عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا
صاحبا من که بهر پیشکشت
از سخن صد خزانه می‌خواهم
جز به آن در نمی‌فرستم مدح
گنج در گنج خانه می‌خواهم
از خدا بهر کحل بینائی
خاک آن آستانه می‌خواهم
ارتفاع اساس جاه تو را
نه به حرف و افسانه می‌خواهم
به عبادات روز می‌طلبم
به دعای شبانه می‌خواهم
لطف ادنی ملازمانت را
به ز لطف زمانه می‌خواهم
از کمال بلند پروازی
بر سپهر آشیانه می‌خواهم
بلبل بوستان مدح توام
نه همین آب و دانه می‌خواهم
داده‌ام داد خسروی در شعر
خلعتی خسروانه می‌خواهم
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۹ - قطعه
تبارک‌الله ازین حوض خانهٔ دلکش
که در شک جوی جنانست و آبروی جهان
بنای بی‌خللش چون بنای روضه خلد
هوای معتدلش چون هوای عالم جان
فکنده طرح شگرفی مهندس تردست
که می‌چکد به مثل آب از طراوت آن
زبان خامه نقاش کرده صنعتها
که در ثناش زبون است خامه دو زبان
چه فیضهاست در این منزل ترقی بخش
که در زمین شریفش به عکس طبع زمان
مزاج عنصر آتش گرفته عنصر آب
که شعله‌وار به اوج از حضیض گشته روان
چه جای آب که خاک از شرافت این بوم
سزد که میل به بالا نماید از پایان
فلک در آینه عرض و فرش دید و نداد
نشان ز فرش چنین و خبر ز عرش چنان
خدای عالمش از چشم بد نگهدارد
که مانده است برو چشم عالمی حیران
بدیدهٔ خرد این حوض خانه را شانی است
که می‌دهد ز بهشت حیات بخش نشان
بنا نمودن این حوض راست تاریخی
که به اویست مطابق بنای حوض جنان
نکرد محتشم اندر صفات این منزل
به صد زبان یکی از صدهزار نکته بیان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
زهی بر حشمت گردون اساست
ز حیرت دیدهٔ افلاک خیره
به من لطف دی و امروزت آخر
چه باشد گر بود بر یک و تیره
نمائی گر به جای لطف موعود
عطائی از عطایای صغیره
شود جود تو را مقدار ناقص
شود طبع تو را آهسته تیره
قضای حاجت من گر ثوابست
برای روز بد بادت ذخیره
دراز بخت من ناکس گناهست
گناهی میکنی باری کبیره
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷ - وله ایضا
ای جهان را از تو در گوش امید
استمالت‌های عام شامله
از پی اصلاح چشمم لازمست
مصلحی از مصلحات کامله
سویم از روی نوازش کن روان
مرتبانی چون زنان حامله
صد چنین در بطنش اندر پرورش
یا هلیله نامشان یا آمله
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - در مرثیه یکی از خواتین فرماید
همای آشیان سلطنت شهزاده سلطانم
مه خورشید پرتو مه چه رایات سلطانی
مهین بانو که بر تخت تجرد داشت چون مریم
ببر تشریف لم یمسسنی از بس پاکدامانی
به عزم گلشن فردوس زرین محملش ناگه
به دوش حور و غلمان شد روان زین عالم فانی
چو کرد آن ثانی مریم وداع شاه عیسی دم
پی تاریخ گفتم حیف و آه از مریم ثانی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - وله ایضا
هر نفس می‌کرد چون از تاب مرگ
رشتهٔ عمر عزیزی کو تهی
هر زمان میشد چو از دست اجل
پیکری در خاک چون سرو سهی
با وجود طفلی از اوضاع چرخ
یافت سید نعمت الله آگهی
با برادر همرهی کرد اختیار
وز توجه کرد قالب را تهی
فکر تاریخش چو گردم عقل گفت
کرد سید با برادر همرهی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶
کبوتر حرم آمد ز کعبهٔ سعدا
بشاره داد چو دلالهٔ عروس سبا
چو هدهدی که سحر خاست بر سلیمان‌وار
مبشر دم صبح آمد و برید صبا
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸ - در مدح
ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد
قباله‌دار ازل نامهٔ ضمانش را
به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را
مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید
کنون بقای ابد هدیه داد جانش را
امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل
ز لوح محفوظ املا کند لسانش را
به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت
که راس مال کمال است سوزیانش را
خرد به استفادهٔ او برگماشت وقت تمام
به انتجاع رود گوش من بیانش را
به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
که حق پناه کند از فنا زمانش را
اگرچه پیشهٔ من نیست زیر تیشه شدن
به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را
سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهٔ توست
سپهر درنکشد خط خط امانش را
پس از چه بود که در من کمان کشید فلک
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را
بدان قرابهٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را
اگر به غصهٔ خصمان فرو شود دل من
روا بود که نکاهد محل روانش را
که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد
همان بها بود آن لحظه استخوانش را
سخن برای زبان در غلاف کام کنند
کجا برات نویسند نام و نانش را
حصار شهر به دست مخالفان بینی
چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را
اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است
هنوز داغ به نام تو است رانش را
سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سر جریده توئی نام جاودانش را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۰ - در شکر
خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز در افزای کس نیافت
چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن
کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد
خواجه چون خوان صبح‌دم فکند
زود پیش از صباح بفرستند
نزل ارواح دوستان نو نو
به صباح و رواح بفرستد
دل گرسنه است قوت فرماید
روح تشنه است راح بفرستد
بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صباح بفرستد
بر جگر صد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد
شحنهٔ دانش مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد
رستم فضل را ز هند کرم
هم سنان هم رماح بفرستد
در دار الکتب چو باز کند
نسختی از صحاح بفرستد
بفرستد به من سقیم صحاح
درد ندهد صحاح بفرستد
وقت هیجاست در خورد که علی
سوی قنبر سلاح بفرستد
کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد
هم خزانهٔ فتوح بگشاید
هم نشانهٔ فلاح بفرستد
مال دنیاست سنگ استنجا
به سوی مستراح بفرستد
به کرم بی‌جگر به خاقانی
آنچه کرد اقتراح بفرستد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح خاموشی
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشد
گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند
او بر در خدای کفن بر روان کشد
نای است بی‌زبان به لبش جان فرو دمند
بر بط زبان و رست عذاب از جهان کشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز
ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ
در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند
درگاه توست قبلهٔ پاکان و جان من
الا طواف قبلهٔ پاکان کجا کنند
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند
گر تن به قرب کعبه نگشت آشنا رواست
باید که جان به قرب سجود آشنا کند
از تن نماز خدمت اگر فوت شد کنون
جان هم سجود سهو برد هم قضا کند
تن چو رسد به خدمت کی زیبد از مسیح
کو خوک را به مسجد اقصی رها کند
گر جان به خدمت است تن ار نیست گو مباش
دل مهره یافت مار تمنا چرا کند
چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس
آه به چین به است که سنبل چرا کند
گرچه به سیر مشک شناسند لیک مرد
چون مشک یافت سیر گزیند خطا کند
دیوان و جان دو تحفه فرستاده‌ام به تو
گردون براین دو تحفهٔ غیبی ثنا کند
دیوان من به سمع تو در دری دهد
جانم صفات بزم تو ز اوج سما کند
ای آسمانت کرده زمین بوس و تا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند
بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان
صد سال آن جهانت شمار بقا کند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۷
فضل درد سر است خاقانی
فاضل از درد سر نیاساید
سرور عقل و تاجدار هنر
درد سر بیند و چنین شاید
تاج بی‌درد سر کجا باشد
گنج بی‌اژدها کجا پاید
سروری بی‌بلا به سر نشود
صفدری بی مصاف برناید
پیل باشد عزیز پس همه کس
مغزش از آهنی بفرساید
قدر سرمه بزرگ‌تر باشد
هرچه آسیش خردتر ساید
قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید
شهد الفاظ داری اهل حسد
بگزد شهد و پس بپالاید
آنکه از نحل خانه گیرد شهد
بزند نحلش ارچه نگزاید
عاقل آنگه رود به خانهٔ نحل
که به گل چهره را بینداید
خضر و دیوار گنج کردن و بس
دست موسی به گل نیالاید
سرو شادابی و گمان بردی
که تو را هیچ غم نپیراید
هنرت مشک نافهٔ آهوست
چه عجب مشک دردسر زاید
وقت باشد که نافه بگشایند
مرد را خون ز مغز بگشاید
بوی مشکت جهان گرفت سزد
که دلت شکر ایزد آراید
ناسپاسی به فعل کافور است
کنهمه بوی مشک برباید
گر تو از بوی مشک عطسه زنی
هر که حاضر دعات بفزاید
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید
خواجه گر نوح راست کشتی‌بان
موج طوفانش محنت افزاید
دامنت بادبان کشتی شد
گر گریبانت تر شود شاید
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
گر کهان مه شدند خاقانی
تو در ایشان به مهتر منگر
کهتری را که مهتری باشد
هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری نگر
گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۹
هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم
هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم
از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم
وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم
چندین هزار نافهٔ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یک‌دم بسوختم
بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی
کردم به جهد با هم و در هم بسوختم
هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد
از شعله‌های آه دمادم بسوختم
گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم
از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
کز دود مهره در سر ارقم بسوختم
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم
دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم
هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل
کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۰
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم که اوست یزدانم
پس به نیکان کجا بد اندیشم
سر ز سنت چگونه گردانم
گر ضمیرم به هیچ کافر بد
بد سگالید نامسلمانم
عادت این داشتم به طفلی باز
که به‌رنجم ولی نرنجانم
خود برنجم گرم برنجانند
که ز رنج افریده شد جانم
کوه را کاصل او هم از سنگ است
بشکند زخم سنگ، من آنم
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم
من هم از باد سر به درد سرم
ابرم، از باد باشد افغانم
همچو خاکم سزد که خوار کنند
آن عزیزان که خاک ایشانم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۴
به خدائی که در خدائی او
هیچ‌گونه ریا نمی‌بینم
که مرا بی‌لقای مجلس تو
زندگانی روا نمی‌بینم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۶ - در شکر انعام رئیس شمس الدین
دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم
امروز جفت نعمت بسیار می‌روم
دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب
من زین دو بحر شاکر آثار می‌روم
لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک
سیراب بحر عذب صدف‌دار می‌روم
گر خشک‌سال بخل جهان را گرفت، من
غرق سحاب جود گهر بار می‌روم
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی و شفق‌وار می‌روم
در گوش گاو خفته‌ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بیدار می‌روم
کاس کرم دهد به من و من ز خرمی
سرمست کاس از دل هشیار می‌روم
کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب
من مرغ‌وار ز آب به پروار می‌روم
نزد رئس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار می‌روم
بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال
چون حرف غین بین که گران‌بار می‌روم
از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد
افکنده سر، چو خائن بدکار می‌روم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۰۵ - خاقانی برای دوستی اسب و این شعر را فرستاد
زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته
علی رغم خورشید دست ضمیرت
حلی بر جبین شباهنگ بسته
چنان جادوی بخل را بسته جودت
که جادو زبان را به نیرنگ بسته
کفت عیسی‌آسا به اعجاز همت
تب آز را پیش از آهنگ بسته
دلت گوهر راز حق راست حقه
درون بس فراخ و سرش تنگ بسته
سراید نوای مدیح تو زهره
ببین گیسوی زلف در چنگ بسته
فلک چنگ پشت است و ساعات رگ‌ها
که رگ بیست‌وچار است بر چنگ بسته
فرستادمت اسب و دستار و جبه
ز مه طوق بر اسب شب‌رنگ بسته
سپید است دستار لیکن مذهب
سیاه است جبه ولی رنگ بسته
به دستار و جبه خجل سارم از تو
در عفو مگذار چون سنگ بسته
مسیح آیتی من سلیمانت کردم
که بادی فرستادمت تنگ بسته
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲۲
ابر دستا ز بحر جود مرا
عنبر در ثمن فرستادی
یمن و ترک هست شوم و به من
یمن فال یمن فرستادی
طغرلی و همای و بلبل را
زاغ طوطی سخن فرستادی
شاه شیران توئی که طرفه غزال
صید کردی به من فرستادی
گر فرستادیم غلام حبش
بس که ترک ختن فرستادی
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی