عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۴
خردم دوش در مراتب فکر
گفت با ذروه ی سپهر برین
کای مقادیر جنبشت می عمر
کرده ار ساغر شهور و سنین
هم قضا را مراتب تعظیم
هم قدر را نهایت تمکین
حکمت اندر جهان کون و فساد
دورت اندر سرای غث و سمین
یا مکانی چنین که قدر تراست
کی بود جرم خاک را تسکین
که شود در ازاء سرعت دور
مرکز خاک را مکانت، مکین
لطف دور تو و کثافت خاک
سایه ی قدر آن و مایه ی این
بزبانی فصیح دور سپهر
روشن و عذب و آبدار و مبین
گفت کای نظم واثقت بی شک
رشک سحر حلال و ماء معین
غرض جنبشم که باقی باد
بر تو پوشیده نیست نیک به بین
کآسمانیست در مراتب صدر
کآفتابی است در مراتب دین
آسمانی که نوک خامه ی او
وحی منزل کند بسحر مبین
قدرتش کرد با کمال قران
رفعتش کرده با دوام قرین
آفتابی که جز بسایه او
نرسد چشم دل بنور یقین
صورت حل و عقد تیغ و قلم
معنی امر و نهی تاج و نگین
قبله و قدوه ی ملوک و صدور
غرض کائنات ناصر دین
ای عیال نتایج قلمت
لفظ آب حیات و در ثمین
تا شناسند در جهان حواس
گردن از گرد ران و سر ز سرین
سر گردون کسان دوران را
باد بر خاک حضرت تو جبین
گفت با ذروه ی سپهر برین
کای مقادیر جنبشت می عمر
کرده ار ساغر شهور و سنین
هم قضا را مراتب تعظیم
هم قدر را نهایت تمکین
حکمت اندر جهان کون و فساد
دورت اندر سرای غث و سمین
یا مکانی چنین که قدر تراست
کی بود جرم خاک را تسکین
که شود در ازاء سرعت دور
مرکز خاک را مکانت، مکین
لطف دور تو و کثافت خاک
سایه ی قدر آن و مایه ی این
بزبانی فصیح دور سپهر
روشن و عذب و آبدار و مبین
گفت کای نظم واثقت بی شک
رشک سحر حلال و ماء معین
غرض جنبشم که باقی باد
بر تو پوشیده نیست نیک به بین
کآسمانیست در مراتب صدر
کآفتابی است در مراتب دین
آسمانی که نوک خامه ی او
وحی منزل کند بسحر مبین
قدرتش کرد با کمال قران
رفعتش کرده با دوام قرین
آفتابی که جز بسایه او
نرسد چشم دل بنور یقین
صورت حل و عقد تیغ و قلم
معنی امر و نهی تاج و نگین
قبله و قدوه ی ملوک و صدور
غرض کائنات ناصر دین
ای عیال نتایج قلمت
لفظ آب حیات و در ثمین
تا شناسند در جهان حواس
گردن از گرد ران و سر ز سرین
سر گردون کسان دوران را
باد بر خاک حضرت تو جبین
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۵
خدایگان صدور زمانه، مجد الملک
زهی متابع درگاه تو سپهر برین
توئی که انجم و افلاک را ز رفعت و قدر
ملازم در جاه و جلال تست چنین
که سر ز خط تو برداشت چو نقلم که بنانت
باب تیره فرودش نبرد خوار و حزین
چو روزگار که مقصود جنبش فلک اوست
نهاد بر خط امرت باختیار جبین
عجب نباشد اگر لاجورد گردون را
قضا بخاتم امر تو در کشد چو نگین
بمسند تو که تعظیم دین و دولت ازوست
که سعد چرخ که در سیر اوست دولت و دین
اگر ز چنبر حکم تو بگذرد چو رسن
سیاست تو بچاهش فرو برد بزمین
ز بحر موج ضمیرم کنار بحر محیط
شود چو دامن مدح تو پر ز در ثمین
مرا چو مرشد عقل اندرین تمنا دید
که بود بر سر راهم چو چشم حادثه بین
چه گفت، گفت که دست از رکاب خواجه مدار
که اهل فضل و هنر را هم اوست حبل متین
همیشه تا نبود بی زمین نظام جهان
همیشه تا نبود بی مکان قرار مکین
ترا و نسل ترا باد در زمان و مکان
خدای عزوجل ناصر و مغیث و معین
زهی متابع درگاه تو سپهر برین
توئی که انجم و افلاک را ز رفعت و قدر
ملازم در جاه و جلال تست چنین
که سر ز خط تو برداشت چو نقلم که بنانت
باب تیره فرودش نبرد خوار و حزین
چو روزگار که مقصود جنبش فلک اوست
نهاد بر خط امرت باختیار جبین
عجب نباشد اگر لاجورد گردون را
قضا بخاتم امر تو در کشد چو نگین
بمسند تو که تعظیم دین و دولت ازوست
که سعد چرخ که در سیر اوست دولت و دین
اگر ز چنبر حکم تو بگذرد چو رسن
سیاست تو بچاهش فرو برد بزمین
ز بحر موج ضمیرم کنار بحر محیط
شود چو دامن مدح تو پر ز در ثمین
مرا چو مرشد عقل اندرین تمنا دید
که بود بر سر راهم چو چشم حادثه بین
چه گفت، گفت که دست از رکاب خواجه مدار
که اهل فضل و هنر را هم اوست حبل متین
همیشه تا نبود بی زمین نظام جهان
همیشه تا نبود بی مکان قرار مکین
ترا و نسل ترا باد در زمان و مکان
خدای عزوجل ناصر و مغیث و معین
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۶
گرت باید که دریابی به تحقیق
وگر خواهی که بشناسی ببرهان
نزول آیت توحید پیدا
سریر مسند تعریف پنهان
کمال حکمت اندر ملک تقوی
جمال معرفت در صدر ایمان
ز برهان طریقت، منبع فضل
ز قانون شریعت، بحر احسان
محیط نقطه عرفان، بمعنی
مدار مرکز معین، به عرفان
بمعنی صورت خلق پیمبر
بصورت معنی الفاظ یزدان
سپهدار ورع لشکر کش، فقر
جهان جان عالم، عالم جان
سر تاج خرد تاج سر جان
سپهر مهر تقوی خواجه عثمان
فلک قدری که در بحث حقایق
کند پیدا ز آتش آب حیوان
ملک خوئی که در کشف دقایق
ببیند موی سر در چشم امکان
زهی خار غرض بر کنده از بیخ
ز طرف جویبار انس انسان
زهی گوی تواضع برده از خلق
به یمن همت دارای دوران
هیمشه تا بر اهل معانی
نزاید آتش از گل، گل ز سندان
ترا اندر سرابستان معنی
گل صد برگ معنی باد خندان
وگر خواهی که بشناسی ببرهان
نزول آیت توحید پیدا
سریر مسند تعریف پنهان
کمال حکمت اندر ملک تقوی
جمال معرفت در صدر ایمان
ز برهان طریقت، منبع فضل
ز قانون شریعت، بحر احسان
محیط نقطه عرفان، بمعنی
مدار مرکز معین، به عرفان
بمعنی صورت خلق پیمبر
بصورت معنی الفاظ یزدان
سپهدار ورع لشکر کش، فقر
جهان جان عالم، عالم جان
سر تاج خرد تاج سر جان
سپهر مهر تقوی خواجه عثمان
فلک قدری که در بحث حقایق
کند پیدا ز آتش آب حیوان
ملک خوئی که در کشف دقایق
ببیند موی سر در چشم امکان
زهی خار غرض بر کنده از بیخ
ز طرف جویبار انس انسان
زهی گوی تواضع برده از خلق
به یمن همت دارای دوران
هیمشه تا بر اهل معانی
نزاید آتش از گل، گل ز سندان
ترا اندر سرابستان معنی
گل صد برگ معنی باد خندان
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۸
خمس و ثلث زوج و فردی را که ثلث خمس او
بی شک از حد عدد بیرون شود تنصیف کن
برقرار خویش بار دیگرش در ثلث مال
ضرب کن چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن
سدس و عشر و ثلث او را باز با این هر دو قسم
جمع کن، نی نی که نصف ثلث او تحذیف کن
کعب عین و جذر طی را گر برون آری بفکر
اندر او پیوند چار و پنج را تألیف کن
با محاسب گفتم اندر علم تو حرفی برمز
گو امامی را بعلم خویشتن تعریف کن
(نام خود امامی است)
بی شک از حد عدد بیرون شود تنصیف کن
برقرار خویش بار دیگرش در ثلث مال
ضرب کن چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن
سدس و عشر و ثلث او را باز با این هر دو قسم
جمع کن، نی نی که نصف ثلث او تحذیف کن
کعب عین و جذر طی را گر برون آری بفکر
اندر او پیوند چار و پنج را تألیف کن
با محاسب گفتم اندر علم تو حرفی برمز
گو امامی را بعلم خویشتن تعریف کن
(نام خود امامی است)
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۰
ستوده شمس دین ای صبح لفظت
بمهر از مشرق معنی دمیده
هم از لفظت معانی فخر کرده
هم از معنیت دعوی بگرویده
مقالت همچو اخبارت ستوده
خصالت همچو اخلاقت حمیده
نظیرت ما در ارکان نزاده
ضمیرت پرده ارکان دریده
منور کرده شاه اختران را
فروغ چهره ی تو رای دیده
چنانگشته ز تو گیتی که گردون
بسر پیرامن گیتی دویده
روان در گلشن ارکان نسیمت
بلفظ از روضه ی طبعت وریده؟
جهان در حیز حرمان درختیست
همای همتت زو پر بریده!
قدر قدرا چو پشت آسمان گشت
ز بار منت برّت خمیده
نه گرد از دامن جاهت فشانده
نه بوی از گلبن مدحت شنیده
ز من در دلی بشنو کزین غبن
دل من چون اناری شد کفیده
مرا پوسیده دستاری قدیمست
بالهام و کرامت پروریده
ز گردون کهنه تر بسیار وز چرک
چو از روغن که بر کاغذ چکیده
حذاقت در میانش جای جسته
نحوست در کنارش آرمیده
ز وصفش گوهر معنی شکسته
ز عقدش صورت دولت رمیده
کواکب رشته پیش از چرخ پودش
زمان پیش از مکان تارش تنیده
نخستین روزش آدم بسته پرگار
در او صد رخنه ز ابلیس اوفتیده
بهر پودی که آدم کرده دروی
ازو ابلیس پنجه در کشیده
گهش دراعه بوده که مصلی
گهی پوشیده گاهی گستریده
گه او را خرقه خوانده گاه دستار
در او گه خفته گه زن خوابنیده
از اینسان تحفه ای دارم که در دهر
ندارد مثل آن هیچ آفریده
ز تشویش خیالش پیر تدبیر
خزف از خلوت طبعم خریده
ز تقریر صفاتش ذوق لفظم
شراب شوق معنی ناچشیده
نه اندر آتشش می آرم افکند
نه می بپذیردش کس ناخریده
همیشه تا ز خار گلبن فکر
نگردد دیده ی معنی خلیده
ز خار گردش گردون او باد
گل صد برگ اقبالت دمیده
بمهر از مشرق معنی دمیده
هم از لفظت معانی فخر کرده
هم از معنیت دعوی بگرویده
مقالت همچو اخبارت ستوده
خصالت همچو اخلاقت حمیده
نظیرت ما در ارکان نزاده
ضمیرت پرده ارکان دریده
منور کرده شاه اختران را
فروغ چهره ی تو رای دیده
چنانگشته ز تو گیتی که گردون
بسر پیرامن گیتی دویده
روان در گلشن ارکان نسیمت
بلفظ از روضه ی طبعت وریده؟
جهان در حیز حرمان درختیست
همای همتت زو پر بریده!
قدر قدرا چو پشت آسمان گشت
ز بار منت برّت خمیده
نه گرد از دامن جاهت فشانده
نه بوی از گلبن مدحت شنیده
ز من در دلی بشنو کزین غبن
دل من چون اناری شد کفیده
مرا پوسیده دستاری قدیمست
بالهام و کرامت پروریده
ز گردون کهنه تر بسیار وز چرک
چو از روغن که بر کاغذ چکیده
حذاقت در میانش جای جسته
نحوست در کنارش آرمیده
ز وصفش گوهر معنی شکسته
ز عقدش صورت دولت رمیده
کواکب رشته پیش از چرخ پودش
زمان پیش از مکان تارش تنیده
نخستین روزش آدم بسته پرگار
در او صد رخنه ز ابلیس اوفتیده
بهر پودی که آدم کرده دروی
ازو ابلیس پنجه در کشیده
گهش دراعه بوده که مصلی
گهی پوشیده گاهی گستریده
گه او را خرقه خوانده گاه دستار
در او گه خفته گه زن خوابنیده
از اینسان تحفه ای دارم که در دهر
ندارد مثل آن هیچ آفریده
ز تشویش خیالش پیر تدبیر
خزف از خلوت طبعم خریده
ز تقریر صفاتش ذوق لفظم
شراب شوق معنی ناچشیده
نه اندر آتشش می آرم افکند
نه می بپذیردش کس ناخریده
همیشه تا ز خار گلبن فکر
نگردد دیده ی معنی خلیده
ز خار گردش گردون او باد
گل صد برگ اقبالت دمیده
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۴
ای بصد برهان در بحث حقایق گردون
تا نموده چو توز آغاز جهان برهانی
گه پی افکنده ی از حکمت یویان کاخی
گه بنا کرده در ایوان علوم ایوانی
پرتو رای تو هر چشم خرد را نوری
صورت لفظ تو هر جسم سخن را جانی
دهر در ساحت مقدار تو بی مقداری
چرخ بر درگه تعظیم تو سر گردانی
قوت طبع من و مرتبت دانش تو
پایه عنصری و دستگه سحبانی
مردم چشم من و آرزوی خاک درت
مرکز دردی و در داره درمانی
سرورا گرچه مرا رنج ره و زحمت جسم
و الهی کرده ز جور فلک و حیرانی
هر دم از دوری درگاه تو بیچاره دلم
.........................................
ای امامی سخن انصاف که در روی زمین
نیست امروز نظیر قلمت برهانی
سخنت جان سخن بودی اگر فیض ازل
کردی از روح قدس جسم سخن را جانی
نیست الا سخن خوب تو نزلی لایق
از عقول ار سوی ارواح رسد مهمانی
دارم امید بجود ازلی کز رحمت
کند از وصل تو اندر حق من احسانی
تا نموده چو توز آغاز جهان برهانی
گه پی افکنده ی از حکمت یویان کاخی
گه بنا کرده در ایوان علوم ایوانی
پرتو رای تو هر چشم خرد را نوری
صورت لفظ تو هر جسم سخن را جانی
دهر در ساحت مقدار تو بی مقداری
چرخ بر درگه تعظیم تو سر گردانی
قوت طبع من و مرتبت دانش تو
پایه عنصری و دستگه سحبانی
مردم چشم من و آرزوی خاک درت
مرکز دردی و در داره درمانی
سرورا گرچه مرا رنج ره و زحمت جسم
و الهی کرده ز جور فلک و حیرانی
هر دم از دوری درگاه تو بیچاره دلم
.........................................
ای امامی سخن انصاف که در روی زمین
نیست امروز نظیر قلمت برهانی
سخنت جان سخن بودی اگر فیض ازل
کردی از روح قدس جسم سخن را جانی
نیست الا سخن خوب تو نزلی لایق
از عقول ار سوی ارواح رسد مهمانی
دارم امید بجود ازلی کز رحمت
کند از وصل تو اندر حق من احسانی
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۶
دلم ز روح سحر گه سئوال کرد بلفظی
چنانکه آب خجل گشت ازو بگاه روانی
که چیست در همه عالم بطبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلمرا که ای بر اسب تفکر
ز هر دو کون گذشته بگاه تیر عنانی
یکی می است که مرا را بنقد باز رهاند
باتفاق طبایع ز اندوه دو جهانی
یکی پناه صدور است و افتخار اکابر
شهاب دولت و ملت، سپهر مهر معانی
ایا رسیده بجائی که هر چه در نظر آید
بفکر پیر خرد را بقدر برتر از آنی
مرا بیک دو صراحی، شراب لعل بر آنم
که از سئوال و جواب خرد توام برهانی
چنانکه آب خجل گشت ازو بگاه روانی
که چیست در همه عالم بطبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلمرا که ای بر اسب تفکر
ز هر دو کون گذشته بگاه تیر عنانی
یکی می است که مرا را بنقد باز رهاند
باتفاق طبایع ز اندوه دو جهانی
یکی پناه صدور است و افتخار اکابر
شهاب دولت و ملت، سپهر مهر معانی
ایا رسیده بجائی که هر چه در نظر آید
بفکر پیر خرد را بقدر برتر از آنی
مرا بیک دو صراحی، شراب لعل بر آنم
که از سئوال و جواب خرد توام برهانی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳
ز دل بگذر کرا پروای جانست
حدیث دل حدیث کودکانست
نشان دل چه می پرسی که از جان
درین ره یاد کردن بیم جان است
مرا وقتی دلی بودی و عمری
که آن دل همچو دلبر بی نشانست
چو با جانان و دلبر در شهودم
دلم جانان و جانم دلستانست
چنان در حیرتم، ز اسرار غیبش
که گوئی آشکارم در نهانست
چنان مستغرقم ز انفاس لطفش
که گوئی آب ترکیبم روانست
نفس در کشف این اسرار شرکست
یقین در کوی این مذهب گمانست
به او گر هیچت ایمانست خود را
زره بر گیر و بنگر کو عیانست
مرا وقتی که در خود نیست گردم
ببین گر دیده ای داری که آنست
عبارت را خبر زین ماجرا نیست
امامی کافرست ار در میانست
حدیث دل حدیث کودکانست
نشان دل چه می پرسی که از جان
درین ره یاد کردن بیم جان است
مرا وقتی دلی بودی و عمری
که آن دل همچو دلبر بی نشانست
چو با جانان و دلبر در شهودم
دلم جانان و جانم دلستانست
چنان در حیرتم، ز اسرار غیبش
که گوئی آشکارم در نهانست
چنان مستغرقم ز انفاس لطفش
که گوئی آب ترکیبم روانست
نفس در کشف این اسرار شرکست
یقین در کوی این مذهب گمانست
به او گر هیچت ایمانست خود را
زره بر گیر و بنگر کو عیانست
مرا وقتی که در خود نیست گردم
ببین گر دیده ای داری که آنست
عبارت را خبر زین ماجرا نیست
امامی کافرست ار در میانست
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۴
با عشق دلی که آشنا نیست
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
پس نیست ببین که جز خدا نیست
ای دل تو نظرگه خدایی
بر غیر ویت نظر روا نیست
درد تو دوای توست و کس را
مانند تو درد خود دوا نیست
قلبی تو و در خلاص اخلاص
بهتر ز تو هیچ کیمیا نیست
هر دل که نه چون دل امامی است
با اوست ز غیر او جدا نیست
ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
گرد ماه از مشک خرمن می زند
مشک را بر ماه پرچین می کند
چشم مستش پرده ی جان می درد
کفر زلفش غارت دین می کند
عکس یاقوتش مذاق روح را
چون به شکرخنده شیرین می کند
یاری خط معنبر می دهد
پشتی مرغ جهان بین می کند
تا لب جان پاش مرجان پوش او
همنشین خط مشکین می کند
کفرش از اسلام پیدا می شود
معجز اندر سحر تضمین می کند
از نسیم لطف او هر دم دلش
مغز جان را عنبرآگین می کند
مهر خسارش امامی را ز چرخ
گرچه دامن پر ز پروین می کند
رای مرا چو شیفته ی روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
چندین هزار بار مرا مست هر دو کون
زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت
گاهم کمان فیض به بازوی خویش کرد
گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم
مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد
قلب مرا شکسته ی پیکان درد خواست
درد مرا مبادی داروی خویش کرد
روح مرا که گلبن بستان قدس بود
خاشاک راه آتش نیروی خویش کرد
بازم چو در فنای فنا محو محو دید
در قرب عشق آینه ی روی خویش کرد
چه جای آینه است که گر نیک بشنوی
مستم چو دید در خم ابروی خویش کرد
ز آن هر نفس ز نفس امامی نفس زند
کاو را نفس ز نفس، نفس گوی خویش کرد
مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت
بازش بذروه ی درجات التفات بود
حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب
گرچه ز نفس غیر حرم سومنات بود
جانش طهارت دو جهان کرد ز آب صدق
در مسجد الحرام و صفا در صفات بود
علم و نظر شد آنچه ملک بود و آدمی
نور بصر شد آنچه جماد و نبات بود
پای نفس چو بر سر ایوان دل نهاد
دنیا و اخرت بر او ترهات بود
در هر قدم که بر در سلطان جان نهاد
نفی دو عالم و عدم کائنات بود
آندم کز آدم و از امامی اثر نبود
چه جای خاک مکه و آب هرات بود
از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
قطره ی آب مختصر باشد
چون بدریا رسد گهر گردد
صحبت نیشکر چو یابد آب
به ضرورت همه شکر گردد
سنگ چون بر دوام می تابد
نظر آفتاب زر گردد
چه عجب گر ز صحبت نیکان
مردم نیک نیکتر گردد
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
پس نیست ببین که جز خدا نیست
ای دل تو نظرگه خدایی
بر غیر ویت نظر روا نیست
درد تو دوای توست و کس را
مانند تو درد خود دوا نیست
قلبی تو و در خلاص اخلاص
بهتر ز تو هیچ کیمیا نیست
هر دل که نه چون دل امامی است
با اوست ز غیر او جدا نیست
ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
گرد ماه از مشک خرمن می زند
مشک را بر ماه پرچین می کند
چشم مستش پرده ی جان می درد
کفر زلفش غارت دین می کند
عکس یاقوتش مذاق روح را
چون به شکرخنده شیرین می کند
یاری خط معنبر می دهد
پشتی مرغ جهان بین می کند
تا لب جان پاش مرجان پوش او
همنشین خط مشکین می کند
کفرش از اسلام پیدا می شود
معجز اندر سحر تضمین می کند
از نسیم لطف او هر دم دلش
مغز جان را عنبرآگین می کند
مهر خسارش امامی را ز چرخ
گرچه دامن پر ز پروین می کند
رای مرا چو شیفته ی روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
چندین هزار بار مرا مست هر دو کون
زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت
گاهم کمان فیض به بازوی خویش کرد
گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم
مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد
قلب مرا شکسته ی پیکان درد خواست
درد مرا مبادی داروی خویش کرد
روح مرا که گلبن بستان قدس بود
خاشاک راه آتش نیروی خویش کرد
بازم چو در فنای فنا محو محو دید
در قرب عشق آینه ی روی خویش کرد
چه جای آینه است که گر نیک بشنوی
مستم چو دید در خم ابروی خویش کرد
ز آن هر نفس ز نفس امامی نفس زند
کاو را نفس ز نفس، نفس گوی خویش کرد
مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت
بازش بذروه ی درجات التفات بود
حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب
گرچه ز نفس غیر حرم سومنات بود
جانش طهارت دو جهان کرد ز آب صدق
در مسجد الحرام و صفا در صفات بود
علم و نظر شد آنچه ملک بود و آدمی
نور بصر شد آنچه جماد و نبات بود
پای نفس چو بر سر ایوان دل نهاد
دنیا و اخرت بر او ترهات بود
در هر قدم که بر در سلطان جان نهاد
نفی دو عالم و عدم کائنات بود
آندم کز آدم و از امامی اثر نبود
چه جای خاک مکه و آب هرات بود
از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
قطره ی آب مختصر باشد
چون بدریا رسد گهر گردد
صحبت نیشکر چو یابد آب
به ضرورت همه شکر گردد
سنگ چون بر دوام می تابد
نظر آفتاب زر گردد
چه عجب گر ز صحبت نیکان
مردم نیک نیکتر گردد
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۸
در محیطی فکنده ام زورق
که دو عالم از اوست مستغرق
نتوان زورق از محیط شناخت
نه وجود محیط از زورق
آب شد زورق وز سیر آسود
اینت معنی مشکل و مغلق
هستیت را جز این نشانه نبود
که شود غرق نیستی مطلق
کفر و اسلام و سنت و بدعت
اصطلاحیست در میان فرق
نور خورشید بر سپهر یکیست
شد تفاوت میان صبح و شفق
به عنایت ببین که اصل وجود
نشود مختلف بهیچ نسق
حق پرستی و ما و من گوئی؟
راه گم کرده ای، زهی احمق
ما و حق لفظ احمق است بهم
چو ز ما بگذری چه ماند، حق
که دو عالم از اوست مستغرق
نتوان زورق از محیط شناخت
نه وجود محیط از زورق
آب شد زورق وز سیر آسود
اینت معنی مشکل و مغلق
هستیت را جز این نشانه نبود
که شود غرق نیستی مطلق
کفر و اسلام و سنت و بدعت
اصطلاحیست در میان فرق
نور خورشید بر سپهر یکیست
شد تفاوت میان صبح و شفق
به عنایت ببین که اصل وجود
نشود مختلف بهیچ نسق
حق پرستی و ما و من گوئی؟
راه گم کرده ای، زهی احمق
ما و حق لفظ احمق است بهم
چو ز ما بگذری چه ماند، حق
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
کرا آن زهره و این راستگوئی
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
نداری جنبشی تا در سبوئی
سبو شکن مترس اینک لب جوی
چو در جو امدی مطلق تو جوئی
ازین صورت یکی را چون شناسی؟
که تا دست از دو عالم در نشوئی
حقیقت را دو عالم یک نشنانست
بگویم چیست، زشتی و نکوئی
-------
هر کاو ندید روضه ی فردوس بر زمین
گو بر نگاه خسرو صاحب قران ببین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان
با صحن دلشگای روان پرورش قرین
هم رفعت سپهر، بتائید شهریار
در سقف آسمان صفتش آیتی مبین
انگیخته طراوات اشکال دلبر باش
نقش خجالت از رخ صورتگران چین
آمیخته بدایع تمثال جانفراش
با زر و لاجورد، رخ و زلف حور عین
خورشید را بسایه ی ایوانش بار نیست
در سایه عنایت خورشید ملک و دین
فرمانده جهان، عضدالدین سپهر ملک
حاجی بک آفتاب زمان خسرو زمین
-------
رخ تو روضه بهشت برین
نقشت آب نگارخانه چین
جام جنت نماشدی که نمود
عکس خلد خیال ماء معین
باغ و دریات در نشیب و فراز
مرغ و ماهیت در یسار و یمین
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
نداری جنبشی تا در سبوئی
سبو شکن مترس اینک لب جوی
چو در جو امدی مطلق تو جوئی
ازین صورت یکی را چون شناسی؟
که تا دست از دو عالم در نشوئی
حقیقت را دو عالم یک نشنانست
بگویم چیست، زشتی و نکوئی
-------
هر کاو ندید روضه ی فردوس بر زمین
گو بر نگاه خسرو صاحب قران ببین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان
با صحن دلشگای روان پرورش قرین
هم رفعت سپهر، بتائید شهریار
در سقف آسمان صفتش آیتی مبین
انگیخته طراوات اشکال دلبر باش
نقش خجالت از رخ صورتگران چین
آمیخته بدایع تمثال جانفراش
با زر و لاجورد، رخ و زلف حور عین
خورشید را بسایه ی ایوانش بار نیست
در سایه عنایت خورشید ملک و دین
فرمانده جهان، عضدالدین سپهر ملک
حاجی بک آفتاب زمان خسرو زمین
-------
رخ تو روضه بهشت برین
نقشت آب نگارخانه چین
جام جنت نماشدی که نمود
عکس خلد خیال ماء معین
باغ و دریات در نشیب و فراز
مرغ و ماهیت در یسار و یمین
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۱