عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
همام تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
برای دیدن رویت خوش است بینایی
ز بهر نام تو آید به کار گویایی
نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز
بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی
ز حسن روی تو رضوان امید می دارد
که روز حشر مگر روضه را بیارایی
چو در بهشت روی مینگر در آب حیات
ببین مشاهده خویش تا بیاسایی
زحسن یوسف اگر دست پاره می کردند
که را بود حرکت کر تو روی بنمایی
خیال روی تو از پیش دیده خالی نیست
تو نیز بی خبری زان که همره مایی
درین حدیث من از غیرتت همی ترسم
که در گشادن رازم عتاب فرمایی
میسترت نشود ای همام در مستی
که احتراز نمایی و راز نگشایی
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴
از دردسر زلف تو پریشانی ها
خوی لب لعلت شکر افشانی ها
در باغ رخت که نزهت چشم من است
شفتالوهاست لیتنی جانیها
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب
در جایگهی خوشی مکن جنگ و عتاب
وی دیده که تشنه ای بران در خوشاب
گر تشنه ای از بهر چه می ریزی آب
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸
عشق تو که در دل آتش تیز افروخت
دانم که به شمع سوختن او آموخت
بروی تو شمع همچو من عاشق شد
ناگه نفسی سرد زد و دستت سوخت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹
ای چشم تو را چو من جهانی مست
در پای تو افتاده چو گیسوی تو پست
لعل لب تو ببرد آب یاقوت
دندان خوشت قیمت گوهر بشکست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
دوشش دیدم زلف بشولیده و مست
می آمد و دسته ای گل سرخ به دست
چون دید مرا گفت رخ زیبایم
دیدی که چگونه رونق گل بشکست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
ای آنکه لبت آب حیات طرب است
روی تو چو باده خرمی را سبب است
جان از لب یار می ستاند لب تو
این کاب حیات جان ستاند عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
در آرزوی تو شمع را جان به لب است
زان مرده و سوخته ی چو من روز و شب است
ای شمع رخ تو را دو صد پروانه
پروانه منم دست تو سوزد عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
میلت به من ای یار موافق عجب است
مهرت به من ای نگار صادق عجب است
عاشق دیدی در انتظار معشوق
معشوق در انتظار عاشق عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ای زلف به تاب دوست تاب تو که راست
وی لعل خوشش برگ عتاب توکه راست
ای چشمش اگر سوال جان خواهی کرد
جز دادن جان دگر جواب تو که راست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
ای باد مراغه حال خویشان خون است
وان یار مرا زلف پریشان چون است
خون گشت دلم ز درد نادیدنشان
گویی دل نازنین ایشان چون است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست
کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست
دست دگری شکافت ای شانه سرت
تو زلف نگار من چه پیچی در دست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ای جام لب نگار می دار به دست
با او چو خوش آورید این کار به دست
بادا زلب یار قدح مالامال
کاورد به خون دل لب یار به دست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست
وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست
آن چشمه که حوض کوثرش می خوانند
گرهست دهان توست ورنی خود نیست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
چون خسته شد از منج لب شیرینت
خونین شد ازین غم دل صد مسکینت
بازا عسل به لب چو بشکستی منج
زد نیش ز رشک بر لب نوشینت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
ای آب لطافت و طرب در جویت
جان زنده کند نسیم کارد بویت
ز انگشت نمای عاشقان در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
بزم از رخت امشب آفتابی دارد
چشم تو به هر گوشه خرابی دارد
لیکن ز لب تو کس نمی یابد کام
جز جام که پیش لبت آبی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
زلفش سر کبر و سرفرازی دارد
زان کشتن عاشقان به بازی دارد
ای دل تو چه می شوی چنین در کارش
کار سر زلف او درازی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
زلفت که ز ماه تکیه گاهی دارد
انصاف که خوش منصب و جاهی دارد
بربود دلم چه یارمش گفت که او
چون عارض تو پشت و پناهی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد
خون نیست ولی با تو بگویم چون شد
در دیده من خیال رخسار تو بود
اشکم چو گذر کرد برو گلگون شد