عبارات مورد جستجو در ۲۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۵۹
گویم سخن لب تو، یا نی؟
ای لعل لب تو را بها نی
ای گفتهٔ ما غلام آن دم
کان جا همگی تویی و ما نی
این جا که منم، به جز خطا نی
و آن جا که تویی، به جز عطا نی
این جا گفتن ز روی جسم است
وان جا همه هستی است جا نی
سیاره همیروند پا نی
صد مشک روانه و سقا نی
رنجورانند همچو ایوب
دریافته صحت و دوا نی
بیچشمانند همچو یعقوب
بینا شده چشم و توتیا نی
ره پویانند همچو ماهی
بینند طریقهها ضیا نی
از رشک تو من دهان ببستم
شرح تو رسد به منتها؟ نی
ای لعل لب تو را بها نی
ای گفتهٔ ما غلام آن دم
کان جا همگی تویی و ما نی
این جا که منم، به جز خطا نی
و آن جا که تویی، به جز عطا نی
این جا گفتن ز روی جسم است
وان جا همه هستی است جا نی
سیاره همیروند پا نی
صد مشک روانه و سقا نی
رنجورانند همچو ایوب
دریافته صحت و دوا نی
بیچشمانند همچو یعقوب
بینا شده چشم و توتیا نی
ره پویانند همچو ماهی
بینند طریقهها ضیا نی
از رشک تو من دهان ببستم
شرح تو رسد به منتها؟ نی
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
در راه عشقبازان زین حرفها چه خیزد؟
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟
جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟
جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟
وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟
در راه پاکبازان این حرفها چه خیزد؟
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟
آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟
دایم، تو ای عراقی، میگوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
در راه عشقبازان زین حرفها چه خیزد؟
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟
جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟
جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟
وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟
در راه پاکبازان این حرفها چه خیزد؟
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟
آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟
دایم، تو ای عراقی، میگوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۶
حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی
مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی
به یک رطل گران بردار بار هستی از دوشم
من افتاده را مگذار زیر بار ای ساقی
به راهی میرود هر تاری از زلف حواس من
مرا شیرازه کن از موج می زنهار ای ساقی
چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟
مرا در حلقهٔ اهل ریا مگذار ای ساقی
چراغ طور در فانوس مستوری نمیگنجد
برون آور مرا از پردهٔ پندار ای ساقی
شراب آشتیانگیز مشرب را به دور آور
بده تسبیح را پیوند با زنار ای ساقی
ادیب شرع میخواهد به زورم توبه فرماید
به حال خود من شوریده را مگذار ای ساقی
ز انصاف و مروت نیست در عهد تو روشنگر
زند آیینهٔ من غوطه در زنگار ای ساقی
به شکر این که داری شیشهها پر بادهٔ وحدت
به حال خویش صائب را چنین مگذار ای ساقی
مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی
به یک رطل گران بردار بار هستی از دوشم
من افتاده را مگذار زیر بار ای ساقی
به راهی میرود هر تاری از زلف حواس من
مرا شیرازه کن از موج می زنهار ای ساقی
چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟
مرا در حلقهٔ اهل ریا مگذار ای ساقی
چراغ طور در فانوس مستوری نمیگنجد
برون آور مرا از پردهٔ پندار ای ساقی
شراب آشتیانگیز مشرب را به دور آور
بده تسبیح را پیوند با زنار ای ساقی
ادیب شرع میخواهد به زورم توبه فرماید
به حال خود من شوریده را مگذار ای ساقی
ز انصاف و مروت نیست در عهد تو روشنگر
زند آیینهٔ من غوطه در زنگار ای ساقی
به شکر این که داری شیشهها پر بادهٔ وحدت
به حال خویش صائب را چنین مگذار ای ساقی
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲۱
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۳
به خدایی که بذل جان او را
پایهٔ اولین احسانست
کمترین پایه لطف و صنعش را
باد نوروز و ابر نیسانست
که مرا در فراق خدمت تو
زندگانی و مرگ یکسانست
از هر آسانیی که بیتو بود
خاطر و طبع من هراسانست
میکشم در فراق سختیها
هجر یاران به گفتن آسانست
دل و جان تا مقیم خوارزمند
وای بر تن که در خراسانست
خوشدلی در جهان طمع کردن
هم ز سودای طبع انسانست
پایهٔ اولین احسانست
کمترین پایه لطف و صنعش را
باد نوروز و ابر نیسانست
که مرا در فراق خدمت تو
زندگانی و مرگ یکسانست
از هر آسانیی که بیتو بود
خاطر و طبع من هراسانست
میکشم در فراق سختیها
هجر یاران به گفتن آسانست
دل و جان تا مقیم خوارزمند
وای بر تن که در خراسانست
خوشدلی در جهان طمع کردن
هم ز سودای طبع انسانست
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۷
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۰
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۵
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
اختر از خدمت قمر دور است
مگس از صحبت شکر دور است
ما از آن بارگاه محرومیم
تشنه مسکین از آبخور دور است
پای من از زمین درگه او
راست چون آسمان ز سر دور است
جهد کردم بسی ولی چکنم
بخت و کوشش ز یکدگر دور است
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دور است
تو بدست کرم کنم نزدیک
که بپای من این سفر دور است
یوسف عهدی و منم بی تو
همچو یعقوب کز پسر دور است
در فراق تو ای پسر هستم
همچو یوسف که از پدر دور است
اندرین حال حکمتی مخفیست
بنده از خدمت تو گر دور است
هر کرا قرب نیست با سلطان
از بلا ایمن از خطر دور است
همچو پروانه می زنم پر و بال
گرچه آن شمعم از نظر دور است
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دور است
عشق بگریزد از دل جان دوست
عیسی از پایگاه خر دور است
خشک لب بی تو یوسف فرغانیست
طبع از انشای شعر تر دور است
شاید ار خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل و زهر دور است
مگس از صحبت شکر دور است
ما از آن بارگاه محرومیم
تشنه مسکین از آبخور دور است
پای من از زمین درگه او
راست چون آسمان ز سر دور است
جهد کردم بسی ولی چکنم
بخت و کوشش ز یکدگر دور است
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دور است
تو بدست کرم کنم نزدیک
که بپای من این سفر دور است
یوسف عهدی و منم بی تو
همچو یعقوب کز پسر دور است
در فراق تو ای پسر هستم
همچو یوسف که از پدر دور است
اندرین حال حکمتی مخفیست
بنده از خدمت تو گر دور است
هر کرا قرب نیست با سلطان
از بلا ایمن از خطر دور است
همچو پروانه می زنم پر و بال
گرچه آن شمعم از نظر دور است
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دور است
عشق بگریزد از دل جان دوست
عیسی از پایگاه خر دور است
خشک لب بی تو یوسف فرغانیست
طبع از انشای شعر تر دور است
شاید ار خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل و زهر دور است
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۹۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۲
ابن یمین فَرومَدی : معمیات
شمارهٔ ۹ - ایضاً
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۰
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۵ - گلخن تاب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۲
ما هزاران گلشن اوئیم
جز گل وصل او نمی بوئیم
ز کمند خودی شده آزاد
بسته زلف آن پری روئیم
این عجب بین که در محیط بقا
عین آبیم و آب می جوئیم
خرقه زهد و جامه تقوی
جز بمینای دل کجا شوئیم
گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوئیم
گاه گوئی زنیم با چوگان
گه بچوگان عشق چون گوئیم
جز بنور علی عالیقدر
راز دل کی بدیگری گوئیم
جز گل وصل او نمی بوئیم
ز کمند خودی شده آزاد
بسته زلف آن پری روئیم
این عجب بین که در محیط بقا
عین آبیم و آب می جوئیم
خرقه زهد و جامه تقوی
جز بمینای دل کجا شوئیم
گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوئیم
گاه گوئی زنیم با چوگان
گه بچوگان عشق چون گوئیم
جز بنور علی عالیقدر
راز دل کی بدیگری گوئیم
امام خمینی : رباعیات
سایه