عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨۴
یا رب که میرود سوی اعیان روزگار
آنها که راه فضل فراوان سپرده اند
وز روی عرض خویش غبار نبهر کی
از مکرمت بحیله احسان سترده اند
در عالم وجود بدست سخا وجود
در چشم بخل غوره خذلان فشرده اند
در نرد جود حاتم طی را هزار دست
ده خصل طرح داده و آسان ببرده اند
وز بحر شعر بنده خضروار در جهان
الا زلال چشمه حیوان نخورده اند
گوید که گفت ابن یمین را طریق آنک
او را ز فاضلان خراسان شمرده اند
دلگرمی کرم ز لئیمان نمیرسد
منت خدایرا که کریمان نمرده اند
آنها که راه فضل فراوان سپرده اند
وز روی عرض خویش غبار نبهر کی
از مکرمت بحیله احسان سترده اند
در عالم وجود بدست سخا وجود
در چشم بخل غوره خذلان فشرده اند
در نرد جود حاتم طی را هزار دست
ده خصل طرح داده و آسان ببرده اند
وز بحر شعر بنده خضروار در جهان
الا زلال چشمه حیوان نخورده اند
گوید که گفت ابن یمین را طریق آنک
او را ز فاضلان خراسان شمرده اند
دلگرمی کرم ز لئیمان نمیرسد
منت خدایرا که کریمان نمرده اند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩١
اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند
جز بر سه چیز نیست در آن حالشان نظر
یا بر کمال عزت و یا اکتساب مال
یا بر حصول راحت این نفس خیره سر
خواهی که دسترس بودت بر مراد دل
بشنو بگوش هوش ز من پند معتبر
گر آرزوی عزت جاوید بایدت
بر کن دل از جهان که متاعیست مختصر
وز بهر سیم و زر پی دنیا همی دوی
باری بکوش تا بودت عقل راهبر
پایت مگر بگنج قناعت فرو شود
یا در کفت چو خاک شود بیعیار زر
ور میل خاطرت سوی آسایش دل است
پس جان خود مکن سپر ناوک خطر
زحمت مکش که روزی خلقان مقدرست
آنرا بجهد می نتوان کرد بیشتر
جز بر سه چیز نیست در آن حالشان نظر
یا بر کمال عزت و یا اکتساب مال
یا بر حصول راحت این نفس خیره سر
خواهی که دسترس بودت بر مراد دل
بشنو بگوش هوش ز من پند معتبر
گر آرزوی عزت جاوید بایدت
بر کن دل از جهان که متاعیست مختصر
وز بهر سیم و زر پی دنیا همی دوی
باری بکوش تا بودت عقل راهبر
پایت مگر بگنج قناعت فرو شود
یا در کفت چو خاک شود بیعیار زر
ور میل خاطرت سوی آسایش دل است
پس جان خود مکن سپر ناوک خطر
زحمت مکش که روزی خلقان مقدرست
آنرا بجهد می نتوان کرد بیشتر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٢
ای پسر همنشین اگر خواهی
همنشینی طلب ز خود بهتر
ز آنکه در نفس همدم از همدم
نقش پیدا شود بخیر و بشر
مثل اخکر که با همه گرمی
سرد گردد بوصل خاکستر
ور چه باشد فسرده طبع انگشت
چون بآتش رسد شود اخگر
گر تو خواهی که نیکنام شوی
دور باش از بدان عزیز پدر
وینسخن را که گفت ابن یمین
در صلاح و فساد آن بنگر
گر پسندیده نایدت مشنو
ور پسند آیدت از آن مگذر
همنشینی طلب ز خود بهتر
ز آنکه در نفس همدم از همدم
نقش پیدا شود بخیر و بشر
مثل اخکر که با همه گرمی
سرد گردد بوصل خاکستر
ور چه باشد فسرده طبع انگشت
چون بآتش رسد شود اخگر
گر تو خواهی که نیکنام شوی
دور باش از بدان عزیز پدر
وینسخن را که گفت ابن یمین
در صلاح و فساد آن بنگر
گر پسندیده نایدت مشنو
ور پسند آیدت از آن مگذر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۵
ابن یمین دریغ یساری نیافتست
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۶
ایدل نصیحتم بشنو تا برون بری
گوی مراد از خم چو کان روزگار
خواری مکش ز حرص چو مرغان خانگی
سیمرغ وار قاف قناعت کن اختیار
چون شیر شرزه یکتنه میباش در جهان
مانند گاو چشم بکنجاره پر مدار
شادان مشو ز نیک و ز بد هم غمین مباش
میدار ممکنات جهان جمله در شمار
میدان که بودنی بوجود آید از عدم
تا چرخ را بود زبر این مدر مدار
تخمی که کشته ئی بر آن بدروی بصبر
من بعد هر چه بایدت ایدل برو بکار
گوی مراد از خم چو کان روزگار
خواری مکش ز حرص چو مرغان خانگی
سیمرغ وار قاف قناعت کن اختیار
چون شیر شرزه یکتنه میباش در جهان
مانند گاو چشم بکنجاره پر مدار
شادان مشو ز نیک و ز بد هم غمین مباش
میدار ممکنات جهان جمله در شمار
میدان که بودنی بوجود آید از عدم
تا چرخ را بود زبر این مدر مدار
تخمی که کشته ئی بر آن بدروی بصبر
من بعد هر چه بایدت ایدل برو بکار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٠
شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران
هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه
یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد
کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه
خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم
صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
کرده ئی شعر مرا صد بار تحسین و نشد
یکره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه
طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران
هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه
یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد
کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه
خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم
صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
کرده ئی شعر مرا صد بار تحسین و نشد
یکره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه
طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠١
ایدل ازینجهان دلازار در گذر
وز تنگنای گنبد دوار در گذر
کار جهان نه لایق اهل بصیرتست
فرزانه وار از سر اینکار در گذر
در بحر غم ز حرص چو غواص شوخ چشم
غوطه مخور ز گوهر شهوار در گذر
گر زخم خار از پی گل بایدت کشید
منگر برنگ و بوی وز گلزار در گذر
بر طور همت ار ندهندت جواب خوش
ترک سؤال گیر و ز دیدار در گذر
گر طاق نه رواق زر اندودت آرزوست
زین طاق پا برون نه وزین چار در گذر
دار غرور نیست مقام قرار تو
منصور وار از سر این دار در گذر
با مار بهر مهره کسی دوستی نکرد
بر کن طمع ز مهره و از مار در گذر
چون میتوان بگلشن روحانیون رسید
سعیی نما وزین ره پر خار در گذر
صد بار گفتمت که نئی مرد اینمقام
چون صدق من یقینت شد این بار در گذر
ابن یمین نشیمن قدس است جای تو
ز این آشیان چو جعفر طیار در گذر
ایخداوندا رسیدت دختری دل شاد دار
ای بسا دختر که باشد در هنر چون صد پسر
ماده گر خوانند خورشید فلک را عیب نیست
ور زحل را نر نویسندان نباشد از هنر
وز تنگنای گنبد دوار در گذر
کار جهان نه لایق اهل بصیرتست
فرزانه وار از سر اینکار در گذر
در بحر غم ز حرص چو غواص شوخ چشم
غوطه مخور ز گوهر شهوار در گذر
گر زخم خار از پی گل بایدت کشید
منگر برنگ و بوی وز گلزار در گذر
بر طور همت ار ندهندت جواب خوش
ترک سؤال گیر و ز دیدار در گذر
گر طاق نه رواق زر اندودت آرزوست
زین طاق پا برون نه وزین چار در گذر
دار غرور نیست مقام قرار تو
منصور وار از سر این دار در گذر
با مار بهر مهره کسی دوستی نکرد
بر کن طمع ز مهره و از مار در گذر
چون میتوان بگلشن روحانیون رسید
سعیی نما وزین ره پر خار در گذر
صد بار گفتمت که نئی مرد اینمقام
چون صدق من یقینت شد این بار در گذر
ابن یمین نشیمن قدس است جای تو
ز این آشیان چو جعفر طیار در گذر
ایخداوندا رسیدت دختری دل شاد دار
ای بسا دختر که باشد در هنر چون صد پسر
ماده گر خوانند خورشید فلک را عیب نیست
ور زحل را نر نویسندان نباشد از هنر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠۴
با عطارد گفتم آخر با تو دارم نسبتی
چند بد مهری کنی به زین غم کارم بخور
گفت کای ابن یمین گر قدرتی بودی مرا
کی بدینسان گشتمی گشتمی گرد جهان آسیمه سر
اکثر اوقات باشد درو بال و احتراق
بر سر تیرم همیدارد فلک زیر و زبر
رونق کارت ز دستم بر نیمآید ولیک
خواهمت گفت از سر اشفاق پندی معتبر
از کریمان چون جهان خالی همی بینی مکن
بعد از این عمر گرامی در سر بوک و مگر
در جگر خوردن بسر بر عمر و بهر یک دو نان
در پی دو نان مپوی و آبروی خود مبر
هر که میخواهد که باشد از هنر با آبروی
سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار
سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار
بر چسان هنگام ضربت میکند پیدا گهر
از کدورات حوادث چونکه ماند با صفا
آبروی کوه باشد چشمه ساران هنر
چند بد مهری کنی به زین غم کارم بخور
گفت کای ابن یمین گر قدرتی بودی مرا
کی بدینسان گشتمی گشتمی گرد جهان آسیمه سر
اکثر اوقات باشد درو بال و احتراق
بر سر تیرم همیدارد فلک زیر و زبر
رونق کارت ز دستم بر نیمآید ولیک
خواهمت گفت از سر اشفاق پندی معتبر
از کریمان چون جهان خالی همی بینی مکن
بعد از این عمر گرامی در سر بوک و مگر
در جگر خوردن بسر بر عمر و بهر یک دو نان
در پی دو نان مپوی و آبروی خود مبر
هر که میخواهد که باشد از هنر با آبروی
سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار
سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار
بر چسان هنگام ضربت میکند پیدا گهر
از کدورات حوادث چونکه ماند با صفا
آبروی کوه باشد چشمه ساران هنر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٧
بتجرید در شهر من شهره ام
چه گفتم خود از من بود شهره شهر
چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر
نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر
پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر
اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر
چه گفتم خود از من بود شهره شهر
چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر
نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر
پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر
اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر