عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
استاد کارخانه دنیا بهیچ وقت
از بهر کس بنقش بقا جامه ئی نبافت
چون رستم زمانه بدستان گشاد دست
اسفندیار رویتن از وی امان نیافت
افتاد در کشاکش ایام چون کمان
آنکو بتیر فکرت خود موی میشکافت
از بهر درکشیدن آزادگان به بند
گردون ز خیط ابیض و اسود کمند تافت
نا نی نیافت عاقل ازینچرخ سفله طبع
تا چون تنور سینه بسوز جگر نتافت
دنیا بجای دین مطلب کابلهست آنک
با دشمنان نشست و رخ از دوستان بتافت
بگریز از اینجهان ز غرورش که پیش از این
عنقا نه بر گزاف سوی انزوا شتافت
از بهر کس بنقش بقا جامه ئی نبافت
چون رستم زمانه بدستان گشاد دست
اسفندیار رویتن از وی امان نیافت
افتاد در کشاکش ایام چون کمان
آنکو بتیر فکرت خود موی میشکافت
از بهر درکشیدن آزادگان به بند
گردون ز خیط ابیض و اسود کمند تافت
نا نی نیافت عاقل ازینچرخ سفله طبع
تا چون تنور سینه بسوز جگر نتافت
دنیا بجای دین مطلب کابلهست آنک
با دشمنان نشست و رخ از دوستان بتافت
بگریز از اینجهان ز غرورش که پیش از این
عنقا نه بر گزاف سوی انزوا شتافت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨
ایدل ازینجهان اگرت رای رفتنست
در نه قدم کنون که ترا پای رفتنست
از ما سوی الله ار نشوی منقطع بکل
معلوم کی بود که ترا رای رفتنست
قطع علایق است نخستین بسیج راه
آنرا کزین مقام تمنای رفتنست
دنیا پلی است بر گذر رود آخرت
دروی مکن مقام که پل جای رفتنست
هر کو نشد چو ابن یمین از جهان جهان
او را گه رحیل چه پروای رفتنست
در نه قدم کنون که ترا پای رفتنست
از ما سوی الله ار نشوی منقطع بکل
معلوم کی بود که ترا رای رفتنست
قطع علایق است نخستین بسیج راه
آنرا کزین مقام تمنای رفتنست
دنیا پلی است بر گذر رود آخرت
دروی مکن مقام که پل جای رفتنست
هر کو نشد چو ابن یمین از جهان جهان
او را گه رحیل چه پروای رفتنست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩
آنکس که جوینی و گلیمیش بدستست
گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست
بیشی مطلب زانکه درستست یقینم
کان خامه که این نقش نگارید شکستست
در وجه معاش تو براتی که نوشتند
تغییر نیابد که ز دیوان الستست
باید بقضا داد رضا اهل خرد را
کان دست بلندست که مالنده پستست
ایدل سپر حزم کنون سود ندارد
دیریست که از شست قضا تیر بجستست
چون زاغ کمان گوشه نشین باش بدشتی
سیمرغ بدین حیله زهر دام برستست
ماهی که ز دریا ننهد روی بساحل
هرگز نشنیدم که در افتاده بشستست
قواده لقب هدهد از آمد و شد خود یافت
عنقا شه مرغان ز چه از بهر نشستست
کنجی و کتابی و جوینی و گلیمی
هست ابن یمین را خوش اگر پیش تو زشتست
گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست
بیشی مطلب زانکه درستست یقینم
کان خامه که این نقش نگارید شکستست
در وجه معاش تو براتی که نوشتند
تغییر نیابد که ز دیوان الستست
باید بقضا داد رضا اهل خرد را
کان دست بلندست که مالنده پستست
ایدل سپر حزم کنون سود ندارد
دیریست که از شست قضا تیر بجستست
چون زاغ کمان گوشه نشین باش بدشتی
سیمرغ بدین حیله زهر دام برستست
ماهی که ز دریا ننهد روی بساحل
هرگز نشنیدم که در افتاده بشستست
قواده لقب هدهد از آمد و شد خود یافت
عنقا شه مرغان ز چه از بهر نشستست
کنجی و کتابی و جوینی و گلیمی
هست ابن یمین را خوش اگر پیش تو زشتست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
ای شده ظاهر پرست باطنت آباد کن
خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست
مرد ره عشق را گر قدمی همدم است
صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست
گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر
صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست
روی براه آر چست ترک گرانی بگیر
هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست
چون بکسی از زرت می نرسد بهره ئی
آنچه تو خوانی زرش ایعجب ار خاک نیست
هر که رسد نزد تو روزی خود میخورد
چون نخورد رزق تو ز آمدنش باک نیست
نیک و بد دهر چون میگذرد لاجرم
ابن یمین زین دو حال خرم و غمناک نیست
خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست
مرد ره عشق را گر قدمی همدم است
صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست
گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر
صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست
روی براه آر چست ترک گرانی بگیر
هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست
چون بکسی از زرت می نرسد بهره ئی
آنچه تو خوانی زرش ایعجب ار خاک نیست
هر که رسد نزد تو روزی خود میخورد
چون نخورد رزق تو ز آمدنش باک نیست
نیک و بد دهر چون میگذرد لاجرم
ابن یمین زین دو حال خرم و غمناک نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨
ایدل اگر زمانه بصد غم نشاندت
بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست
با دور روزگار نشاید ستیزه کرد
و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست
با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند
گر جان بباد بر دهد الحق سزای اوست
ورکار عاقلی نرود بر ره صواب
از وی مبین که آن نه ز فکر خطای اوست
ور جاهلی بمنصب و جاهی رسد مگوی
کان جاه و منصب از مدد عقل و رای اوست
چون کارها بجهد میسر نمیشود
آن زیبد از کسی که خرد رهنمای اوست
کز کار نیک و بد نشود شاد و نی دژم
داند که هر چه هست بحکم خدای اوست
بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست
با دور روزگار نشاید ستیزه کرد
و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست
با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند
گر جان بباد بر دهد الحق سزای اوست
ورکار عاقلی نرود بر ره صواب
از وی مبین که آن نه ز فکر خطای اوست
ور جاهلی بمنصب و جاهی رسد مگوی
کان جاه و منصب از مدد عقل و رای اوست
چون کارها بجهد میسر نمیشود
آن زیبد از کسی که خرد رهنمای اوست
کز کار نیک و بد نشود شاد و نی دژم
داند که هر چه هست بحکم خدای اوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠
ایدل هوشیار اگر چه سپهر
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١
ایصاحبی که همت بی منتهای تو
آئین جود می ندهد یکزمان ز دست
بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت
ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست
رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت
دست و دل تو رونق دریا و کان شکست
معلوم تست ز آنکه ز دستان بهمنی
بیچاره چاکر تو چو دستان بجان بجست
باران چو تیر گشت روان از گشاد ابر
ز آندم که مهر تیغ زن اندر کمان نشست
هر کس که داشت مهر تواش پشت گرمئی
از باد سرد حادثه ها جاودان برست
تابنده را ز زحمت باران دهی خلاص
بارانی لطیف بدو بخش از آنکه هست
آئین جود می ندهد یکزمان ز دست
بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت
ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست
رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت
دست و دل تو رونق دریا و کان شکست
معلوم تست ز آنکه ز دستان بهمنی
بیچاره چاکر تو چو دستان بجان بجست
باران چو تیر گشت روان از گشاد ابر
ز آندم که مهر تیغ زن اندر کمان نشست
هر کس که داشت مهر تواش پشت گرمئی
از باد سرد حادثه ها جاودان برست
تابنده را ز زحمت باران دهی خلاص
بارانی لطیف بدو بخش از آنکه هست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧
اکسیر اعظم است در این روزگار کو
حلقه بگوش دنیی نا پایدار نیست
یکدل در اینزمانه نیابی که روز و شب
بر مرکب هوای طبیعت سوار نیست
با هر که ساعتی بنشینی هوای او
جز در فضایل زر کامل عیار نیست
میر و وزیر و مفتی و شیخ و مرید را
مانند باد هرزه رو و خاکسار نیست
آنکس فراز مسند شاهی نهد قدم
کاو را بتخت و افسر و زر افتخار نیست
فردا کسی شراب سعادت خورد مدام
کامروز از شراب هوا در خمار نیست
حلقه بگوش دنیی نا پایدار نیست
یکدل در اینزمانه نیابی که روز و شب
بر مرکب هوای طبیعت سوار نیست
با هر که ساعتی بنشینی هوای او
جز در فضایل زر کامل عیار نیست
میر و وزیر و مفتی و شیخ و مرید را
مانند باد هرزه رو و خاکسار نیست
آنکس فراز مسند شاهی نهد قدم
کاو را بتخت و افسر و زر افتخار نیست
فردا کسی شراب سعادت خورد مدام
کامروز از شراب هوا در خمار نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨
ایدل از احوال عالم باش دائم با خبر
طمطراق خواجگی روزی سه چاری بیش نیست
گه گهی گر سوی دنیا التفاتی میکنند
اهل دل آن از برای اعتباری بیش نیست
نقد عمر آنکس که در تحصیل فانی صرف کرد
بر سر بازار باقی هرزه کاری بیش نیست
بگذر از دوزخ نظر بر جنه المأوی مدار
ز آنکه حاصل زین دو منزل انتظاری بیش نیست
عمر باقی جوی یعنی نام نیک ابن یمین
کاین دو روزه عمر فانی مستعاری بیش نیست
گر نداری گوهر و زر ز آن دژم باشی چرا
این یکی آب روان و آن خاکساری بیش نیست
شهره عالم شدی در خوش کلامی اینت بس
غایت قصوای همت اشتهاری بیش نیست
طمطراق خواجگی روزی سه چاری بیش نیست
گه گهی گر سوی دنیا التفاتی میکنند
اهل دل آن از برای اعتباری بیش نیست
نقد عمر آنکس که در تحصیل فانی صرف کرد
بر سر بازار باقی هرزه کاری بیش نیست
بگذر از دوزخ نظر بر جنه المأوی مدار
ز آنکه حاصل زین دو منزل انتظاری بیش نیست
عمر باقی جوی یعنی نام نیک ابن یمین
کاین دو روزه عمر فانی مستعاری بیش نیست
گر نداری گوهر و زر ز آن دژم باشی چرا
این یکی آب روان و آن خاکساری بیش نیست
شهره عالم شدی در خوش کلامی اینت بس
غایت قصوای همت اشتهاری بیش نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
گنجی که از او دولت صاحبنظری نیست
باوی سخن خوش بتوان گفت که او را
گر در کف احسان شما سیم و زری نیست
محرومی ما هم زگدا همتی ماست
ما را لگد از بخت خودست از دگری نیست
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
گنجی که از او دولت صاحبنظری نیست
باوی سخن خوش بتوان گفت که او را
گر در کف احسان شما سیم و زری نیست
محرومی ما هم زگدا همتی ماست
ما را لگد از بخت خودست از دگری نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶
پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگیست
هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست
گرد و خاک آستان کلبه آزادگی
گر خرد دارد کسی چشم خرد را توتیاست
ره بمعنی بر که در صورت بهم ماند دونی
از یکی خیزد شکر و ان یک ز بهر بوریاست
گر صفا خواهی ره وحدت سپر زیرا که آب
ز امتزاج خاک باشد که گهی گر بی صفاست
میرسد خواری ز آمیزش بمرغ خانگی
عزتی گر هست عنقا را ز بهر انزواست
کنج عزلت گیر و دهقانی کن ای ابن یمین
تا بدانی کانچه میکاریش در نشو و نماست
جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردنست
روی بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست
هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست
گرد و خاک آستان کلبه آزادگی
گر خرد دارد کسی چشم خرد را توتیاست
ره بمعنی بر که در صورت بهم ماند دونی
از یکی خیزد شکر و ان یک ز بهر بوریاست
گر صفا خواهی ره وحدت سپر زیرا که آب
ز امتزاج خاک باشد که گهی گر بی صفاست
میرسد خواری ز آمیزش بمرغ خانگی
عزتی گر هست عنقا را ز بهر انزواست
کنج عزلت گیر و دهقانی کن ای ابن یمین
تا بدانی کانچه میکاریش در نشو و نماست
جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردنست
روی بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست