عبارات مورد جستجو در ۱۲ گوهر پیدا شد:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۲
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یا رب به یادش آور درویش پروریدن
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۳
ساقی برخیز کان مه آمد‌
بشتاب که سخت بی‌گه آمد
ترکانه بتاز وقت تنگ است‌
کان ترک خطا به خرگه آمد
در وهم نبود این سعادت‌
اقبال نگر که ناگه آمد
عاشق چو پیاله پر ز خون بود‌
چون ساغر می به قهقه آمد
با چون تو مه آن که وقت دریافت‌
تعجیل نکرد ابله آمد
از خرمن عشق هر که بگریخت‌
کاه است به خرمن که آمد
بی گه شد و هر که اوست مقبل‌
بگریخت ز خود به درگه آمد
اندر تبریز های و هویی‌ست‌
آن را که ز هجر با ره آمد
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۴
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلق‌پوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۴
وقت است که در بر آشنایی بزنیم
تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم
زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ
آخر کم ازانکه دست و پایی بزنیم
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب
میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای
تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب
در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف
وقت فرصت مکن اهمال و غنیمت دریاب
من نیارم کم یک هفته برون شد زین کنج
که درون نعمت و ناز است وبرون برف و گِلاب
گر میسر شودم عیش و طرب خواهم کرد
تا معلق بود این خیمه ی بی تیر و طناب
خلوت خویشتن آراسته می خواهم داشت
به حریف و به ندیم و به شراب و به کباب
مذهب ما نبود نسیه مگر نقد الوقت
من نه آنم که سر آب ندانم ز سراب
می حرام است به نزدیک فقیه آب حلال
می نه هم آب زر است آخر و هم آتش ناب
بر خلیل الله چون گشت ریاحین آتش
باز بر قوم نجی الله طوفان شد آب
نازکان را نبود مرتبه ی حرقت می
ریسمان را نبود طاقت آهن در تاب
در جهان گرچه خراب است چه نقصان آخر
من چه هشیار و چه معمور و چه مست و چه خراب
عاشقی چیست عذابی که درو راحت نیست
دوستی چیست محیطی که بود بی پایاب
راستی لطف سخن موجز و پر معنی راست
بیشتر زین نتوان کرد در این باب اطناب
مونسی ساقی و مجلس ز رقیبان خالی
درد نوشی چو نزاری و امینی بوّاب
مقطع شرط غزل ختم کنم بر مطلع
روز برف است بیایید و بیارید شراب
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٣
دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو
زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش
گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است
کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش
سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم
تا عطارد آورد خورشید را در عقد خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢۴
چو روزگار بکام تو گشت و دولت یار
بکوش تا دل آزرده ئی بدست آری
مباش یکنفس از کار خویشتن غافل
مگر که فرصت امکان ز دست بگذاری
که آنکسیکه ز تو جست یاریی امروز
روا بود که تو فردا طلب کنی یاری
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۵
ای دل چه نشسته ای درین ویرانه
نزدیک آمد که پر شود پیمانه
امروز بکن چاره وگرنِه فردا
سودت نکند ندامت و افغانه
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست
بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم
که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
رقم برندی ما زد قلم بروز ازل
چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست
بنقد فرصت امروز را مده از دست
که حال و قصه فردا هنوز در عدمست
دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان
بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست
دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی
که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست
چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید
بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۸
جهان بگرفت باز از سر جوانی
رسید ایام عیش و کامرانی
بهار و نرگس و بید و بنفشه
کنار جوی و روز شادمانی
شکفته ارغوان و سوسن آزاد
چمن سبز و شراب ارغوانی
کنونت ای عزیزا قدر بشناس
مده بر باد غم عمر و جوانی
به رخ اندر چمن همچون گل نو
به قد در باغ سرو بوستانی
به جان آمد دلم در درد عشقت
مکن زین بیش با ما دلستانی
مرا در سر به جای نور چشمی
مرا در تن تو چون روح و روانی
رقیب بی خرد چندم دهی پند
تو قدر روز وصل او چه دانی
ز تاب هجر جانان مشکن ای دل
که بهر روز وصلش در جهانی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
می بر کف من نه که دلم پر تاب است
وین عمر گریز پای چون سیماب است
بشتاب که آتش جوانی آب است
بر خیز که بیداری دولت خواب است
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش ترس و کم رویی
وَ قَالَ عليه‌السلام قُرِنَتِ اَلْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ اَلْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ
وَ اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ اَلْخَيْرِ