عبارات مورد جستجو در ۱۱۶ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۲ - حدیث محنت افزا
دریغا از قد و بالای علی اکبر
دریغ از جعد گیسوی سمن سای علی اکبر
ز چشمم سیل خون جاری شود هرگه به یاد آرم
به خون غلتیدن قد دل آرای علی اکبر
پریشان می شوم مجنون صفت چون بر زبان آرم
حدیث ناله های زار لیلای علی اکبر
حرامم باد گر بی گریه نوشم آب سردی را
کنم از گرمی تف، یاد لب های علی اکبر
دلم در سینه غرق خون شود چون در نظر آرم
به خون خویش دست و پا زدن های علی اکبر
به گیتی هر کجا بینم جوان سرو بالایی
بیاد آرم ز سرو قد و بالای علی اکبر
ز شمشیر جفای منقذ ابن مرهٔ عبدی
پر از خون گشت چهر مهرآسای علی اکبر
نمی دانم چه حالی کرد پیدا آن زمان، کافتاد
به جسم چاک چاکش چشم بابای علی اکبر
قلم را نیست یارای نوشتن «ترکیا» اکنون
که بنویسد حدیث محنت افزای علی اکبر
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۲۰ - علمدار سپاه
چرا افتاده ای، ای قهرمان شیر گیر من؟!
غضنفر کش، هژبر انداز، عباس دلیر من
کدامین بی حمیت، دست های تو قلم کرده
کدامین سنگدل، قد دل آرای تو خم کرده؟
علمدار سپاه من، چه شد دست بلند تو
که از تیغ جفا ببرید از هم بند بند تو
برادر جان! تو بودی ناصر و پشت و پناه من
در این پیکار بودی تو علمدار سپاه من
کدامین کافر سنگین دل از پایت درآورده
چرا از تیر چون شهباز، جسمت پر برآورده؟
بیابانی خطرناک و محل دشمن است اینجا
زجا خیز ای برادر جان! چه جای خفتن است اینجا
ز جا خیز و علم بردار و با من هم عنانی کن
به دور خیمه ها اهل حرم را پاسبانی کن
بیا در خیمه گاه و خواهرانت را تسلا کن
تسلای دل خونین اهل بیت طاها کن
ستاده بر در خیمه سکینه اشک می بارد
دو چشمش بر ره است و انتظار مقدمت دارد
خموش افتاده ای جان برادر! در چه احوالی
بود در قتلگه پهلوی اکبر جای تو خالی
ریاض قتلگه هر چند رنگین لاله ها دارد
ولیکن بی گل عباسی تو کی صفا دارد
برو جان برادر نزد بابت ساقی کوثر
که من هم از قفایت می رسم تا ساعت دیگر
رقم زد کلک « ترکی » تا به دفتر شرح این غم را
شرار نظم او آتش به جان زد خلق عالم را
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۸ - گوهر اشک
رسید موسم ماتم که گریه ساز کنید
فغان و ناله به سبط شه حجاز کنید
شهید کرب و بلا، بی کفن فتاده به خاک
ز اشک غسل دهیدش، بر او نماز کنید
بپا کنید چو بزم عزای شاه شهید
ز دیده ها رگ سیل سرشک، باز کنید
هر آن کسی که به ماتم سرای او نگریست
از او که اهل بکا نیست احتراز کنید
به خون خضاب بود گیسوی علی اکبر
ز آه و ناله بر او قصه را دراز کنید
چو سرو قامت عباس اوفتاده ز پا
نظر دریغ از این پس، به سرو ناز کنید
ز حالت اسرا آگهی اگر خواهید
دمی خیال شترهای بی جهاز کنید
سکینه طفل یتیم حسین آزرده است
نوازش دل آن طفل دلنواز کنید
ز دیده گوهر اشکی به چهره افشانید
به صد نیاز، به کرب و بلا نیاز کنید
کنید یاد به رحمت روان «ترکی» را
چو عزم خواندن این نظم جانگداز کنید
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۷ - کشتهٔ غریب
ای در عزات خالق اکبر، گریسته
جبریل پیک ایزد داور گریسته
در ماتم تو ای شه اقلیم عاشقی!
جد گرامی تو پیمبر گریسته
تنها همین نه جد تو در ماتمت گریست
خیل رسل به چشم ز خون تر، گریسته
یوسف به چاه محنت و غم، با دلی فگار
بهر جوانی علی اکبر گریسته
بر حنجر تو کز دم خنجر بریده شد
یحیی سر بریده ز خنجر، گریسته
هر دم ز بی پناهیت ای شاه دین پناه!
باب بزرگوار تو حیدر گریسته
در باغ خلد حضرت صدیقه مادرت
با مریم و خدیجه و هاجر، گریسته
بر تشنه کامی تو میان دو نهرآب
تسنیم گریه کرده و کوثر گریسته
در بوستان، به قامت دلجوی اکبرت
شمشاد و، سرو ناز و، صنوبر، گریسته
بر زخم های پیکرت ای کشتهٔ غریب
شمشیر و، تیر و، نیزه و، خنجر، گریسته
در شام، در خرابه شب و روز و، روز وشب
از فرقت تو زینب اطهر گریسته
زین نظم جان گداز که « ترکی » سروده است
لوح و، مداد و، خامه و، دفتر، گریسته
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۸ - مظلوم کربلا
چشمی که در عزای شه کربلا گریست
کم نوریش مباد که به اله به جا گریست
گریان در این عزا نه همین چشم ما وتوست
زین ماجرا فرشتهٔ عرش علا گریست
در این عزا که هست عزادارمصطفی
روح القدس به بارگه کبریا گریست
بر کشته ای که اشرف اولاد آدم است
آدم جدا گریست و، حوا جدا گریست
از بوالبشر گرفته و، تا ختم الانبیا
هر یک جدا جدا به طریقی جدا گریست
عیسی در آسمان چهارم سحاب وار
اندر عزای خامس آل عبا گریست
نوح و، خلیل و، یوشع و، خضر و، هود
موسی و شیعث و، یونس از این ماجرا گریست
یعقوب در مدینه کنعان علی الدوام
اندر فراق یوسف کرب وبلا گریست
برکشته ای که شد سر او از قفا جدا
شیر خدا و، فاطمه و، مصطفی گریست
بر پیکری که گشت لگد کوب اسب ها
زینب ، سکینه ، همچو یم موج زا گریست
بر آن سری که کرد سنان، بر سر سنان
خیرالنسا شفیعهٔ روز جزا گریست
بر تشنه کامیش به کنار دو نهر آب
در روضهٔ جنان، حسن مجتبی گریست
بر حلق نازکش که خنجر بریده شد
در ساحت بهشت علی مرتضی گریست
بر اهل بیت او که شدند از جفا اسیر
سجاد دل فگار، به شام بلا گریست
بر غربت حسین امیر دیار عشق
هر صبح و شام، دیدهٔ شاه و گدا گریست
«ترکی» به یاد غربت مظلوم کربلا
خون جای اشک، از مژه صبح و مسا گریست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۴ - دجلهٔ زلال
ای گوشوار عرش خداوند ذوالجلال
ای منبع مروت وای معدن کمال!
ای با غم و مصیبت دور زمانه جفت
ای درمقام صبر و رضا طاق وبی همال!
آدم به باغ خلد بود از غمت ملول
زان رودلی ز آدمیان نیست بی ملال
قاتل چو شمر ناکس ومقتول چون تو کس
باله کسی ندیده و نشنیده تا به حال
شمرت نداده آب چرا؟ سر ز تن برید
با آنکه بود در بر او دجلهٔ زلال
از خنجر جفا ز تنت سر بریده شد
وز سم اسب ها بدنت گشت پایمال
جسمت چو آفتاب و، به گردت ستاره وار
زن های سال خورده و، اطفال خردسال
مادر به ناله بهر پسر، زن برای شوی
دختر ز مرگ باب و، پسر از فراق خال
یک تن به سرکشیت نیامد به غیر شمر
وآن هم ز راه خشم، نگفتت که کیف حال
دست تو را برید به مقتل چو ساربان
گویا که جان ز جسم جهان، یافت انفصال
گشتند نوخطان تو از تیغ کین قتیل
افتاد جسم اطهرشان، در صف قتال
از ترس شمر شوم، درآن دشت هولناک
گشتند کودکان تو سرگشته چون غزال
ای خسرو بریده سر، ای تشنه لب شهید!
ای اوفتاده دور، من الاهل والعیال!
ما را به جز خیال تو دیگر خیال نیست
تا زنده ایم محو نخواهی شد از خیال
بگذشته سال و مه بسی از روز قتل تو
منسوخ کی عزای تو گرددبه ماه و سال؟
«ترکی» به ما تمت شده شاها!تمام عمر
از مویه همچو مویی و، ناله همچو نال
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۸ - سرخی افق
ز چیست شور و فغان در جهان بپاست هنوز؟
خروش و ولوله در عرش کبریاست هنوز
ز قتل سبط نبی قرن ها گذشته ولی
لوای ماتم جانسوز او بپاست هنوز
عزای سبط پیمبر کجا شود منسوخ
به هر کجا نگرم مجلس عزاست هنوز
برهنه سر، ز چه رو سر زند ز مشرق شمس
سر بریده مگر روی نیزه هاست هنوز
ز چیست جامهٔ نیلی سپهر را در بر؟
مگر عزای گل باغ مصطفی ست هنوز
ز سمت کرب و بلا سرخی افق از چیست؟
مگر به روی زمین، خون کشته هاست هنوز
چه آتشی ست که دل های خلق کرده کباب
مگر که شعلهٔ آتش، به خیمه هاست هنوز
بود ز خلد سوی کوفه دیدهٔ زهرا
تنور خانه‌ی خولی، مگر بجاست هنوز
صدای نالهٔ زینب به گوش می آید
مگر که شمر، به صحرای کربلاست هنوز
رسد نوای جگرسوز غم، به گوش جهان
مگر نوای یتیمان، به نینواست هنوز
ز بانگ نالهٔ طفلان داغدار حسین
فضای گنبد گردون، پر از صداست هنوز
از آن زمان که پیاده دویده در ره شام
مگر رقیه گرفتار خار پاست هنوز؟
به طشت زر، سر سلطان دین و چوب یزید
مگر که با لب و دندانش آشناست هنوز؟
عزای آنکه عزادار او خدا باشد
ز یاد کس نرود بین عزا بپاست هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۵ - صاحب عزا
به بزم ماتم سبط نبی باشد خدا حاضر
در آن ماتم سرا باشد جناب مصطفی حاضر
بساط زیر پای مردم از بال ملک باشد
در آن بزمی که باشد شافع روز جزا حاضر
بود دور از مروت، با درونی شاد بنشستن
به هر بزم عزا کآنجا بود صاحب عزا حاضر
تکبر کم کن ای دل! با ادب بنشین در آن مجلس
که می باشد در آن مجلس، علی مرتضی حاضر
به زانوی الم سر را بنه گردن مکش زیرا
که باشد مو پریشان، حضرت خیرالنساء حاضر
عزای سرور لب تشنه گان، هر جا شود بر پا
بود روح تمام انبیاء و اولیاء حاضر
عزاداری کن از بهر حسین ابن علی زیرا
بود در بزم سوگ او امام مجتبی حاضر
بیاد آور گه جان دادن فرزند زهرا را
که بر بالین نبودش کس، به جز شمر دغا حاضر
اگر در عالم صورت، کسی حاضر نبود اما
به معنی بود جدش با تمام انبیا حاضر
کسی یارای سر ببریدنش از تن نبود آری
اگر آنجا نبودی شمر شوم بی حیا حاضر
شدند از بهر قتل آن شه بی کس، در آن صحرا
به حکم زادهٔ مرجانه، فوج اشقیا حاضر
پی خون ریزی آن پادشاه یثرب و بطحا
سپاه کوفیان کردند تیغ و نیزه ها حاضر
بیاد نینوای او بسان نی، نوا سر کن
نبودی آن زمان چون در دیار نینوا حاضر
عزاداری شاه کربلا را «ترکیا» اینک
غنیمت دان نبودی گر به دشت کربلا حاضر
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۶ - عزای سبط نبی
ظلمی که بر حسین علی شد به کربلا
کس در جهان ندیده چنین ظلمی برملا
تنها همین نه مردم ایران بپا کنند
بزم عزای سبط نبی را به خانه ها
در هند و، سند و، بلخ و، بخارا و، زنگ و، روم
هر ساله بزم تعزیه اش می شود بپا
قوم هنود از سر صدق و صفا دهند
در روز قتل ماه محرم نیازها
جمعی ز هندوان حسینی به ملک هند
اخلاصشان بود به حسین بیشتر ز ما
هیزم کنند جمع و فروزند آتشی
کز شعله اش کباب شود مرغ در هوا
دیدم به چشم خویش که آن پاک نیتان
گویند یا حسین و در آتش نهند پا
آتش به جسمش نکند گرمیش اثر
دارم یقین زنام حسین می کند حیا
جایی که می کنند عزادرایش هنود
گر شیعه جان فدا ننماید زهی خطا
یا رب حسین که این همه دارد جلال و جاه
شمر لعین برید سرش از قفا چرا؟
جرمش کدام بود و، گناهش چه، کز ستم؟
لب تشنه ساختند سر از پیکرش جدا
انداختند پیکر او را به روی خاک
کردند از جفا سر او را به نیزه ها
این در چه مذهبی بود و در چه ملتی
لب تشنه سربرند کسی، وانگه از قفا
کاش آن زمان،که خون گلویش به خاک ریخت
نازل شدی به خلق جهان، ز آسمان بلا
کاش آن زمان، کشتی عمرش بهم شکست
یکباره کائنات، شدی غرقهٔ فنا
کاش آن زمان، که روح شد از جسم او برون
روح جهانیان شدی از جسمشان جدا
کاش آن زمان، که شمر لگد زد به سینه اش
ارکان نه فلک، شدی از یکدیگر جدا
کاش آن زمان، که کرد فدا جان به راه دوست
جان های شیعیان، همه او را شدی فدا
کاش آن زمان، خراب شدی آسمان که شد
چوب یزید بر لب و دندانش آشنا
«ترکی» اگر تو دعوی اسلام می کنی
کمتر ز هندویی نتوان شد در این عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۰۴ - آتش غم
چه شد که ای گل من! این چنین تو پژمردی
چراغ محفل من از چه زود افسردی
مگر به خواب چه دیدی که لب فرو بستی
دل شکسته ما را دوباره بشکستی
شوم فدای تو ای نوگل گلستانم!
چرا خموش شدی بلبل خوش الحانم؟
تو از برادر من، یادگار من بودی
انیس و مونس شب های تار من بودی
به راه شام، که بودی ز جان همآوردم
ز سوزن مژه خارت ز پا درآوردم
میان را چو بسیار صدمه ها دیدم
تو ز شام، ز کرب و بلا رسانیدم
پرید از قفس تن، کبوتر جانت
الهی آنکه شود عمه ات به قربانت
به حیرتم که چرا عمه ات نمی میرد؟
اجل کجاست چرا جان من نمی گیرد؟
چه صدمه ها که ز کفار دیدی ای دختر!
به روی خار پیاده دویدی ای دختر!
کسی نگفت که این طفل، بی مددکار است
کسی نگفت پدر کشته و عزادار است
رخت ز ضربت سیلی خصم، گشت کبود
مگر که جرم تو ای نازدانه طفل چه بود
تو پاره جگر و نور و دیده ام بودی
گل ریاض دل غم رسیده ام بودی
گمان نداشتم ای دختر برادر من!
که می روی تو بهنگام طفلی از بر من
ز رفتنت نه همین جان ناتوان سوخت
که آتش غم تو در دلم شرر افروخت
سکینه خواهرت از درد هجر، گریان است
ببین ز مرگ تو چون موی خود پریشان است
کنون کفن، از برای تو از کجا آرم
که در خرابه، تنت را به خاک بسپارم
دریغ و درد که کامی ندیدی از دنیا
چو مرغ دام گسسته، پریدی از دنیا
کلام «ترکی» از این رهگذر اثر دارد
که از مصائب زینب دلش خبر دارد
ترکی شیرازی : فصل چهارم - ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۳ - هفت بند نینوایی
ای تشنه لب که کشتهٔ راه خدا تویی
لب تشنه سر بریده از قفا تویی
هم بر حسن برادر و هم سبط مصطفی
هم یادگار فاطمه و مرتضی تویی
لب تشنه جان سپردی و آبت کسی نداد
سیراب ز آب خنجر شمر دغا تویی
کشتندت از قفا و شفیع ات کسی نشد
با وصف آنکه شافع روز جزا تویی
آن گوشوار عرش که پنهان به خاک شد
از ظلم کوفیان، به صف کربلا تویی
آن پاره پاره تن زدم تیغ شامیان
وز کینه شد سرش به سر نیزه ها تویی
در کربلا ز صدمهٔ توفان روزگار
نوح شکسته کشتی بحر بلا تویی
کشتی شکسته ای که به گرداب خون فتاد
او را میان لجهٔ خون، ناخدا تویی
از جور کوفیان جفا جوتر از یهود
عیسای تن کشیده به دار فنا تویی
از کینه یزید دغا مستبد شام
یحیای سربریده به طشت طلا تویی
ایوب وار، از ستم قوم بدشعار
با صد هزار رنج و بلا مبتلا تویی
آن صید تشنه لب که لب دجله و فرات
می زد میان دجلهٔ خون، دست و پا تویی
آن سروری که پیکر پاکش به روی خاک
گردید پایمال سم اسب ها تویی
جان های شیعیان همه بادا فدای تو
قربان صبر و طاقت بی منتهای تو
ای پاره پاره پیکر و نوک نی، سرت!
من گریه بر سر تو کنم یا به پیکرت
خستند کوفیان ز چه جسم تو را به تیغ
با آن که گفت لحمک لحمی پیمبرت
شمر از قفا برید ز خنجر سرت ولی
دردا نریخت قطرهٔ آبی به حنجرت
لب تشنه جان برون ز تنت شد تشنگی
با آن که بود آب جهان، مهر مادرت
پهلویت از سنان سنان چاک شد مگر
خالی نبود بهر زدن جای دیگرت
خشکیده بود لعل تو از تاب تشنگی
ای من فدای لعل و دو چشم ز خون ترت
شمر ار نداد آب تو را از شط فرات
سیراب کرد باب تو از آب کوثرت
شیر خدا نبود دریغا به کربلا
تا بنگرد چو ماهی در خون شناورت
اکبر شهید و پیکر عباس چاک چاک
گریم به ماتم پسرت، یا برادرت
بی دست شد برادرت در مقابلت
فرقش دریده شد پسرت، در برابرت
خونش ز راه دیدهٔ خیرالنساء چکید
تیری که خورد بر گلوی خشک اصغرت
گر گویم از تنت، که ز کین گشت پایمال
ور گویم از سرت، که جدا شد ز پیکرت
سوزم به حال دختر زار تو همچو شمع
یا بر اسیر گشتن غمدیده خواهرت
آب بقاست دجله و انهار مشهدت
خاک شفاست تربت قبر مطهرت
جان ها فدای جسم به خون غرقهٔ تو باد
یک دل به ماتم تو به گیتی مباد شاد
ای تشنه لب فدای تو و جسم زار تو
قربان دیدگان ز غم اشکبار تو
بطحا خراب گشت و شد آباد ملک شام
افتاد تا به کوفه ز یثرب گذار تو
لعنت به کوفیان که نکردند بر تو رحم
گشتند متفق ز پی کارزار تو
بگذاشتند داغ جوانان تو را به دل
قربان داغ های دل داغدار تو
آغشته شد به خون سر و زلف چو عنبرش
اکبر جوان سرو قد گل عذار تو
دردا شکار پنجهٔ گرگان کوفه شد
عباس آن برادر ضیغم شکار تو
از تیر ظلم حرمله، دردا که شد شهید
ششماهه طفل بی گنه شیرخوارتو
یک گل بجا نماند ز گلزار هاشمی
شد عاقبت بدل به خزان نوبهار تو
بیش از هزار و پانصد پنجاه زخم بود
بر پیکر بریده سر زخم دار تو
زخم تو بی شمار و، غمت بی شمارتر
گریم به زخم یا به غم بی شمار تو
آورد از تنور برون چون سرت عدو
خاکستر از چه پاک نکرد از عذار تو
تاج تقرب از سر روح الامین فتاد
روزی که شد به نیزه سر تاجدار تو
آبی که در حیات تو بستند بر رخت
بستند بعد کشته شدن، بر مزار تو
لب تشنه چون شهید شدی بر لب فرات
از این سبب فرات، بود شرمسار تو
کاش آن زمان که از سر زین سرنگون شدی
سیماب وار، جسم زمین بی سکون شدی
ای پاره پاره تن! که به تن، سر نداشتی
سر از جفای شمر، به پیکر نداشتی
دل برگرفتی از زن و فرزند و اقربا
الا ز وصل دوست، که دل بر نداشتی
تو یک تن و، سپاه عدو صدهزار تن
بالله غریب بودی و یاور نداشتی
قاتل ز تن برید به خنجر سر از قفا
خاکم بسر که طاقت خنجر نداشتی
شمر از چه زد به حنجر تو خنجر از جفا
بر تن مگر جراحت دیگر نداشتی
یآرای سر بریدن تو دیگری نداشت
گر قاتلی چو شمر ستمگر نداشتی
با دخترت سکینه نکردی تکلمی
حق با تو بود ز آنکه به تن، سر نداشتی
گیرم کسی نکرد کفن بعد کشتنت
آن کهنه پیرهن، ز چه در بر نداشتی
از تیغ ظلم بجدل و از جور ساربان
خاتم به دست و، دست به پیکر نداشتی
سوزد دلم که دردم جاندادنت به سر
دختر، پسر، برادر، و خواهر نداشتی
هر چند بر تو خواهر و دختر گریستند
اما هزار حیف که مادر نداشتی
سوزد دلم چو در نظر آرم که کودکان
آب از تو خواستند و میسر نداشتی
اطفال کوچک تو به صحرا شدی ز کف
گر خواهری چو زینب اطهر نداشتی
بر مسلم این ستم نکند هیچ کافری
گیرم غرابتی به پیمبر نداشتی
چشم جهانیان همه پرخون برای توست
هر جا که می روم همه ماتم سرای توست
ای تشنه لب سرت ز چه دور از بدن شده
غسلت ز خون و، گرد و غبارت کفن شده
جسم تو پاره پاره به روی زمین ولی
بر نی سرت نظارهٔ هر مرد و زن شده
تو حشمت الهی و ز بیداد اهرمن
عریان تن مطهرت از پیرهن شده
دستت چرا؟ بریده و انگشت تو کجاست؟
انگشترت نصیب کدام اهرمن شده؟
تیر سیاه شام نصیب تن تو شد
اندوه تو نصیب دل زار من شده
از خون نو خطان تو صحرای کربلا
روشن چراغ لاله به صحن چمن شده
وز جسم چاک چاک جوانان هاشمی
صحرا پر از عقیق چو دشت یمن شده
از کودکان زار تو این دشت هولناک
پر بچهٔ غزال چو دشت ختن شده
از کینه اهل تو هر یک جدا جدا
خوار و اسیر و بسته به بند و رسن شده
ترکی به ماتمت ز بصر بسکه در فشاند
اوراق دفترش همه بحر عدن شده
بردار سر ز خاک و به ما بی کسان نگر
ما را اسیر، در کف این ناکسان نگر
ای خاک کربلا تو نه مشکی نه عنبری
خوشبوتری ز مشک و، ز عنبر تو برتری
از خون ناف آهوی چین است مشک لیک
تو خاکی و عجین شده با خون اکبری
عنبر ز بحر خیزد تو در کنار بحر
ای سرزمین پاک تو ز عنبر نکوتری
مشکین خطان به روی تو در خون طپیده اند
ز آن روست مشکبوی و لطیفی و احمری
مسجود مردمان شده ای زان سبب که تو
با خون سبط ختم رسولان مخمری
یک ذره از تو داروی صد گونه علت است
زیرا که خاک مقتل سبط پیمبری
باشد شرافت تو ز فرزند مصطفی
کز خاک های روی زمین جمله بهتری
شک نیست آن که خاک بود از مطهرات
آری توهم مطهری و هم مطهری
ای خاک پاک چشم مرا توتیا تویی
داروی دردهایی و دارالشفا تویی
ای ارض کربلا تو مگر عرش اکبری
گر عرش نیستی ولی از عرش برتری
زیبد تو را اگر که نمایی به کعبه فخر
زیرا که جای مدفن سبط پیمبری
بر تربت تو سجده کنند اهل معرفت
مسجود مردمانی و محبوب داوری
مشکی نه، عنبری نه، ولی ای زمین پاک!
خوشبوتری ز مشک و، نکوتر ز عنبری
خوابیده اند در تو تن کشته گان عشق
زان روی از تمام اراضی نکوتری
از بس که خون لاله رخان در تو ریخته
دارم یقین که معدن یاقوت احمری
هرگوشه ات فتاده ز زین، سرو قامتی
هر نقطه ات طپیده به خون، ماه منظری
در وادیت به نی، شده سرهای بی تنی
در خاک و خون طپان شده تن های بی سری
ای خاک پاک مدفن خون خدا تویی
آیینه دار مشعل راه هدی تویی
نهج البلاغه : خطبه ها
شكایت از ستمكارى امت هنگام خاکسپاری فاطمهس
وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه‌السلام رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام كَالْمُنَاجِي بِهِ رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم عِنْدَ قَبْرِهِ
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ اِبْنَتِكَ اَلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ اَلسَّرِيعَةِ اَللَّحَاقِ بِكَ
قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ
فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ
فَلَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ
وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا اَلسُّؤَالَ وَ اِسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ
وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ
نهج البلاغه : خطبه ها
در سوگ پيامبر صلى الله علیه و آله
وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه‌السلام قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ تَجْهِيزَهُ
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَقَدِ اِنْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ اَلسَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ
وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ اَلنَّاسُ فِيكَ سَوَاءً وَ لَوْ لاَ أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ اَلشُّؤُونِ وَ لَكَانَ اَلدَّاءُ مُمَاطِلاً وَ اَلْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلاَّ لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لاَ يُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لاَ يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اُذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اِجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ
نهج البلاغه : خطبه ها
شكایت از ستمكارى امت هنگام خاکسپاری فاطمهس
وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه‌السلام رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام كَالْمُنَاجِي بِهِ رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم عِنْدَ قَبْرِهِ
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ اِبْنَتِكَ اَلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ اَلسَّرِيعَةِ اَللَّحَاقِ بِكَ
قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ
فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ
فَلَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ
وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا اَلسُّؤَالَ وَ اِسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ
وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ
نهج البلاغه : حکمت ها
ناپسندی زینت در هنگام مصیبت
وَ قِيلَ لَهُ عليه‌السلام لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عليه‌السلام اَلْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ
يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم
مفاتیح الجنان : صلوات بر حجج طاهره (ع)
صلوات بر حسن و حسین(ع)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ عَبْدَیک وَوَلِییک، وَابْنَی رَسُولِک، وَسِبْطَی الرَّحْمَةِ، وَسَیدَی شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَفْضَلَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلِینَ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیدِ النَّبِیینَ، وَوَصِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، أَشْهَدُ أَنَّک یا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، عِشْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّک الْإِمامُ الزَّکی الْهادِی الْمَهْدِی. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیةِ وَالسَّلامِ؛
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ، قَتِیلِ الْکفَرَةِ، وَطَرِیحِ الْفَجَرَةِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِاللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ مُوقِناً أَنَّک أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، قُتِلْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ تَعالَی الطَّالِبُ بِثارِک، وَمُنْجِزٌ مَا وَعَدَک مِنَ النَّصْرِ وَالتَّأْییدِ فِی هَلاک عَدُوِّک وَ إِظْهارِ دَعْوَتِک،
وَأَشْهَدُ أَنَّک وَفَیتَ بِعَهْدِ اللّهِ، وَجاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللّهِ، وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتَّی أَتاک الْیقِینُ، لَعَنَ اللّهُ أُمَّةً قَتَلَتْک، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً خَذَلَتْک، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً أَلَّبَتْ عَلَیک، وَأَبْرَأُ إِلَی اللّهِ تَعالی مِمَّنْ أَکذَبَک وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّک وَاسْتَحَلَّ دَمَک،
بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یا أَبا عَبْدِاللّهِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَک، وَلَعَنَ اللّهُ خاذِلَک، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَک فَلَمْ یجِبْک وَلَمْ ینْصُرْک، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَبَی نِساءَک، أَنَا إِلَی اللّهِ مِنْهُمْ بَرِیءٌ، وَمِمَّنْ والاهُمْ وَمالَأَهُمْ وَأَعانَهُمْ عَلَیهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّک وَالْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِک کلِمَةُ التَّقْوَی، وَبابُ الْهُدَی، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقی، وَالْحُجَّةُ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیا، وَأَشْهَدُ أَنِّی بِکمْ مُؤْمِنٌ، وَبِمَنْزِلَتِکمْ مُوقِنٌ، وَلَکمْ تابِعٌ بِذاتِ نَفْسِی، وَشَرایعِ دِینِی، وَخَواتِیمِ عَمَلِی، وَمُنْقَلَبِی فِی دُنْیای وَآخِرَتِی.