عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹۲
چون آمده‌ای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۳
تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۱
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۳
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر می‌نخورم هم شادم
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبهٔ خفیه مبارکبادم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۵
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۸
فرمود که دست و پا بکاری بزنیم
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
چون در تو زدیم دست از این شادی را
پس چون نزنین دست آری بزنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۵
ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم
در خم تن خویش چو می می‌جوشیم
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم
سر را بدهیم و جرعه‌ای نفروشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۷
ما برزگران این کهن دشت نویم
در کشتهٔ شادی همه غم میدرویم
چون لالهٔ کم عمر در این دشت فنا
تا سر زده از خاک ببادی گرویم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۸
مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۰
مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم
در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم
تا دور ابد از می تسلیم خوشیم
تا ظن نبری که ما چو تونیم خوشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۱
یا صورت خودنمای تا نقش کنیم
یا عزم کنیم و پای در کفش کنیم
یا هر یک را جدا جدا بوسه بده
یا یک بوسه که تا همه پخش کنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۵
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند بروی دوستان شاد شدیم
پایژان حدیث ما شنو که چه شد
چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۰
از عمر که پربار شود هردم من
وز خویش که بیزار شود هردم من
این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست
گلزار که پرخار شود هردم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۹
ای جمله جهان بروی خوبت نگران
جان مردان ز عشق تو جامه دران
با این همه نزدیک همه پرهنران
دیوانگی تو به ز عقل دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۳
ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن
در رفتن چون زمانه تعجیل مکن
مگریز سوی کرانه تعجیل مکن
از خانهٔ ما به خانه تعجیل مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۱
بسیار علاقه‌ها بباید ای جان
تا مسکن و خانه‌ها شود آبادان
ای بلغاری تو خانه کن در بلغار
وی تازی گو برو سوی عبادان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹
خود حال دلی بود پریشانتر از این
با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین
اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای
سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۸
دل از طلب خوبی بی‌چون گشتن
دریا خواهد شدن ز افزون گشتن
دل خون شد و شکر میکند زانکه بسی
دلها خون شد در هوس خون گشتن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۷
شد کودکی و رفت جوانی ز جوان
روز پیری رسید بر پر ز جهان
هر مهمانرا سه روز باشد پیمان
ای خواجه سه روز شد تو بر خیز و بران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۶
گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان
در حسن برآیم ز زمین صد چندان
از خاک چو جمله دانه‌ها میروید
هم دانهٔ آدمی بروید میدان