عبارات مورد جستجو در ۱۱۸ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۲۷ - باغ کربلا
سحرگه عندلیبی در گلستان
همی گفت این سخن با عندلیبان
که ای هم جنسهای من بنالید
چو من، در صحنهٔ گلشن بنالید
از این پس ترک آب و دانه سازید
چو جغدان، جای در ویرانه سازید
که شد در کربلا سبط پیمبر
قتیل از نیزه و شمشیر و خنجر
ستمکاران شام و کوفه با هم
به روز عاشر ماه محرم
در اول آب بر رویش ببستند
دل اهل و عیالش را شکستند
در آخر دست بی رحمی گشودند
چگویم تیر بارانش نمودند
به مقتل از قفایش سر بریدند
تن او را به خاک وخون کشیدند
میان آفتاب گرم سوزان
تنش افکنده اند آن تیره روزان
شما نوشید آب از جویباران
حسین آتش به جان با جمع یاران
شما هم چشم از گلشن بپوشید
دگر آب زلال از جو، ننوشید
شما پا بر فراز گل نهاده
تن عباس بی دست اوفتاده
شما بر شاخهٔ گل نغمه خوانید
به خون آغشتن اکبر ندانید
شما در باغ و بستان خرم وشاد
به خون غلطیده قاسم شاخ شمشاد
شما با جفت خود خندان و مسرور
حسین از اهل بیت خود شده دور
شما درسایهٔ سرو آرمیده
قد زینب ز بار غم خمیده
شما در دامن گلشن فرحناک
گلوی اصغر از تیر ستم چاک
شما با یک دگر همراز و دمساز
به هم یاور، هم آهنگ و، هم آواز
یتیمان حسین از غم پریشان
پراکنده به صحرا و بیابان
کشیده آهشان بر مه زبانه
ز ضرب سیلی و، وز تازیانه
شما بر شاخه های گل نواخوان
سکینه باشد از غم زار وگریان
شما بر شاخه های گل نشسته
رقیه خار در پایش شکسته
شما زین شاخ بر آن شاخ جسته
پریشان عابدین با دست بسته
چرا در طرف باغ و لاله زارید
ز گلشن روی برصحرا گذارید
پس از این واقعه دیگر مخوانید
در این باغ و در این گلشن نمانید
که صیادان زشت کوفه و شام
سیه رویان بدتر از ددودام
به باغ کربلا آتش فکندند
نهال و سرو، و گل از بیخ کندند
میان بلبلان کربلایی
فکندند عاقبت سنگ جدایی
ز چوب کینه پرهاشان شکستند
به بند و ریسمانشان سخت بستند
به شام از کربلاشان زار بردند
میان کوچه و بازار بردند
شما ای بلبلان زین باغ و گلشن
به دشت کربلا سازید مسکن
به سوی کوفه بال و پرگشائید
حسین را از وفا یاری نمائید
ز پر سازید او را سایه بانی
کنید از بهر او مرثیه خوانی
پس از قتل حسین گوگل مبادا
به گلشن سوسن و سنبل مبادا
تو هم « ترکی » نی از بلبلی کم
بیا با بلبلان می باش همدم
تو هستی بلبل گلزار شیراز
به بلبل های دیگر شو هم آواز
تو هم با بلبلان، تا می توانی
به عشق کربلا کن نغمه خوانی
به زخمان حسین از چشم پر نم
بنه از اشک شور خویش مرهم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۶ - چرا چو شمع نسوزم؟
چرا ز غصه شب و روز، زار زار نگریم؟
ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم
بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد
چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟
چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟
چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟
چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟
چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟
چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟
به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟
بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد
چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟
به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران
چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟
چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟
به تشنه کامی عباس نامدار نگریم
به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟
به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم
چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟
برای کودک معصوم شیرخوار نگریم
چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟
به حال زینب آواره از دیار نگریم
چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟
به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم
چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟
به روزگار سکینه که گشت تار نگریم
چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم
به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم
فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟
چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۸ - سرخی افق
ز چیست شور و فغان در جهان بپاست هنوز؟
خروش و ولوله در عرش کبریاست هنوز
ز قتل سبط نبی قرن ها گذشته ولی
لوای ماتم جانسوز او بپاست هنوز
عزای سبط پیمبر کجا شود منسوخ
به هر کجا نگرم مجلس عزاست هنوز
برهنه سر، ز چه رو سر زند ز مشرق شمس
سر بریده مگر روی نیزه هاست هنوز
ز چیست جامهٔ نیلی سپهر را در بر؟
مگر عزای گل باغ مصطفی ست هنوز
ز سمت کرب و بلا سرخی افق از چیست؟
مگر به روی زمین، خون کشته هاست هنوز
چه آتشی ست که دل های خلق کرده کباب
مگر که شعلهٔ آتش، به خیمه هاست هنوز
بود ز خلد سوی کوفه دیدهٔ زهرا
تنور خانه‌ی خولی، مگر بجاست هنوز
صدای نالهٔ زینب به گوش می آید
مگر که شمر، به صحرای کربلاست هنوز
رسد نوای جگرسوز غم، به گوش جهان
مگر نوای یتیمان، به نینواست هنوز
ز بانگ نالهٔ طفلان داغدار حسین
فضای گنبد گردون، پر از صداست هنوز
از آن زمان که پیاده دویده در ره شام
مگر رقیه گرفتار خار پاست هنوز؟
به طشت زر، سر سلطان دین و چوب یزید
مگر که با لب و دندانش آشناست هنوز؟
عزای آنکه عزادار او خدا باشد
ز یاد کس نرود بین عزا بپاست هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۸ - نخل قامت
به نجف گذر کن ایا صبا تو زکربلا ز ره وفا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۹ - چشمهٔ خون
ای ز غمت دل فسرده آدم و حوا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۸۹ - وادی عشق
داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست
سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
پای مردانه نهادی به ره وادی عشق
گر چه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست
تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان
در غمت اشک روان، از بصری نیست که نیست
با لب خشک، سرت شمرجدا کرد ز تن
زین مصیبت به جهان، چشم تری نیست که نیست
خاک عالم به سرم کز دم شمشیر و سنان
بر تنت ای شه خوبان، اثری نیست که نیست
از جوانان تو در معرکهٔ کرب وبلا
برسر نیزهٔ بیداد، سری نیست که نیست
زان شراری که از او خیمه و خرگاه تو سوخت
بر دل خلق دو عالم، شرری نیست که نیست
سر پر نور تو بر نی، ولی از گوشهٔ چشم
به یتیمان خود اکنون نظری نیست که نیست
شرم از فاطمه دارم که برم نام تنور
ورنه درخانه خولی، خبری نیست که نیست
از سرکوی تو زینب نتواند رفتن
ورنه در خاطر زارش، سفری نیست که نیست
نازنین طفل یتیم تو رقیه در شام
ناله وا ابتایش سحری نیست که نیست
« ترکی» از کوی تو شاها! شده محروم ولی
زایر کعبه کویت دگری نیست که نیست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۹۱ - دانهٔ اشک
ای سر به سنان رفته، تن افتاده به میدان!
گویا خبرت نیست زما جمع اسیران
تو رفته به خوابی و نداری خبر ای شاه!
کز هجر تو ما را نرود خواب به چشمان
کشتند لب تشنه تو را بر لب دریا
دادی ز وفا در ره جانان، ز عطش جان
بر پیکر تو گریه کنم یا به سر تو
یا بهر غریبی تو ای خسرو خوبان!
ای کاش! بدی مادر من تا که بدیدی
بی سر تن صد چاک تو با زخم فراوان
ای جان برادر! ندهد خصم امانم
تا گریه کنم بر تو در این دشت و بیابان
اطفال تو از سوز عطش، در تب و تابند
بر گو چه کنم باغم این جمع یتیمان
بردار سر از خاک و نظر کن که سکینه
پایش شده پرآبله، از خار مغیلان
ما را برد از راه جفا شمر سوی شام
با این دل پر حسرت و با دیده گریان
ما را نبود طاقت جمازه سواری
جمازهٔ بی محمل، که اکنون بود عریان
دوری ز جمال تو به حدی شده مشکل
کآید ستم شمر و سنان، در نظر آسان
به اله عجبی نیست کز این مرثیه «ترکی»
از دیدهٔ حضار رود سیل بهمان
در روز جزا جمله شود در ثمینی
هر دانهٔ اشکی که فشانند به دامان
از دانهٔ اشکی که فشانند ز دیده
خاموش شود روزجزا آتش نیران
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۰۵ - شبستان عمر
« پدر درد هجرت دوایی ندارد
غریب وطن، آشنایی ندارد»
پدر تا تو رفتی ز شهر مدینه
دلم بی حضورت صفایی ندارد
چگویم پدر جان که بی شمع رویت
شبستان عمرم ضیایی ندارد
تو در کربلایی و مرغ خیالم
به جز سوی تو میل جایی ندارد
در اینجا مرضیت چه سازد به بستر
که جز غم،دوا و غذایی ندارد
غریب است آنکس که در خانهٔ خود
به سر سایهٔ آشنایی ندارد
دلم خون شده در بیابان هجرت
به جز وصل تو رهنمایی ندارد
من از درد هجرتو مشکل برم جان
که دردم رموز شفایی ندارد
چسان زندگانی کنم بی سکینه
که یکدست، هرگز صدایی ندارد
همی ترسم از آرزویش بمیرم
که این دار فانی، بقایی ندارد
بگو با علی اکبر مه لقایت
که درد جدایی، دوایی ندارد
شود روزی آیا که بینم جمالت
که دنیا بقا و وفایی ندارد
بیاد تو و نینوای تو صغرا
چو نی، جز نوایت، نوایی ندارد
پدر ای که سر منزل کوی عشق ات!
طریقی بود که انتهایی ندارد
به دربانی ات«ترکی» امید دارد
دریغا که برگ و نوایی ندارد
ندارد به دل آرزویی به دنیا
که او جز غم کربلایی ندارد
در این غم به وی کار گردیده مشکل
به غیر از تو مشکل گشایی ندارد
به دربانی خود کنی گر قبولش
به قصر جنان اعتنایی ندارد
عبدالقهّار عاصی : غزل‌ها
مگو
مگو که باغ کجا رفت و آشیانه چه شد
مگو ترانه‌سرایان چه شد،‌ترانه چه شد
مگو که مردمِ عاشق چرا سفر کردند
مگو که زمزمه‌هایِ ترِ شبانه چه شد
مپرس از سخنِ کوچ‌کوچِ شامِ سفر
مگو عروسِ شفق‌هایِ‌این‌کرانه چه شد
بیا به بال زدن‌هایِ زاغ‌ها بنگر
مگو پرندهٔ رنگینِ رودخانه چه شد
مگو چه رفت به اندامِ این‌ولایتِ سوگ
مگو که لطفِ هوایِ بهارخانه چه شد
فقط به سوگِ شهیدانِ این‌دیار بموی
مگو که باغ کجا رفت و آشیانه چه شد
جوزا ۱۳۶۷ کابل
فریدون مشیری : آواز آن پرنده غمگین
یک گردباد آتش
در سوگ مرد مردان ،
از درد می گدازم .
اشکی نمی فشانم .
شعری، نمیتوانم !

جان، نه، که این دوارِ جنون است در سرم
خون، نه، که شعله های مذاب است در تنم
*

اینجا هزار صاعقه افتاده است.
اینجا هزار خورشید، ناگاه
خاموش گشته است
اینجا هزار مرد، نه، صدهزار مرد
از پا درآمده ست !

در سوگِ مردِ مردان
از درد می گدازم
آن جان تابناک نباشد؟
باور نمی کنم.
*

از قله های شرق
مانندِ آفتاب برآمد
تنها.
تنهاتر از تمامی تنهایان
فرهادوار تیشه به کف، راه می گشود،
هر واژۀ کلامش،
یک شاخه نور بود،
هر نقطۀ پیامش،
یگ گردباد آتش!

*

می رفت و برج و باروی بیداد بشکند.
می رفت توده های پریشان خلق را
از تنگنای رنج اسارت رها کند.

*

اهریمنان عالم،
همداستان شدند!
توفان و سیل و موج و تلاطم
شمشیر میزدند که : تاراج !
فریاد می کشید که :
ــ « مَردُم »!

*


بسیار تیرها که رها شد به پیکرش
بسیار سنگ ها که شکستند بر سرش
او، همچنان رهایی مردم را
فریاد می کشید.

*

در دره های شرق
خودکامگان ظلمت
خورشید را به بند کشیدند
خورشید در قفس!
چون شیر می خروشید
تا آخرین نفس .

*

فریادهای او
در لحظه های آخر
در های و هوی سنگدلان گم بود .
امّا،
هنوز ، بر لب لرزانش
یک حرف بود ،
آن هم :
مَردُم بود !

*

در سوگ مرد مردان
شعری نمی توانم .
ایرج میرزا : قصیده ها
حسب الامر جناب جلالت مآبِ اجلِّ اکرم آقایِ قائم مقام مَدّظِلُّه العالی محضِ فرح خاطرِ مبارک حضرت اجلّ روحی فِداه عرض شد
دلا ز بختِ بدِ من علی قلی خان رفت
دریغ و درد که از دست بیست تومان رفت
روان شدست به رخسار اشکِ چون سیمم
از آن که سیمِ رهی با علی قلی خان رفت
شدم چو حضرتِ یعقوب مبتلایِ فِراق
از آن که یوسُفِ مصریِّ من به زندان رفت
به درد فاقۀ ما میر داد درمانی
خداش عمر دهد درد ما و درمان رفت
برفت سیم دگر بار سویِ او آری
عجب نباشد اگر سیم جانبِ کان رفت
نیافت دولت جایی جز آستان امیر
از آن بُوَد که چنین سویِ او شتابان رفت
چو کُلُّ شَی ءٍ قَد یَرجِعُ إِلی اَصلِه
شنیده بود سویِ اصلِ خویشتن زان رفت
علی قلی خان خوش رفت و در رکاب و عِنانش
به بدرقه ز من بینوا دل و جان رفت
به بیست منزلیَم میر داد اِنعامی
دریغ آن که به کف مشکل آمد آسان رفت
چه باک رفت گر از دست بیست تومانم
امیر رفت که سالی دویست تومان رفت
امیر رفت اگر سیمِ من رود گورَو
چه جای سیم بُوَد آن گَهی که خودکان رفت
امیر رفت که گویی ز سر برفتم هوش
امیر رفت که گویی مرا ز تن جان رفت
امیر رفت که هم سیم رفت و هم زر رفت
امیر رفت که هم آب رفت و هم نان رفت
امیر رفت که دانش برفت و بینش رفت
امیر رفت که بخشش برفت و احسان رفت
گذاشت دیدۀ یک شهر اشکبار و گذشت
نمود خاطر صد جمع را پریشان رفت
بزرگوارا قائم مقام گقت به من
مگر ز بختِ بدِ من علی قلی خان رفت
نه من مدیح تو از بهر سیم و زر گویم
تو دیر پای اگر این برفت یا آن رفت
پس از تو طبعم اقبال بر سخن نکند
سخن سرایی حیفست چون سخندان رفت
امیر رفت و عجیب این که زنده ام بی او
چگونه زنده بود آن تنی کز او جان رفت
ایرج میرزا : قصیده ها
تسلیت به دوستِ پدر مرده
سخت است گرچه مرگِ پدر بر پسر همی
هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی
در روزگار هر پسری بی پدر شود
تنها تو نیستی که شدی بی پدر هی
اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان
گفت این سخن به مادرِ خونین جگر همی
کز بعد من عزایی اگر می کنی به پای
طوری بکن که باد پسندیده تر همی
تنها مگری ، عدّه یی از دوستان بخواه
کایند و با تو گریه نمایند سر همی
لیکن چه عدّه یی که نباشند داغدار
زان بیشتر به مرگِ کسانِ دگر همی
با عدّه یی بگَری برایم که پیش از این
ننموده مرگ از درِ ایشان گذر همی
زیرا که داغ دیده بگرید برای خویش
وانگه ترا گُذارَد منّت به سر همی
گر گریه یی کنند کنند از برایِ من
مرگِ کسی نباشد شان در نظر همی
چون خواست مادرش به وصّیت کند عمل
با عدّه یی شود به عزا نوحه گر همی
یک تن که داغ دیده نباشد نیافتند
بشتافتند گرچه به هر کوی و در همی
این گفت دخترم سرِ زا رفته پیش از این
آن گفت مرده شوهرم اندر سفر همی
آن دیگری سرود که از هشت ماهِ قبل
دارم ز فوتِ مادرِ خود دیده تر همی
آن یک بیان نمود که از پنج سالِ پیش
مرگ پدر نموده مرا در بدر همی
القصّه مرگ چون همه کس را گَزیده بود
حاضر نشد به محضرِ او یک نفر همی
چون مادرِ سکندر از این گونه دید حال
دانست سّرِ گفتۀ آن نامور همی
یعنی ببین که هیچکس از مرگ جان نَبُرد
دیگر مکن تو گریه برای پسر همی
بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست
بسی داغ نیست لالۀ باغ بشر همی
سختی چو بالسّویّه بود سهل می شود
چون عامّ شد بلیّه شود کم اثر همی
باری عزیزِ من همه خواهیم مُرد و رفت
زاری مکن که هیچ ندارد ثمر همی
یک مرده سر ز خاک نمی آورد برون
صد سال اگر تو خاک بریزی به سر همی
گفتند زلف کندی و بر خاک ریختی
بر خاک ریخته است کسی مشک تر همی ؟
بر مالِ غیر دست تصّرف مکن دراز
خود را مکن به ظلم و تعدّی سَمَر همی
آن طرّه جایگاهِ دلِ اهلِ دانشست
با این گروه جور مران این قَدَر همی
آن آشیانِ مرغِ دل بی نوایِ ماست
ای باغبان مخواهش زیر و زبر همی
آن طرّه را دو صاحبِ دیگر به غیرِ تست
مالِ منست و مالِ نسیم سحر همی
گر رفت بر سفر پدرت شکر کن که هست
آن مادرِ ستوده ات اندر حضر همی
داری ز خود چهار برادر بزرگتر
هر یک به جای خویش چو یک شیرِ نر همی
بر کَن لباسِ ماتم و افسردگی ز بر
کُن جامۀ شهامت و عزّت به بر همی
از هر خیال بیهُده خود را کنار گیر
مشغول شو به کسب کمال و هنر همی
یکروز درس و مشق مکن ترک زینهار
مپسند وقتِ قیمتیِ خود هَدَر همی
یکروز اگر ز درس گُریزی به جان تو
بگریزم از تو همچو لئیم از ضرر همی
ور پندِ من به سمعِ ارادت کنی قبول
دل بَندَمَت چو مفلسِ بی زر به زر همی
با مادرت به رأفت و طاعت سلوک کن
با خواهرت بجوش چو شیر و شکر همی
پرهیز کن ز مردمِ بی عار و کم عیار
همسر بشو به مردمِ نیکو سیر همی
با آن قدم ز خانه برون نه اگر نهی
کِت بر طریقِ عقلّ شود راهبَر همی
باش از برایِ دیدۀ بد بین به جایِ تیر
شو از برایِ حفظِ شرافت سپر همی
در طبع ساده خویِ بدان آنچنان دود
کاندر میانِ پنبه بیفتد شَرَر همی
قدرِ مرا بدان که چو من هم به روزگار
یک عاشقِ درست نبینی دگر همی
نهج البلاغه : خطبه ها
در سوگ پيامبر صلى الله علیه و آله
وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه‌السلام قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ تَجْهِيزَهُ
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَقَدِ اِنْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ اَلسَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ
وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ اَلنَّاسُ فِيكَ سَوَاءً وَ لَوْ لاَ أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ اَلشُّؤُونِ وَ لَكَانَ اَلدَّاءُ مُمَاطِلاً وَ اَلْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلاَّ لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لاَ يُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لاَ يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اُذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اِجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
عظمت مصیبت رحلت پیامبر اکرم ص
وَ قَالَ عليه‌السلام عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سَاعَةَ دَفْنِهِ إِنَّ اَلصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ وَ إِنَّ اَلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ وَ إِنَّ اَلْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ
نهج البلاغه : حکمت ها
عظمت مصیبت رحلت پیامبر اکرم ص
وَ قَالَ عليه‌السلام عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سَاعَةَ دَفْنِهِ إِنَّ اَلصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ وَ إِنَّ اَلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ وَ إِنَّ اَلْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ
نهج البلاغه : حکمت ها
ناپسندی زینت در هنگام مصیبت
وَ قِيلَ لَهُ عليه‌السلام لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عليه‌السلام اَلْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ
يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم
مفاتیح الجنان : اعمال ماه های ربیع الثانی، جمادی الاول، جمادی الآخر
اعمال روز سوم جمادى الآخر
در این روز در سال یازدهم شهادت حضرت فاطمه(صلوات الله علیها) واقع شده و شیعیان باید در این روز، به مراسم سوگواری آن حضرت قیام کنند و آن مظلومه را زیارت و بر ستمگران و غاصبان حق او نفرین کنند.
سید ابن طاووس در کتاب «اقبال» پس از ذکر شهادت آن حضرت در این روز، این زیارت را برای آن بانوی بزرگ ذکر کرده:
السَّلامُ عَلَیک یا سَیدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا وَالِدَةَ الْحُجَجِ عَلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ، السَّلامُ عَلَیک أَیتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَمْنُوعَةُ حَقَّهَا
پس بگو:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی أَمَتِک وَ ابْنَةِ نَبِیک، وَ زَوْجَةِ وَصِی نَبِیک، صَلاةً تُزْلِفُهَا فَوْقَ زُلْفَی عِبَادِک الْمُکرَّمِینَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرَضِینَ.
به تحقیق روایت شده: هرکه آن حضرت را به این شیوه زیارت کند و از خدا آمرزش بخواهد، حق تعالی گناهانش را بیامرزد و او را وارد بهشت کند.
نویسنده گوید: فرزند سید ابن طاووس هم این زیارت را در کتاب «روائد الفوائد» نقل کرده و گفته است که ویژۀ روز شهادت آن حضرت یعنی سوم جمادی الآخر می باشد و کیفیت زیارت را به این طریق بیان فرموده: می خوانی نماز زیارت یا نماز خود آن حضرت را که دو رکعت است و در هر رکعت پس از سوره «حمد» «شصت مرتبه» سوره «توحید» و اگر نتوانستی در رکعت اول پس از سوره «حمد» یک مرتبه سوره «توحید» و در رکعت دوم سوره «کافرون» را می خوانی و چون سلام دادی بگو: «السَّلامُ عَلَیْکِ..» تا آخر زیارت یاد شده.
مفاتیح الجنان : صلوات بر حجج طاهره (ع)
صلوات بر حسن و حسین(ع)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ عَبْدَیک وَوَلِییک، وَابْنَی رَسُولِک، وَسِبْطَی الرَّحْمَةِ، وَسَیدَی شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَفْضَلَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلِینَ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیدِ النَّبِیینَ، وَوَصِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، أَشْهَدُ أَنَّک یا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، عِشْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّک الْإِمامُ الزَّکی الْهادِی الْمَهْدِی. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیةِ وَالسَّلامِ؛
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ، قَتِیلِ الْکفَرَةِ، وَطَرِیحِ الْفَجَرَةِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِاللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ مُوقِناً أَنَّک أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، قُتِلْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ تَعالَی الطَّالِبُ بِثارِک، وَمُنْجِزٌ مَا وَعَدَک مِنَ النَّصْرِ وَالتَّأْییدِ فِی هَلاک عَدُوِّک وَ إِظْهارِ دَعْوَتِک،
وَأَشْهَدُ أَنَّک وَفَیتَ بِعَهْدِ اللّهِ، وَجاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللّهِ، وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتَّی أَتاک الْیقِینُ، لَعَنَ اللّهُ أُمَّةً قَتَلَتْک، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً خَذَلَتْک، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً أَلَّبَتْ عَلَیک، وَأَبْرَأُ إِلَی اللّهِ تَعالی مِمَّنْ أَکذَبَک وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّک وَاسْتَحَلَّ دَمَک،
بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یا أَبا عَبْدِاللّهِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَک، وَلَعَنَ اللّهُ خاذِلَک، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَک فَلَمْ یجِبْک وَلَمْ ینْصُرْک، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَبَی نِساءَک، أَنَا إِلَی اللّهِ مِنْهُمْ بَرِیءٌ، وَمِمَّنْ والاهُمْ وَمالَأَهُمْ وَأَعانَهُمْ عَلَیهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّک وَالْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِک کلِمَةُ التَّقْوَی، وَبابُ الْهُدَی، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقی، وَالْحُجَّةُ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیا، وَأَشْهَدُ أَنِّی بِکمْ مُؤْمِنٌ، وَبِمَنْزِلَتِکمْ مُوقِنٌ، وَلَکمْ تابِعٌ بِذاتِ نَفْسِی، وَشَرایعِ دِینِی، وَخَواتِیمِ عَمَلِی، وَمُنْقَلَبِی فِی دُنْیای وَآخِرَتِی.