بود لیک ای عمو
کاه را بنگر که آید سوی او
این سخن را گر همی خواهی بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان
گر نبودی حشمت سلطان حسن
وان مناعتهای بی پایان حسن
کبر و ناز و بی نیازیهای آن
دورباش خودنمایی های آن
خوبرویان پرده برمی داشتند
ناله ها از سینه می افراشتند
پرده بر خود می دریدندی همه
سوی عاشق می دویدندی همه
رویشان بودی ز عاشق زردتر
آهشان از آه او پر دردتر
بشنوید این داستان از راستان
پادشاهی بود در ملک جهان
مالک الملک جهان و ملک جان
جمله شاهان غاشیه گردان او
جمله را سر بر خط فرمان او
آستانش پادشاهان را پناه
بود او سالار و دیگرها سپاه
در گلستان بود او را طوطیی
دلگشا ونغز و زیبا طوطئی
طوطئی خوش لهجه ی فرخ لقا
طوطئی شیرین زبان و جان فزا
آشیانش کنگره ی قصر رفیع
طوفگاهش عرصهی ملک وسیع
جای او گاهی گلستان ارم
گاه در دامان شاه محترم
می نخوردی لقمه جز از دست شاه
جز ز دست پادشاه نیکخواه
قند و شکر می نهادش بر دهان
روز و شب از دست خود آن ارسلان
چونکه گشتی تشنه شاه مستطاب
دادیش از جام خاص خویش آب
درگه و بیگه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
سرگذشتی تا لب طوطی نگفت
گاه خفتن دیده ی سلطان نخفت
صبحدم تا نطق آن گویا نشد
چشم شه از خواب نوشین وانشد
با کسی جز شاه طوطی رام نی
شاه را بی او دمی آرام نی
هر دو تن در عاشقی گشته سمر
هر یکی معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق ای پسر
حالشان را اینچنین دان سر بسر
هرکه شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
عشق عاشق هم زجذب عشق اوست
گشته پیدا وین کشاکش هم ازوست
کهربا عاشق بود لیک ای عمو
کاه را بنگر که آید سوی او
این سخن را گر همی خواهی بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان
گر نبودی حشمت سلطان حسن
وان مناعتهای بی پایان حسن
کبر و ناز و بی نیازیهای آن
دورباش خودنمایی های آن
خوبرویان پرده برمی داشتند
ناله ها از سینه می افراشتند
پرده بر خود می دریدندی همه
سوی عاشق می دویدندی همه
رویشان بودی ز عاشق زردتر
آهشان از آه او پر دردتر
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۲
می زدندی فاش بی اندازه تر
کوس رسوایی بلند آوازه تر
آری آری عاشقان برحسن یار
عاشقند و حسن باشد پرده دار
عشق معشوقان ولی برعشقهاست
عشق خود آتش مزاج و بیحیاست
حسن را جان بخشی و دلداری است
عشق را خصلت همه خونخواری است
حسن خوبان پرده شد برعشقشان
عشقشان برحسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزونتر است
لیلی از مجنون بسی مجنونتر است
عاشقان را عشق اگر باشد یکی
عشق معشوقان بود صد بی شکی
دوستی با هر که داری ای پسر
باشد او را مهربانی بیشتر
زین سبب فرمود حق با بندگان
سوی من آیید ای آیندگان
راه من پویید کاین را هست و بس
عشق من جویید نی هر خاروخس
کوس رسوایی بلند آوازه تر
آری آری عاشقان برحسن یار
عاشقند و حسن باشد پرده دار
عشق معشوقان ولی برعشقهاست
عشق خود آتش مزاج و بیحیاست
حسن را جان بخشی و دلداری است
عشق را خصلت همه خونخواری است
حسن خوبان پرده شد برعشقشان
عشقشان برحسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزونتر است
لیلی از مجنون بسی مجنونتر است
عاشقان را عشق اگر باشد یکی
عشق معشوقان بود صد بی شکی
دوستی با هر که داری ای پسر
باشد او را مهربانی بیشتر
زین سبب فرمود حق با بندگان
سوی من آیید ای آیندگان
راه من پویید کاین را هست و بس
عشق من جویید نی هر خاروخس
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۷۶ - در بیان آمدن مرد عارف به تحصیل زاد
مرد و زن را چون سخن اینجا رسید
مخلصی مرد از جواب زن ندید
جوع هم او را همی خواندی بکار
جوع زن را شد معین و دستیار
اشکم خالی نجوید جز غذا
نی قدر داند چه باشد نی قضا
مرد زاهد بست همت بر طلب
شد برون بهر طلب در نیم شب
ظلمت شب پرده ی هر کار شد
زشت و زیبا را همه ستار شد
شب بود خلوتسرای اهل راز
نازنینان را بود هنگام ناز
راست گفته هرچه گفته آگهان
کاب حیوان هست در ظلمت نهان
من دل شب را بسی بشکافتم
آب حیوان اندر آنجا یافتم
روز گرچه روشن و نورانی است
پیش نور شب ولی ظلمانی است
چونکه شب پرنور آمد لاجرم
یولج الانوار گفتا ذالظلم
می نبینی بهمن و دی گر سجام
بسته گردد آب و بشکافد رخام
اندرونها جمله کانون می شود
دود از دلها به گردون می شود
همچنین چون نار می گردد برون
نور پیدا می شود در اندرون
می شود در نزد دانا آشکار
معنی اللیل یولجه النهار
ای برادر طالب آن نور باش
آفتابی در شب دیجور باش
با خروس عرش هم آواز شو
با طیور قدس در پرواز شو
زین بر نه توسن خورشید را
باز کن مرغوله ی ناهید را
چار دعوت را شبی لبیک گو
سوی گردون راه خود یک یک بجو
مرهم زخم دل ناشاد خواه
از دم عبسی صبح امداد خواه
مرد عارف رفت بیرون از سرا
تا به رویش در گشاید از کجا
عاقبت برگ کدیور ساز کرد
شیئی لله بر دری آغاز کرد
حلقه بر در کوفت اندر خانه ای
آشنایی زد در بیگانه ای
ای هزاران حیف و عالمها فسوس
ای فغان از این زنان چابلوس
سالها نازش کشید آن دلنواز
کرد درها بر رخش از لطف باز
آن و نانش را فرستاد از کرم
زان فراموشش نشد یک نیم دم
نازهای ناروایش را کشید
عشوه های ناپسندش را خرید
هم طبیب گاه بیماریش بود
هم رفیق روز بی یاریش بود
دردهایش را همه درمان ازو
هم سرش از او و هم سامان ازو
منصب والای همرازیش داد
با خیال خویش دمسازیش داد
بی نیازی یک شبی آغاز کرد
حسن ساز بی نیازی ساز کرد
جلوه ای فرمود استغنای حسن
دور باش خودنماییهای حسن
عهد و پیمان را شکست آن بیوفا
رو بسوی غیر آورد از جفا
پشت بر انعام بیچون کرد او
جانب اغیار دون آورد رو
دوست بستش یک شبی از امتحان
او گشایش جست از بیگانگان
آنکه سر بخشید و تن بخشید و جان
داد روزی و فرستاد آب و نان
عقل داد و چشم داد و گوش و دل
نور خود آمیخت با این آب و گل
رو بسوی خلوت خاصت نمود
در به روی از محفل قربت گشود
سالها نازت به صد عزت کشید
از عنایت عشوه هایت را خرید
بایدت یک شب کشیدن ناز او
جان فدای غمزه ی غماز او
مخلصی مرد از جواب زن ندید
جوع هم او را همی خواندی بکار
جوع زن را شد معین و دستیار
اشکم خالی نجوید جز غذا
نی قدر داند چه باشد نی قضا
مرد زاهد بست همت بر طلب
شد برون بهر طلب در نیم شب
ظلمت شب پرده ی هر کار شد
زشت و زیبا را همه ستار شد
شب بود خلوتسرای اهل راز
نازنینان را بود هنگام ناز
راست گفته هرچه گفته آگهان
کاب حیوان هست در ظلمت نهان
من دل شب را بسی بشکافتم
آب حیوان اندر آنجا یافتم
روز گرچه روشن و نورانی است
پیش نور شب ولی ظلمانی است
چونکه شب پرنور آمد لاجرم
یولج الانوار گفتا ذالظلم
می نبینی بهمن و دی گر سجام
بسته گردد آب و بشکافد رخام
اندرونها جمله کانون می شود
دود از دلها به گردون می شود
همچنین چون نار می گردد برون
نور پیدا می شود در اندرون
می شود در نزد دانا آشکار
معنی اللیل یولجه النهار
ای برادر طالب آن نور باش
آفتابی در شب دیجور باش
با خروس عرش هم آواز شو
با طیور قدس در پرواز شو
زین بر نه توسن خورشید را
باز کن مرغوله ی ناهید را
چار دعوت را شبی لبیک گو
سوی گردون راه خود یک یک بجو
مرهم زخم دل ناشاد خواه
از دم عبسی صبح امداد خواه
مرد عارف رفت بیرون از سرا
تا به رویش در گشاید از کجا
عاقبت برگ کدیور ساز کرد
شیئی لله بر دری آغاز کرد
حلقه بر در کوفت اندر خانه ای
آشنایی زد در بیگانه ای
ای هزاران حیف و عالمها فسوس
ای فغان از این زنان چابلوس
سالها نازش کشید آن دلنواز
کرد درها بر رخش از لطف باز
آن و نانش را فرستاد از کرم
زان فراموشش نشد یک نیم دم
نازهای ناروایش را کشید
عشوه های ناپسندش را خرید
هم طبیب گاه بیماریش بود
هم رفیق روز بی یاریش بود
دردهایش را همه درمان ازو
هم سرش از او و هم سامان ازو
منصب والای همرازیش داد
با خیال خویش دمسازیش داد
بی نیازی یک شبی آغاز کرد
حسن ساز بی نیازی ساز کرد
جلوه ای فرمود استغنای حسن
دور باش خودنماییهای حسن
عهد و پیمان را شکست آن بیوفا
رو بسوی غیر آورد از جفا
پشت بر انعام بیچون کرد او
جانب اغیار دون آورد رو
دوست بستش یک شبی از امتحان
او گشایش جست از بیگانگان
آنکه سر بخشید و تن بخشید و جان
داد روزی و فرستاد آب و نان
عقل داد و چشم داد و گوش و دل
نور خود آمیخت با این آب و گل
رو بسوی خلوت خاصت نمود
در به روی از محفل قربت گشود
سالها نازت به صد عزت کشید
از عنایت عشوه هایت را خرید
بایدت یک شب کشیدن ناز او
جان فدای غمزه ی غماز او
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۷۹ - حکایت عاشقی که معشوق او را از بام افکند
بر لب بامی یکی عاشق نشست
دیده بر دیدار آن معشوق بست
محو شد در یار و از خود بیخبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسن آفرین
خوبرو گر اوست پس من چیستم
بلکه او گر هست پس من نیستم
عاشق مسکین نظر آن سو فکند
تا ببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش ز بام
گفت رو رو عاشقی بر تو حرام
نام عشق و عاشقی بر خود منه
تو هوسناکی سرت بر خاک نه
گر تو بر من عاشقی ای بیوفا
من برابر بودمت نی از قفا
گر نه بازاری و هرجا نیستی
از قفا در جستجوی کیستی
چون تو هرجایی برو در خاک باش
دفتر عشق از نشانت پاکباش
چون هوسناکست چشمت کور به
از جمال نازنینان دور به
دیده ای کو خواست بیند دیگری
نیست لایق زان رخ ما بنگری
دیده ای کو بنگرد اغیار را
کی تواند دید روی یار را
دیده ای کو دید جز دیدار ما
کی سزاوار است بر رخسار ما
دیده چون هر زشت و زیبا بنگرد
کی سزد بر چهره ی ما بنگرد
تا بخون دل نشویی دیدگان
نیست محرم بر جمال دلبران
گوش از آن آواز بهره ور نشد
از حدیث دیگران تاکر نشد
تا ز نام غیر او ابکم نشد
نام او را همزبان محرم نشد
یار بس نازک مزاج است و غیور
غیر او از محفل خودساز دور
دیده از دیدار جز او کور کن
پس ز نور روی او پر نور کن
پنبه نه در گوش خود اندر صدا
بشنو آنگه نغمه های دلربا
جز ز نام او زبان کوتاه کن
خویش را پس همزبان شاه کن
گر دل از جز یاد او خالی کنی
مخزن انوار اجلالی کنی
صفه ی دل را که ایوان صفاست
بین دست عالم قدسش قضاست
رفت و رو کن از خس و خار جهان
پاکسازش از خیال این و آن
مسند افکن اندر آن انگه ببین
شاه خوبان را در آن مسند نشین
چون جدا شد دست عابد زان میان
آن یکی بشناخت او را در نهان
دیده بر دیدار آن معشوق بست
محو شد در یار و از خود بیخبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسن آفرین
خوبرو گر اوست پس من چیستم
بلکه او گر هست پس من نیستم
عاشق مسکین نظر آن سو فکند
تا ببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش ز بام
گفت رو رو عاشقی بر تو حرام
نام عشق و عاشقی بر خود منه
تو هوسناکی سرت بر خاک نه
گر تو بر من عاشقی ای بیوفا
من برابر بودمت نی از قفا
گر نه بازاری و هرجا نیستی
از قفا در جستجوی کیستی
چون تو هرجایی برو در خاک باش
دفتر عشق از نشانت پاکباش
چون هوسناکست چشمت کور به
از جمال نازنینان دور به
دیده ای کو خواست بیند دیگری
نیست لایق زان رخ ما بنگری
دیده ای کو بنگرد اغیار را
کی تواند دید روی یار را
دیده ای کو دید جز دیدار ما
کی سزاوار است بر رخسار ما
دیده چون هر زشت و زیبا بنگرد
کی سزد بر چهره ی ما بنگرد
تا بخون دل نشویی دیدگان
نیست محرم بر جمال دلبران
گوش از آن آواز بهره ور نشد
از حدیث دیگران تاکر نشد
تا ز نام غیر او ابکم نشد
نام او را همزبان محرم نشد
یار بس نازک مزاج است و غیور
غیر او از محفل خودساز دور
دیده از دیدار جز او کور کن
پس ز نور روی او پر نور کن
پنبه نه در گوش خود اندر صدا
بشنو آنگه نغمه های دلربا
جز ز نام او زبان کوتاه کن
خویش را پس همزبان شاه کن
گر دل از جز یاد او خالی کنی
مخزن انوار اجلالی کنی
صفه ی دل را که ایوان صفاست
بین دست عالم قدسش قضاست
رفت و رو کن از خس و خار جهان
پاکسازش از خیال این و آن
مسند افکن اندر آن انگه ببین
شاه خوبان را در آن مسند نشین
چون جدا شد دست عابد زان میان
آن یکی بشناخت او را در نهان
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۸۸ - تاجری که همه سرمایه ی خود را بوق حمام خرید
این حکایت کرد روزی راستی
کان بعینه نقد جان ماستی
گفت در قزوین مرا یک بار بود
با منش انس و صفا بسیار بود
سالها بودیم با هم آشنا
متحد جانمان و تنهامان جدا
چشممان روشن به روز از روی هم
بزممان گلشن به شب از بوی هم
داده بودش کردگار مهربان
چار پور خوش لقای نوجوان
هر سه تن زیشان که کوچکتر بدند
کار بابا را مه و مصدر بدند
مایه ی چندی به هریک داده بود
در تجارت دستشان بگشاده بود
گاه در روم و گهی اندر یمن
گاه در هند و گهی اندر ختن
آن پدر بنشسته اندر دیلمان
وان سه فرزندش به اطراف جهان
چون حریصان روز و شب اندر طلب
بهر دانگی می شدندی تا حلب
مرد دنیا نشنود پندی زکس
غیر پند مرگ چون گوید که بس
هرچه هرکس گفت نپذیرفت ازو
تا گرفتش مرگ او را در گلو
گویدش بس کن کنون گویه به چشم
من نکردم بس تو کردی بس به چشم
وان یکی فرزند مهتر ماه و سال
پیش بابا بود در بین الرجال
نانکی می خورد و رختی می درید
راهکی می رفت و قمطر می جوید
چونکه دید آن دوست را بس معتبر
پیش هرکس خاصه در پیش پدر
پیش او بنشست و کشف راز کرد
از پدر هفتصد گله آغاز کرد
کهتوران را از چه بر من برگزید
اندرین مدت ز من آیا چه دید
ای فغان از بخت دندان خای من
در هبوط از آن بود خورشای من
زهر از این جام اندر واخورم
دیگران حلوا و من الوا خورم
من کدامین مایه را کردم زیان
کی خروسم کرد بانگ ماکیان
من کدامین وقت گندم کاشتم
وقت خرمن جو ازو بر داشتم
بلکه جو پاشم به شهریور به خاک
تیر ماهم گندم آرد صاف و پاک
چیست گندم لؤلؤ غلطان دهد
جای گندم گوهر و مرجان دهد
هر چه کارد نیک طالع گو بکار
کانچه می خواهد همان آرد به بار
نیکبخت اردست بر خاک آورد
جای خاکش لؤلؤ پاک آورد
کان بعینه نقد جان ماستی
گفت در قزوین مرا یک بار بود
با منش انس و صفا بسیار بود
سالها بودیم با هم آشنا
متحد جانمان و تنهامان جدا
چشممان روشن به روز از روی هم
بزممان گلشن به شب از بوی هم
داده بودش کردگار مهربان
چار پور خوش لقای نوجوان
هر سه تن زیشان که کوچکتر بدند
کار بابا را مه و مصدر بدند
مایه ی چندی به هریک داده بود
در تجارت دستشان بگشاده بود
گاه در روم و گهی اندر یمن
گاه در هند و گهی اندر ختن
آن پدر بنشسته اندر دیلمان
وان سه فرزندش به اطراف جهان
چون حریصان روز و شب اندر طلب
بهر دانگی می شدندی تا حلب
مرد دنیا نشنود پندی زکس
غیر پند مرگ چون گوید که بس
هرچه هرکس گفت نپذیرفت ازو
تا گرفتش مرگ او را در گلو
گویدش بس کن کنون گویه به چشم
من نکردم بس تو کردی بس به چشم
وان یکی فرزند مهتر ماه و سال
پیش بابا بود در بین الرجال
نانکی می خورد و رختی می درید
راهکی می رفت و قمطر می جوید
چونکه دید آن دوست را بس معتبر
پیش هرکس خاصه در پیش پدر
پیش او بنشست و کشف راز کرد
از پدر هفتصد گله آغاز کرد
کهتوران را از چه بر من برگزید
اندرین مدت ز من آیا چه دید
ای فغان از بخت دندان خای من
در هبوط از آن بود خورشای من
زهر از این جام اندر واخورم
دیگران حلوا و من الوا خورم
من کدامین مایه را کردم زیان
کی خروسم کرد بانگ ماکیان
من کدامین وقت گندم کاشتم
وقت خرمن جو ازو بر داشتم
بلکه جو پاشم به شهریور به خاک
تیر ماهم گندم آرد صاف و پاک
چیست گندم لؤلؤ غلطان دهد
جای گندم گوهر و مرجان دهد
هر چه کارد نیک طالع گو بکار
کانچه می خواهد همان آرد به بار
نیکبخت اردست بر خاک آورد
جای خاکش لؤلؤ پاک آورد
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غیرت در دین و ناموس
دانستی که حمیت و غیرت، آن است که آدمی نگاهبانی کند دین خود و عرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگاهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج منت گذاشتن و ایذای فقیر
و اما علاج از منت گذاردن، آن است که بداند که فی الحقیقه فقیر، احسان نسبت به او کرده که صدقه او را قبول نموده، و موجب رستگاری او گردیده است پس باید دهنده، ممنون فقیر باشد و بداند که دست فقیر در گرفتن صدقه نایب دست خداست و آنچه به فقیر می رسد همانا که به خدا رسیده است و از این جهت، سنت است که آنکه صدقه می دهد دست خود را ببوسد و دست خود را بر بالای دست فقیر نگذارد بلکه دست خود را بگشاید تا فقیر بردارد و چگونه کسی هزار مرتبه ممنون نگردد از دستی که نایب دست خداست و از او چیزی قبول می کند؟ و با همه اینها خدا هر صدقه را چندین مقابل عوض در دنیا و آخرت وعده فرموده است پس اگر توقع و امید آن را ندارد زهی احمق که مال خود را بر عبث ضایع می کند و اگر چشم عوض از خدا دارد پس به چه وجه منت بر فقیر گذارد؟ و این مثل آن است که کسی چیزی به تو حواله کند که به زید بدهی و او اضعاف مضاعف عوض به تو دهد و تو در چیزی که به زید می دهی منت بر او گذاری.
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - حسد ورزی هر صنفی به صنف خود
بدان که اکثر اسباب مذکوره حسد، میان اشخاصی است که با یکدیگر ربطی دارند، و در مجالس و محافل یکدیگر جمع هستند، و منظور ایشان یک مطلب است و از این جهت است که اغلب، ما بین اشخاصی که شهرهای ایشان از هم دور است حسدی نمی باشد، زیرا که رابطه ای میان ایشان نیست و از این سبب است که غالب، آن است که هر صنفی حسد به صنف خود می برند نه به صنفی دیگر، چون مقصود اهل یک صنف، یک چیز و هر یک مزاحم دیگری می گردند پس عالم به عالم حسد می برد نه به عابد و تاجر به تاجر حسد می برد نه به عالم مگر به سبب دیگری که باز باعث رابطه گردد.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مذمت قهر کردن و دوری از برادران دینی
صفت ششم: مذمت قهر کردن و دوری از برادران دینی و این، نتیجه عداوت و کینه، یا بخل و حسد است، و از افعال ذمیمه می باشد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دو نفر مسلمی که از یکدیگر قهر و خشم کنند و از هم دوری جویند و سه روز چنین باشند و با هم صلح و آشتی نکنند، از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام که ابتدا به صلح و سخن گفتن کند در روز قیامت زود داخل بهشت خواهد شد» و نیز از آن حضرت مروی است که «از برای مسلمانان، حلال نیست که زیادتر از سه روز از برادر خود دوری و قهر کنند» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ دو مردی از روی قهر از یکدیگر جدا نمی شوند مگر اینکه یکی از آنها مستوجب لعنت می گردد و بسا باشد که هر دو مستوجب شوند شخصی عرض کرد: آنکه مظلوم است چرا مستوجب می گردد؟ فرمود: به جهت اینکه او چرا برادر خود را به صلح نمی خواند و ابتدا به کلام نمی کند از پدرم شنیدم که می فرمود: هرگاه دو نفر با هم نزاع کنند و یکی از آنها قهر کند، آنکه مظلوم است باید به نزد آن دیگری بیاید و بگوید: ای برادر تقصیر با من است و من ظلم کرده ام تا نزاع از میان ایشان برطرف شود به درستی که خدا حاکم عادل است و از ظالم، حق مظلوم را می گیرد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خدا رحمت کند کسی را که الفت بیندازد میان دو نفر از دوستان ما ای گروه مومنین سعی کنید و با یکدیگر مهربانی نمائید» و اخبار به این مضامین بسیار است پس لازم است بر هر که طالب نجات آخرت باشد که در این اخبار تأمل کند و آنچه در ثواب «اضداد آن، از: دوستی و الفت با برادران رسیده ملاحظه نماید، و خود را از شر شیطان نگاهدارد، و به جهت مطالب پوچ دنیویه پیوسته از گرد کدورت و رنجش یکدیگر، چون زنده در گور نباشد و اگر نزاعی فیما بین او و کسی واقع شود خود را بر آن بدارد که ابتدا به صلح و دیدن او کند تا بر شیطان و نفس اماره غالب گردد، و به درجات رفیعه و ثوابهای اخرویه برسد.
و بداند که هر که چون شیطان لعین، دشمنی در کمین، و چون نفس اماره بدخواهی همخوابه و قرین او باشد چون فرصت کدروت و رنجش و دشمنی با دیگران دارد، چگونه از مکر و نیرنگ دو عدوی تیزچنگ فراغت یافته، با برادران دینی راه دشمنی می پوید؟
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دو نفر مسلمی که از یکدیگر قهر و خشم کنند و از هم دوری جویند و سه روز چنین باشند و با هم صلح و آشتی نکنند، از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام که ابتدا به صلح و سخن گفتن کند در روز قیامت زود داخل بهشت خواهد شد» و نیز از آن حضرت مروی است که «از برای مسلمانان، حلال نیست که زیادتر از سه روز از برادر خود دوری و قهر کنند» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ دو مردی از روی قهر از یکدیگر جدا نمی شوند مگر اینکه یکی از آنها مستوجب لعنت می گردد و بسا باشد که هر دو مستوجب شوند شخصی عرض کرد: آنکه مظلوم است چرا مستوجب می گردد؟ فرمود: به جهت اینکه او چرا برادر خود را به صلح نمی خواند و ابتدا به کلام نمی کند از پدرم شنیدم که می فرمود: هرگاه دو نفر با هم نزاع کنند و یکی از آنها قهر کند، آنکه مظلوم است باید به نزد آن دیگری بیاید و بگوید: ای برادر تقصیر با من است و من ظلم کرده ام تا نزاع از میان ایشان برطرف شود به درستی که خدا حاکم عادل است و از ظالم، حق مظلوم را می گیرد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خدا رحمت کند کسی را که الفت بیندازد میان دو نفر از دوستان ما ای گروه مومنین سعی کنید و با یکدیگر مهربانی نمائید» و اخبار به این مضامین بسیار است پس لازم است بر هر که طالب نجات آخرت باشد که در این اخبار تأمل کند و آنچه در ثواب «اضداد آن، از: دوستی و الفت با برادران رسیده ملاحظه نماید، و خود را از شر شیطان نگاهدارد، و به جهت مطالب پوچ دنیویه پیوسته از گرد کدورت و رنجش یکدیگر، چون زنده در گور نباشد و اگر نزاعی فیما بین او و کسی واقع شود خود را بر آن بدارد که ابتدا به صلح و دیدن او کند تا بر شیطان و نفس اماره غالب گردد، و به درجات رفیعه و ثوابهای اخرویه برسد.
و بداند که هر که چون شیطان لعین، دشمنی در کمین، و چون نفس اماره بدخواهی همخوابه و قرین او باشد چون فرصت کدروت و رنجش و دشمنی با دیگران دارد، چگونه از مکر و نیرنگ دو عدوی تیزچنگ فراغت یافته، با برادران دینی راه دشمنی می پوید؟
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت و ثواب آشتی و الفت
همچنان که اشاره به آن شد: ضد قهر و دوری از برادران مومن، آشتی و الفت با ایشان است و این از اوصاف جمیله و اعمال فاضله است و ثواب آن بی حد، و فایده آن بی نهایت است.
از حضرت رسالت مأب صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «جبرئیل خبر داد مرا که خدای فرشته ای بر زمین فرو فرستاد، آن فرشته می رفت، تا به در خانه ای رسید، که مردی ایستاده اذن داخل شدن می طلبد فرشته گفت: با صاحبخانه چه کار داری؟ گفت: برادر مسلمان من است، برای خدا به دیدن او آمده ام فرشته گفت: کار دیگر نداری؟ گفت: نه پس آن فرشته به او گفت: به درستی که من فرستاده خدایم به سوی تو و خدای تو را سلام می رساند، و می گوید: بهشت از برای تو واجب شد و گفت: خدای می گوید که هر مسلمانی که زیارت مسلمانی کند، نه آن است که او را زیارت کرده، بلکه مرا زیارت کرده است و ثواب او بر من بهشت است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون مومن از منزل خود بیرون می آید، که برادر خود را زیارت کند، پس خدای تعالی فرشته ای به او موکل می گرداند، که بالی از بالهای خود را در زیر قدم او می افکند و بال دیگر را سایبان او می کند و چون به منزل برادر مومن داخل می شود، خدای تعالی ندا می فرماید که ای بنده تعظیم کننده حق من، و پیروی کننده آثار پیغمبر من لازم است بر من که تعظیم تو کنم از من سوال کن تا عطا نمایم بخوان مرا تا اجابت تو را فرمایم، ساکت شو تا بی طلب حاجت تو برآورم پس چون مراجعت کند، آن فرشته مشایعت او کند و همچنان بال خود را سایبان او می سازد، تا به منزل خود داخل شود بعد از آن، خدای تعالی ندا فرماید که به تحقیق واجب گردانیدم برای تو بهشت خود را و تو را اذن شفاعت دادم از برای بندگان خود» و نیز مروی است که «هر مومنی که از منزل خود برآید، که زیارت برادر مومن خود کند، و عارف به حق او باشد، خدای تعالی برای هر قدمی حسنه ای از برای او می نویسد و سیئه ای او را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون در خانه را بکوبد، درهای آسمان از برای او گشوده می شود و چون با هم ملاقات کنند و مصافحه نمایند، و دست به گردن یکدیگر کنند، خدای تعالی متوجه ایشان گردد، و به ایشان بر ملائکه مباهات کند و فرماید: نظر کنید به این دو بنده من که زیارت یکدیگر نمودند، و در راه من با هم دوستی کردند بر من لازم است که ایشان را عذاب نکنم به آتش، بعد از این، پس چون بازگردد، به عدد نفسها و قدمها و سخنهای او ملائکه مشایعت او کنند و او را از شدائد دنیا و عذاب آخرت محافظت نمایند، تا مثل آن شب از سال آینده پس اگر در اثنای آن سال بمیرد از حساب روز قیامت معاف باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که به دیدن برادر مومن خود برود، خدای تعالی می فرماید که مرا دیدن کردی و ثواب تو بر من است .
و راضی نمی شوم از برای تو ثوابی را کمتر از بهشت» و فرمود که «زیارت برادر مومن از برای خدا بهتر است از آزاد کردن ده بنده مومن و هر که یک بنده مومن را آزاد کند، به هر عضوی از بدن او همان عضو او از آتش محفوظ می گردد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دو نفر که یکدیگر را ملاقات کنند، مثل دو دست اند که یکدیگر را می شویند هیچ دو نفر مومنی یکدیگر را ملاقات نمی کنند، مگر اینکه به واسطه هر کدام، خدا خیری به آن دیگر می رساند» و اخبار به این مضمون از حد افزون است و سر در تأکید در زیارت برادران مومن یکدیگر را آن است که ملاقات ایشان با یکدیگر، باعث رفع ناخوشی و عداوت، و حصول الفت و محبت می گردد و این اعظم اسباب اصلاح امر دنیا و آخرت است، زیرا حصول وحشت میان دو نفر، موجب فرصت شیطان و شادی او است و سبب گرفتگی خاطر و مشغول شدن دل و بازماندن از اصلاح خود می شود و چون الفت و محبت در میان برادران دینی بوده باشد، بسیاری از اسباب فراغت حاصل، و گرفتاری خاطر زایل می شود و از این است که خدای تعالی در مقام امتنان بر مومنین می فرماید: «لو أنفقت ما فی الارض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم» یعنی «تو هر گاه آنچه در روی زمین است، همه را صرف می کردی که الفت میان دلهای بندگان من بیندازی نمی توانستی، و لیکن خدا خود الفت افکند میان ایشان» و به این سبب، امر شده است به سلام کردن بر یکدیگر و مصافحه نمودن و معانقه کردن.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سزاوارترین مردم به خدا و پیغمبر کسی است که ابتدا به سلام کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد فاش کردن سلام را».
و فرمود که «از جمله تواضع و فروتنی آن است که به هر که ملاقات کنی بر او سلام نمائی» و از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است که «با یکدیگر مصافحه کنید که مصافحه کینه را از دلها می برد» و فرمود که «مصافحه کردن با مومن، افضل است از مصافحه کردن با ملائکه» و نیز مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر ملاقات کنند و مصافحه نمایند، خدای تعالی دست خود را در میان دستهای ایشان داخل می کند، و با آنکه محبت به برادر مومن خود بیشتر دارد مصافحه می کند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون یکی از شما برادر خود را ملاقات نماید، بر او سلام کند و با او مصافحه کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر معانقه کنند، و دست در گردن یکدیگر نمایند رحمت الهی ایشان را فرو می گیرد و چون همدیگر را در آغوش کشند، و از آن، غیر از رضای خدا نخواهند، و منظورشان غرضی از اغراض دنیویه نباشد، از جانب رب العزه به ایشان خطاب رسد که گناهان شما آمرزیده شد، عمل را از سرگیرید» و به این سبب است که امر به مهمانی کردن، و عیادت مریض، و تشییع جنازه، و تعزیت اهل معصیت، و امثال اینها شده .
و از این اخبار مستفاد می شود که اهتمام حضرت باری به الفت و دوستی میان بندگان خود تا چه قدر است و از برای حفظ این صفت، چه سنتها سنیه قرار داده و چه قاعده ها وضع فرموده و در این زمان، اکثر سنتها متروک و فراموش شده و طریقه جاهلیت در میان مردم شیوع یافته از آثار نبوت، بجز رسمی، و از طریقه شریعت، بجز اسمی نمانده شیطان صفاتی چند هم رسیده اند که به جهت پیشرفت غرضهای فاسده دو روزه دنیای خود، نفاق و عداوت میان بندگان خدا می افکنند و آنچه را که پروردگار ایشان این همه اهتمام به آن دارد، پشت پا می زنند به دیدن یکدیگر نمی روند، مگر از روی ربا و نفاق، و مبنی بر اغراض فاسده و همدیگر را پرسش، نمی کنند، مگر از راه فساد و نیتهای باطله سلام را یکی از علامات پستی می شمرند، و از هر کسی توقع سلام می کنند و مصافحه را شیوه «بلها» می دانند.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردائی
از حضرت رسالت مأب صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «جبرئیل خبر داد مرا که خدای فرشته ای بر زمین فرو فرستاد، آن فرشته می رفت، تا به در خانه ای رسید، که مردی ایستاده اذن داخل شدن می طلبد فرشته گفت: با صاحبخانه چه کار داری؟ گفت: برادر مسلمان من است، برای خدا به دیدن او آمده ام فرشته گفت: کار دیگر نداری؟ گفت: نه پس آن فرشته به او گفت: به درستی که من فرستاده خدایم به سوی تو و خدای تو را سلام می رساند، و می گوید: بهشت از برای تو واجب شد و گفت: خدای می گوید که هر مسلمانی که زیارت مسلمانی کند، نه آن است که او را زیارت کرده، بلکه مرا زیارت کرده است و ثواب او بر من بهشت است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون مومن از منزل خود بیرون می آید، که برادر خود را زیارت کند، پس خدای تعالی فرشته ای به او موکل می گرداند، که بالی از بالهای خود را در زیر قدم او می افکند و بال دیگر را سایبان او می کند و چون به منزل برادر مومن داخل می شود، خدای تعالی ندا می فرماید که ای بنده تعظیم کننده حق من، و پیروی کننده آثار پیغمبر من لازم است بر من که تعظیم تو کنم از من سوال کن تا عطا نمایم بخوان مرا تا اجابت تو را فرمایم، ساکت شو تا بی طلب حاجت تو برآورم پس چون مراجعت کند، آن فرشته مشایعت او کند و همچنان بال خود را سایبان او می سازد، تا به منزل خود داخل شود بعد از آن، خدای تعالی ندا فرماید که به تحقیق واجب گردانیدم برای تو بهشت خود را و تو را اذن شفاعت دادم از برای بندگان خود» و نیز مروی است که «هر مومنی که از منزل خود برآید، که زیارت برادر مومن خود کند، و عارف به حق او باشد، خدای تعالی برای هر قدمی حسنه ای از برای او می نویسد و سیئه ای او را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون در خانه را بکوبد، درهای آسمان از برای او گشوده می شود و چون با هم ملاقات کنند و مصافحه نمایند، و دست به گردن یکدیگر کنند، خدای تعالی متوجه ایشان گردد، و به ایشان بر ملائکه مباهات کند و فرماید: نظر کنید به این دو بنده من که زیارت یکدیگر نمودند، و در راه من با هم دوستی کردند بر من لازم است که ایشان را عذاب نکنم به آتش، بعد از این، پس چون بازگردد، به عدد نفسها و قدمها و سخنهای او ملائکه مشایعت او کنند و او را از شدائد دنیا و عذاب آخرت محافظت نمایند، تا مثل آن شب از سال آینده پس اگر در اثنای آن سال بمیرد از حساب روز قیامت معاف باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که به دیدن برادر مومن خود برود، خدای تعالی می فرماید که مرا دیدن کردی و ثواب تو بر من است .
و راضی نمی شوم از برای تو ثوابی را کمتر از بهشت» و فرمود که «زیارت برادر مومن از برای خدا بهتر است از آزاد کردن ده بنده مومن و هر که یک بنده مومن را آزاد کند، به هر عضوی از بدن او همان عضو او از آتش محفوظ می گردد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دو نفر که یکدیگر را ملاقات کنند، مثل دو دست اند که یکدیگر را می شویند هیچ دو نفر مومنی یکدیگر را ملاقات نمی کنند، مگر اینکه به واسطه هر کدام، خدا خیری به آن دیگر می رساند» و اخبار به این مضمون از حد افزون است و سر در تأکید در زیارت برادران مومن یکدیگر را آن است که ملاقات ایشان با یکدیگر، باعث رفع ناخوشی و عداوت، و حصول الفت و محبت می گردد و این اعظم اسباب اصلاح امر دنیا و آخرت است، زیرا حصول وحشت میان دو نفر، موجب فرصت شیطان و شادی او است و سبب گرفتگی خاطر و مشغول شدن دل و بازماندن از اصلاح خود می شود و چون الفت و محبت در میان برادران دینی بوده باشد، بسیاری از اسباب فراغت حاصل، و گرفتاری خاطر زایل می شود و از این است که خدای تعالی در مقام امتنان بر مومنین می فرماید: «لو أنفقت ما فی الارض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم» یعنی «تو هر گاه آنچه در روی زمین است، همه را صرف می کردی که الفت میان دلهای بندگان من بیندازی نمی توانستی، و لیکن خدا خود الفت افکند میان ایشان» و به این سبب، امر شده است به سلام کردن بر یکدیگر و مصافحه نمودن و معانقه کردن.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سزاوارترین مردم به خدا و پیغمبر کسی است که ابتدا به سلام کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد فاش کردن سلام را».
و فرمود که «از جمله تواضع و فروتنی آن است که به هر که ملاقات کنی بر او سلام نمائی» و از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است که «با یکدیگر مصافحه کنید که مصافحه کینه را از دلها می برد» و فرمود که «مصافحه کردن با مومن، افضل است از مصافحه کردن با ملائکه» و نیز مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر ملاقات کنند و مصافحه نمایند، خدای تعالی دست خود را در میان دستهای ایشان داخل می کند، و با آنکه محبت به برادر مومن خود بیشتر دارد مصافحه می کند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون یکی از شما برادر خود را ملاقات نماید، بر او سلام کند و با او مصافحه کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر معانقه کنند، و دست در گردن یکدیگر نمایند رحمت الهی ایشان را فرو می گیرد و چون همدیگر را در آغوش کشند، و از آن، غیر از رضای خدا نخواهند، و منظورشان غرضی از اغراض دنیویه نباشد، از جانب رب العزه به ایشان خطاب رسد که گناهان شما آمرزیده شد، عمل را از سرگیرید» و به این سبب است که امر به مهمانی کردن، و عیادت مریض، و تشییع جنازه، و تعزیت اهل معصیت، و امثال اینها شده .
و از این اخبار مستفاد می شود که اهتمام حضرت باری به الفت و دوستی میان بندگان خود تا چه قدر است و از برای حفظ این صفت، چه سنتها سنیه قرار داده و چه قاعده ها وضع فرموده و در این زمان، اکثر سنتها متروک و فراموش شده و طریقه جاهلیت در میان مردم شیوع یافته از آثار نبوت، بجز رسمی، و از طریقه شریعت، بجز اسمی نمانده شیطان صفاتی چند هم رسیده اند که به جهت پیشرفت غرضهای فاسده دو روزه دنیای خود، نفاق و عداوت میان بندگان خدا می افکنند و آنچه را که پروردگار ایشان این همه اهتمام به آن دارد، پشت پا می زنند به دیدن یکدیگر نمی روند، مگر از روی ربا و نفاق، و مبنی بر اغراض فاسده و همدیگر را پرسش، نمی کنند، مگر از راه فساد و نیتهای باطله سلام را یکی از علامات پستی می شمرند، و از هر کسی توقع سلام می کنند و مصافحه را شیوه «بلها» می دانند.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردائی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفتم - قطع رحم و اسباب آن
و به اجماع علما، از جمله محرمات عظیمه، و گناهان شدیده است و موجب عذاب آخرت و بلاهای دنیاست و از اخبار مستفاد می شود و به تجربه ثابت است که قطع رحم موجب فقر و پریشانی و کوتاهی عمر می گردد و به این سبب که هر خانواده که در آن نفاق و شقاق میان ایشان حاصل شد، و خویشان با یکدیگر بنای نزاع و ناخوشی گذاردند، همگی به فقر و فاقه مبتلا، و در اندک وقتی سلسله ایشان از هم می پاشد، و زندگی ایشان به سر می آید.
و در مذمت قطع رحم همین قدر بس است که قاطع رحم را خداوند عالم در قرآن مجید لعن فرموده و می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فی الأرض أولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» یعنی «کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از پیوند کردن آن، و قطع می کنند آن چیزی را که خدا امر به وصل آن کرده که رحم باشد و در زمین فاسد می کنند، ایشان اند که از برای آنهاست لعنت و بدی عاقبت» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دشمن ترین اعمال به سوی خدا شرک به خداست، و بعد از آن قطع رحم» و فرمود که «قطع مکن رحم خود را اگر چه او تو را قطع کند و فرمود که «خدا فرمود که من خداوند رحمن هستم و این رحم است اسم آن را از اسم خود مشتق کرده ام، هر که صله آن را به جا آورد، من هم صله او را به جا آورم و هر که آن را قطع کند من هم او را قطع می کنم» و حضرت امیر المومنین علیه السلام در خطبه ای فرمودند که «پناه می برم به خدا از گناهانی که تعجیل می کنند، تا برطرف کردن صاحب خود عبدالله بن کواء عرض کرد که یا امیرالمومنین آیا گناهی هست که در فنای آدمی تعجیل کند؟ فرمود: بلی، قطع رحم به درستی که اهل خانواده ای با هم اجتماع می کنند و دوستی می نمایند، و مواسات و نیکوئی می کنند با یکدیگر، در حالی که ایشان اهل فسق و فجورند، ولی به جهت دوستی و نیکوئی با هم، خدا روزی ایشان را وسیع می نماید و اهل یک خانواده از هم دوری می کنند، و قطع رحم می نمایند، ایشان را محروم می سازد و حال اینکه از اهل تقوی و پرهیزکاری هستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در کتاب امیرالمومنین نوشته شده بود که سه خصلت است که صاحب آنها نمی میرد، تا وبال آنها را نبیند: سرکشی، و قطع رحم، و قسم دروغ و ثواب هیچ طاعتی، زودتر از صله رحم به صاحب آن نمی رسد به درستی که طایفه ای از اهل معصیت هستند که با هم نیکوئی می کنند، اموال ایشان زیاد می شود و به درستی که قسم دروغ، و قطع رحم، خانه های آباد را ویران می کند، و از اهلش خالی می کند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «بپرهیزید از «حالقه»، که آ«مردها را می میراند شخصی عرض کرد که «حالقه» چیست؟ فرمود: قطع رحم» و حضرت امیر مومنان علیه السلام به بعضی از گماشتگان خود در یکی از ولایات نوشتند که «امر کن خویشان را که به دیدن هم روند، و لیکن همسایگی با هم نکنند» زیرا که همسایگی، باعث بغض و حسد و قطع رحم می گردد و این امری است مشاهد، همچنان که در اکثر اهل روزگار می بینیم که چون خویشان از هم دور هستند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر، و شوق ایشان بهم افزون تر است آری مثل است مشهور که دوری و دوستی.
و در مذمت قطع رحم همین قدر بس است که قاطع رحم را خداوند عالم در قرآن مجید لعن فرموده و می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فی الأرض أولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» یعنی «کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از پیوند کردن آن، و قطع می کنند آن چیزی را که خدا امر به وصل آن کرده که رحم باشد و در زمین فاسد می کنند، ایشان اند که از برای آنهاست لعنت و بدی عاقبت» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دشمن ترین اعمال به سوی خدا شرک به خداست، و بعد از آن قطع رحم» و فرمود که «قطع مکن رحم خود را اگر چه او تو را قطع کند و فرمود که «خدا فرمود که من خداوند رحمن هستم و این رحم است اسم آن را از اسم خود مشتق کرده ام، هر که صله آن را به جا آورد، من هم صله او را به جا آورم و هر که آن را قطع کند من هم او را قطع می کنم» و حضرت امیر المومنین علیه السلام در خطبه ای فرمودند که «پناه می برم به خدا از گناهانی که تعجیل می کنند، تا برطرف کردن صاحب خود عبدالله بن کواء عرض کرد که یا امیرالمومنین آیا گناهی هست که در فنای آدمی تعجیل کند؟ فرمود: بلی، قطع رحم به درستی که اهل خانواده ای با هم اجتماع می کنند و دوستی می نمایند، و مواسات و نیکوئی می کنند با یکدیگر، در حالی که ایشان اهل فسق و فجورند، ولی به جهت دوستی و نیکوئی با هم، خدا روزی ایشان را وسیع می نماید و اهل یک خانواده از هم دوری می کنند، و قطع رحم می نمایند، ایشان را محروم می سازد و حال اینکه از اهل تقوی و پرهیزکاری هستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در کتاب امیرالمومنین نوشته شده بود که سه خصلت است که صاحب آنها نمی میرد، تا وبال آنها را نبیند: سرکشی، و قطع رحم، و قسم دروغ و ثواب هیچ طاعتی، زودتر از صله رحم به صاحب آن نمی رسد به درستی که طایفه ای از اهل معصیت هستند که با هم نیکوئی می کنند، اموال ایشان زیاد می شود و به درستی که قسم دروغ، و قطع رحم، خانه های آباد را ویران می کند، و از اهلش خالی می کند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «بپرهیزید از «حالقه»، که آ«مردها را می میراند شخصی عرض کرد که «حالقه» چیست؟ فرمود: قطع رحم» و حضرت امیر مومنان علیه السلام به بعضی از گماشتگان خود در یکی از ولایات نوشتند که «امر کن خویشان را که به دیدن هم روند، و لیکن همسایگی با هم نکنند» زیرا که همسایگی، باعث بغض و حسد و قطع رحم می گردد و این امری است مشاهد، همچنان که در اکثر اهل روزگار می بینیم که چون خویشان از هم دور هستند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر، و شوق ایشان بهم افزون تر است آری مثل است مشهور که دوری و دوستی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اعتنا نکردن به سخن چین
و چون بدی سخن چینی و خباثت آن دانسته شد، پس بر هر عاقلی لازم است که هرگاه سخن چینی نزد او آید، و از مسلمی امری نقل کند که نباید ذکر کرد، آن را قبول نکند چون سخن چین، فاسق است و خبر هر فاسقی به «نص قرآن»، مردود است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.