ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۴۲
ای گشته جهان جان ز مدحت
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۳
هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش میرمیران
ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۴
گر بتحریر ستم نامه هجران آید
منوچهری دامغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۹
نوای تو ای خوب ترک نوآیین
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۸
ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
گر بخت بلند خواهی و عمر دراز
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۷
شکر گویم هر چه غم با جان مسکین می کند
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۴ - د‌ر مدح امیرالامراء حسن‌خان نظام‌الدوله و تاریخ حفر قنوات سته د‌ر مملکت فارس گوید
به‌ گیسو روی آن ترک تتاری
حزین لاهیجی : خرابات
بخش ۱۲ - بی ارزشی دنیا و مثال اهل دنیا
یکی طفل نادان ز خیره سری
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۰
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۰
نمیکشیم سر از آستان خانه تو
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۲۹
این چه بویست ای صبا از مرغزار آورده‌ئی
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۸ - مخاطب این نامة معلوم نیست
خوشا وقت شوریدگان غمت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۸
گفتیم بدان ماه کله‌دوز امروز
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۱
اگر سوی شام ار بری میرود
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۱۳
وقتی شیخ طهارت می‌ساخت درویشی را بفرستاد تا آب آورد، درویش دیر می‌آمد، جماعتی کی حاضر بودند اعتراضی می‌کردند و انکار می‌نمودند کی راه نزدیک چرا دیر می‌آید؟ چون آن درویش باز آمد شیخ آن داوری ایشان می‌دید گفت آن آب کی ما را بآن آب وضو می‌بایست ساخت هنوز از چشمه بیرون نیامده بود، این درویش منتظر آن بود کی آن آب از چشمه بیرون آید چون آن آب بیرون آمد و آنجا رسید برگرفت و بیاورد و شما داوری مکنید.
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۶۱
در هر عمری دمی که دمساز آیی
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۹۶
اگر کار باختیار عاشق بود اتحاد بود و جمع زیرا که او را احتراق در پرتو انوار جمال خوشتر از بقا بود در تفرقه و دوئی و اگر باختیار معشوق بود فراق بود و هجر زیرا که او را از کمال جلال پروای یگانگی نبود با کس لَاحْتَرقَتُ سُبُحاتُ وَجْهِهِ عبارت از آنست غیرت میگوید:
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - قصیده
چه در گوش گل گفت باد خزانی