عبارات مورد جستجو در ۱۵۵۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۰
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام
از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید
گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام
هیچ‌کس از بی‌سرانجامی نمی‌خواند مرا
نامهٔ در رخنهٔ دیوار نسیان مانده‌ام
نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار
گرچه چون نخل خزان، از برگ عریان مانده‌ام
هر نفس در کوچه‌ای جولان حیرت می‌زند
در سرانجام غبار خویش حیران مانده‌ام
جذبهٔ دریا به فکر سیل من خواهد فتاد
پا به گل هر چند در صحرای امکان مانده‌ام
قاف تا قاف جهان آوازهٔ من رفته است
گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان مانده‌ام
چون سکندر تشنه‌لب بسیار دارم هر طرف
گر چه در ظلمت نهان چون آب حیوان مانده‌ام
گر چه در دنیا مرا بی‌اختیار آورده‌اند
منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان مانده‌ام
بهر رم کردن چو آهو راست می‌سازم نفس
ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌ام
می‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام
در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده‌ام
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۴
ترک سر کردم، ز جیب آسمان سر بر زدم
بی گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدم
صبح محشر عاجز از ترتیب اوراق من است
بس که خود را در سراغ او به یکدیگر زدم
شد دلم از خانهٔ بی روزن گردون سیاه
همچو آه از رخنهٔ دل عاقبت بر در زدم
آن سیه رویم که صد آیینه را کردم سیاه
وز غلط بینی در آیینهٔ دیگر زدم
چون کف دریا پریشان سیر شد دستار من
بس که چون دریا، کف از شور جنون بر سر زدم
می‌خورم بر یکدگر از جنبش مژگان او
من که چندین بار تنها بر صف محشر زدم
هر چه می‌آرد رعونت، دشمن جان من است
تیغ خون آلود شد گر شاخ گل بر سر زدم
تلخی گفتار بر من زندگی را تلخ داشت
لب ز حرف تلخ شستم، غوطه در شکر زدم
این جواب آن که می‌گوید نظیری در غزل
تا کواکب سبحه گردانید، من ساغر زدم
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۱
به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم
نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد
ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم
دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم
به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را
که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم
ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد
که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم
کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد، نمی‌گیرند بر دوشم
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم
ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم
زان روز که گردیده‌ام از خانه بدوشان
هر جا که روم معتکف خانهٔ خویشم
بی‌داغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس
از بال و پر خویش، پریخانهٔ خویشم
یک ذره دل سختم از اسلام نشد نرم
در کعبه همان ساکن بتخانهٔ خویشم
دیوار من از خضر کند وحشت سیلاب
ویران شدهٔ همت مردانهٔ خویشم
آن زاهد خشکم که در ایام بهاران
در زیر گل از سبحهٔ صد دانهٔ خویشم
صائب شده‌ام بس که گرانبار علایق
بیرون نبرد بیخودی از خانهٔ خویشم
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند
یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند
بی تو احوال مرا در دل شب‌ها داند
هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند
باده با مدعیان می‌کشی و می‌ریزی
خون دل در قدح خون دل آشامی چند
بوسه‌ای چند ز لعل لب تو می‌طلبم
بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند
گرچه در بادیهٔ عشق به منزل نرسی
اینقدر بس که در این راه زنی گامی چند
هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت
مبتلا گشت به هم صحبتی خامی چند
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
افسوس که از همنفسان نیست کسی
وز عمر گرانمایه نمانده است بسی
دردا که نشد به کام دل یک لحظه
با همنفسی بر آرم از دل نفسی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
دردا که درین سوز و گدازم کس نیست
همراه درین راه درازم کس نیست
در قعر دلم جواهر راز بسیست
اما چه کنم محرم رازم کس نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
افسوس که کس با خبر از دردم نیست
آگاه ز حال چهرهٔ زردم نیست
ای دوست برای دوستیها که مراست
دریاب که تا درنگری گردم نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۰
من زنده و کس بر آستانت گذرد
یا مرغ به گرد سر کویت بپرد
خار گورم شکسته در چشم کسی
کو از پس مرگ من به رویت نگرد
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۹
شمعم که همه نهان فرو می‌گریم
می‌خندم و هر زمان فرو می‌گریم
چون هیچ کس از گریه من آگه نیست
خوش خوش بمیان جان فرو می‌گریم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۸
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۵
از مردم صدرنگ سیه پوشی به
وز خلق فرومایه فراموشی به
از صحبت ناتمام بی خاصیتان
کنجی و فراغتی و خاموشی به
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۸
ای غم که حجاب صبر بشکافته‌ای
بی تابی من دیده و برتافته‌ای
شب تیره و یار دور و کس مونس نه
ای هجر بکش که بی‌کسم یافته‌ای
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۷
دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید: «چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند
افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه‌طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملک‌الشعرای بهار : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۰
بی تو تلواسه دیرم ای نکویار
زهر در کاسه دیرم ای نکویار
میم خون گریه ساقی ناله مطرب
مصاحب این سه دیرم ای نکویار
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۸
مو که سر در بیابانم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه تب دیرم نه جایم می کند درد
همی دونم که نالونم شو و روز
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۹
بی ته سر در بیابانم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه بیمارم که جایم میکری درد
همی دانم که نالانم شو و روز
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۲
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم