عبارات مورد جستجو در ۲۰۸ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
ای آنکه دمت راز مسیحا داند
کی رنجه شدن از تو دل ما داند
در دیده تو نوری و نرنجد از نور
آن دیده که لذت تماشا داند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
بحریم درین راه همه تن پاییم
ابریم و به پای اشک ره پیماییم
موجیم و ز آسیب گرانجانی خویش
عمریست که ته‌نشین این دریاییم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲
ایزد جزای مستی من کی دهد مگر
لب تشنه در شراب شعور افکند مرا
میرداماد : قصاید
شمارهٔ ۲
شه ملک دانشم من به جنود آسمانی
که بود ز فضل دیهیم سریرم از معانی
ز مداد من سوادی در چشم آفرینش
ز ظلال من کلاهی بر تارک معانی
در ارتقای فکرم خط استوا ز دانش
نطق میان نطقم افق درر فشانی
صدف محیط طبعم کنف در حقایق
محک نقود طرزم فلک رسوم دانی
نقط سواد خطم همه جیب قوس گردون
وترس قسی فضلم همه قطر آسمانی
شوس صواب بینم مجس مصاب دانی
رقم قضا نشانم حکم قدر بیانی
همه اختران طبعم فلک آورد به تحفه
همه دختران غیبم خرد آرد ارمغانی
ز ردای من کناغی بر دوش سعد اکبر
ز ثنای من کناغی در لوح عقل ثانی
لقب من است جز من به کسسی سزا نباشد
چه ممهد حقایق چه مشید مبانی
دل مرده را بجز من نکند کسی مسیحی
تن حکمه رابجز من ندهد کسی روانی
پرن سمای عقلم مه چرخ نامجوئی
سقط نهاد پاکم نمط خرد فشانی
سر کوی دانش من عرفات راز گردون
حرم حریم فرکرم در کعبه معانی
ز شفای من ارسطو شده بهره مند دانش
ز رموز من فلاطون رده گام در معانی
سخن از حدوث بی من به نوائب غرامت
خرد از وجود بی من به مضیق ایرمانی
خردم به عذر خواهی ز تقدم زمانه
فلکم به عفو جوئی ز تصدر مکانی
ز کمان فکر هر گه بکشم خدنگ برهان
چو فلک ز قامت خود خردم کند کمانی
(فکنم به جوی باغ سخن آبی از طراوت
که نمی ازان نیابی بر دجله جوانی)
ز ستاک باغ طبعم به غرامت است طوبی
ز نگار نقش فکرم به خجالت است مانی
در من چو کعبه سازد که خلیل فضل و دانش
دل من مطاف سازد که سروش آسمانی
ز هنر خراج گیرم ز خرد حمایت اما
به وفور فضل و دانش نه به زور حکم رانی
رسع شک آورم من ز دو پلک چشم بیرون
دعی خطا کنم من ز معراج فکر فانی
ببرم چو بر نشینم به تکاور فصاحت
وقراز صماخ جذر اصم از سبک عنانی
ز خرد به شرع دانش همه ساله جزیه گیرم
(چو نبی به زور دین از که زکیش باستانی)
ز دلم به فقر گنجور به خزاین معادن
ز ضمیر من به فاقه کف گنج شایگانی
ز پی حساب و دانش کنم آسمان چو دفتر
سزدم ز تیر کلکی و ز مشتری بنانی
چمن حریم دل را کنم از نفس صبائی
روض ریاض جان را کنم از دل (ایلوانی)
زقمر برم به دعوت کلف سیاه روئی
ز درر برم به حکمت برص سفید رانی
سوی شکل اول از من رود ار نخست اجازت
پس از آن نتیجه ریزد ز قیاس اقترانی
دل خسته را پس از من سخنم کند طبیبی
تن خاک را پس از من جسدم کند روانی
زجبین خاک تیره به نظر برم کریهی
ز روان کوه تهلان به نفس برم گرانی
دل من چو کان ولیکن نه به سقط نطفه خورده
همه همچو مریم آرد گهری بدان روانی
صدفی نیم که جایز بودم به دین همت
ز سخای ابرنیسان ز حموت تر دهانی
شده ام چو آب حیوان به نهاد پاک داری
شده ام چو کان گوهر به نژاد دودمانی
نپذیردم تصور شبهی زکینه شاید
گرم آب جوی فرهنگ و ضمیر عقل خوانی
سمرم چو آب باران به کتاب جرم شوئی
مثلم چو پیر دانش به حساب عفورانی
هنرم بر اوج گردون و منم چو خاک سفلی
سخنم خنیده چون هور و منم چو سر نهانی
پس از این به دوش دعوی فکنم ردای دانش
که خرد کند اطاعت به ردای وردخوانی
به فراق یار ای دل ز تو یک عطیه خواهم
که زابر دیده بر ما همه خون دل برانی
نه چنانکه دهر جانی بزید به حیله کردن
فلک نهم معلم فکند به بادبانی
چو اثیریم به طوف سر کوی اسطقسی
چو زمانیم به گرد در معرفت چو آنی
سخن من ار نباشد چکند خرد دبیری
خرد من ار نباشد چکند جهان جهانی
منم آنکه در خموشی سزدم زبان چو موئی
که چو موی برتن من همه تن کند زبانی
به حساب آفرینش چو به مرکزی نشایم
چه سفه بود که لافم ز محیط آسمانی
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
چون ساقی عشق سر خوش افتاد امشب
کرد از قفس وجودم آزاد امشب
تا صبح ابد مایه بیهوشی بود
هر جام نگاهی که به من داد امشب
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
آن می که عصیر روح پاک است کجاست
وان باده کش آفتاب تاک است کجاست
آن چشمه زندگی که در عالم قدس
در نسبتش آب خضر خاک است کجاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
ای مایه آرایش دکان وجود
رهن پی یکران تو میدان وجود
بگرفت عدم ز هجر یکروزه تو
تاوان خود از وجودم ای جان وجود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
ای منت خدمت تو بر جان وجود
از فضل تو آراسته میدان وجود
چون روی تو نیست ثبت دیوان خرد
مجموعه اشعار در ایوان وجود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
ای دیده عقل کلبه نقاشی کن
در جلوه شد آن نگار جانپاشی کن
دلدار من از دوگونه خورشیدی کرد
خورشید فلک کنون تو خفاشی کن
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
ای آنکه منزهی ز ترکیب و ز زوج
عالم همه از محیط جودت یکموج
دارم ز تو امید کرم در هر حال
بالی ز حضیض برگشایم بر اوج
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هستی یم و دین کشتی و حیدر ملاح
زین ورطه بود ولای ملاح فلاح
خواهی اگر آوری به کف گوهر عشق
در بحر ولایت علی شو سباح
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
یا‌رب همه عالم به پناهی نازند
بر مال و زر و مکنت و جاهی نازند
رندان گدای تو ننازند بهیچ
نازند اگر بچون تو شاهی نازند
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
درویش اگر فنای فی‌ الله شود
ز اسرار وجود جمله آگاه شود
اما نرسد کسی باین رتبه مگر
بر وی نظری ز مرشد راه شود
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون بود ظهور لازم ذات وجود
ظاهر شدنش هم از ره رحمت بود
امروز که شد بوصف رحمت ظاهر
نامی ز گنه نماند وین شد مشهود
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
ای آنکه بذات خود عظیمی و عزیز
کس را بکمال هستیت نیست تمیز
از فتنه نفس عالم حادثه خیز
جز بر تو صفی را نبود راه گریز
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
ای ذات تو بر جمیع ذرات فیض
ظل کرمت کشیده بر اوج و حضیض
دانست کسی که کارساز همه کیست
یکجا بتو کرد کار خود را تفویض
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
ای کون و مکان ز خوان جودت محفوظ
در ظل عنایت تو اشیاء محفوظ
با عین تو کی بود عیانی معلوم
با بود تو کی شود وجودی ملحوظ
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۳
صفی یا رب که مخلوقست و نادار
بناداری کم از کل خلایق
تواند کرد عفو هر گناهی
تو دانی کاندرین دعویست صادق
عجب نبود تو بخشی گر گناهش
که مولائی و دارائی و خالق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۴ - الانانیت
انانیت بود آن شی‌ء که هر شیی
اضافت می‌تواند یافت بروی
چنانکه می‌دهی برخویش نسبت
هر آن چیزی که آید پیش فکرت
تن و جان ملک و مال و خانه و زن
به خود نسبت دهی کاین باشد از من
ندانی هیچ کاین من کیست در تو
چه باشد وصف و نامش چیست در تو
لطیفه ذوالمن است آن تا که دانی
کسی جز تست اندر تو نهانی
گذاری گر انانیت به او باز
بدون ما و من باشی سر افراز
خود این گنجیست مالامال گوهر
نگردد جز فقیر از وی توانگر
انانیت نهادن کار خواهد
بر آید ز آنکه او را یار خواهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲ - الباطل
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
عدم باشد جز او یعنی که باطل
ز باطل هیچ بودی نیست حاصل
ز چشم دل یکی بنگر در اشیاء
که بینی نیست جز حق هیچ پیدا
همه حقند و پیدا باطلی نیست
به جز موج اندرین یم ساحلی نیست
شئوناتی که می‌بینی حبابند
حباب چه نکو بین جمله آبند
تو پنداری که این و آن وجودند
جز او نبود وجود اینها نمودند
نکوتر بین نباشد هم نمودی
به جز یک حق واحد نیست بودی
به باطل پس عدم کردیم اطلاق
که آنرا جز عدم خود نیست مصداق