عبارات مورد جستجو در ۲۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۲۴
چو آب آهسته زیر که درآیم
به ناگه خرمن که درربایم
چکم از ناودان من قطره قطره
چو طوفان من خراب صد سرایم
سرا چبود؟ فلک را برشکافم
ز بیصبری قیامت را نپایم
بلا را من علف بودم ز اول
ولیک اکنون بلاها را بلایم
ز حبس جا میابا دل رهایی
اگر من واقفم که من کجایم
سر نخلم ندانی کز چه سوی است
درین آب ار نگونت مینمایم
نه قلماشیست لیکن ماند آن را
نه هجوی میکنم نی میستایم
دم عشق است و عشق از لطف پنهان
ولی من از غلیظیهایهایم
مگو که را اگر آرد صدایی
که ای که نامدی گفتی که آیم
تو او را گو که بانگ که از او بود
زهی گوینده بیمنتهایم
به ناگه خرمن که درربایم
چکم از ناودان من قطره قطره
چو طوفان من خراب صد سرایم
سرا چبود؟ فلک را برشکافم
ز بیصبری قیامت را نپایم
بلا را من علف بودم ز اول
ولیک اکنون بلاها را بلایم
ز حبس جا میابا دل رهایی
اگر من واقفم که من کجایم
سر نخلم ندانی کز چه سوی است
درین آب ار نگونت مینمایم
نه قلماشیست لیکن ماند آن را
نه هجوی میکنم نی میستایم
دم عشق است و عشق از لطف پنهان
ولی من از غلیظیهایهایم
مگو که را اگر آرد صدایی
که ای که نامدی گفتی که آیم
تو او را گو که بانگ که از او بود
زهی گوینده بیمنتهایم
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام
بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار
خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت
تندباد رستخیز ازمن نینگیزد غبار
حاش لله گر بشوید صدمهٔ توفان نوح
از جبین من غبار سجده آن رهگذار
آمدم تا افکنم یک یک به راه توسنت
اینکه یک سردر بدن دارم بود گر سد هزار
آمدم تا سازم از بس خاک فرسایی به عجز
خاک این درگاه را از جبههٔ خود شرمسار
آمدم با کاروانهای دعای مستجاب
تا گشایم در حریم کعبةالاسلام بار
حبذا این خطه یزد است یا دارالامان
یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار
خفته در وی فارغ از آسیب و ایمن از گزند
شیر و آهو باز و تیهو بچهٔ گنجشک و مار
ضبط و ربط ملک تا حدی که بر وی نگذرد
جز به اذن باغبان در بوستان باد بهار
مردمش پروردهٔ ناز و نعیم عافیت
در پناه کامران کام بخش کامکار
تاج فرق سروری سرمایهٔ فر و شکوه
خاتم دست بزرگی مایهٔ عز و وقار
ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار
در طلسم باطن او گنج درویشی نهان
وز جبین ظاهرش سیمای شاهی آشکار
ظاهرش بخشنده آمال هر صاحب امل
باطنش داننده امید هر امیدوار
در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود
آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار
ره ندارد چند چیز اندر جهان جود او
عیب منت نقص قلت احتمال انتظار
دشمنش گو خویش را میکش نخواهد یافتن
آنقدر رفعت که آویزند دزدی را ز دار
خویش را انداخت گردون در رکاب او ولی
زود میماند که بس تند است رخش این سوار
بلعجب رخشی که گر تازاندش رو بر ابد
در نخستین گام بر فارس کند امسال پار
در سر میدان چو خود را گرد کرده همچو گوی
پای او از گوشهٔ سم کرده گوشش را فکار
چشم تا بر هم زند بر جا نبیند نقش او
گر مصور صورت او را نگارد بر جدار
تیزهوش و تیزبین و نرم موی و نرم رو
خوش نشان و خوش عنان و راه دان و راهوار
با وجود آنکه چون کوه گرانش پیکریست
از سبک خیزی نماند نقش پایش بر غبار
ای ز پای توسنت یک نعل زرین آفتاب
کآسمانش مینهد بر سر ز روی افتخار
اقتباس نور اگر از پرتو رایت کند
تا ابد منفک نگرد روشنایی از شرار
تقویت چون یابد از حفظ تو تار عنکبوت
نگسلد گر بختی ایام را باشد مهار
بسکه دور از اعتدال انداخت وقت امتزاج
مایهٔ ترکیب بدخواه ترا پروردگار
گر مزاج فاسدش گردد مؤثر در عدد
مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار
ز آتش قهرت شراری گرددش قائم مقام
فیالمثل گر عنصر آتش کشد پا بر کنار
روز و شب روی تو بزم آرای عالم مثل مه
چون قمر در چارده چون شمس در نصف النهار
روزگار از بهر چشم بخت بد خواهت نهاد
خواب را در حقههای سر به مهر کو کنار
سعی نیسان و صدف شرط است با دیگر امور
تا گهر گردد چو بارد مایهٔ بحر از بخار
کو خواص دست تو تا ابر بی آن حل و عقد
سازد از تأثیر آن هر قطره در شاهوار
زین تشبه چشم خصمت را نشاید ابر خواند
کاین سفید و اشکریز است آن سیاه و اشکبار
اشتراکی هست اما این کجا ماند بدان
چشم او گر ابر بودی نم که دیدی در بحار
داورا وحشی گر از لطف تو یابد تربیت
ای بسا نقد سخن کز وی بماند یادگار
از من استعداد و از تو تربیت وز بخت سعی
اهتمام از طبع و توفیق سخن از کردگار
گر مرتب گردد این اسباب در کم فرصتی
بشنوی کز من چها در دهر یابد انتشار
طالع ناساز و بخت نامساعد چون مرا
داد سر در وادی اندوه ازین خرم دیار
داشتم ناقص مسی وز کیمیای لطف تو
آن مس ناقص همه زر شد زر کامل عیار
آمدم تا سازدش رایج در اطراف جهان
سکه نام تو و شه زادههای نامدار
تا به استعداد یابد هر که یابد پایهای
تا به قدر پایه یابد که هر یابد اعتبار
در میان اعتبار و پایهٔ خصم تو باد
آنچنان بعدی که میباشد میان فخر و عار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام
بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار
خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت
تندباد رستخیز ازمن نینگیزد غبار
حاش لله گر بشوید صدمهٔ توفان نوح
از جبین من غبار سجده آن رهگذار
آمدم تا افکنم یک یک به راه توسنت
اینکه یک سردر بدن دارم بود گر سد هزار
آمدم تا سازم از بس خاک فرسایی به عجز
خاک این درگاه را از جبههٔ خود شرمسار
آمدم با کاروانهای دعای مستجاب
تا گشایم در حریم کعبةالاسلام بار
حبذا این خطه یزد است یا دارالامان
یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار
خفته در وی فارغ از آسیب و ایمن از گزند
شیر و آهو باز و تیهو بچهٔ گنجشک و مار
ضبط و ربط ملک تا حدی که بر وی نگذرد
جز به اذن باغبان در بوستان باد بهار
مردمش پروردهٔ ناز و نعیم عافیت
در پناه کامران کام بخش کامکار
تاج فرق سروری سرمایهٔ فر و شکوه
خاتم دست بزرگی مایهٔ عز و وقار
ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار
در طلسم باطن او گنج درویشی نهان
وز جبین ظاهرش سیمای شاهی آشکار
ظاهرش بخشنده آمال هر صاحب امل
باطنش داننده امید هر امیدوار
در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود
آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار
ره ندارد چند چیز اندر جهان جود او
عیب منت نقص قلت احتمال انتظار
دشمنش گو خویش را میکش نخواهد یافتن
آنقدر رفعت که آویزند دزدی را ز دار
خویش را انداخت گردون در رکاب او ولی
زود میماند که بس تند است رخش این سوار
بلعجب رخشی که گر تازاندش رو بر ابد
در نخستین گام بر فارس کند امسال پار
در سر میدان چو خود را گرد کرده همچو گوی
پای او از گوشهٔ سم کرده گوشش را فکار
چشم تا بر هم زند بر جا نبیند نقش او
گر مصور صورت او را نگارد بر جدار
تیزهوش و تیزبین و نرم موی و نرم رو
خوش نشان و خوش عنان و راه دان و راهوار
با وجود آنکه چون کوه گرانش پیکریست
از سبک خیزی نماند نقش پایش بر غبار
ای ز پای توسنت یک نعل زرین آفتاب
کآسمانش مینهد بر سر ز روی افتخار
اقتباس نور اگر از پرتو رایت کند
تا ابد منفک نگرد روشنایی از شرار
تقویت چون یابد از حفظ تو تار عنکبوت
نگسلد گر بختی ایام را باشد مهار
بسکه دور از اعتدال انداخت وقت امتزاج
مایهٔ ترکیب بدخواه ترا پروردگار
گر مزاج فاسدش گردد مؤثر در عدد
مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار
ز آتش قهرت شراری گرددش قائم مقام
فیالمثل گر عنصر آتش کشد پا بر کنار
روز و شب روی تو بزم آرای عالم مثل مه
چون قمر در چارده چون شمس در نصف النهار
روزگار از بهر چشم بخت بد خواهت نهاد
خواب را در حقههای سر به مهر کو کنار
سعی نیسان و صدف شرط است با دیگر امور
تا گهر گردد چو بارد مایهٔ بحر از بخار
کو خواص دست تو تا ابر بی آن حل و عقد
سازد از تأثیر آن هر قطره در شاهوار
زین تشبه چشم خصمت را نشاید ابر خواند
کاین سفید و اشکریز است آن سیاه و اشکبار
اشتراکی هست اما این کجا ماند بدان
چشم او گر ابر بودی نم که دیدی در بحار
داورا وحشی گر از لطف تو یابد تربیت
ای بسا نقد سخن کز وی بماند یادگار
از من استعداد و از تو تربیت وز بخت سعی
اهتمام از طبع و توفیق سخن از کردگار
گر مرتب گردد این اسباب در کم فرصتی
بشنوی کز من چها در دهر یابد انتشار
طالع ناساز و بخت نامساعد چون مرا
داد سر در وادی اندوه ازین خرم دیار
داشتم ناقص مسی وز کیمیای لطف تو
آن مس ناقص همه زر شد زر کامل عیار
آمدم تا سازدش رایج در اطراف جهان
سکه نام تو و شه زادههای نامدار
تا به استعداد یابد هر که یابد پایهای
تا به قدر پایه یابد که هر یابد اعتبار
در میان اعتبار و پایهٔ خصم تو باد
آنچنان بعدی که میباشد میان فخر و عار
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در ستایش میرمیران
بر کسانی که ببینند به روی تو هلال
عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال
میرمیران که بود طلعت فرخندهٔ او
صبح عیدی که شدآفاق از او فرخ فال
گر به اندازهٔ قدر تو و صدر تو زیند
کس در ایوان تو برنگذرد از صف نعال
بسکه انصاف تو برتافته سرپنجهٔ ظلم
عبث محض نمایند پلنگان چنگال
قهرت آنجا که کند زلزله تفرقه عام
حفظ جمعیت اجزا نکند طبع جبال
عزمت آنجا که شده در مدد ناصیه صلب
ریشه در آهن و فولاد فرو برده نهال
میشود کور حسود تو و درمانش نیست
که مصون است کمال تو ز آسیب زوال
دایم از نیر تابنده به سمت الرأس است
گو به سوراخ نشین شب پره ، کوته کن بال
گرنه هم لطف تو باشد سپر جان عدو
سایه با تیغ رود خصم ترا در دنبال
مور از تشت برون آید و این ممکن نیست
کاختر تیرهٔ خصمت بدر آید زو بال
دیده بخت بداندیش تو از گردش چرخ
چون ببیند رخ مقصود که امریست محال
چارهٔ باصرهٔ اعمی فطری چه کند
گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال
گر به خون ریختن خصم تو فتوا طلبند
خونش آواز برآرد که حلال است حلال
فلک ثابت از آنسوی زمان تازد رخش
از سمند تو اگر کسب کند استعجال
رایت ار سرمه کش دیدهٔ اندیشه شود
در شب تار توان دید پی پای خیال
صیت آسایش عدل تو برانگیزدشان
کز مضیق رحم آیند سوی مهد اطفال
دست انصاف تو آن کرد که در پای حمام
حلقهٔ دیدهٔ باز است چو زرین خلخال
گر کند خصم تو در آینه آن روی کریه
از رخش در پس آیینه گریزد تمثال
جودت از بلعجبیها شده مغناطیسی
که کشد جذبهاش از کام و زبان حرف سال
هیچ حرف طمع از دل به سوی لب نشتاف
کش سد آری و بلی از تو نکرد استقبال
داورا از مدد فیض و ثنای تو مرا
خاطری هست چو بحری ز گهر مالامال
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کردهام وقف تو این بحر لبالب ز زلال
معدن طبع مرا کرد پر از جوهر خاص
پرتو تربیت عام تو خورشید مثال
این جواهر نه متاعیست که هر جا یابند
همه دانند که نادر بود این طرز مقال
سخن من نه ز جنس سخن مدعی است
که بود بر سر کو سد سد ازین سنگ و سفال
وحشی اینجا چو رسیدی به همین قطع نمای
که چو ممدوح تو تمییز کند نقص و کمال
تا مقرر بود این وضع به تاریخ عرب
که بود عید صیام اول ماه شوال
بر تو ای قبلهٔ احرار عرب تا به عجم
عید باشد همه روز و همه ماه و همه سال
عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال
میرمیران که بود طلعت فرخندهٔ او
صبح عیدی که شدآفاق از او فرخ فال
گر به اندازهٔ قدر تو و صدر تو زیند
کس در ایوان تو برنگذرد از صف نعال
بسکه انصاف تو برتافته سرپنجهٔ ظلم
عبث محض نمایند پلنگان چنگال
قهرت آنجا که کند زلزله تفرقه عام
حفظ جمعیت اجزا نکند طبع جبال
عزمت آنجا که شده در مدد ناصیه صلب
ریشه در آهن و فولاد فرو برده نهال
میشود کور حسود تو و درمانش نیست
که مصون است کمال تو ز آسیب زوال
دایم از نیر تابنده به سمت الرأس است
گو به سوراخ نشین شب پره ، کوته کن بال
گرنه هم لطف تو باشد سپر جان عدو
سایه با تیغ رود خصم ترا در دنبال
مور از تشت برون آید و این ممکن نیست
کاختر تیرهٔ خصمت بدر آید زو بال
دیده بخت بداندیش تو از گردش چرخ
چون ببیند رخ مقصود که امریست محال
چارهٔ باصرهٔ اعمی فطری چه کند
گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال
گر به خون ریختن خصم تو فتوا طلبند
خونش آواز برآرد که حلال است حلال
فلک ثابت از آنسوی زمان تازد رخش
از سمند تو اگر کسب کند استعجال
رایت ار سرمه کش دیدهٔ اندیشه شود
در شب تار توان دید پی پای خیال
صیت آسایش عدل تو برانگیزدشان
کز مضیق رحم آیند سوی مهد اطفال
دست انصاف تو آن کرد که در پای حمام
حلقهٔ دیدهٔ باز است چو زرین خلخال
گر کند خصم تو در آینه آن روی کریه
از رخش در پس آیینه گریزد تمثال
جودت از بلعجبیها شده مغناطیسی
که کشد جذبهاش از کام و زبان حرف سال
هیچ حرف طمع از دل به سوی لب نشتاف
کش سد آری و بلی از تو نکرد استقبال
داورا از مدد فیض و ثنای تو مرا
خاطری هست چو بحری ز گهر مالامال
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کردهام وقف تو این بحر لبالب ز زلال
معدن طبع مرا کرد پر از جوهر خاص
پرتو تربیت عام تو خورشید مثال
این جواهر نه متاعیست که هر جا یابند
همه دانند که نادر بود این طرز مقال
سخن من نه ز جنس سخن مدعی است
که بود بر سر کو سد سد ازین سنگ و سفال
وحشی اینجا چو رسیدی به همین قطع نمای
که چو ممدوح تو تمییز کند نقص و کمال
تا مقرر بود این وضع به تاریخ عرب
که بود عید صیام اول ماه شوال
بر تو ای قبلهٔ احرار عرب تا به عجم
عید باشد همه روز و همه ماه و همه سال
خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۱۷۷ - در مدح شروان شاه منوچهر
عالم جان خاص توست نوبه فرو کوب هین
گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین
منتظران تواند مانده ترنجی به کف
رخش برون تاز هان، پرده برانداز، هین
کیست ز مردان که نیست تیغ تو را هم نیام؟
کیست ز مرغان که نیست دام تو را هم قرین؟
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین
جلوهگر توست چرخ و اینک در کوی تو
میدود از شرق و غرب آینه در آستین
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین
ز آتش دلها صبا سوخته شد سر به سر
تا به سر زلف تو کرد گذر چین به چین
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحر حلال آفرین
خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش
مهدی آخر زمان، داور روی زمین
گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین
منتظران تواند مانده ترنجی به کف
رخش برون تاز هان، پرده برانداز، هین
کیست ز مردان که نیست تیغ تو را هم نیام؟
کیست ز مرغان که نیست دام تو را هم قرین؟
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین
جلوهگر توست چرخ و اینک در کوی تو
میدود از شرق و غرب آینه در آستین
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین
ز آتش دلها صبا سوخته شد سر به سر
تا به سر زلف تو کرد گذر چین به چین
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحر حلال آفرین
خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش
مهدی آخر زمان، داور روی زمین
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح صدر اجل خواجه مجیرالدین محمد
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
سپهر عفو و خشمت نقشبند عزت و خواری
به آسانی فکندی سایهٔ حشمت بر آن پایه
که نور آفتاب آنجا نگردد جز به دشواری
بزرگیهات را روزی تصور کرد عقل کل
نهایت را درو سرگشته دید از چه ز بسیاری
اگر بر گوهر می سایهای افتد ز پاس تو
نبیند تا قیامت هیچ مستی پشت هشیاری
وگر داند که تشریف قبول خدمتت یابد
ستاند سایه از پس رفتن خصم تو بیزاری
تو آن صدری که عالم را کمال آمد وجود تو
نگر تا خویشتن را کمتر از عالم نپنداری
در اوصاف تو عاجز گشتهام یارب کجا یابم
کسی کاندر بیابان این دهد طبع مرا یاری
ز لطف آن کردهای با جان غمناکم که در شبها
کند با کشتهای تشنه بارانهای آذاری
به تشریف زیارت رتبتی دادی مرا کاکنون
چو اقبال تو در عالم نمیگنجم ز جباری
مرا اندازهٔ تمهید عذر آن کجا باشد
ولیکن چون کنم لنگی همی پویم به رهواری
ترا لطف تو داعی بود اگرنه کس روا دارد
که رخت کبریا هرگز به چونان کلبهای آری
نزولت نزد من بود ای پیت از پی مبارکتر
نزول مصطفی نزدیک بو ایوب انصاری
همین میکن که جاویدان مدد باد از توفیقت
که هرگز کس پشیمانی ندیدست از نکوکاری
سه عادت داری اندر جملهٔ ادیان پسندیده
یکی رادی دگرچه راستی پس چه کم آزاری
الا تا خاک را از گوهرش خیزد گران سنگی
الا تا باد را از عنصرش زاید سبکساری
روانی باد فرمان ترا چون آب در گیتی
که چون آتش به برتر بودن ازگیتی سزاواری
بمان چندان که گیتی عمر در عهد تو بگذارد
که تا دوران گیتی را به کام خویش بگذاری
موافق مضطرب از نکبتی نه از طربناکی
مخالف سرخرو از نعمتی نه از نگونساری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
سپهر عفو و خشمت نقشبند عزت و خواری
به آسانی فکندی سایهٔ حشمت بر آن پایه
که نور آفتاب آنجا نگردد جز به دشواری
بزرگیهات را روزی تصور کرد عقل کل
نهایت را درو سرگشته دید از چه ز بسیاری
اگر بر گوهر می سایهای افتد ز پاس تو
نبیند تا قیامت هیچ مستی پشت هشیاری
وگر داند که تشریف قبول خدمتت یابد
ستاند سایه از پس رفتن خصم تو بیزاری
تو آن صدری که عالم را کمال آمد وجود تو
نگر تا خویشتن را کمتر از عالم نپنداری
در اوصاف تو عاجز گشتهام یارب کجا یابم
کسی کاندر بیابان این دهد طبع مرا یاری
ز لطف آن کردهای با جان غمناکم که در شبها
کند با کشتهای تشنه بارانهای آذاری
به تشریف زیارت رتبتی دادی مرا کاکنون
چو اقبال تو در عالم نمیگنجم ز جباری
مرا اندازهٔ تمهید عذر آن کجا باشد
ولیکن چون کنم لنگی همی پویم به رهواری
ترا لطف تو داعی بود اگرنه کس روا دارد
که رخت کبریا هرگز به چونان کلبهای آری
نزولت نزد من بود ای پیت از پی مبارکتر
نزول مصطفی نزدیک بو ایوب انصاری
همین میکن که جاویدان مدد باد از توفیقت
که هرگز کس پشیمانی ندیدست از نکوکاری
سه عادت داری اندر جملهٔ ادیان پسندیده
یکی رادی دگرچه راستی پس چه کم آزاری
الا تا خاک را از گوهرش خیزد گران سنگی
الا تا باد را از عنصرش زاید سبکساری
روانی باد فرمان ترا چون آب در گیتی
که چون آتش به برتر بودن ازگیتی سزاواری
بمان چندان که گیتی عمر در عهد تو بگذارد
که تا دوران گیتی را به کام خویش بگذاری
موافق مضطرب از نکبتی نه از طربناکی
مخالف سرخرو از نعمتی نه از نگونساری
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۷ - در حضرت مخدوم بار خواهد
ای به همت بر آفتابت دست
آسمان با علو قدر تو پست
بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست
هیچ دل با تو بد نشد که فلک
آرزوهاش در جگر نشکست
هیچ سر آستان تو بنسود
که کله گوشه بر سپهر نخست
باز در طاعت تو کبک نواز
دیو در دولت تو حرزپرست
آن شهابست کلک مسرع تو
که ازو هیچ دیو فتنه نجست
ابر عدل تو نایژه بگشاد
گرد تشویش از جهان بنشست
همتت دامن کرم بفشاند
آز هم در زمان ز فاقه برست
ای به جایی که از علو بفکند
بیم دست تو چرخ را از دست
آسمان با علو قدر تو پست
بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست
هیچ دل با تو بد نشد که فلک
آرزوهاش در جگر نشکست
هیچ سر آستان تو بنسود
که کله گوشه بر سپهر نخست
باز در طاعت تو کبک نواز
دیو در دولت تو حرزپرست
آن شهابست کلک مسرع تو
که ازو هیچ دیو فتنه نجست
ابر عدل تو نایژه بگشاد
گرد تشویش از جهان بنشست
همتت دامن کرم بفشاند
آز هم در زمان ز فاقه برست
ای به جایی که از علو بفکند
بیم دست تو چرخ را از دست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۳۲
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت
هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت
چون نگردد صولت عشق از جنون من زیاد؟
در کدامین عهد شیری این چنین در بیشه داشت؟
تلخ اگر باشد حدیث من، مرا معذور دار
ریخت بر من آسمان زهری که در ته شیشه داشت
من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟
یار غاری کوهکن همراه خود چون تیشه داشت
صائب اکنون پیش موری می گذارم پشت دست
من که شیر آسمان از صولتم اندیشه داشت
هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت
چون نگردد صولت عشق از جنون من زیاد؟
در کدامین عهد شیری این چنین در بیشه داشت؟
تلخ اگر باشد حدیث من، مرا معذور دار
ریخت بر من آسمان زهری که در ته شیشه داشت
من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟
یار غاری کوهکن همراه خود چون تیشه داشت
صائب اکنون پیش موری می گذارم پشت دست
من که شیر آسمان از صولتم اندیشه داشت
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بىکسب و بىاحتیال است.
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً» گوى سنگ گردید، «أَوْ حَدِیداً (۵۰)» یا آهن
«أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» یا آفریدهاى گردید که تا تواند بود نماید در دلهاى شما زنده کردن آن، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» میگویند آن کیست که ما را زنده خواهد کرد، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» بگوى آن کس که نخست بیافرید شما را، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» سرها در تو مىجنبانند، «وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ» و مىگویند کى خواهد بود آن، «قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً (۵۱)» بگوى که مگر نزدیک است آن روز بودن آن بشما.
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» آن روز که خواند اللَّه تعالى شما را، «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» از خاک بیرون آئید او را ستایندگان، «وَ تَظُنُّونَ» و چنان پندارید آن روز، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا (۵۲)» که نبودید در خاک مگر اندکى.
«وَ قُلْ لِعِبادِی» بندگان مرا بگوى، «یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» که با یکدیگر و یکدیگر را سخن نیکو گوئید، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ که دیو در آغالش ساختن و تباهى است میان ایشان، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً (۵۳)» که دیو مردم را دشمنى آشکار است.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ» خداوند شما داناست بشما، «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» اگر خواهد ببخشاید بر شما «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» یا اگر خواهد عذاب کند شما را، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا (۵۴)» و ترا بر ایشان کوشنده و بدارنده نفرستادهایم و نه دل دار و نه کار توان.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند تو داند سزاى هر کسى که در آسمان و زمینست که سزا چیست، «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» و ما افزونى دادیم پیغامبران را یک بر دیگر، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)» و داود را زبور دادیم.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» بگوى خوانید اینان را که ایشان را خدایان خوانید فرود از اللَّه، «فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ» تا ببینند که نه باز برد گزند توانند از شما، «وَ لا تَحْوِیلًا (۵۶)» و نه گردانیدن سود یا نعمت.
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» ایشان خود آنند که اللَّه تعالى را خداى میخوانند، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بخداى خویش نزدیکى مىجویند، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» تا کیست از ایشان که نزدیک ترست باو، «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ» و بخشایش اللَّه تعالى مىبیوسند «وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و از عذاب او مىترسند، «إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (۵۷)» که عذاب خداوند تو آنست که از آن بپرهیزند سزد.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» و هیچ شهرى نیست مگر ما هلاک کننده آنیم و میراننده اهل آن، «قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ» پیش از روز رستاخیز، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» یا خود عذاب کننده آن بعذابى سخت، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (۵۸)» آن در علم من کردنى و دانسته و در لوح نبشته.
«وَ ما مَنَعَنا» و باز نداشت ما را، «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» که ما گشادیم و فرستادیم هر معجزه و نشان که دشمنان از پیغامبران ما خواستند، «إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» مگر آنک پیشینیان را نمودیم و آن را دروغ شمردند، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» و آنک دادیم ثمود را ماده شتر، «مُبْصِرَةً» آشکارا و روشن چشمها را دیدهور، «فَظَلَمُوا بِها» ستم کردند بر او، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» و ما آیات و معجزات نفرستیم، «إِلَّا تَخْوِیفاً (۵۹)» مگر بیم دادن و وعید نمودن را.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» و اینکه مىگوییم ترا، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» که خداوند تو تاود با مردمان هر کرا خواهد گیرد، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» و نکردیم آن دیدار که ترا نمودیم، «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» مگر آزمایشى مردمان را، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» و آن درخت نفریده نکوهیده در قرآن، «وَ نُخَوِّفُهُمْ» و مىترسانیم ایشان را، «فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً (۶۰)» و نمىفزاید ترسانیدن ایشان را مگر گزاف گویى و گزاف کاریى بزرگ.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» و فریشتگان را گفتیم که سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند او را مگر ابلیس، «قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (۶۱)» گفت آیا سجود کنم اکنون کسى را که بیافریدى از گل؟!
«قالَ أَ رَأَیْتَکَ» و گفت بینى، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این را که برگزیدى بر من، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ» اگر باز دارى مرا تا روز رستاخیز، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» از بیخ کنم من نژاد او را، «إِلَّا قَلِیلًا (۶۲)» مگر اندکى.
«قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ» اللَّه تعالى گفت شو هر که از پى تو بیاید ازیشان، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» دوزخ پاداش شما همه، «جَزاءً مَوْفُوراً (۶۳)» پاداشى است تمام و سپرى کرده.
«وَ اسْتَفْزِزْ» و بخیزان، «مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ» هر که توانى ازیشان ببانگ خویش، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان انگیزان، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» سواران خویش و پیادگان خویش، «وَ شارِکْهُمْ» و با ایشان انبازى کن، «فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» در مالهاى ایشان و در فرزندان، «وَ عِدْهُمْ» و وعده زندگانى ده، «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً (۶۴)» و وعده ندهد مردمان را دیو مگر بفریب.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» بندگان من نیست ترا بر ایشان دسترسى و توانى، «وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا (۶۵)» و خداوند تو بسنده و باز پذیرنده است و یار.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ» خداوند شما اوست که خوش مىرواند و نرم کشتى در دریا شما را، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» تا فضل او جویید از روزى خویش، «إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۶۶)» که او بشما مهربان است.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ» و چون بشما رسد گزند و بیم در دریا، «ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» گم شود هر چه مىخوانید بخدایى مگر او، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ» چون شما را وارهاند با خشکى و دشت، «أَعْرَضْتُمْ» روى گردانید از شکر او، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً (۶۷)» این آدمى همیشه ناسپاس است.
«أَ فَأَمِنْتُمْ» ایمن مىباشید شما که مشرکانید، «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ» که شما را از سویى در زمینى فرو برد، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» یا بر شما سنگ باران فرستد، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا (۶۸)» آن گه خود را یارى و پذیرفتگارى و کارسازى نیابید.
«أَمْ أَمِنْتُمْ» آیا ایمن مىباشید، «أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى» که شما را باز بارى دیگر در دریا برد، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» و بر شما باد کشتى شکن گشاید، «فَیُغْرِقَکُمْ» تا شما را بآب بکشد، «بِما کَفَرْتُمْ» بآنک بار پیشین ناسپاس گشتید، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً (۶۹)» آن گه خویشتن را بر ما متتبع و داورى دار و کین خواه نیابید.
«أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» یا آفریدهاى گردید که تا تواند بود نماید در دلهاى شما زنده کردن آن، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» میگویند آن کیست که ما را زنده خواهد کرد، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» بگوى آن کس که نخست بیافرید شما را، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» سرها در تو مىجنبانند، «وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ» و مىگویند کى خواهد بود آن، «قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً (۵۱)» بگوى که مگر نزدیک است آن روز بودن آن بشما.
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» آن روز که خواند اللَّه تعالى شما را، «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» از خاک بیرون آئید او را ستایندگان، «وَ تَظُنُّونَ» و چنان پندارید آن روز، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا (۵۲)» که نبودید در خاک مگر اندکى.
«وَ قُلْ لِعِبادِی» بندگان مرا بگوى، «یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» که با یکدیگر و یکدیگر را سخن نیکو گوئید، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ که دیو در آغالش ساختن و تباهى است میان ایشان، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً (۵۳)» که دیو مردم را دشمنى آشکار است.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ» خداوند شما داناست بشما، «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» اگر خواهد ببخشاید بر شما «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» یا اگر خواهد عذاب کند شما را، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا (۵۴)» و ترا بر ایشان کوشنده و بدارنده نفرستادهایم و نه دل دار و نه کار توان.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند تو داند سزاى هر کسى که در آسمان و زمینست که سزا چیست، «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» و ما افزونى دادیم پیغامبران را یک بر دیگر، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)» و داود را زبور دادیم.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» بگوى خوانید اینان را که ایشان را خدایان خوانید فرود از اللَّه، «فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ» تا ببینند که نه باز برد گزند توانند از شما، «وَ لا تَحْوِیلًا (۵۶)» و نه گردانیدن سود یا نعمت.
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» ایشان خود آنند که اللَّه تعالى را خداى میخوانند، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بخداى خویش نزدیکى مىجویند، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» تا کیست از ایشان که نزدیک ترست باو، «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ» و بخشایش اللَّه تعالى مىبیوسند «وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و از عذاب او مىترسند، «إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (۵۷)» که عذاب خداوند تو آنست که از آن بپرهیزند سزد.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» و هیچ شهرى نیست مگر ما هلاک کننده آنیم و میراننده اهل آن، «قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ» پیش از روز رستاخیز، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» یا خود عذاب کننده آن بعذابى سخت، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (۵۸)» آن در علم من کردنى و دانسته و در لوح نبشته.
«وَ ما مَنَعَنا» و باز نداشت ما را، «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» که ما گشادیم و فرستادیم هر معجزه و نشان که دشمنان از پیغامبران ما خواستند، «إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» مگر آنک پیشینیان را نمودیم و آن را دروغ شمردند، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» و آنک دادیم ثمود را ماده شتر، «مُبْصِرَةً» آشکارا و روشن چشمها را دیدهور، «فَظَلَمُوا بِها» ستم کردند بر او، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» و ما آیات و معجزات نفرستیم، «إِلَّا تَخْوِیفاً (۵۹)» مگر بیم دادن و وعید نمودن را.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» و اینکه مىگوییم ترا، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» که خداوند تو تاود با مردمان هر کرا خواهد گیرد، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» و نکردیم آن دیدار که ترا نمودیم، «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» مگر آزمایشى مردمان را، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» و آن درخت نفریده نکوهیده در قرآن، «وَ نُخَوِّفُهُمْ» و مىترسانیم ایشان را، «فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً (۶۰)» و نمىفزاید ترسانیدن ایشان را مگر گزاف گویى و گزاف کاریى بزرگ.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» و فریشتگان را گفتیم که سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند او را مگر ابلیس، «قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (۶۱)» گفت آیا سجود کنم اکنون کسى را که بیافریدى از گل؟!
«قالَ أَ رَأَیْتَکَ» و گفت بینى، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این را که برگزیدى بر من، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ» اگر باز دارى مرا تا روز رستاخیز، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» از بیخ کنم من نژاد او را، «إِلَّا قَلِیلًا (۶۲)» مگر اندکى.
«قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ» اللَّه تعالى گفت شو هر که از پى تو بیاید ازیشان، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» دوزخ پاداش شما همه، «جَزاءً مَوْفُوراً (۶۳)» پاداشى است تمام و سپرى کرده.
«وَ اسْتَفْزِزْ» و بخیزان، «مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ» هر که توانى ازیشان ببانگ خویش، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان انگیزان، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» سواران خویش و پیادگان خویش، «وَ شارِکْهُمْ» و با ایشان انبازى کن، «فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» در مالهاى ایشان و در فرزندان، «وَ عِدْهُمْ» و وعده زندگانى ده، «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً (۶۴)» و وعده ندهد مردمان را دیو مگر بفریب.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» بندگان من نیست ترا بر ایشان دسترسى و توانى، «وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا (۶۵)» و خداوند تو بسنده و باز پذیرنده است و یار.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ» خداوند شما اوست که خوش مىرواند و نرم کشتى در دریا شما را، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» تا فضل او جویید از روزى خویش، «إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۶۶)» که او بشما مهربان است.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ» و چون بشما رسد گزند و بیم در دریا، «ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» گم شود هر چه مىخوانید بخدایى مگر او، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ» چون شما را وارهاند با خشکى و دشت، «أَعْرَضْتُمْ» روى گردانید از شکر او، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً (۶۷)» این آدمى همیشه ناسپاس است.
«أَ فَأَمِنْتُمْ» ایمن مىباشید شما که مشرکانید، «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ» که شما را از سویى در زمینى فرو برد، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» یا بر شما سنگ باران فرستد، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا (۶۸)» آن گه خود را یارى و پذیرفتگارى و کارسازى نیابید.
«أَمْ أَمِنْتُمْ» آیا ایمن مىباشید، «أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى» که شما را باز بارى دیگر در دریا برد، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» و بر شما باد کشتى شکن گشاید، «فَیُغْرِقَکُمْ» تا شما را بآب بکشد، «بِما کَفَرْتُمْ» بآنک بار پیشین ناسپاس گشتید، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً (۶۹)» آن گه خویشتن را بر ما متتبع و داورى دار و کین خواه نیابید.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» الآیة... بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خداى را جلّ جلاله میخوانند و او را سجود میکنند، و به بى عیبى گواهى مىدهند، و بپاکى یاد مىکنند، امّا بعضى آنست که آدمى بعقل خود فرا دریافت آن مىرسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وى پوشیده نه، سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است، ذلک قوله: «یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»، أمّا بعضى آنست که عقل آن را رد مىکند و دل در آن مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه تعالى بدرستى آن گواهى مىدهد، سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست، رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، هر که اللَّه تعالى بوى نیکویى خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است اللَّه تعالى بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدّر است و مقتدر، فاطر و مدبّر، نه باوّل عاجز نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. اى جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلّف در دین حیرت بر دهد، نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما، هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن، آنجا که گفت: «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت، و خالق بآنچه گفت راستگوى و استوار است و آنجا که گفت: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». در آتش درخت آتشین رسته مىبالد و بر میدهد، در عقل معلوم نگشت، و خالق استوار، «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» از زمین و آسمان بى جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» از آتش بىجان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، گویایى رعد و دانایى وى که: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که: «وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار. مسلمانان این جمله را بنور هدى پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند، تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوى خود دیده و اللَّه تعالى را بهمه استوار گرفته.
«وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وى نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته، و کس را بر آن اطلاع نداده، یکى را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ». یکى را امروز لباس تقوى داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
«یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»، چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سراى بقا هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینههاى زر و مروارید با حور و قصور، و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور، قومى را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند.
و اذا الدّر زاد حسن وجوه
کان للدرّ حسن وجهک زینا.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوى پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» اقتداء بآدم کردن. سهل تسترى گفت: نظرت فى هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الى اللَّه من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدّعوى. گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوى نیافتم، براه ابلیس فرونگر تا همه دعوى بینى، براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینى. اى ابلیس تو چه مىگویى: «أَنَا خَیْرٌ»، اى آدم تو چه مىگویى: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهى و خلافت نشاندند، و مقرّبان را پیش تخت وى بپاى کردند و از نیاز او ذرّهاى کم نشد گفت: خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». آن عزیزى میگوید روزى گناهى کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر مىبینم، اى مسکین مردان این راه با نفس خود جنگى کردند، این جنگ را هرگز روى صلح نیست زیرا که نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح کى تواند بود، گاه نفس را بهیمهاى صفت گردند، گاه بسگى، گاه بخوکى، هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین،
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى
قوله: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، قال محمد بن على الترمذى: هذا اشارة الى الفتوّة، فالفتوّة ان یستوى عندک الطارى و المقیم، و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا ترى اللَّه کیف و صف بیته فقال: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، هر زینهارى و هر خواهندهاى را بسراى جوانمردان و پناه کریمان جاى بود، و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند، و باین معنى حکایت کنند که در بغداد مردى بود خداوند کام و نعمت، روزگاریى وفا تجمّل از روى وى فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وى برفت و بد حال گشت، روزى از سر دلتنگى و بى کامى بر شطّ دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحى فراز آمد و زورقى بیاورد، در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وى که کجا خواهى رفت؟ گفت ندانم، ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آن گه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجى پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از کشتى بیرون آمد و بر شط دجله مسجدى بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتى قاضى شهر با جماعتى عدول در آمدند و نشستند خادمى در آمد از سراى خلیفه ایشان را گفت، امیر المؤمنین را اجابت کنید، قاضى و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت، چون در سراى خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقى پیش یکى بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردى مانده است که وى را طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟ گفت بلى ما ده تن را خواندیم یازده آمدند، امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائى لطیف بگفت، امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدى؟
گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم، گفت ترا که خواند؟ گفت ایشان را که خواند؟ گفت ایشان را خدم ما مىخواند، گفت مرا کرم تو خواند.
چنان مدان که من اینجایگه خود آمدهام
مرا مکارم تو شهریار گفت تعال
امیر المؤمنین گفت: مرحبا بداعیک. آن گه امیر المؤمنین دوات و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتى نبشت و بوى داد و خلعتى نیکو فرمود و مرکب خاص بوى داد آن گه گفت که: هر کرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر کرا کرم ما خواند خلعت چنین بیند.
«وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وى نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته، و کس را بر آن اطلاع نداده، یکى را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ». یکى را امروز لباس تقوى داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
«یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»، چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سراى بقا هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینههاى زر و مروارید با حور و قصور، و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور، قومى را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند.
و اذا الدّر زاد حسن وجوه
کان للدرّ حسن وجهک زینا.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوى پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» اقتداء بآدم کردن. سهل تسترى گفت: نظرت فى هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الى اللَّه من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدّعوى. گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوى نیافتم، براه ابلیس فرونگر تا همه دعوى بینى، براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینى. اى ابلیس تو چه مىگویى: «أَنَا خَیْرٌ»، اى آدم تو چه مىگویى: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهى و خلافت نشاندند، و مقرّبان را پیش تخت وى بپاى کردند و از نیاز او ذرّهاى کم نشد گفت: خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». آن عزیزى میگوید روزى گناهى کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر مىبینم، اى مسکین مردان این راه با نفس خود جنگى کردند، این جنگ را هرگز روى صلح نیست زیرا که نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح کى تواند بود، گاه نفس را بهیمهاى صفت گردند، گاه بسگى، گاه بخوکى، هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین،
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى
قوله: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، قال محمد بن على الترمذى: هذا اشارة الى الفتوّة، فالفتوّة ان یستوى عندک الطارى و المقیم، و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا ترى اللَّه کیف و صف بیته فقال: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، هر زینهارى و هر خواهندهاى را بسراى جوانمردان و پناه کریمان جاى بود، و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند، و باین معنى حکایت کنند که در بغداد مردى بود خداوند کام و نعمت، روزگاریى وفا تجمّل از روى وى فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وى برفت و بد حال گشت، روزى از سر دلتنگى و بى کامى بر شطّ دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحى فراز آمد و زورقى بیاورد، در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وى که کجا خواهى رفت؟ گفت ندانم، ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آن گه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجى پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از کشتى بیرون آمد و بر شط دجله مسجدى بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتى قاضى شهر با جماعتى عدول در آمدند و نشستند خادمى در آمد از سراى خلیفه ایشان را گفت، امیر المؤمنین را اجابت کنید، قاضى و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت، چون در سراى خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقى پیش یکى بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردى مانده است که وى را طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟ گفت بلى ما ده تن را خواندیم یازده آمدند، امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائى لطیف بگفت، امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدى؟
گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم، گفت ترا که خواند؟ گفت ایشان را که خواند؟ گفت ایشان را خدم ما مىخواند، گفت مرا کرم تو خواند.
چنان مدان که من اینجایگه خود آمدهام
مرا مکارم تو شهریار گفت تعال
امیر المؤمنین گفت: مرحبا بداعیک. آن گه امیر المؤمنین دوات و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتى نبشت و بوى داد و خلعتى نیکو فرمود و مرکب خاص بوى داد آن گه گفت که: هر کرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر کرا کرم ما خواند خلعت چنین بیند.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ابن عباس گفت: این آیت تا آخر سه آیت در شأن وحشى فرو آمد که رسول خدا (ص) بعد از اسلام وحشى در وى نمى نگرست که وى حمزه را کشته بود و بروى مثلت کرده و آن در دل رسول (ص) تأثیر کرده بود چنان که طاقت دیدار وى نمیداشت. وحشى پنداشت که چون رسول بوى نمىنگرد اسلام وى پذیرفته نیست، رب العالمین این آیت فرستاد تا رسول بوى نگرست و آن وحشت از پیش برداشت. ابن عمر گفت: این آیات در شأن عیاش بن ابى ربیعه فرو آمد و در شأن ولید بن الولید و جماعتى دیگر که در مکه مسلمان شدند اما هجرت نکردند و مشرکان ایشان را معذّب میداشتند تا ایشان را از اسلام برگردانیدند، صحابه رسول گفتند اللَّه تعالى از ایشان نه فرض پذیرد نه نافله هرگز که از بیم عقوبت مشرکان بترک دین خویش بگفتند، رب العالمین در حق ایشان این آیات فرستاد، عمر خطاب این آیت بنوشت و بایشان فرستاد، ایشان بدین اسلام باز آمدند و هجرت کردند.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ (۵۸) چه بینید این آب زه که مى او کنید؟.
أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (۵۹)؟ شما آن فرزند میآفرینید یا ما آفریدگار آنیم.
نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ، ما اجلهاى شما باز انداختیم، مرگ بر شما تقدیر کردیم، وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۶۰) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ و ما نتوان نیستیم که امثال شما بر شما بدل آریم، وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ (۶۱)
و شما را باز در صورتى دیگر آفرینیم، از هر صورت که خواهیم و شما ندانید.
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى، و خود دانستهاید آفرینش اول، فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ (۶۲) چرا آفرینش نخست در یاد نیارید؟
أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (۶۳) چه بینید این کشت که مىورزید؟.
أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ، شما آن را میرویانید، أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (۶۴) یا رویاننده آن منم.
لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً، اگر خواهیم آن بر را کاه کنیم، فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (۶۵) تا شما در نفریغ خوردن آیید.
إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (۶۶) آن رنج که در زمین بردیم بر ما تاوان آمد.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۶۷) بلکه ما را بىروزى گذاشتند.
أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ (۶۸) چه بینید این آب که مىآشامید.
أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ، شما آن را مىفرو آرید از میغ، أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (۶۹) یا ما فرو بارندگان آنیم؟.
لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً، اگر ما خواهیم آن باران را تلخ کنیم یا شور، فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ (۷۰) چرا از من آزادى نکنید؟
أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ (۷۱) چه بینید این آتش که میاوروزید.
أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها، شما میرویانید و مىفرا برآرید درخت آتش أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (۷۲) یا ما آفریدگار آنیم.
نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً، ما این آتش را یادگار کردیم.
وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ (۷۳) و بکار دروایست دشتیان را.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۷۴) یاد کن بپاکى آن خداوند بزرگوار خویش را.
فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (۷۵)، سوگند میخورم بافتادنگهها قرآن.
وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (۷۶) و این سوگندیست کاشک شما دانید که بزرگوار است.
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (۷۷) این قرآنیست نیکو آزاده آسان.
فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ (۷۸) در نامه پوشیده نوشته و یاد داشته و شنیده.
لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (۷۹) نه پاسد آن را مگر پاک کردگان و پاکیزگان.
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸۰) فرو فرستاده است از خداوند جهانیان.
أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (۸۱) باین سخن مىدروغزن گیرید.
وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (۸۲) و روزى خویش آن میکنید که روزى ده را مىدروغزن گیرید؟
فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (۸۳) چرا آن گه که جان بگلو رسد.
وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ (۸۴) و آن گه شما مینگرید.
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ، و ما نزدیکتریم باو از شما، وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ (۸۵) لکن شما نمىدانید و نمىبینید.
فَلَوْ لا إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (۸۶) تَرْجِعُونَها چرا اگر شما نه انگیختنىاید و پاداش دادنى آن جان را از گلو با پس نیارید، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۸۷) اگر راست میگویید.
فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۸۸) اما آن کس که از نزدیک کردگانست.
فَرَوْحٌ، او را آسایشى است و آسانى و زندگانى، وَ رَیْحانٌ، و روزیى و تن آسائى و بویى خوش، وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ (۸۹) و بهشت بازید و ناز و شادى.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۰) و اما ایشان که از خداوندان راست دستاند.
فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۱) تو رستى از اندوه خداوندان راست دست.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (۹۲) و اما آن کس که از دروغ زن گیران است و گمراهان.
فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (۹۳) فرو آمدن وى بر شرابى است از آب جوشیده.
وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ (۹۴) و رسانیدن او بآن.
إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (۹۵) این سخن راست بىگمان است و گفتار درست.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۹۶).
أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (۵۹)؟ شما آن فرزند میآفرینید یا ما آفریدگار آنیم.
نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ، ما اجلهاى شما باز انداختیم، مرگ بر شما تقدیر کردیم، وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۶۰) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ و ما نتوان نیستیم که امثال شما بر شما بدل آریم، وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ (۶۱)
و شما را باز در صورتى دیگر آفرینیم، از هر صورت که خواهیم و شما ندانید.
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى، و خود دانستهاید آفرینش اول، فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ (۶۲) چرا آفرینش نخست در یاد نیارید؟
أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (۶۳) چه بینید این کشت که مىورزید؟.
أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ، شما آن را میرویانید، أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (۶۴) یا رویاننده آن منم.
لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً، اگر خواهیم آن بر را کاه کنیم، فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (۶۵) تا شما در نفریغ خوردن آیید.
إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (۶۶) آن رنج که در زمین بردیم بر ما تاوان آمد.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۶۷) بلکه ما را بىروزى گذاشتند.
أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ (۶۸) چه بینید این آب که مىآشامید.
أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ، شما آن را مىفرو آرید از میغ، أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (۶۹) یا ما فرو بارندگان آنیم؟.
لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً، اگر ما خواهیم آن باران را تلخ کنیم یا شور، فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ (۷۰) چرا از من آزادى نکنید؟
أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ (۷۱) چه بینید این آتش که میاوروزید.
أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها، شما میرویانید و مىفرا برآرید درخت آتش أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (۷۲) یا ما آفریدگار آنیم.
نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً، ما این آتش را یادگار کردیم.
وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ (۷۳) و بکار دروایست دشتیان را.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۷۴) یاد کن بپاکى آن خداوند بزرگوار خویش را.
فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (۷۵)، سوگند میخورم بافتادنگهها قرآن.
وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (۷۶) و این سوگندیست کاشک شما دانید که بزرگوار است.
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (۷۷) این قرآنیست نیکو آزاده آسان.
فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ (۷۸) در نامه پوشیده نوشته و یاد داشته و شنیده.
لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (۷۹) نه پاسد آن را مگر پاک کردگان و پاکیزگان.
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸۰) فرو فرستاده است از خداوند جهانیان.
أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (۸۱) باین سخن مىدروغزن گیرید.
وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (۸۲) و روزى خویش آن میکنید که روزى ده را مىدروغزن گیرید؟
فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (۸۳) چرا آن گه که جان بگلو رسد.
وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ (۸۴) و آن گه شما مینگرید.
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ، و ما نزدیکتریم باو از شما، وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ (۸۵) لکن شما نمىدانید و نمىبینید.
فَلَوْ لا إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (۸۶) تَرْجِعُونَها چرا اگر شما نه انگیختنىاید و پاداش دادنى آن جان را از گلو با پس نیارید، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۸۷) اگر راست میگویید.
فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۸۸) اما آن کس که از نزدیک کردگانست.
فَرَوْحٌ، او را آسایشى است و آسانى و زندگانى، وَ رَیْحانٌ، و روزیى و تن آسائى و بویى خوش، وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ (۸۹) و بهشت بازید و ناز و شادى.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۰) و اما ایشان که از خداوندان راست دستاند.
فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۱) تو رستى از اندوه خداوندان راست دست.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (۹۲) و اما آن کس که از دروغ زن گیران است و گمراهان.
فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (۹۳) فرو آمدن وى بر شرابى است از آب جوشیده.
وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ (۹۴) و رسانیدن او بآن.
إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (۹۵) این سخن راست بىگمان است و گفتار درست.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۹۶).
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۱۴
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
سر اکابر آفاق شمس دولت و دین
تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان
چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم
برانک بیضه ملکت به زیر پر گیرد
ز لفظ بنده به سمع خدایگان برسان
چنانک لفظ تو باشد مگر که درگیرد
که گر تو دست کرم بر سرم نخواهی داشت
سپهر سرزده زودم ز دست بر گیرد
تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان
چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم
برانک بیضه ملکت به زیر پر گیرد
ز لفظ بنده به سمع خدایگان برسان
چنانک لفظ تو باشد مگر که درگیرد
که گر تو دست کرم بر سرم نخواهی داشت
سپهر سرزده زودم ز دست بر گیرد
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۸۰ - ایضاً له
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
فلکی شروانی : قصاید
شمارهٔ ۵ - در توصیف اسب ممدوح
این دل چه دلست و این چه یار است
کار من از این دو سخت زار است
کار من مستمند صعب است
کاندر بر من نه دل نه یار است
آبادان بدان سمند میمون
کاندر خور روز کار زار است
پهنای زمین به پیش سیرش
چون دیده مهر و چشم مار است
از نعل هلال پیکر او
در گوش سپهر گوشوار است
چون چرخ همه قوائم او
عالی و قوی و استوار است
غار از تن او بسان کوهست
کوه از سم او بسان غار است
از تاختنش به گاه جولان
مه عاجز و چرخ شرمسار است
چون شاه بر او سوار گردد
انگار که بر فلک سوار است
ای تاجوری که چرخ گردان
از بهر کف تو زیر بار است
هر گاه که مجلست به بیند
گوید فلک این چه گاه و بار است
بر خور ز بقای عز و دولت
کین جای نزول اختصار است
کار من از این دو سخت زار است
کار من مستمند صعب است
کاندر بر من نه دل نه یار است
آبادان بدان سمند میمون
کاندر خور روز کار زار است
پهنای زمین به پیش سیرش
چون دیده مهر و چشم مار است
از نعل هلال پیکر او
در گوش سپهر گوشوار است
چون چرخ همه قوائم او
عالی و قوی و استوار است
غار از تن او بسان کوهست
کوه از سم او بسان غار است
از تاختنش به گاه جولان
مه عاجز و چرخ شرمسار است
چون شاه بر او سوار گردد
انگار که بر فلک سوار است
ای تاجوری که چرخ گردان
از بهر کف تو زیر بار است
هر گاه که مجلست به بیند
گوید فلک این چه گاه و بار است
بر خور ز بقای عز و دولت
کین جای نزول اختصار است
اثیر اخسیکتی : قصاید
شمارهٔ ۷۵ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان سلجوقی
خهی شاه انجم و فی الله ظلک
نهادی قدم در حریم مبارک
بجائی رسیدی که یک برق لمعت
سواد شب و روز عالم کند حک
میا دین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس در صحن او جک
نظر، قاصدی از گذرهاش ساقط
زمین کوچه ی با فضاهاش کوچک
دگر باره بر خطه اعتدالت
بفرخ ترین طالع افتاد مسلک
گل از شقه غنچه خوش خوش بخندد
چو از طره مهد یک روزه کودک
تو گوئی کمال الزمان می نوازد
در ایوان خسرو نوای چکاوک
سپهر ظفر شهریار مظفر
قزل ارسلان ابن اعظم اتابک
منیر آفتابی که بالای گردون
ز عرض دل پاک او هست ده یک
زبانی که بر لفظ راند مدیحش
گهردار گردد چو تیغ بلارک
جهان از ملاقات طوفان تیغش
همان خاصیت یافت کز آب آهک
فلک بر سیه موج خیز سنانش
حبابی است در معرض عمر اندک
تو آن پادشاهی که ننهاد چون تو
فلک تاج اقبال بر هیچ تارک
نهادی قدم در حریم مبارک
بجائی رسیدی که یک برق لمعت
سواد شب و روز عالم کند حک
میا دین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس در صحن او جک
نظر، قاصدی از گذرهاش ساقط
زمین کوچه ی با فضاهاش کوچک
دگر باره بر خطه اعتدالت
بفرخ ترین طالع افتاد مسلک
گل از شقه غنچه خوش خوش بخندد
چو از طره مهد یک روزه کودک
تو گوئی کمال الزمان می نوازد
در ایوان خسرو نوای چکاوک
سپهر ظفر شهریار مظفر
قزل ارسلان ابن اعظم اتابک
منیر آفتابی که بالای گردون
ز عرض دل پاک او هست ده یک
زبانی که بر لفظ راند مدیحش
گهردار گردد چو تیغ بلارک
جهان از ملاقات طوفان تیغش
همان خاصیت یافت کز آب آهک
فلک بر سیه موج خیز سنانش
حبابی است در معرض عمر اندک
تو آن پادشاهی که ننهاد چون تو
فلک تاج اقبال بر هیچ تارک
نهج البلاغه : خطبه ها
خطبه الزهراء
و من خطبة له عليهالسلام في بيان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث
قدرة اللّه
كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ
وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ
غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ
وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ
وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ
وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ
مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ
وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ
وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ
وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ
لَمْ تَرَكَ اَلْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ
بَلْ كُنْتَ قَبْلَ اَلْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ
لَمْ تَخْلُقِ اَلْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ
وَ لاَ اِسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ
وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ
وَ لاَ يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ
وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ
وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ
وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ
وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ
كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ
وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ
أَنْتَ اَلْأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ
وَ أَنْتَ اَلْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ
وَ أَنْتَ اَلْمَوْعِدُ فَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ
بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ
وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ
سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ
سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ
وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ
وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ
وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ
وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي اَلدُّنْيَا
وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ اَلْآخِرَةِ
الملائكة الكرام
و منها مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ
وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ
هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ
وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ
وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ
لَمْ يَسْكُنُوا اَلْأَصْلاَبَ
وَ لَمْ يُضَمَّنُوا اَلْأَرْحَامَ
وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ
وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ اَلْمَنُونِ
وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ
وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ
وَ اِسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ
وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ
وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ
لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ
وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ
وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ
وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ
عصيان الخلق
سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً
بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ
خَلَقْتَ دَاراً
وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً
مَشْرَباً وَ مَطْعَماً
وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً
ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا
فَلاَ اَلدَّاعِيَ أَجَابُوا
وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا
وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اِشْتَاقُوا
أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ اِفْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا
وَ اِصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا
وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ
وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ
فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ
وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ
قَدْ خَرَقَتِ اَلشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ
وَ أَمَاتَتِ اَلدُّنْيَا قَلْبَهُ
وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ
فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا
وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا
حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا
وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا
لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اَللَّهِ بِزَاجِرٍ
وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ
وَ هُوَ يَرَى اَلْمَأْخُوذِينَ عَلَى اَلْغِرَّةِ
حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَ لاَ رَجْعَةَ
كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ
وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ
وَ قَدِمُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ
فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ
اِجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ اَلْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ اَلْفَوْتِ
فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ
وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ
ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً
فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ
وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ
وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ
عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ
وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ
يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ
وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ
وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا
أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا
وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا
قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا
وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا
تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا
وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا
فَيَكُونُ اَلْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ
وَ اَلْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ
وَ اَلْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا
فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ اَلْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ
وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ
وَ يَتَمَنَّى أَنَّ اَلَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ
فَلَمْ يَزَلِ اَلْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ
فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ
وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ
يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ
يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ
وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ
ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ اِلْتِيَاطاً بِهِ
فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ
وَ خَرَجَتِ اَلرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ
فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ
قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ
وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ
لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً
وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً
ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي اَلْأَرْضِ
فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ
وَ اِنْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ
القيامة حَتَّى إِذَا بَلَغَ اَلْكِتَابُ أَجَلَهُ
وَ اَلْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ
وَ أُلْحِقَ آخِرُ اَلْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ
وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ
أَمَادَ اَلسَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا
وَ أَرَجَّ اَلْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا
وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا
وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ
وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا
فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهِمْ
وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ
ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا اَلْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا اَلْأَفْعَالِ
وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ
أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلاَءِ
وَ اِنْتَقَمَ مِنْ هَؤُلاَءِ
فَأَمَّا أَهْلُ اَلطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ
حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ اَلنُّزَّالُ
وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ اَلْحَالُ
وَ لاَ تَنُوبُهُمُ اَلْأَفْزَاعُ
وَ لاَ تَنَالُهُمُ اَلْأَسْقَامُ
وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْأَخْطَارُ
وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ اَلْأَسْفَارُ
وَ أَمَّا أَهْلُ اَلْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ
وَ غَلَّ اَلْأَيْدِيَ إِلَى اَلْأَعْنَاقِ
وَ قَرَنَ اَلنَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ
وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ اَلْقَطِرَانِ
وَ مُقَطَّعَاتِ اَلنِّيرَانِ
فِي عَذَابٍ قَدِ اِشْتَدَّ حَرُّهُ
وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ
فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ
وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ
وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ
لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا
وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا
لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى
وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى
زهد النبي
و منها في ذكر النبي صلىاللهعليهوآله
قَدْ حَقَّرَ اَلدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا
وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا
وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اِخْتِيَاراً
وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ اِحْتِقَاراً
فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ
وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ
وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ
لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً
أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً
بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً
وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً
وَ دَعَا إِلَى اَلْجَنَّةِ مُبَشِّراً
وَ خَوَّفَ مِنَ اَلنَّارِ مُحَذِّراً
أهل البيت نَحْنُ شَجَرَةُ اَلنُّبُوَّةِ
وَ مَحَطُّ اَلرِّسَالَةِ
وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ
وَ مَعَادِنُ اَلْعِلْمِ
وَ يَنَابِيعُ اَلْحُكْمِ
نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ اَلرَّحْمَةَ
وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ اَلسَّطْوَةَ
قدرة اللّه
كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ
وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ
غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ
وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ
وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ
وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ
مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ
وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ
وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ
وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ
لَمْ تَرَكَ اَلْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ
بَلْ كُنْتَ قَبْلَ اَلْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ
لَمْ تَخْلُقِ اَلْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ
وَ لاَ اِسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ
وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ
وَ لاَ يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ
وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ
وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ
وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ
وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ
كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ
وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ
أَنْتَ اَلْأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ
وَ أَنْتَ اَلْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ
وَ أَنْتَ اَلْمَوْعِدُ فَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ
بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ
وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ
سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ
سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ
وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ
وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ
وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ
وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي اَلدُّنْيَا
وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ اَلْآخِرَةِ
الملائكة الكرام
و منها مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ
وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ
هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ
وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ
وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ
لَمْ يَسْكُنُوا اَلْأَصْلاَبَ
وَ لَمْ يُضَمَّنُوا اَلْأَرْحَامَ
وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ
وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ اَلْمَنُونِ
وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ
وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ
وَ اِسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ
وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ
وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ
لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ
وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ
وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ
وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ
عصيان الخلق
سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً
بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ
خَلَقْتَ دَاراً
وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً
مَشْرَباً وَ مَطْعَماً
وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً
ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا
فَلاَ اَلدَّاعِيَ أَجَابُوا
وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا
وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اِشْتَاقُوا
أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ اِفْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا
وَ اِصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا
وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ
وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ
فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ
وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ
قَدْ خَرَقَتِ اَلشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ
وَ أَمَاتَتِ اَلدُّنْيَا قَلْبَهُ
وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ
فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا
وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا
حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا
وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا
لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اَللَّهِ بِزَاجِرٍ
وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ
وَ هُوَ يَرَى اَلْمَأْخُوذِينَ عَلَى اَلْغِرَّةِ
حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَ لاَ رَجْعَةَ
كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ
وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ
وَ قَدِمُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ
فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ
اِجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ اَلْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ اَلْفَوْتِ
فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ
وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ
ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً
فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ
وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ
وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ
عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ
وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ
يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ
وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ
وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا
أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا
وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا
قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا
وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا
تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا
وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا
فَيَكُونُ اَلْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ
وَ اَلْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ
وَ اَلْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا
فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ اَلْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ
وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ
وَ يَتَمَنَّى أَنَّ اَلَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ
فَلَمْ يَزَلِ اَلْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ
فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ
وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ
يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ
يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ
وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ
ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ اِلْتِيَاطاً بِهِ
فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ
وَ خَرَجَتِ اَلرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ
فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ
قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ
وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ
لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً
وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً
ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي اَلْأَرْضِ
فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ
وَ اِنْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ
القيامة حَتَّى إِذَا بَلَغَ اَلْكِتَابُ أَجَلَهُ
وَ اَلْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ
وَ أُلْحِقَ آخِرُ اَلْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ
وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ
أَمَادَ اَلسَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا
وَ أَرَجَّ اَلْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا
وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا
وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ
وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا
فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهِمْ
وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ
ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا اَلْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا اَلْأَفْعَالِ
وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ
أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلاَءِ
وَ اِنْتَقَمَ مِنْ هَؤُلاَءِ
فَأَمَّا أَهْلُ اَلطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ
حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ اَلنُّزَّالُ
وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ اَلْحَالُ
وَ لاَ تَنُوبُهُمُ اَلْأَفْزَاعُ
وَ لاَ تَنَالُهُمُ اَلْأَسْقَامُ
وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْأَخْطَارُ
وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ اَلْأَسْفَارُ
وَ أَمَّا أَهْلُ اَلْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ
وَ غَلَّ اَلْأَيْدِيَ إِلَى اَلْأَعْنَاقِ
وَ قَرَنَ اَلنَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ
وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ اَلْقَطِرَانِ
وَ مُقَطَّعَاتِ اَلنِّيرَانِ
فِي عَذَابٍ قَدِ اِشْتَدَّ حَرُّهُ
وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ
فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ
وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ
وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ
لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا
وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا
لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى
وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى
زهد النبي
و منها في ذكر النبي صلىاللهعليهوآله
قَدْ حَقَّرَ اَلدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا
وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا
وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اِخْتِيَاراً
وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ اِحْتِقَاراً
فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ
وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ
وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ
لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً
أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً
بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً
وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً
وَ دَعَا إِلَى اَلْجَنَّةِ مُبَشِّراً
وَ خَوَّفَ مِنَ اَلنَّارِ مُحَذِّراً
أهل البيت نَحْنُ شَجَرَةُ اَلنُّبُوَّةِ
وَ مَحَطُّ اَلرِّسَالَةِ
وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ
وَ مَعَادِنُ اَلْعِلْمِ
وَ يَنَابِيعُ اَلْحُكْمِ
نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ اَلرَّحْمَةَ
وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ اَلسَّطْوَةَ