عبارات مورد جستجو در ۲۷۶۱ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٣
گر چه دور فلک سفله نوازم همه عمر
بگمان هنر و فضل مشوش دارد
وز کمان ستم چرخ اگر سوی دلم
ناوک غم گذرد بیلک آرش دارد
ور بدان قصد که قربان کندم ترک فلک
گاه و بیگاه میان بسته بترکش دارد
نکنم میل بدان کس که مرا دیده و دل
از سر جهل پر از آب وز آتش دارد
نشود رام فلک و رچه بسی رنج کشد
هر که نفسی چو رهی توسن و سرکش دارد
سرمه دیده کنم خاک کف پای کسی
که نسیم کرمش وقت مرا خوش دارد
بگمان هنر و فضل مشوش دارد
وز کمان ستم چرخ اگر سوی دلم
ناوک غم گذرد بیلک آرش دارد
ور بدان قصد که قربان کندم ترک فلک
گاه و بیگاه میان بسته بترکش دارد
نکنم میل بدان کس که مرا دیده و دل
از سر جهل پر از آب وز آتش دارد
نشود رام فلک و رچه بسی رنج کشد
هر که نفسی چو رهی توسن و سرکش دارد
سرمه دیده کنم خاک کف پای کسی
که نسیم کرمش وقت مرا خوش دارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٧
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٣
یا رب چه موجبست که روزی نگفت شاه
کابن یمین بیدل شیدا چه میخورد
چون هر چه داشت رفت بتاراج حادثات
اکنون بغیر حسرت و سرما چه میخورد
باشد ملازم در ما همچو آستان
جز خاک این جناب معلا چه میخورد
دانم که نوکری دو سه و اسبکیش هست
ور نیز نیست اینهمه تنها چه میخورد
چون خود نداشت ثروت و از هیچکس نیافت
دانم که بینوا بود اما چه میخورد
کابن یمین بیدل شیدا چه میخورد
چون هر چه داشت رفت بتاراج حادثات
اکنون بغیر حسرت و سرما چه میخورد
باشد ملازم در ما همچو آستان
جز خاک این جناب معلا چه میخورد
دانم که نوکری دو سه و اسبکیش هست
ور نیز نیست اینهمه تنها چه میخورد
چون خود نداشت ثروت و از هیچکس نیافت
دانم که بینوا بود اما چه میخورد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۵
ابن یمین دریغ یساری نیافتست
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۴
روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٧
مدتی شعر بهر گونه که آمد گفتم
لفظ و معنیش بدانسان که پسندد همه کس
غزل از روی هوس بود و قصائد ز طمع
نه طمع ماند کنون در دل تنگم نه هوس
بر مراثی و هجا نیز گرایش نکند
بر دل افشاندنم از فکرت تاریک قبس
زین پس ای ابن یمین دام طمع باز مکن
عنکبوتی ز تو لایق نبود بهر مگس
صحت و وجه معاش و همه اسباب بکام
ناسپاسی مکن انصاف بده اینت نه بس
بنشین فارغ و تیمار منه بر دل از آن
که چو شاهان نبود موکبت از پیش وز پس
شکر شکر ز طوطی روان باز مدار
دو سه روزی که بماندست درین تیره قفس
لفظ و معنیش بدانسان که پسندد همه کس
غزل از روی هوس بود و قصائد ز طمع
نه طمع ماند کنون در دل تنگم نه هوس
بر مراثی و هجا نیز گرایش نکند
بر دل افشاندنم از فکرت تاریک قبس
زین پس ای ابن یمین دام طمع باز مکن
عنکبوتی ز تو لایق نبود بهر مگس
صحت و وجه معاش و همه اسباب بکام
ناسپاسی مکن انصاف بده اینت نه بس
بنشین فارغ و تیمار منه بر دل از آن
که چو شاهان نبود موکبت از پیش وز پس
شکر شکر ز طوطی روان باز مدار
دو سه روزی که بماندست درین تیره قفس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٠
ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند
نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست
کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار
زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام
نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار
کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل
چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک
گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل
نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست
کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار
زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام
نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار
کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل
چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک
گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٢