عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۵
دوش آمد و گفت: چند تنها باشی
گر قطره نباشی همه دریا باشی
هرگه که تنت جهان و دل جان گردد
تو جان و جهان شوی همه ما باشی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۶
دوش آمد و گفت: «در درون ما را باش
در خاک نشین و غرقِ خون ما را باش»
بر من میزد تاکه ز من هیچ نماند
چون هیچ شدم گفت: «کنون ما را باش!»
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۷
دوش آمد و گفت: خانهٔ ما آخر
روشن بکن ای یگانهٔ ما آخر
وقت است که دست درکش آری با ما
تا کِی گوئی فسانهٔ ما آخر
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۸
دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من
هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من
من خورشیدم تو سایهای بر سرِخاک
تا محو نگردی نشوی محرَمِ من
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۹
دوش آمد و گفت: گردِ تو حلقه کنیم
پیراهنِ خونینِ دلت خرقه کنیم
ما تخت میان دل ازان بنهادیم
تا طالبِ خویش را به خون غرقه کنیم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۰
دوش آمد و گفت: گِردِ اِعزاز مگرد
خواری طلب و دگر سرافراز مگرد
میدان که تو سایهٔ منی خوش میباش
هرجا که روم از پی من باز مگرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۱
دوش آمد و گفت: مرغِ دل عاجز نیست
در پرده بدارش که جز او را عزّ نیست
چون هر دو جهان به زیر پر دارد دل
بیرون شدنش ز آشیان هرگز نیست
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۲
دوش آمد و گفت: بی یقین مینرسی
گاهی ز فلک گه ز زمین مینرسی
ساکن شو و تن فرو ده و خوش دل باش
ماییم همه به جز چنین مینرسی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۳
دوش آمد و گفت: خویش را دشمن باش
در تیرگی اوفتادهٔ روشن باش
از خویش چو خشنود نبودی نفسی
بیخویشتن آی و یک دمی با من باش
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۴
دوش آمد و گفت: «در بلا پیوستی
آن لحظه که در چون و چرا پیوستی»
گفتم: «چه کنم تا به تو در پیوندم؟»
گفتا که «ز خود ببُر به ما پیوستی»
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۶
دوش آمد و گفت: در جنون میفکنیم
جان میسوزیم و تن به خون میفکنیم
بنشین تو برون که در درونت ره نیست
تا هرچه درونست برون میفکنیم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۷
دوش آمد و صبر از دلِ درویشم رفت
آرام زعقلِ حکمت اندیشم رفت
چون حیرت من بدید یک دم بنشست
درخوابِ خوشم کرد و خوش از پیشم رفت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۹
دوش آمد و گفت: اگر وفا خواهی کرد
دردِ همه ساله را دوا خواهی کرد
نه سود طلب نه مایه با هیچ بساز
گر کار به سرمایهٔ ما خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۰
دوش آمد و گفت: کارِ ما خواهی کرد
جان نعره زنان نثار ما خواهی کرد
ور این نکنی نه صبر داری تو نه دل
مسکین تو گر انتظارِ ما خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۴
دوش از درِ دل درآمد آن بینایی
گفتا که چه میکنی درین تنهایی
گفتم که زعشق تو شدم سودایی
سودائی خویش را چه میفرمایی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۹
دوش آمد و گفت: مردمِ دوراندیش
از خویش به جز هیچ نیابد کم و بیش
می بر نتوان گرفت این پرده ز پیش
گر برگیرم ز خویش من مانم و خویش
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۶
دوش آمد و گفت: اگر چه کم می آیم
پیش از دو جهان به یک قدم می آیم
از ما نتوان گریخت از خود بگریز
کانجا که روی با تو به هم می آیم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۸
دی گفت: حجب ز پیش برنگرفتم
دو کون ز راهِ خویش برنگرفتم
صد عالمِ تشویر پدیدار آمد
یک پرده کنون ز پیش برنگرفتم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳
تا روی ز زیرِ پرده بنمودی تو
صد پرده دریدی و ببخشودی تو
امروز همه جهان ز تو پُر شور است
زین پیش که داند که کجا بودی تو
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴
در کوی تو آفتاب منزل بگرفت
وز روی تو یک ذرّهٔ کامل بگرفت
از پرتوِ روی تست گیتی روشن
از بدعتِ خورشیدمرا دل بگرفت