عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۱
ایصبا نکهت آنزلفت پریشان بمن آر
ببر از مجمع عشاق پریشانی را
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۲
آن تار زلف بر دل و آنشانه کردنت
ترسم که خون خلق بریزد بگردنت
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۴
در خواب بکف داشتم این طرۀ پرتاب
ایکاش که بیدار نمیگشتم از ایخواب
آنطرّۀ مشگین تو با سنبل عطشان
وانلعل می آگین تو با غنچۀ سیراب
از سنبل عطشان تو سیراب دل از خون
ور غنچۀ سیراب تو عطشان لب احباب
آبم از سر برگذشت ایساربان محمل بدار
ترسم از اشگم فروماند شتر را پی در آب
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۶
دل که آزاد ز زنجیر بلا و محن است
تار زلف تو و را رشتۀ جانست و تن است
بسر زلف تو سوگند که پیمان تو من
نشکنم گر چه سر زلف تو پیمان شکنست
دل خریدار دو ابروی کجت شد آری
مشتری میل سوی قوس کند کش وطنست
مهلتی دردهم ایهجر زمانی که مرا
رازها با لب آنخسرو شیرین دهن است
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۸
همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست
دیگرانرا کعبه مقصد بود ما را روی دوست
گفتم که جان بوصل دهم پیش روی دوست
تاری اگر بدست من افتد ز موی دوست
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴۹
دلم از یاد هجر دوست خون است
ندانم حال مهجوران که چون است
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۲
نقش وصل توام از ششدرغم ره نگشود
چکنم کار من دلشده وارون افتاد
ایکه تیر مژه بر سینه زدی نیر را
با حذر باش که بر کشور دل خون افتاد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۳
روی بنما و بپای تو فشانم جانرا
زلف بگشا که نهم بر سر کفر ایمانرا
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۵
عکس تو تا بر آینۀ ساغر اوفتاد
عشاق را هوای می اندر سر اوفتاد
دل عاشق دهان تو گردید و تنگ شد
تن مایل میان تو شد لاغر اوفتاد
هندوی خال از پی دزدیدن نمک
سوی لب تو آمد و بر شکر اوفتاد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۸
شبهای وصل روز فراق آیدم بخواب
چو غرقۀ که رخت سوی ساحل آورد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۹
بسر زلف تو کز زلف تو سر می نکشم
چکنم نیست جز اینم سر سودای دگر
رحمی ایخواجۀ منعم بگدای در خویش
که ندارد ز تو جز بوسه تمنای دگر
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۰
رهم نمی‌دهد اغیار بر سر کویش
که کام دل به نگاهی ستانم از رویش
هزار جان و دلم دادی ای دریغ خدای
که بستمی دل و جانی به هر سر مویش
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۱
جز دو ابروی کج یار بروی چونگار
می ندیده است کسی در سر یکمه دو هلال
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۲
گر بدل از صحبتم داری ملال
بکشم ایزیبا پسر خونم حلال
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۳
هزار شانه بزلف نگار خویش کشیدم
ز ازدحام دل خویش درمیانه ندیدم
کسان که دل بتو داده است کام خود ز تو خواهد
منم که با تو به پیوستم و ز خویش بریدم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۴
دم شاهی زنم از بندگی حضرت تو
حلقه‌ای گر ز سر زفت تو در گوش کنم
دل ز همخوابگی حور برآساید اگر
با خیال تو شبی دست در آغوش کنم
چگونه سر بدر آرم ز حلقّ سر زلفت
اسیر بند بپای و غلام حلقه بگوشم
شکوه سلطنت ایخواجه بر تو باد مسلّم
که من گدائی کویش بعالمی نفروشم
مرا که تگ همی آمدی ز صحبت شاهان
پس سراغ تو اکنون گدای خانه بدوشم
ز چین زلف تو بوئی رسیده تا بمشامم
حدیث عنبر سارا فسانه ایست بگوشم
ز دست بردۀ آنساقی است هوش و گرنه
گو است شاهد مجلس که من شراب ننوشم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۶
تا پی عربده مژگان تو پیوست بهم
شست زنجیری زلف تو ز جان دست بهم
بسر زلف تو از شانه شکستی مرساد
که شکست دل ما را نتوان بست بهم
پیش چشم تو اگر جان نسپارم چکنم
با دو صد تیر که بر جست ز یک شست بهم
تا سر و کار تو با خانۀ خمار فتاد
ای بسا توبۀ زهاد که بشکست بهم
نیرّ اندر سر راه طلب از پای فتاد
خرم آنروز که با دوست دهد دست بهم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۷
با سینه غمت را سروکار بست و گرنه
صد بار ز آه سحرش سوخته بودم
یک لحظه فراق توام از دیده فرو ریخت
اشگی که بصد خون دل اندوخته بودم
تا جای خیالت نشود تیره شب هجر
صد مشعله از آه دل افروخته بودم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۸
با همه شعلۀ آهی که شب از سینه بر آرم
راست بر طرۀ شبرنگ تو ماند شب تارم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۹ - تضمین
منم امروز که در صنعت عشق استادم
آه جانکاه مرا تیشه و من فرهادم
بعث نیست در این دیر کهن فریادم
فاش میگویم و ازگفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
چون کشم رخت از ایندهکده یست رواق
پا نهم بر سر این نه فلک زرین طاق
بر سر سدرۀ طولی فکنم طرح وثاق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
در ازل مسکن و مألوف نه اینجایم بود
گلشن قدس و لب ماء معین جایم بود
پایۀ چرخ برین پست ترین جایم بود
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
چو بدین دیر بر افتادم از آن بزه سرور
خیره شد چشم دلم از اثر شعلۀ طور
بسر افکنده مرا آرزوی وصل تو شور
سایه طوبی و دل جوئی حور و لب جوی
بهوای سر کوی تو برفت از یادم
واعظ افسانۀ بیهوده مخوان با من زار
که من شیفته را پند نیاید در کار
دل سودا زده چون برکنم از مهر نگار
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم