عبارات مورد جستجو در ۱۵۷۴ گوهر پیدا شد:
امام خمینی : رباعیات
همراز
آن شب که همه میکده ها باز شوند
یارانِ خرابات هم آواز شوند
فارغ ز رقیب، در کنارِ محبوب
طومار فراق بسته، همراز شوند
امام خمینی : مسمط
حدیث دل
بر سر کوی تو ای می زده، دیوانه شدم
عقل را راندم و وابسته ی میخانه شدم
دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم
به هوای شکن گیسوی تو شانه شدم
درد دل را به که گویم که دوایی بدهد
من که درویشم، میخانه بود منزل من
دوستیّ رُخش آمیخته اندر گِل من
از همه مُلک جهان، میکده شد حاصل من
حق سرافکنده شود در قِبَل باطل من
کاش میخانه به این تشنه صفایی بدهد
مژده ای ساکن بتخانه که پیروز تویی
یارِ آتشکده مستِ جهانسوز تویی
خادم صومعه فتنه برافروز تویی
واقفِ سرّ صنمخانه مرموز تویی
شاید آن شاه، نوایی به گدایی بدهد
س و سرّی است مرا با صنم باده فروش
گفت و گویی است که نایش برسد بر دل گوش
پیر صاحبدل ما گفت: ازین رمز، خموش !
هر دو عالم نکشد ب-ار امانت بر دوش
دست‏تقدیر به میخواره نوایی بدهد
ای گل باغ وفا، درد مرا درمان کن
جرعه ای ریز و مرا بنده نافرمان کن
راز میخوارگی‏ام از همه کس پنهان کن
گوشه چشم به حال من بی‏سامان کن
باشد آن شاهد دلدار سرایی بدهد
یادگاری که در آن منزل درویشان است
درد عشاق قلندر به همین درمان است
طایر قدس بر این منزلِ دل، دربان است
حضرت روحِ قُدُس منتظر فرمان است
تا که درویش خرابات صلایی بدهد
پرده برداشت ز اسرار ازل، پیر مغان
باز شد در برِ رندان، گره فاشِ نهان
راز هستی بگشود از کرم درویشان
غم فرو ریخت ز دامان بلند ایشان
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهد
ساغر از دست من افتاد، دوایی برسان
راه پیدا نکنم، راهنمایی برسان
گر وفایی نبود در تو، جفایی برسان
از من غمزده ب-ر پیر، ندایی برسان
که به این می زده در میکده جایی بدهد
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
نوش باد
فروغ روی تو در جام میْ فتاد، امشب
ز آفتاب شنیدیم نوش باد امشب
می و چغانه و روی نگار طَرْفِ چمن
خدای هر چه از او خواستیم، داد امشب
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
باده
ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
افطار به می کرد برم، پیر خرابات
گفتم که تو را روزه به برگ و ثمر افتاد
با باده وضو گیر که در مذهب رندان
در حضرت حق، این عملت بارور افتاد
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
تک بیت
بسترم بر در میخانه فکن تا ساقی
ساغری آرد و دردم همه درمان سازد
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۲۶
فتادهایم ز غم روزگار درگرداب
بیار ساقی گلچهره کشتی می ناب
شراب ناب بیاب و بتاب روز جهان
که هست نزد خردمند این جهان چو سراب
اگرنه کار فلک کجروی است داده چرا
بدیده هر شبه بیدار وی به بختم خواب
بجز طراوت رویت ندیدهام در گل
بجز حدیث تو نشنیدهام ز چنگ و رباب
ز بیم غیر بسویش نمیتوان نگریست
ز دیده اشک فشانم که بینمش در آب
نه عیب او است رقیبش ببین که در قرآن
قرین آیهٔ رحمت بود و عید عذاب
بیا بگو که جز اسرار زان لب میگون
که از مشاهده باده بوده مست و خراب
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۶۳
ساقی قدحی در ده تقریب و تعلل چیست
ایام بهار آمد بی باده نشاید زیست
در فصل گل سوری رایج شد می هر چند
این جنس بود ممتاز مخصوص بفصلی نیست
مستند ز لعل او کل خاصه بنی آدم
از جام شهود آنکس کو بهره ندارد کیست
نی رجعت و نی تکرار هم رجعت و هم تکرار
بسیار بود صورت لیکن همه یک معنی است
خود عاشق وخودمعشوق ازروز نخستین است
حسن ازلی اسرار از عشق تو مستغنی است
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۲۷
دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم
کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم
بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم
مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل
مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم
بخود چو خویش بگویم توئی ز خویش مرادم
اگرچه خویش پرستم ولی زخویش برستم
نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش اسرار
از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۳۷
صبحگاهان بسوی خانهٔ خمّار شدم
سرکشیدم دو سه پیمانه و از کار شدم
نور آن مهر زهر ذره نمودارم شد
که اناالحق شنوا از در و دیوار شدم
چنگ در دامن دلدار زدم دوش بخواب
بود دستم بدل خویش که بیدار شدم
آب هر روی جمیلی و جمالش نم و یم
عکس او بود هر آنی که بدویار شدم
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیّاد ازل بود گرفتار شدم
شیشهٔ باده بده تا شکنم شیشه نام
بیخودم کن که ملول از سرودستار شدم
سالها بود که اسرار بمارخ ننمود
شکرللّه که دگر محرم اسرار شدم
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 12
از یک خروش یا رب شب زنده‌دارها
حاجت روا شدند هزاران هزارها
یک آه سرد سوخته جانی سحر زند
در خرمن وجود جهانی شرارها
آری دعای نیمه‌شب دلشکستگان
باشد کلید قفل مهمات کارها
مینای می ز بند غمت می‌دهد نجات
هان ای حکیم گفتمت این نکته بارها
آب و هوای میکده از بس که سالم است
بنشسته پای هر خم آن میگسارها
طاق و رواق میکده هرگز تهی مباد
از های و هوی عربده باده‌خوارها
پیغام دوست می‌رسدم هر زمان به گوش
از نغمه‌های زیر و بم چنگ و تارها
ساقی به یک کرشمه مستانه در ازل
بربود عقل و دین و دل هوشیارها
وحدت به تیر غمزه و شمشیر ناز شد
بی جرم کشته بر سر کوی نگارها
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 14
ز دست عقل به رنجم بیار جام شراب
بنای عقل مگر گردد از شراب خراب
برو به کوی خرابات و می‌پرستی کن
که این کلید نجات است و آن طریق صواب
لطیفه‌های نهانی رسد به گوش دلم
ز صوت بربط و آهنگ چنگ و بانگ رباب
به یک تجلی حسن ازل ز بحر وجود
شد آشکار هزاران هزار شکل حباب
جهان و هرچه در او هست پیش اهل نظر
نظیر خواب و خیال است عکس ظل تراب
عجب مدار که شب تا به صبح بیدارم
عجب بود که در آید به چشم عاشق خواب
قرار و صبر ز عاشق مجو که نتواند
به حکم عقل محال است جمع آتش و آب
بیا و این من و ما را تو از میان بردار
که غیر این من و ما نیست در میانه حجاب
نبوده بی می و معشوق سال‌ها وحدت
به دور لاله و گل روزگار عهد شباب
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 52
از آن می شفقی رنگ یک دو جامم ده
دمی خلاصی از این قید ننگ و نامم ده
دوام دور فلک بین و بی‌وفایی عمر
بیا و یک دو سه دوری علی الدوامم ده
ز دور صبح ازل تا دوام شام ابد
علی الدوام شب و روز و صبح و شامم ده
از آن می‌ای که کسب کند ماه و مهر نور از او
به روز روشن و هم در شب ظلامم ده
اگرچه از نگه چشم مست مخمورت
مدام مست و خرابم تو هم مدامم ده
نه بیم از عسس و نی ز شحنه‌ام خوف است
بیار باده و در بزم خاص و عامم ده
اگرچه باده حرام است و مال وقف حلال
من این حلال نخواهم از آن حرامم ده
من خراب کجا و نماز و روزه کجا
سحر صراحی می در مه صیامم ده
ز داغ دل دگر از عشق غم فزایم کن
ز درد سر دگر از عقل ناتمامم ده
شب است و وجه میم نیست لطفی کن
به رسم نذر و تصدق چو نیست وامم ده
ایرج میرزا : غزل ها
غزل شمارۀ ۱۰
به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز
شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی
وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:
«که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»
شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز
شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز
شبی بُوَد که بتابید اندرو ماهی
که آفتاب نیارد شدن به او انباز
شبی است فرّخ و شهزاده نصرت الدّولهُ
نموده جشنی از عزّت و جلال جهاز
چگونه جشنی مانندِ جَنَّتِ موعود
ز چار جانب بگشوده بابِ نعمت و ناز
به وجد اندر هر سوی گلرخانِ چکل
به رقص اندر هرجای مهوشانِ طَراز
همه درخشد مانند نارِ ذاتِ وَقود
شرابِ گلگون اندر به سیمگون بِگماز
ز هر طرف شنوی نغمه های رود و سرود
به هر کجا نگری گونه های ساز و نواز
ز چرخ گوید ناهید از پی تبریک
خجسته بادا میلادِ شاهِ بنده نواز
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۳
دست حافظ به در از جامۀ خواب
هشته در دست یکی جام شراب