عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
ای که جویی جمال شاهد جان
جان نهانست زیر پردهٔ جسم
این جهان و آنچه در جهان بینی
عدمی خودنماست همچو طلسم
یک معمّاست آنچه خوانی لفظ
یک مسمّاست آنچه دانی اسم
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵
قاآنیا زگفتهٔ بیهوده لب ببند
کاین‌قیل‌و‌قال‌محض‌خیالست‌وصرف وهم
آ‌ن بی‌نشان که ملک دو عالم ازآن اوست
بیرون بود ز حیز فکر و جهان فهم
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱
ای دزد ز کوی اهل توحید
چیزی نبری به زرق و دستان
ترسم که به جای پا نهی سر
در خانقه خداپرستان
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
یک جهان تسلیم در یک پیرهن
یک فلک توحید در یک طیلسان
خلق او مستغنی از اوصاف خلق
خنجر خورشیدکی خواهد فسان
پرده‌پوشم به‌روی از اوصاف خویش
تا نهان ماند ز چشم ناکسان
ورنه خاموشی بسی اولیترست
زانکه کار قلب ناید از لسان
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۳
بسا مزور و صوفی‌نمای ازرق‌پوش
که اقتباس کند گفتگوی درویشان
به ذکر و فکر همی خلق را فریب دهد
که پرکند شکم از خوان نعمت ایشان
کجا شبانی ارباب دل بود لایق
کسی که سیرت گرگست و صورت‌میشان
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
ای برادر جامهٔ عوری طلب
کز دریدن وارهی وز دوختن
هم بیفشان آبی از بحرین چشم
تا امان یابی به حشر از سوختن
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۵
به سوی بحر خدا بگذر ای نسیم صبا
زمین ببوس و ز روی ادب سلامش کن
برای آنکه دلش را ز من نرنجانی
فزون از آنکه توان گفت احترامش کن
پس از سلام و زمین‌بوس و احترام تمام
ز من به گوش به آهستگی پیامش کن
که اسبکی که به من وعده کرده‌ای بفرست
وگر چو گردون سرکش بود لجامش کن
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۶
ای دل ار عشق یار می‌طلبی
نیستی جوی و ترک هستی کن
مست شو از شراب عشق الست
ترک هستی و درک مستی کن
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
ای امید ناامیدان ای پناه بیکسان
ناامید و بیکسم دست من و دامان تو
ای تو آن دریای بی‌پایان که در هم بشکند
نه سفینهٔ آسمان را موج یک طوفان تو
جون شوی در طی اسرار دو عالم گرم‌سیر
خیره گردد طول‌و عرض‌هستی‌از جولان تو
آسمان آسیمه‌سر گردد به گرد خود هنوز
غالبا روزی قفایی خورده از دربان تو
نوبهار رحمتی زانرو که در وقت سخا
پر شود روی زمین از نعمت الوان تو
نعمت خاص خدایی بر خلایق از خدای
کیفر از یزدان برد هرکاو کند کفران تو
شرح حال بنده را بشنوکه باطل را ز حق
نیک یابد در حقیقت گوش معنی‌دان تو
حق همی داندکه تا این دم که می گویم سخن
بوده‌ام دایم ز روی صدق مدحت‌خوان تو
حاسدی گر از جسد بر من گناهی بسته است
این من واین حاسد و این هم صف دیوان تو
ورکسی گوید به شانت ناسزایی گفته‌ام
راست گوید مدح من نبود سزای شان تو
گرگناهم مدح تست از آن نخواهم توبه کرد
باگناهی اینچنین رضوان بود زندان تو
نی گرفتم هر چه درگیتی گنه من کرده‌ام
یا ببخشا یا بکش این قهر وآن غفران تو
هر چه می‌خواهد دلت آن کن چرا مانی ملول
من نخواهم جان خودکاسوده گردد جان تو
همچو اسماعیل قربانم کن از قتلم مرنج
تو خلیل‌الله وقتی ما همه قربان تو
گر به چرخم برفرازی یا به خاکم افکنی
شاکرم کان‌نیز ملک تست و این سامان تو
این همه گفتم ولیکن با تو دارم یک عتاب
زان نمی گویم که بس می‌ترسم از طغیان تو
نی چرا ترسم علی‌الله بازگویم آشکار
واثقم بر لطف عام و عفو بی‌پایان تو
بر وظیفهٔ من شنیدم حکم نقصان رانده‌ای
چون پسندد این عمل را فیض بی‌نقصان تو
غیرت طبع کریمت ترسم ار آگه شود
همچو دریا در خروش آید ازین فرمان تو
روزی سی تن عیال بینوا نتوان برید
زین عمل گویا ندارد آگهی احببان تو
گو شریرم دان چو مار وگه حقیرم دان چو مور
هم نه مار و مور قست می‌برند از خوان تو
میزبان مهمان‌نوازست آخر ای نفس کریم
میزبان عالمستی ما همه مهمان تو
هم مگر جود تو باز این ماجرا را طی کند
تا به شیراز آید از وی خلعت و فرمان تو
خود گرفتم شوره‌زارم ای سحاب مکرمت
گو نصیب من شود هم رشحی از باران تو
یا نه گفتم کلبه‌ای ویرانم ای خورشید فیض
گو به ویران هم بتابد چشمهٔ رخشان تو
جان قاآنی به دور دولتت آسوده‌باد
زانکه آسوده است جان گیتی از دوران تو
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱
داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته
هفته‌ای می‌رودکه شاهد بخت
رخ به جلباب غصه بنهفته
زانکه مداح خود به مثقب فکر
در مدیح تو گوهری سفته
کس بدان پایه مدح نشنیده
کس بدان مایه شعر ناگفته
لیک از آن کاخ مدیح دلکش را
داور روزگار نشنفته
فکرتش ازکلال پژمرده
خاطرش از ملال آشفته
چه شودگر شود ز رحمت تو
مستفیض این روان آلفته
باد از یمن طالع بیدار
بدسگالت به خاک و خون خفته
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۵
هر که را نیم جو قناعت هست
از دو عالم ندارد اندیشه
یک شمر آب و یک بیابان مور
یک درم سنگ و یک جهان شیشه
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۶
تویی چرخ و بس بد ترا فخر رفعت
منم خاک و بس بد مرا ذُلّ پستی
شکستی دلم را ولی شکر گویم
که دل از شکستن پذیرد درستی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۹
دایماً چون دو دست اهل دعا
هر دو پایش بر آسمان بودی
غالباً جز به گاه وجد و سماع
کف پا بر زمین نمی‌سودی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۰
ای نفس خیره ملک دو عالم از آن تست
لیکن به شرط آنکه تو از خویش بگذری
با خویش هیچ چیز نبینی از آن خویش
بی‌خویش چون شوی همه در خویش بنگری
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۹
چون کاسه و کیسه‌‌ گشت هر دو
ار باده و زرّ و سیم خالی
جز زهد و ورع چه چاره دارد
دردی کش رند لاابالی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۰
آن راکه گنج معرفت کردگار هست
بی‌اختیار ذکر خدا سرکند همی
وان راکه نیست معرفت ذکرکردگار
از روی اخـتیار مکــرّر کند همــی
آن ذکر بهر حق کند این‌یک برای خلق
کی این دو را خدای برابر کند همی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۱ - در تاریخ وفات شاهزادهٔ مبرور کامران میرزا طاب‌الله ثراه
داد از سپهر غدّار آه از جهان فانی
کان‌ حاسدیست‌ مکار وین دشمنیست‌ جانی
آن دزد مردم‌ آزار در زیّ اهل بازار
این گرک آدمی‌خوار در کسوت شبانی
هریک‌ چو مار قتال زیبا و خوش خط و خال
ما بیخبر ازین حال وز حیلت نهانی
آن هردو مار خفته ما نرم نرم رفته
سرشان به‌برگرفته از روی مهربانی
ما بیخبرکه ناگاه نیشی زنند جانکاه
کان لحظه طاقت آه نبود ز ناتوانی
ز انسان که‌ یکدومه‌ پیش ‌آن ‌هر دو خصم ‌بد کیش
کردند سینها ریش از نیش ناگهانی
صیت بلا فکندند در ری وبا فکندند
سروی ز پا فکندند چون سرو بوستانی
کشتند کامران را شهزادهٔ جوان را
کز داغ او جهان را مرگیست جاودانی
چشم آهوی رمیده رخ میوهٔ رسیده
خط سنبل دمیده لب آب زندگانی
دل گوهر شهامت کف لجهٔ کرامت
فد معنی قیامت رخ صورت معانی
خط یک سفینه عنبر لب یک خزینه‌‌گوهر
تن رحمت مصوٌر رخ کوکب یمانی
خاقان ز فرط جودش کامی لقب نمودش
کاو رنگ و مهد بودش در عهد کامرانی
او رفت‌و مهد و اورنگ ‌از غم‌نشسته دلتنگ
رخساره کرده گلرنگ از اشک ارغوانی
چون‌ در غمش ز هر تن برخاست شور و شیون
چون وقت کوچ کردن غوغای کاروانی
قاآنی از هلاکش شد سینه چاک چاکش
گفتا برم به خاکش تاریخی ارمغانی
زان‌ پس که‌ خون‌ دل‌ خورد این مصرع‌ ارمغان برد
شهزاده کامران مرد نومید در جوانی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۲
دلا از خویشتن چون درگذشتی
شوی اندر وجود دوست فانی
هم از غیرت ز وی کامی نجویی
هم از حیرت ز وی نامی ندانی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۳
یکی به چشم تامل نگر بدین تمثال
که تات مات شود دیدگان ز حیرانی
یکی درست بدین نوجوان نگر ز نخست
که‌راست ماه دو هفته است و یوسف ثانی
به زلفکانش چندان که چشم کار کند
همی نبیند چیزی به جز پریشانی
سپید سیم سرینش چو کوه بلّورست
که می‌بلغزد در وی نگاه انسانی
چنان عودش برپا بودکه پنداری
ستاده گرز به کف رستم سجستانی
فکنده رخش در آن عرصه‌ای که می‌بینی
فشرده میخ در آن ثقبه‌ای که می‌دانی
زن نجیب کهن‌سالش از قفا نگران
چو پاسبان که کند دزد را نگهبانی
چو صرفه‌جویی و امساک عادت نجباست
نجیب‌وار کند شرفهای پنهانی
به شوهرش ز نجابت جماع می‌ندهد
که از نجیب عجیبست فعل شهوانی
قضیب شوی نخواهد به فرج خویش تمام
که مال شوی نسازد تلف به نادانی
غرض چه‌گویم زن از قفا چو حلقه به‌در
ز پیش شوی جوان گرم حلقه‌ جنبانی
چنان کنیزک زن راگرفته است به کار
که هرکه بیند گردد ز دور شیطانی
کنیزکی شهدالله ز شهد شیرین‌تر
لطیف و دلکش و موزون چو شعر قاآنی
تبارک‌الله فرجی دو مغزه چون بادام
به شرط آنکه به بادام شکر افشانی
زن نجیب وی اندر قفا یساول‌وار
گرفته چوب و درافکنده چین به پیشانی
کنیز مطبخی از خشم نیم‌سوز به دست
ستاده بر طرفی همچو دیو ظلمانی
کنیزک دگر استاده گرم شکرخند
زکار زانیه و فعل شوهر زانی
به شهوت و غضب طبع آدمی ماند
اگر تو معنی این نقشها فروخوانی
چو شهوت از طرفی دست عقل برتابد
سپه کشد ز دگر سو قوای روحانی
تو نقش فانی دنیا ببین و عبرت گیر
که این ستوده سخن حکمتیست لقمانی
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۴
چو کفر و دین حجاب رهست ای رفیق راه
بگذار هر دو بگذرد ازین مایی و منی
شمشیر عشق برکش و از خویش برآی
آن را به دوستی کش و این را به دشمنی