عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۴
گر سیم و زری بقرض یابی
بستان منگر گرانی سود
زیرا که چو دین حال گردد
حال از دو برون نخواهدت بود
گر هست ترا حیات باقی
ایزد در بسته بس که بگشود
ور تاج بقا قضای مبرم
از تارک هستی تو بربود
ز آتش که تو کرده ئی فروزان
بعد از تو به وارثان رسد دود
وارث چو تو در میان نباشی
خواه از تو بخشم و خواه خوشنود
فی الجمله بهر جهت که باشد
آنکس که ربود زر بیاسود
بستان منگر گرانی سود
زیرا که چو دین حال گردد
حال از دو برون نخواهدت بود
گر هست ترا حیات باقی
ایزد در بسته بس که بگشود
ور تاج بقا قضای مبرم
از تارک هستی تو بربود
ز آتش که تو کرده ئی فروزان
بعد از تو به وارثان رسد دود
وارث چو تو در میان نباشی
خواه از تو بخشم و خواه خوشنود
فی الجمله بهر جهت که باشد
آنکس که ربود زر بیاسود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٧
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٨
گفتند که صحبت بزرگان
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۶
نهال باغ وزارت علاء دولت و دین
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٠
وزیر کشور چارم غیاث دولت و دین
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٢