عبارات مورد جستجو در ۵۰۸ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : مجنون و لیلی
بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات
ای عذر پذیر عذرخواهان
عفو تو شفیع پرگناهان
خسرو که کمینه بندهٔ تست
در هر چه فتد افگندهٔ تست
آنرا که تو افگنی بهر زیست
بر داشتنش به بازوی کیست
بدار ز خاک ره که پستم
از دست رها مکن که مستم
هر چند تن گناه پرورد
در حضرت قرب نیست در خورد
با این همه گر پذیری این خاک
نقصان چه بود به عالم پاک
از یاد خودم کن آن چنان شاد
کز هستی خود نیایدم یاد
تا جان بودم امیدوارم
کز شکر تو دل تهی ندارم
خواهم به ستایش تو بودن
من خود چه توانمت ستودن
هم تو دل پاک ده زبان هم
در مدحت خویش و بلکه جان هم
به گر ندهی، بهیچ سانم
آن جان، که به خویش زنده مانم
جانیم ده، از خزینهٔ بیش
کم زنده به تو کند، نه از خویش
گیرم که نه‌ام به لطف در خور،
آخر، نه که بنده‌ام برین در؟
گر رحمت تست بر نکو زیست،
رحمت کن بندگان بد کیست؟
آخر نه گلم سرشتهٔ تست؟
نیک و بد من نبشهٔ تست؟
جرمم منگر، که چاره‌سازی
طاعت مطلب، که بی نیازی
گر عون تو رحمتی نریزد،
از طاعت چو منی چه خیزد؟
فردا که ز بنده راز پرسی
ناکرده و کرده باز پرسی
چون می دانی، بکارسستم
شرمنده مکن، بساز جستم
از رحمت خویش کن درم باز
بی آنکه ز کرده پرسی‌ام باز
زان گونه به خویش ده پناهم
کز گنج تو خواهم آنچه خواهم
زینسان که امیدوارم از تو
خواهش، به جز این، ندارم از تو
کان دم که دمم ز تن بر آید
با نام تو جان من برآید
در حجلهٔ قدس بخش جایم
تا با تو به جانب تو آیم
آن راه نما به من نهائی
کاندر تو رسم، دگر تو دانی
در قربت حضرت مقدس
پیغمبر پاک رهبرم بس
امیرخسرو دهلوی : مجنون و لیلی
بخش ۳۰ - این مویهای بی‌جان، به گیسوی منور مادر مغفورهٔ خویش، که تاب الشیب نوری داشت، راست افتاد، و بدین نالهای سوزان، نفس حسن را خاکستر کرده شد و گوهر پاک برادر حسام الدین را، که در میان خاک، خورد مور چه گشت، روشن گردانیده آمد، تعمده الله به غفرانه
ماتم کده شد جهان نهان نیست
ماتم زده کیست کاز جهان نیست
زان جمله یکی منم درین سوز
از روزی خویشتن بدین روز
کامسال، دو نور از اخترم رفت
هم مادر و هم برادرم رفت
یک هفته، ز بخت تفتهٔ من
گم شد دو مهٔ دو هفتهٔ من
هجرم، ز دو سو، کشید کینه
دهرم، بدو دهره، خست سینه
چون مادر من، کجایی آخر؟
روی از چه نمی‌نمایی آخر؟
خندان ز دل زمین برون آی
بر گریهٔ زار من به بخشای
راندی به بهشت کشتی خویش
رو تافتی از بهشتی خویش
زان بی ادبی که بیش کردم
اینک ز فراق زخم خوردم
تا خانه بود ز دولت آباد
قدرش نشناسد، آدمی‌زاد
نام تو پناه که لب تو در سخن بود
پند تو صلاح کار من بود
امروز همم، به مهر و پیوند
خاموشی تو، همی دهد پند
لیکن سخن تو، گر بود هوش،
از هوش توان شنید، نه ز گوش
دانم که تو در بهشت جاوید
رخشنده تری ز ماه و خورشید
چونست بر تو همسر من
فرزند تو و برادر من
«قتلغ» که مرا ز حق تبارک
بودست چو نام خود «مبارک»
در معرکه، اژدها نظیری
در مستی باده، شیر گیری
آیین غزا تمام کرده
دولت، لقبش حسام کرده
در حمله، درست چون پدر شیر
نی همچو من شکسته شمشیر
روح تو، که با دور از آذر
باشد چو رفیق روح مادر
شاید که باتفاق فرخ
آرید به رحمت خدا رخ
گوئید بهر سکون و سیری
ایمان مرا دعای خیری
تا چون به سوی شما کنیم راه
مؤمن چو شما روم الی الله
یارب که به رحمت گنه شوی
از گرد گنه، بشویشان روی
آمرزش خویش یارشان کن
بخشایش خود نثارشان کن
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۰
چون سپرم نه میان بزم به نوروز
درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز
باز تو بی رنج باش وجان تو خرم
بانی و با رود و با نبیذ فنا روز
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۴ - یوسف گم گشته
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان
تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشایی
تاری از طره آن عهدشکن بازرسان
شهریار این در شهوار به در بار امیر
تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
نه همت من به پایه راضی است
نه پایه سزای همتم هست
یارب چو ز همت و ز پایه
نگشاید کار و نگذرد دست
یا پایه چو همتم برافراز
یا همت من چو پایه کن پست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸۳
یارب ز حال محنت خاقانی آگهی
در حال او به عین عنایت نگاه کن
یا روز بخت بی‌هنرش را سپید دار
یا خط عمر بی‌خطرش را سیاه کن
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
یارب کمال عافیتت بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر
بختت بلند و گردش گیتی به کام باد
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
حشر تو با رسول علیه‌السلام باد
فرزند نیکبخت تو نزد خدا و خلق
همچون تو نیک عاقبت و نیک نام باد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۹
برای ختم سخن دست بر دعا داریم
امیدوار قبول از مهیمن غفار
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور
مدام تا که زمین را بود ثبات و قرار
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار
تو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تست
ز بخت و تخت جوانی و ملک برخوردار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده
مرا مقصود فرزندان آدم
ز فرزندان صدق خود شمردست
خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق
که گیتی با بزرگیهاش خردست
گرش بینی بگو ای آنکه پایت
ز رتبت پایهٔ گردون سپردست
خبر داری که فرزند عزیزت
چه پای امروز در خواری فشردست
ز پای اندر میفکن دست گیرش
که اندر پایمال و دست بردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۷ - در تقاضای راتبه
خداوندا تو می‌دانی که بنده
نیارد هیچ زحمت تا تواند
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد
ز گیتی مرجع دیگر نداند
نیابد همتش از نفس رخصت
که از کس جز شما چیزی ستاند
نه آن دامن کشیدست از تکبر
که گردون گرد منت برفشاند
کم از بیتی بود وا و با
که گر امروز بر افلاک خواند
بحمدا به اقبال خداوند
که بختش هرچه باید می‌چشاند
فذلک چون تو کردی عزم جنبش
قرار کارها چونین نماند
اگرچه راتب معهود بنده
اجل معتمد هر مه رساند
تو آنی کز جفا و جور گردون
به یک صولت دلت بازش رهاند
بمان در نعمت و شادی همه عمر
که آن نعمت بدین نعمت بماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۶ - شراب خواهد
ای کریمی که از نوال کفت
کان و دریا همیشه ناله کنند
روزی خلق چون مقدر شد
به کف دست تو حواله کنند
عیش خوش بر دلم حرام شدست
بامنش باز می حلاله کنند
زر نابم ده ازپی کابینش
زانچه از شیشه در پیاله کنند
شادزی تا که دایگان فلک
در کنارت هزار ساله کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۵ - مطایبه ملکشاه پدر سلطان سنجر با مرد اعرابی
حکایت است به فضل استماع فرمایند
به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار
به روزگار ملکشه عرابیی خج کول
مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار
سؤال کرد که امسال عزم حج دارم
مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار
چو حلقهٔ در کعبه بگیرم از سر صدق
برای دولت و عمرش دعا کنم بسیار
چو پادشه بشنید این سخن به خازن گفت
که آنچه خواست عرابی برو دوچندان آر
برفت خازن و آورد و پیش شه بنهاد
به لطف گفت شه او را که سید این بردار
سپاس دار و بدان کین دویست دینارست
صدست زاد ترا و کرای و پای افزار
صد دگر به خموشانه می‌دهم رشوت
نه بهر من ز برای خدای را زنهار
که چون به کعبهٔ رسی هیچ یاد من نکنی
که از وکیل دربد تباه گردد کار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بی‌گناهی
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
سخن بنده همینست و بر این نفزاید
که نیفزاید از این بیهده الا که ملال
تا که امید کمالست پس از هر نقصان
بیم نقصانت مباد از فلک ای کل کمال
به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند
ای خداوند خدایت مفکن در اقوال
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم
نه شاخ شادیم از باد می‌دهد بارم
نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم
نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم
نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم
نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی به باخته‌ای این سپهر منحوسم
گهی گداخته‌ای این جهان غدارم
گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم
گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
گهی چو باد به هر جایگاه پویانم
گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم
گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم
گهی به نان شبانه به رهن دستارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم
گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم
به وهم خلق نگنجد که من چه‌سان زارم
خدای داند زین‌گونه زندگی که مراست
به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم
ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۸ - در تقاضا
خداوندا حریفان آمدستند
که تا با من کنند امشب عدیلی
به زر سیکی نمی‌یابم در این شهر
وگرنه نیست در طبعم بخیلی
اعانت کن مرا امشب به سیکی
و یا بیرون کن اینها را به سیلی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۲
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر
یارب تو بده دمدمه پنجهٔ شیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹۳
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۴
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۸
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
سعدی : مفردات
بیت ۶۰
الهی عاقبت محمود گردان
به حق صالحان و نیکمردان