عبارات مورد جستجو در ۱۷۴۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۶
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
سر آشفته بختم تا به کی بر خویشتن خندد
چو غنچه کاش این سر در گریبان کفن خندد
تو گر صیاد خونریزی من آن صید گرفتارم
که چون بسمل شوم هر قطره خونم به من خندد
چو از مهر و وفایت قصه آغازم زبان گرید
چو از صبر و شکیب خویشتن لافم سخن خندد
ذخیرهست آسمان را خندههای خرمی بر لب
که تا روزی به کام خویشتن در مرگ من خندد
چه ابر تیرهبختم من فصیحی کاندرین گلشن
چو من خندم چمن گرید چو من گریم چمن خندد
چو غنچه کاش این سر در گریبان کفن خندد
تو گر صیاد خونریزی من آن صید گرفتارم
که چون بسمل شوم هر قطره خونم به من خندد
چو از مهر و وفایت قصه آغازم زبان گرید
چو از صبر و شکیب خویشتن لافم سخن خندد
ذخیرهست آسمان را خندههای خرمی بر لب
که تا روزی به کام خویشتن در مرگ من خندد
چه ابر تیرهبختم من فصیحی کاندرین گلشن
چو من خندم چمن گرید چو من گریم چمن خندد
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۴ - در مذمت کوفته
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - در عذر خواهی
نتیجه خلف دهر میرزا قاسم
زهی به ذات تو زیبنده نغز کرداری
در آن دیار که خلقت صلای مرهم زد
به خون طپد دل رنجش ز زخم پیکاری
شراب ناب وفا جوشد از دلت به مثل
به دست قهرش اگر ز امتحان بیفشاری
همان شراب کز آن آسمان کینهفروش
به مهربانی سازد بدل ستمگاری
مهین برادر خلق خوشست خوی تو لیک
مراست خویی فرزند خاطرآزاری
شنیدم آینهات را به دست زنگ سپرد
زبان هرزهدارایم به هرزه گفتاری
محبت من و تو خانهزاد یک صدفند
نه هر صدف صدف لجه وفاداری
روا مدار که این آبدار گوهرها
شکسته گردد ز آسیب سنگ قهاری
قسم به قاسم ارزاق و رازق دادار
که ختم گشته بر او رازقی و داداری
به عزت تو که در بارگاه رد و قبول
عزیز مصر وفا گشته از نکوکاری
به عقل لاشه مزاجم که در عروج ونزول
بالی جهل فتد با همه سبکباری
که هر چه رفت مرا بر زبان ز جوش درون
تو آش چو حرف طلب ناشنیده انگاری
میانه من وتو خود برادری ازلیست
خلاف حکم ازل گر کنی تو مختاری
به غایتیست میان و من و تو یکرنگی
که هم تو خود گنه آمرز وهم گنهکاری
من از خجالت موج سراب عذر شدم
تو ابر لطفی وقت است اگر همیباری
هزار جرم به یک عفوت ار کرم سنجد
هنوز کفه عفوت کند گرانباری
تراست دوست به حدی که از هزار فزونست
که از هزار یکی را تو دوست بشماری
ولی به کعبه انصاف میدهم قسمت
که در خلوص عقیدت یکی چو من داری؟
همیشه تا که بود رسم عذر بعد گناه
به کام خلق تو بادا جهان غفاری
زهی به ذات تو زیبنده نغز کرداری
در آن دیار که خلقت صلای مرهم زد
به خون طپد دل رنجش ز زخم پیکاری
شراب ناب وفا جوشد از دلت به مثل
به دست قهرش اگر ز امتحان بیفشاری
همان شراب کز آن آسمان کینهفروش
به مهربانی سازد بدل ستمگاری
مهین برادر خلق خوشست خوی تو لیک
مراست خویی فرزند خاطرآزاری
شنیدم آینهات را به دست زنگ سپرد
زبان هرزهدارایم به هرزه گفتاری
محبت من و تو خانهزاد یک صدفند
نه هر صدف صدف لجه وفاداری
روا مدار که این آبدار گوهرها
شکسته گردد ز آسیب سنگ قهاری
قسم به قاسم ارزاق و رازق دادار
که ختم گشته بر او رازقی و داداری
به عزت تو که در بارگاه رد و قبول
عزیز مصر وفا گشته از نکوکاری
به عقل لاشه مزاجم که در عروج ونزول
بالی جهل فتد با همه سبکباری
که هر چه رفت مرا بر زبان ز جوش درون
تو آش چو حرف طلب ناشنیده انگاری
میانه من وتو خود برادری ازلیست
خلاف حکم ازل گر کنی تو مختاری
به غایتیست میان و من و تو یکرنگی
که هم تو خود گنه آمرز وهم گنهکاری
من از خجالت موج سراب عذر شدم
تو ابر لطفی وقت است اگر همیباری
هزار جرم به یک عفوت ار کرم سنجد
هنوز کفه عفوت کند گرانباری
تراست دوست به حدی که از هزار فزونست
که از هزار یکی را تو دوست بشماری
ولی به کعبه انصاف میدهم قسمت
که در خلوص عقیدت یکی چو من داری؟
همیشه تا که بود رسم عذر بعد گناه
به کام خلق تو بادا جهان غفاری
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۵
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۳ - حجهالحق
صوفی محمد هروی : ده نامه
بخش ۲۳ - رفتن خادمه از بر عاشق
خادمه بگشاد زبان پیش یار
کرد عیان قصه آن دلفگار
زاری او را به مناجات گفت
آنچه طلب کرد به حاجات گفت
سوخت دلم گفت ز درد دلش
قصه پیش آمده بس مشکلش
سر مکش از بهر خدا زان فقیر
این سخن از خادم خود در پذیر
گفت ایا خادمه مهربان
راست بگو من چه کنم این زمان
گرچه برو زار بباید گریست
از من ایا خادمه تقصیر چیست
از تو شنودم بنمودی جمال
نیست ورا ذره تاب وصال
من چه کنم خادمه، دیگر خموش
هر چه شنودی و بدیدی بپوش
هست مرا ترس رقیب این زمان
گر بمرد گو بمر آن نوجوان
کرد عیان قصه آن دلفگار
زاری او را به مناجات گفت
آنچه طلب کرد به حاجات گفت
سوخت دلم گفت ز درد دلش
قصه پیش آمده بس مشکلش
سر مکش از بهر خدا زان فقیر
این سخن از خادم خود در پذیر
گفت ایا خادمه مهربان
راست بگو من چه کنم این زمان
گرچه برو زار بباید گریست
از من ایا خادمه تقصیر چیست
از تو شنودم بنمودی جمال
نیست ورا ذره تاب وصال
من چه کنم خادمه، دیگر خموش
هر چه شنودی و بدیدی بپوش
هست مرا ترس رقیب این زمان
گر بمرد گو بمر آن نوجوان
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۱۵ - بالش زر
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۳۳ - غم زمانه
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۳۴ - عاشق
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۶۵ - حسد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
معدوم گشت انصاف منسوخ شد مروت
مرفوع شد عدالت مقهور شد فتوت
قانون صلح شد لاش آئین جنگ شد فاش
متروک شد ابوت مخذول شد اخوت
رستم ز عشق گردید بیچاره تر ز گرگین
دست قضا ببندد بازوی پر ز قوت
ای پیک صبح بر خلق آیات صلح برخوان
هی هی از این رسالت به به از این نبوت
از آسمان مسیحا شد بر زمین ممسک
ای روح قدس بگشا بر او در ابوت
«حاجب » به خلق بنما رسم و ره محبت
هم عادت عدالت هم معنی مروت
مرفوع شد عدالت مقهور شد فتوت
قانون صلح شد لاش آئین جنگ شد فاش
متروک شد ابوت مخذول شد اخوت
رستم ز عشق گردید بیچاره تر ز گرگین
دست قضا ببندد بازوی پر ز قوت
ای پیک صبح بر خلق آیات صلح برخوان
هی هی از این رسالت به به از این نبوت
از آسمان مسیحا شد بر زمین ممسک
ای روح قدس بگشا بر او در ابوت
«حاجب » به خلق بنما رسم و ره محبت
هم عادت عدالت هم معنی مروت