عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٠
شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران
هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه
یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد
کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه
خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم
صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
کرده ئی شعر مرا صد بار تحسین و نشد
یکره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه
طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران
هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه
یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد
کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه
خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم
صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
کرده ئی شعر مرا صد بار تحسین و نشد
یکره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه
طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣١
شنیدم که عیسی علیه السلام
تضرع کنان گفت کای کردگار
جمال جهان فریبنده را
چنانک آفریدی بچشمم در آر
برین آرزو چند گاهی گذشت
همی کرد روزی بدشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دید
نه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی که تو کیستی
چنین دور مانده ز یار و دیار
چنین داد پاسخ که من آن زنم
که بردی مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش
مرا گفت با صحبت زن چکار
بپوزش در آمد زن آنگاه گفت
جهانست نام من ای نامدار
مسیحا بدو گفت بنمای روی
که تا بر چه دلها ترا شد شکار
بزد دست و برقع ز رخ بر فکند
برو کرد راز نهان آشکار
یکی گنده پیری سیه روی دید
ملوث بصد گونه عیب و عوار
بخون غرقه گشتست یکدست او
دگر دست کرده بحنا نگار
مسیحش بپرسید کین حال چیست
بگو با من ای قحبه نابکار
چنین گفت کین لحظه یک شوی را
بدین دست کشتم بزاری زار
دگر دست حنا از آن بسته ام
که شوئی دگر شد مرا خواستگار
چو بردارم این را بقهر از میان
بلطف آن دگر گیردم در کنار
شگفت آنکه با اینهمه شوهران
هنوزم بکارت بود بر قرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت
که ای زشت رو قحبه خاکسار
چگونه بکارت نشد زایلت
چو داری فزون شوهران از هزار
بپاسخ چنین گفت آن گنده پیر
که ای زبده و قدوه روزگار
گروهی که کردند رغبت بمن
از ایشان ندیدم یکی مرد کار
کسانی که بودند مردان مرد
نگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم چنین است با شوهران
اگر بکر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مرین قصه را
همی دار ز ابن یمین یادگار
ز مردیت هیچ ار نصیبی بود
بدین قحبه رغبت مکن زینهار
تضرع کنان گفت کای کردگار
جمال جهان فریبنده را
چنانک آفریدی بچشمم در آر
برین آرزو چند گاهی گذشت
همی کرد روزی بدشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دید
نه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی که تو کیستی
چنین دور مانده ز یار و دیار
چنین داد پاسخ که من آن زنم
که بردی مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش
مرا گفت با صحبت زن چکار
بپوزش در آمد زن آنگاه گفت
جهانست نام من ای نامدار
مسیحا بدو گفت بنمای روی
که تا بر چه دلها ترا شد شکار
بزد دست و برقع ز رخ بر فکند
برو کرد راز نهان آشکار
یکی گنده پیری سیه روی دید
ملوث بصد گونه عیب و عوار
بخون غرقه گشتست یکدست او
دگر دست کرده بحنا نگار
مسیحش بپرسید کین حال چیست
بگو با من ای قحبه نابکار
چنین گفت کین لحظه یک شوی را
بدین دست کشتم بزاری زار
دگر دست حنا از آن بسته ام
که شوئی دگر شد مرا خواستگار
چو بردارم این را بقهر از میان
بلطف آن دگر گیردم در کنار
شگفت آنکه با اینهمه شوهران
هنوزم بکارت بود بر قرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت
که ای زشت رو قحبه خاکسار
چگونه بکارت نشد زایلت
چو داری فزون شوهران از هزار
بپاسخ چنین گفت آن گنده پیر
که ای زبده و قدوه روزگار
گروهی که کردند رغبت بمن
از ایشان ندیدم یکی مرد کار
کسانی که بودند مردان مرد
نگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم چنین است با شوهران
اگر بکر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مرین قصه را
همی دار ز ابن یمین یادگار
ز مردیت هیچ ار نصیبی بود
بدین قحبه رغبت مکن زینهار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٨
منم ابن یمین که مرکب نطق
چون بقصد کسی برانگیزم
بزبان چو آب و آتش خویش
آتش از آب کوثر انگیزم
داورانرا برآورم بر داو
وز سر داو داور انگیزم
چون زند موج بحر طبعم ازو
بصدف در و گوهر انگیزم
وز برای غذای طوطی جان
از نی خامه شکر انگیزم
گربدی بینم از کس ار نیکی
زودش از طبع کیفر انگیزم
وز پی شهسوار هر صیتی
مرکب از باد صرصر انگیزم
چون بقصد کسی برانگیزم
بزبان چو آب و آتش خویش
آتش از آب کوثر انگیزم
داورانرا برآورم بر داو
وز سر داو داور انگیزم
چون زند موج بحر طبعم ازو
بصدف در و گوهر انگیزم
وز برای غذای طوطی جان
از نی خامه شکر انگیزم
گربدی بینم از کس ار نیکی
زودش از طبع کیفر انگیزم
وز پی شهسوار هر صیتی
مرکب از باد صرصر انگیزم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶١