عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢۵
زدم از کتم عدم خیمه بصحرای وجود
وز جمادی به نباتی سفری کردم و رفت
بعد ازینم کشش طبع بحیوانی بود
چون رسیدم بوی از وی گذری کردم و رفت
با ملایک پس از آن صومعه قدسی را
گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت
بعد از آن در صدف سینه ایشان بصفا
فطرت هستی خود را گهری کردم و رفت
بعد از آن ره سوی او بردم و چون ابن یمین
در امان گشتم و ترک دگری کردم و رفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴۶
گردش گردون دون آزاده ها را خسته کرد
کو دل ازاده ئی کز دست او مجروح نیست
در عنا تا کی توان بودن بامید بهی
گر کسی را صبر ایوبست عمر نوح نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٨
کسی گفت عزت بمال اندرست
که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه
که بی مال سلطان بی لشکرست
تهیدست با هیبت و نام نیک
زن زشتروئی که بیچادرست
بدان مرغ ماند که بر شخص او
پرو پوش بسیار و بس لاغرست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد
بجاهست اگر آدمی سرورست
بذلت بود مرد مجهول نام
وگر خود ز مال آستانش زرست
خردمند را جاه باید نه مال
وگر مال خواهی بجاه اندرست
وگر راست خواهی ز سعدی شنو
قناعت ازین هر دو نیکوترست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵۵
گر جهانی ز دست تو برود
مخور اندوه آن که چیزی نیست
عالمی نیز ار بدست افتد
هم مشو شادمان که چیزی نیست
بدو نیک جهان چو برگذر است
در گذر از جهان که چیزی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵۶
گر آسیای چرخ ترا آرد میکند
باید که همچو قطب نمائی در آن ثبات
روزی دو گر شود ایام بد کنش
هم عاقبت نکو شود ار باشدت حیات
تا زنده ئی مدار ز احداث دهر باک
بیرون ز مرگ سهل بود جمله حادثات
گر نوازد فلکت غره مباش از پی آن
کش صعودی نبود کونه هبوطی ز پی است
ور بلندی دهدت بخت بدان نیز مناز
کارتفاعی نبود کش نه سقوطی ز پی است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٨
ما بدوری فتاده ایم کنون
که عجائب درو فراوانست
زان عجائب یکی بخواهم گفت
که نمودار اکثر انست
بسلامت نمیزید اکنون
جز کسی کو مطیع فرمانست
من ندارم منازعت با کس
بر من این مشکلات آسانست
هر که با زنده از پی مرده
میکند جنگ سخت نادانست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٩
مرد آزاده در میان گروه
گر چه خوشگوی و عاقل و داناست
محترم آنگهی تواند بود
که از ایشان بمالش استغناست
وانکه محتاج خلق شد خوارست
ورچه باعلم بوعلی سیناست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٠
ما را شکایتیست ز گردون دون نواز
کانرا چو دور او سرو پائی پدید نیست
بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار
واندر میان جمله صفائی پدید نیست
کردم نگاه در گل و بلبل بباغ فضل
در هیچ فصل برگ و نوائی پدید نیست
شد کارگاه فضل بدستان روزگار
وین غم بتر که عقده گشائی پدید نیست
گفتم بعقل جان نبرم از ره مخوف
زیرا چو عقل راهنمائی پدید نیست
دیدیم و آزموده بکرات حال عقل
زو نیز هم اصابت رائی پدید نیست
از خود طلب مراد خود ایدل که غیر تو
در خانه هیچ خانه خدائی پدید نیست
گردون بمهرت ار چه که دل گرمئی دهد
مغرور آن مشو که وفائی پدید نیست
ایدل علاج تو گر ازاینسان کند فلک
دمساز درد شو که دوائی پدید نیست
در شام غم بظلمت دلگیر خوش برای
کز صبح خرمیت ضیائی پدید نیست
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمائی پدید نیست
ابن یمین کرم مطلب در جهان که آن
عنقای مغربست که جائی پدید نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٩
مرا نیمه نانی که در خور بود
بدست آورم از ره دهقنت
چو دو نان نخواهم نمودن دگر
برای دو نان پیش کس مسکنت
من و گنج آزادگی بعد از این
زهی پادشاهی زهی سلطنت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧١
مرا صورت از لغوه گر کج شود
چه نقصان رسد زان بمعنی راست
اگر چه فتد تیر در احتراق
و گر چند گیرد تن ماه کاست
همان سروری ماه را ثابتست
همان دانش تیر گردون بجاست
ز معنی ندارد کسی آگهی
که مانند آئینه صورت نماست
نه انسان همین شکل و این صورت است
که این صورت و شکل مردم گیاست
جز این نیست پیدا که انسان دلیست
که او هست باقی و باقی فناست
چو معنی آن یافت ابن یمین
اگر صورتش نیک و ور بد رواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٢
معنی طلب که بر در و دیوار صورتست
مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی
گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
معنی نو طلب منگر جامه کهن
بگذر ز صورت بد اگر سیرتش نکوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۵
نکند عمر خویشتن ضایع
هر که در عقل او قصوری نیست
هر چه او را جماد میشمرند
هیچش از نیک و بد شعوری نیست
آدمی نیز اگر بهرزه زید
همچنان از جماد دوری نیست
خواه گو باش او و خواه مباش
چون ازو ظلمتی و نوری نیست
سور باید شمرد شیون او
چون ازو شیونی و سوری نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٩
هر که رنجی کشید و گنج نهاد
بضرورت به دیگران بگذاشت
چون نظر میکنی در آخر کار
حاصل گنج غیر رنج نداشت
خرم آنکس که همچو ابن یمین
نخورد وقت شام انده چاشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٣
هر که را در جهان همی بینی
گر گدائی و گر شهناهیست
طالب لقمه ایست و ز پی آن
در تک چاه یا سر چاهیست
مقصد خلق جمله یکچیز است
لیک هر یک فتاده در راهیست
اهل عالم بنان چو محتاج اند
پس بنزدیک هر که آگاهیست
شاهرا بر گدا چه ناز رسد
چون گدا شاه نیز نان خواهیست
اختلافی که هست در نام است
ور نه سی روز بیگمان ماهیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۵
هر کس که حال دینی و عقبی شناخت او
زین بس ملول حال بدان سخت مایل است
چیزیکه هست مرتبه اولش هلاک
ترسان بود ز آخر او کو نه غافل است
و آنچیز کآخرش بجز از مرگ هیچ نیست
دانی که رغبتش نکند هر که عاقل است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٨
هنرمند باشد بسان گهر
که هر کس مر او را خریدار نیست
ز بیحاصلی گر نخواهد بطبع
هنرمند را بیهنر عار نیست
ز بیمایگی دان اگر عاقلی
بدل مایل در شهسوار نیست
چو با من ندارند جنسیتی
عوام از پی این کسم یار نیست
چه خوش نکته گفتند اهل خرد
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو فیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او در خور اهل بازار نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٩
هر که موجود حقیقی را شناخت
ذات ایزد را بلا اشباه گفت
ره به یزدان هیچ میدانی که برد
آنکه لا موجود الا الله گفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٢
با خرد گفتم که داری در جهان جائی چنان
کاندرو دلخسته ئی یکدم بر آساید ز رنج
گفت بگذر ز آن و این ساده دلیها ترک گیر
زانکه نتوان یافتن بی خار گل-بی مار گنج
هست راحت در جهان مانند عنقا در زمان
غیر نامی نیست از وی اندرین دار سپنج
کس در این ایوان ششدر چون دمی بیرنج زیست
راحت جانت همی باید گذر زین چار و پنج
منزلت دورست و ره دشوار و تو نازک مزاج
بار بیش از حد طاقت بر تن مسکین مسنج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٣
غرمائی که داشتم زین پیش
که از ایشان بمن رسیدی رنج
همچو قارون فرو شدند بخاک
جمله و باز ماند ز ایشان گنج
هر یکی را بغیر مظلمه نیست
هیچ حاصل درین سرای سپنج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٧
ایکه اندر شرب می ما را ملامت میکنی
شرب می از رشد باشد زان کزو گیرد سماح
می نگهدارد نفوس خلق را از عیب بخل
وان کزو آید سخاوت باشد از اهل فلاح