تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
سلام به جنگل سبز به آسمان آبی به غنچه های خندان به روز آفتابی سلام به هر ستاره به ابر پاره پاره به دانه ای که از خاک درآمده،دوباره سلام به هر دل پاک به هر دل پرامید سلام به آن شب تار که عاقبت شد سفید سلام به دشت و دریا سلام به کوه و صحرا سلام به روی ماهِ بچّه های باصفا شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
به نام خدا * اتل متل * اتل متل ستاره مامان جونم بیداره کنار رختخوابم قصه میگه دوباره قصه ی یک پرنده حیوونای درنده قصه ی اون الاغه که دوسته با کلاغه قصه ی گرگ سیاه خرگوش و خرس و روباه قصه ی یک کبوتر کبوتر نامه بر قصه میگه مامانم تا وقتی من بخوابم * شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
اتل متل بهاره سبزه تو سبزه زاره از آسمون ابری داره بارون می باره فصل بهار قشنگه قشنگ و رنگارنگه بهار یه فصل زیبا پر از نقش و نگاره صحرا و کوه و جنگل خیلی تماشا داره فصل بهار قشنگه قشنگ و رنگارنگه شکوفه های رنگی رو شاخه ها فراوون هرکدومش یه روزی میوه میشه برامون فصل بهار قشنگه قشنگ و رنگارنگه بهار با عید نوروز شروع میشه بچه ها نگاه کنید تو باغچه دراومده غنچه ها فصل بهار قشنگه قشنگ و رنگارنگه سفره ی هفت سین داریم با هفتا سین زیبا بهارو دوس میدارن بزرگا و بچه ها فصل بهار قشنگه قشنگ و رنگارنگه َ شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
خورشیدخانم نشسته رو دامن آسمون نور طلایی رنگش پاشیده رو شهرمون صدا میاد گوش کنید میگه الله اکبر وقت نماز ظهره اذون میگه یک نفر منم وضو می گیرم تا که نماز بخونم حرف بزنم با خدا خدای مهربونم صدای من می رسه به اوج آسمون ها حالا منو می بینه خدای خوب ودانا شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
یک دانه گندم افتاد برخاک روی زمینی مرطوب و نمناک * در خاک تیره آرام خوابید خورشید تابان بر خاک تابید * یک ساقه ی سبز از خاک رویید بر روی دنیا با مهر خندید * یک دانه کم کم شد خوشه ای ناز برخاک افتاد یک دانه اش باز * شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
من دوست دارم باغبان باشم در هر زمینی گل بکارم صدها گل یاس و شقایق آلاله سنبل بکارم هر جا زمینی خشک و خالیست با دست من آباد گردد از دیدن گل های زیبا دلهای غمگین شاد گردد شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
۲۵خرداد
. ساکتم مثل سایه،سرگردان مثل بن‌بست کوچه ای تاریک شب به شب می خزم درون خودم مثل روحانی پر از تشکیک ذهنم از واژه های هرزه پر است قلبم از پاکدامنانِ مخوف مانده ام بین حق و باطل آه خسته از دوره و زمان مخوف شهرمن پر شد از سفید و سیاه واژه هایی پر از سرودن آه گیج و خسته دوباره می میرد شهر دلبسته ی هزار گناه من پر از ادعای ایمانم او پر از ادعای ایمان است ما فقط مدعی...چه عرض کنم ادعا ویژگی انسان است می روم تا کنار قبر خودم شمع تاریک خویشتن باشم خسته از ادعای انسانی می روم تا دوباره زن باشم بهارک قدیری