عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٠
فرزند خواجه در هنر از خواجه کمترست
گر چه بشکل و صورت و هیئت بسان اوست
منگر بدانکه این پدرست آن پسر و لیک
بس مغز کز بدی نرسد در بهای پوست
خاقانی بلند سخن خود مثال این
گفتست نکته ئی بشنو ز انکه بس نکوست
گیرم که مار چو به کند تن بشکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵١
لطفی کن وز سگ صفتان آرزو ببر
کاندر نهاد گرگ شبانی میش نیست
هر جا که صیت مکرمت آنجا قویترست
آواز طبل و حسرت روباه بیش نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٧
لاله را گفتم ای پری پیکر
صورتت خوب و سیرتت نیکوست
بازگو این سیه دلی از چیست
مگرت زحمتی رسید از دوست
گفت نی نی که زر ندارم زر
زر که اسباب کامرانی از اوست
غنچه را بین که خرده ئی دارد
می نگنجد ز شادی اندر پوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٠
هر یکی از شهان بوقت شکار
صید دیگر کند بقوت بخت
شاه یحیی چو عزم صید کند
شهریاران رباید از سر تخت
باد پاینده تا جهان گیرد
بمساعی بخت و بازوی سخت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣۴
اول نظرم کامد بر دنبه لرزانش
گفتم که ازو هرگز یک موی کجا روید
چون پشم دمید از وی گفتم که چه شد گفتا
هر جا که رود آبی ناچار گیا روید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵٩
چو دولت خواهد آمد بنده ایرا
همه بیگانگانش خویش گردند
چو برگردید روز نیکبختی
در و دیوار با او نیش گردند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨١
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
خشم بر گوشه چغانه کند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۵
شهریار جهان طغایتمور
شاه سیارگان غلام تو باد
جام گیتی نما که خورشید است
دور او تا ابد بکام تو باد
هست بزم تو رشک خلد برین
حور عین ساقی مدام تو باد
تا بمانی خضر صفت جاوید
آبحیوان شراب جام تو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٩
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣١
گروهی جوانان نوخاسته
در کینه کهنه ئی میزنند
چو یأجوج در سد اسکندری
بدستان بسد رخنه ئی میزنند
بر انشأ چون من مسیحا دمی
ز کون خری طعنه ئی میزنند
همانه نیند آگه از بس غرور
که پا بر سر دشنه ئی میزنند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٣
هر بلا کز قضای بد باشد
ببزرگان روزگار رسد
می نبینی که صرصر ار بورزد
چون بر اطراف جویبار رسد
سروهای کهن ز جا بکند
کی ازو سبزه را غبار رسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٠
شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران
هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه
یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد
کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه
خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم
صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
کرده ئی شعر مرا صد بار تحسین و نشد
یکره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه
طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣١
شنیدم که عیسی علیه السلام
تضرع کنان گفت کای کردگار
جمال جهان فریبنده را
چنانک آفریدی بچشمم در آر
برین آرزو چند گاهی گذشت
همی کرد روزی بدشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دید
نه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی که تو کیستی
چنین دور مانده ز یار و دیار
چنین داد پاسخ که من آن زنم
که بردی مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش
مرا گفت با صحبت زن چکار
بپوزش در آمد زن آنگاه گفت
جهانست نام من ای نامدار
مسیحا بدو گفت بنمای روی
که تا بر چه دلها ترا شد شکار
بزد دست و برقع ز رخ بر فکند
برو کرد راز نهان آشکار
یکی گنده پیری سیه روی دید
ملوث بصد گونه عیب و عوار
بخون غرقه گشتست یکدست او
دگر دست کرده بحنا نگار
مسیحش بپرسید کین حال چیست
بگو با من ای قحبه نابکار
چنین گفت کین لحظه یک شوی را
بدین دست کشتم بزاری زار
دگر دست حنا از آن بسته ام
که شوئی دگر شد مرا خواستگار
چو بردارم این را بقهر از میان
بلطف آن دگر گیردم در کنار
شگفت آنکه با اینهمه شوهران
هنوزم بکارت بود بر قرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت
که ای زشت رو قحبه خاکسار
چگونه بکارت نشد زایلت
چو داری فزون شوهران از هزار
بپاسخ چنین گفت آن گنده پیر
که ای زبده و قدوه روزگار
گروهی که کردند رغبت بمن
از ایشان ندیدم یکی مرد کار
کسانی که بودند مردان مرد
نگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم چنین است با شوهران
اگر بکر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مرین قصه را
همی دار ز ابن یمین یادگار
ز مردیت هیچ ار نصیبی بود
بدین قحبه رغبت مکن زینهار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴۵
فلک سرگشته کرد ابن یمین را
فکندش در ره ایوار و شبگیر
وگر نه او که و شبگیر و ایوار
ضعیفی ناتوانی مرد کی پیر
سفر کردن نه کار اوست چون او
گرفت اکنون بسان کودکان شیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٢
دشمن خورد را حقیر مدار
خواه بیگانه باش و خواهی خویش
زانکه چون آفتاب مشهورست
آنچه گفتند زیرکان زین پیش
که ز رمح بلند قد ناید
آنچه سوزن کند به خوردی خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٣
دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو
زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش
گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است
کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش
سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم
تا عطارد آورد خورشید را در عقد خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٧
من از فروتر خویش ار همی کشم رنجی
عجب مدار که خواهم برینت داد وقوف
نه آفتاب فلک نور بخش ماه بود
همیشه ماه رساند به آفتاب کسوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٧
ز دیوانه ئی کرد روزی سؤال
سلیمان مرسل علیه السلام
که چون بینی این سلطنت کز پدر
مرا ماند با اینهمه احتشام
چه خوش گفت دیوانه او را جواب
که چون نیست این سلطنت مستدام
پدر مدتی آهن سرد کوفت
تو در باد پیمودنی صبح و شام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٨
منم ابن یمین که مرکب نطق
چون بقصد کسی برانگیزم
بزبان چو آب و آتش خویش
آتش از آب کوثر انگیزم
داورانرا برآورم بر داو
وز سر داو داور انگیزم
چون زند موج بحر طبعم ازو
بصدف در و گوهر انگیزم
وز برای غذای طوطی جان
از نی خامه شکر انگیزم
گربدی بینم از کس ار نیکی
زودش از طبع کیفر انگیزم
وز پی شهسوار هر صیتی
مرکب از باد صرصر انگیزم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶١
بچنگ شیر تن خویش را رها کردن
ز مار و افعی در بادیه عصا کردن
شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم
ز تف تیره و آب سیه غذا کردن
بنوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخ
میان خون دل خویشتن شنا کردن
کشیدن همه آسانترست بر عاقل
از آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن