عبارات مورد جستجو در ۴۸۹ گوهر پیدا شد:
غروی اصفهانی : مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام
شمارهٔ ۱۶ - نوحه خطاب به حضرت ولی عصر علیه السلام
یا امام العصر یا ابن الطاهری الطیبین
یا ولی المؤمنین
شور محشر را عیان با دیده حق بین ببین
یا ولی المؤمنین
عترت خیر الوری را بنگر اندر کربلا
دشت پر رنج و بلا
بین مقتول و مأسور بأیدی الظالمین
یا ولی المؤمنین
حرمه الرحمن أضحت فی انتهاک و انتهاک
أحسن الله عزاک
بسکه خون حق بنا حق ریخت در آن سرزمین
یا ولی المؤمنین
از حضیض خاک شد تا اوج گردون موج خون
آسمان شد لاله گون
فاستبانت حمره من قبل ما کادت تبین
یا ولی المؤمنین
أمست الغبراء حمری لدماء سائلات
من نحور زاکیات
شد پر از خون دامن صحرا و ما را آستین
یا ولی المؤمنین
از سموم کین خزان شد گلشن آل رسول
روضۀ قدس بتول
و علی الاغصان للو رقاء نوح و أنین
یا ولی المؤمنین
لهف نفسی قامت الساعه وانشق القمر
حین وافاء الحجر
رنگ خون بنشست بر آئینۀ غیب مبین
یا ولی المؤمنین
سهم کین اندر مقام قاب قوسین کرد جای
یا که در عرش خدای
فهوی لله شکراً و هو مقطوع الوتین
یا ولی المؤمنین
لست أنساء سریعاً و هو مغشی علیه
إذ أتی الشمر إلیه
برد آن ملحد سر از سر دفتر ایمان و دین
یا ولی المؤمنین
سر ز گنج معرفت برداشت آن افعی صفت
با کمال معرفت
لم یراقب فیه جبار السما ذات اللعین
یا ولی المؤمنین
و نعاه بعد ما ناغاه دهراً جبرئیل:
قتل السبط الأصیل
جان جانان کرد جان قربانی جان آفرین
یا ولی المؤمنین
بحر مواج بقا، سرچشمۀ آب حیات
بر لب شط فرات
لم یذق حتی قضی من بارد الماء المعین
یا ولی المؤمنین
و لقد أمسی سلیباً و هو من علیا نزار
فاکتسی ثوب الفخار
کرد در بر جامه ای از خون حلق نازنین
یا ولی المؤمنین
روح قرآن معنی تورات و انجیل و زبور
گشت پامال ستور
یاله صدراً حوی أسرار رب العالمین!
یا ولی المؤمنین
أشرقت شمس الهدی من مطلع الرمح الطویل
یا له رزه جلیل
عالم تکوین شده پر نور از آن ماه جبین
یا ولی المؤمنین
کوکب دری و مصباح ازل مشکوه نور
سر زد از کنج تنور
فانثنی رأس العلی ذلاله و هو حزین
یا ولی المؤمنین
فی خباء لم یخب وفاده عند الوفود
أضرموا نارالحقود
شعلۀ او زد علم بر قبۀ عرش برین
یا ولی المؤمنین
کعبۀ توحید شد پامال جمعی پیل مست
یا گروهی بت پرست
فاستحلوا و استبا حواثقل خیر المرسلین
یا ولی المؤمنین
أبرزت أسری بنات الوحی ربات الخدور
حسر احُری الصدور
همنشین ناله و همراه آه آتشین
یا ولی المؤمنین
بانوان ملک یثرب رهسپار شام شوم
همچو سبی ترک و روم
ناوبات باکیات خلف زین العابدین
یا ولی المؤمنین
قائد الاسلام امسی فی قیود من حدید
و هو یُهدی لیزید
شاهباز اوج وحدت شد بدام مشرکین
یا ولی المؤمنین
ای امام منتظر ای شهسوار نشأتین
یا لثارات الحسین
سیدی قم، فمتی تشفی صدور المسلمین؟
یا ولی المؤمنین
غروی اصفهانی : مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه
شمارهٔ ۲ - فی رثائه علیه السلام عن لسان أبی عبدالله علیه السلام
شاه دین را بود شور محشر
بر سر نعش شهزاده اکبر
ای شکیب دل آرام جانم
ای روان تن ناتوانم
ای جگر گوشۀ مهربانم
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
تو همای حقیقت نشانی
شاهباز بلند آشیانی
از چه در خاک و در خون طپانی
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
چهره ات یک فلک آفتابست
طره ات یک جهان مشک نابست
ای دریغا که در خون خضا بست
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
ای پر از زخم کین اینچه حالست
این حقیقت بود یا خیالست
یکتن و این جراحت محالست
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
حیف از آن طلعت ماه رخسار
حیف از آن قامت سرو رفتار
حیف از آن منطق شهد گفتار
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
حیف از آن قدّ با اعتدالت
حیف از آن شاخ طوبی مثالت
دست کین تیشه زد بر نهالت
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
حیف از آن مشگسا سنبل تر
حیف از آن جعد و موی معنبر
دل ز داغت چه عودی بمجمر
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
حیف از آن روی و موی نبوت
حیف از آن روز و بازو و قوت
داد از این قوم دور از مروت
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
لعل خشک تو ای لؤلؤ تر
قوت جان بود و یاقوت احمر
گرچه مرجان ما را زد آذر
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
ای عقیق لبت کهربائی
کی شود غنچه لب گشائی
عندلیبانه گوئی توائی
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
بود امیدم ای نازنینم
بزم دامادیت را بچینم
حجلۀ شادیت را ببینم
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
ای دریغا ز ناکامی تو
جان فدای خوش اندامی تو
وانقد و قامت نامی تو
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
حیف از آن لالۀ ارغوانی
شد خزان در بهار جوانی
خاک غم بر سر زندگانی
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
وای بر حال لیلای مجنون
گر به بیند ترا غرقه در خون
با دل زار او چون کنم چون
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
روی دردشت و هامون گذارد
یا سر نعش تو جان سپارد
طاقت این مصیبت ندارد
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
آه اگر عمۀ مستمندت
بیند این زخم بیچون و چندت
تا قیامت بود دردمندت
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
خواهرت روز و شب می گدازد
یا بسوزد ز غم یا بسازد
کو برادر که او را نوازد
ای علی اکبر نوجوانم
ای بخون غرقه روح روانم
غروی اصفهانی : مدایح و مراثی قاسم بن الحسن علیهماالسلام
شمارهٔ ۲ - فی رثاء القاسم بن الحسن سلام الله علیهما
در عدن زنگار بدن عقیق یمن شد
چه غرق خون تن شهزاده قاسم بن حسن شد
درید جامۀ طاقت در این عزا گل سوری
دمی که خلعت دامادیش بدل بکفن شد
بیاد خط لبش سبزه جوی اشک روان کرد
ز نور شمع قدش لاله داغدار چمن شد
ز نا مرادی و ناکامیش بدور جوانی
چه داغها بدل چرخ پیر و دهر کهن شد
چه رو نهاد به میدان فلک سرود به افغان
که طوطی شکر افشان اسیر زاغ و زغن شد
خدنگ و سنگ ز هر سو نثار آن سرو گیسو
سنان خصم جفا جو عروس حجلۀ تن شد
ز برق آه ملک نه فلک چو رعد خروشان
چه ابر تیغ بر آن شاهزاده سایه فکن شد
چو حلقه زد زمین خون از آن کلالۀ مشگین
زمین ماریه رنگین و رشک مشک ختن شد
به خون یوسف گل پنجه زد چه گرگ مخالف
جهان بدیدۀ یعقوب عشق بیت حزن شد
چه پایمال سمند بلا شد آن قدر و بالا
روان سرور روحانیان روان ز بدن شد
ز سوز شمع کرامت به پیشگاه امامت
درون سینه دل مفتقر چو خون به لگن شد
غروی اصفهانی : مدایح و مراثی عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر سلام الله علیه
شمارهٔ ۱ - فی مدح عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر و رثائه سلام الله علیه و علی ابیه
کنار مادر گیتی ز طفل اشک بود تر
بیاد خشکی حلقوم و تشنه کامی اصغر
رضیع ثدی امامت مسیح مهد کرامت
شفیع روز قیامت ولی خالق اکبر
بمحفل ازلی شمع جمع و شاهد وحدت
بحسن لم یزلی ثانی شبیه پیمبر
یگانه کوکب دُرّی آستان ولایت
بطلعت آیت «الله نور» را شده مظهر
چه شیر خواره که شیر فلک مسخر و خارش
چه طفل شیر که صد عقل را شده رهبر
بچهره رشک گل و مل، بطرّه رونق سنبل
بشور و نغمه ز بلبل هزار بار نکوتر
لبش چه گوهر رخشان عقیق و لعل درخشان
نه از یمن نه بدخشان ز کنز مخفی داور
دریغ و درد که یاقوت لعل روح فزایش
چه کهربا شد و مرجان دوست را زده آذر
لبی که غنچۀ سیراب از او گرفته طراوت
چنان فسرده شد از تشنگی که لا یتصور
ز قحط آب، لبی خشک ماند در لب دریا
که سلسبیل لبش بود رشک چشمۀ کوثر
لبی ز سوز عطش زد شرر بخرمن هستی
که بود مبدء عین الحیوه خضر و سکندر
نداشت شیر چه آن بچه شیر بیشۀ هیجا
شد آبش از دم پیکان آبدار مقدر
لبان او به تبسم ز ذوق بادۀ وحدت
زبان او مترنم ز شوق جلوۀ دلبر
درید خار خدنگ آن گلوی چون گل و سر زد
ز باز وی پدر و خون ز چشم مادر و خواهر
دُر عدم زنگار بدن عقیق یمن شد
چه شد گلو هدف ناوک برنده چه خنجر
خلیل دشت بلا خون همی فشاند به بالا
که این ذبیح من ای دوست تحفه ایست محقر
ز اشک پرد کیان وز شور نوحه سرایان
سزد که چشم ملک کور باد و گوش فلک کر
غروی اصفهانی : تتمة
شمارهٔ ۱ - فی رجوع الحرم الی المدینه الطیبه
به سوی وطن بازگشتند یاران
خروشان چه رعد، اشکباران چه باران
چه لاله فروزان و چون شمع سوزان
ز داغ غم و دوری گلعذاران
چمن شد پر از قمری شورش انگیز
بر آمد ز گلشن نوای هزاران
نوای حجازی ز هر سو بپا شد
ز شور عراقیّ آن سوگواران
گروهی اسیر غم نوجوانان
گروهی زمین گیر آن شهسواران
بلعید، پرورده هر یک جوانی
ولی شام شد صبح امیدواران
چه بر آستان رسالت رسیدند
ز کف شد قرار دل بی قراران
چه برگ خزان ریخته از چپ و راست
باشک روان همچه ابر بهاران
بسر بسکه خاک مصیبت فشاندند
حرم گشت چون کلبۀ خاکساران
مهین بانوی خلوت کبریائی
بگفت ای سر و سرور تاجداران
ز کوی حسین تو دارم پیامی
که برده است هوش از سر هوشیاران
لبش خشک و تن غرقۀ لجۀ خون
سرش روی نی رهبر رهسپاران
پس از زخم های فراوان کاری
نگویم چه کردند آن نابکاران
به پیرامنش نونهالان نامی
چگویم ز جانان و آن جان نثاران
گر از بانوان نبوت بگویم
دل سنگ گرید بر آن داغداران
ز بیداد گردون دل بانوان خون
چه رفتند در محفل میگساران
گر از سختی ما بخواهی نشانه
بود شانۀ من یکی از هزاران
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و منزل کربلا
ای عراق الله جارک سخت مشعوفم بتو
وی خراسان عمرک الله نیک مشتاقم ترا
تنگ سال محنت است ای آبروی هر دو کون
چشم میدارم ز بحر فیض تو فضل عطا
سایه لطف خدائی ما همه دلسوخته
سایه از ما وا مگیر ای سایه لطف خدا
ای نوال خوان انعام تو برده خاص و عام
ما گدایان درت داریم امید صلا
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۹
صبا رسید در او بوی یار نیست چه سود
نسیم سنبل آن گلعذار نیست چه سود
هزارگونه ی گل اندر بهار گر چه شکفت
چو بوی از گل من در بهار نیست چه سود
مراست از دو جهان اختیار یار ولیک
به دست من چو کنون اختیار نیست چه سود
هزار گونه طرب میکنم ز دردی درد
ولی چو خمر طرب بی خمار نیست چه سود
منم که خاک شدم در ره وفاداری
ولی به خاک من او را گذار نیست چه سود
درون بوته ی مهرش دلم بسوخت ولی
متاع قلب مرا چون عیار نیست چه سود
به وصل یار امید حسین بسیار است
ولی چو طالع فرخنده یار نیست چه سود
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۸
دلا بنال که یاران نازنین رفتند
به غم نشین که رفیقان بی قرین رفتند
به اهل دهر میامیز و گوشه ای بنشین
که همدمان وفاپیشه گزین رفتند
دل شکسته ی ما را بر آتش افکندند
اگر چه خود به سوی روضه ی برین رفتند
سهی و گل ز زمین می دمد ولیک دریغ
ز گلرخان سهی قد که در زمین رفتند
هنر مجوی که بازار فضل رایج نیست
از آن جهت که بزرگان خورده بین رفتند
عجب مدار که گر نقد دین شود کاسد
که نافذان جواهرشناس دین رفتند
بسوز بر در حرمان در انتظار حسین
که محرمان سراپرده ی یقین رفتند
قائم مقام فراهانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۳ - در مدح میرزا حسین ولد میرزا محمد علی اشکبوس گفته
آن چه از مژگان خون ریز حسین بر من گذشت
بر حسین کی از جفای لشکر دشمن گذشت؟
خال و خط شامی، بناگوش اصبحی، قامت سنان
در جفا زلف حسین از شمر ذی الجوشن گذشت
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۶ - در مدح حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السلام
آن قوی پنجه که آزردن دل ها است فَنَش
الفتی هست نهان با دل غمگین مَنش
جان رسیده به لب از دوری جان بخش لبش
دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش
آن که می گفت بود حاصل ایام دمی
گشت زانفاس خوش دوست مُبَرهَن سخنش
هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت
نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش
گر به فردوس بَرَندش غم غُربت دارد
نیک بختی که سرو کوی تو باشد وطنش
دوش در طرف چمن بلبل شیدا می گفت
نو بهار آمد و افزود غمم زآمدنش
باغ ماند به صف ماریه لاله و گل
به شهیدان به خون غرقه ی گلگون کفنش
ابر در ماتم سقّای شهیدان گرید
که همه عمر بود دیده ی گریان چو منش
نور حق ماه بنی هاشم، عباس که هست
مهر او شمع و دل جمع محبان لگنش
زور بازوی یدالله، ابوالفضل که هست
چنگ ضرغام قضا پنجه ی دشمن شکنش
حامل رایت و میر سپه عشق که داشت
قوت سیل اجل همت بنیاد کنش
دستش از تن که بریدند به کف محکم بود
رشته بندگی و مهر امام زمنش
گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان
دید افتاده چو در معرکه پرخون بدنش
شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست
بعد از این وای به حال دل و رنج و محنش
از خیال تو به شد خواب زچشم من و خفت
آن که از بیم تو بیداری شب بود فنش
یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش
جگر سوخته از غم دل خون از حزنش
به فرآت آمد تا آب برد سوی خیام
بهر یاران جگر سوخته ی ممتحنش
کرد کف زآب پر و برد به نزدیک دهان
بود خشکیده زبان چون زعطش در دهنش
جلوه گر گشت لب خشک برادر بر او
تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش
ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد زفرات
سخنی گفت که آتش زده در جان سخنش
گفت این شرط وفا نیست که من آب خورم
سوخته زاده ی زهرا زعطش جان و تنش
ز آن نبردش شه دین سوی شهیدان دگر
که مسیر نشد از معرکه بر داشتنش
برگرفتن نتوان پیکر آن کشته زخاک
که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش
هر که در ماتم عباس بگرید چو «محیط»
هست امید شفاعت زحسین و حسنش
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۹ - در رِثاء حضرت علیّ بن الحسین الاصغر علیه السلام
ز رنگ هستی خود ساده ساز لوح ضمیر
گرت هوا است که گردد زغیب نقش پذیر
به راه پر خطر عشق پا منه که آنجا
گذار بر دم تیغ است و راه بر سر تیر
به زندگانی عشاق، دل مرا سوزد
که هست یاورشان درد و غم معین و ظهیر
از آن به حال مجانین عشق رشک برم
که هست سلسله ی زلف یارشان زنجیر
به عالمی نفروشم غمت که کس ندهد
چنین نفیس متاعی، بدین بهای حقیر
کرا که محنت و غم شد زخوان غیب نصیب
نشاط و عیش نگردد، مسیر از تدبیر
همان حکایت صعوه است و چنگُل شهباز
حدیث نیروی تدبیر و قوّت تقدیر
توان نمودن هر درد سخت را درمان
به غیر درد جدایی که نیست چاره پذیر
خطا سرودم مرگ است، چاره ی هجران
گرت خلاصی ندهد، زقید هجر بمیر
ترا زسرّ حقیقت، چو نیست آگاهی
ز جهل نکته به شوریدگان عشق مگیر
دمی امید رهایی مدار در همه عمر
برای آن که شود در کمند عشق اسیر
خدای هر دم، تقصیر من زیاد کُناد
اگر محبت خاصان حق بود تقصیر
گواه صدق مقال حق اینکه نیست مرا
به جز محبت عشاق کربلا به ضمیر
حدیث محنت آن تشنگان غرقه به خون
حکایتی است که نتوان نمودنش تقریر
عجب ترا زهمه شرح غم علی اصغر
که گر جوان شنود، از ملال گردد پیر
به دشت ماریه چون آه اختر سوز
شد از درون جگر تشنگان به چرخ اثیر
علی اصغر خود را نهاد بر کف دست
خدیو دین ملک العشق، شاه عرش سریر
میان معرکه آمد بر سپاه عدو
ستاد و از دل پردرد، برکشید نفیر
سرود هست گنه، گر را به کیش شما
به هیچ کیش ندارد، گناه طفل صغیر
دهید جرعه ی آبی بدین صغیر که سوخت
درون سینه دل نازکش زقحطی شیر
جواب مقصد شه را، کمان گشود زبان
رساند آب به حلقوم اصغرش با تیر
برید حنجر او گوش تا به گوش و نشست
به بازوی شه دین، نوک تیر خصم شریر
گلوی خشکش گردید تر، ولی از خون
به حلق تشنه ی او نی رسید آب و نه شیر
تبسمی به رخ شاه کرد و رفت زدست
به بزم قدس زدندش زبام عرش صفیر
کشید تیر زحلقوم او شه شهداء
ز دیده اشک فرو ریخت هم چو ابر مطیر
فشاند خون گلویش به سوی چرخ برین
به گریه گفت که ای ایزد سمیع و بصیر
فصیل ناقه ی صالح، به رتبه ی برتر نیست
از این صغیر که گردید، کشته بی تقصیر
«محیط» شرح غمی را چسان تواند گفت
که از شگفتی نتوان، نمودش تصویر
بابافغانی : ترکیبات
در منقبت حضرت امام حسین و ائمه اطهار علیهم السلام
روز قیامتست صباح عشور تو
ای تا صباح روز قیامت ظهور تو
ای روشنایی شجر وادی نجف
هر ریگ کربلا شده طوری ز نور تو
ای با خدا گذاشته کار از سر حضور
گشته چراغ دیده ی تو در حضور تو
بر فرق نازکت الف قد خارجی
از سرنوشت بود و نبود از قصور تو
ای طوطی فصیح ادبخانه ی رسول
حیف از ادای منطق و لحن زبور تو
دامن بعزم ملک ابد بر میان زدی
آه از هوای این سفر و راه دور تو
حاشا که جمع خورده شراب جهنمی
مستی کنند بهر کباب تنور تو
آن را که گل بخمر سرشتند کی رسید
فیض از زلال جرعه ی جام طهور تو
در طشت یافتی سر آنشاه تاج و تخت
ای چرخ خاک بر سر تاج سمور تو
از تاج زر چو نقل شد آن سر بطشت زر
شد طشت زر مرصع ازان دانه ی گهر
هر گل که بر دمید ز هامون کربلا
دارد نشان تازه ی مدفون کربلا
پروانه ی نجات شهیدان محشرست
مهر طلا ببین شده گلگون کربلا
در جستجوی گوهر یکدانه ی نجف
کردم روان دو رود بجیحون کربلا
نیلست هر عشور ببیت الحزن روان
از دیده های مردم محزون کربلا
در هر قبیله از قبل خوان اهل بیت
ماتم رسیده یی شده مجنون کربلا
بس فتنه ها که بر سر مروانیان رسید
وقت طلوع اختر گردون کربلا
بردند داغ فتنه ی آخر زمان بخاک
مرغان زخم خورده ی مفتون کربلا
گرگان پیر دامن پیراهن حسین
ناحق زدند در عرق خون کربلا
خونابه ی روان جگر پاره ی رسول
در هر دیار سرزده بیرون کربلا
این خوان نه اند کیست که پنهان کند کسی
شاید کزین مکابره طوفان کند کسی
ای رفته در قضای خدا ماجرای تو
غیر خدا که می رسد اندر قضای تو
ای رفته با دهان و لب تشنه از میان
آب حیات در قدم جانفزای تو
بیگانه از خدا و رسولست تا ابد
برگشته اختری که نشد آشنای تو
کردی چو در رضای خدا و رسول کار
باشد یقین رضای خدا در رضای تو
چندین هزار جامه ی اطلس قبا شود
فردا که آورند بمحشر عبای تو
بربسته رخت، کعبه و مانده قدم به راه
بهر زیارت حرم کربلای تو
ای دست برده از ید بیضا در آستین
مفتاح هفت روضه ی جنت عصای تو
بخشی ز نور سرمه ی ما زاغ روشنی
بی دیده را کجا خبر از توتیای تو
ما را که دیده در سر این شور و شین شد
عزم زیارت حرمت فرض عین شد
آه این چه میل داشتن ملک و تاج بود
این خود چه برفراشتن تخت عاج بود
دردا که رفت در سر کار زمین ری
آن سر که خونبهای جهانش خراج بود
در جان خارجی زغم گنج کار کرد
زهری که خون پاک امامش علاج بود
دردا که از ملامت سنگین دلان شکست
دلهای مؤمنان که تنک چون زجاج بود
یا رب ز اقتران کدام اختر سیه
اسلام بی حمایت و دین بیرواج بود
شد در هوای گرم نجف همدم سموم
عودی که اهل بیت نبی را سراج بود
پرورده گشت خون یزیدی بشیر سگ
این خشم و نقص و کینه ازین امتزاج بود
قارون وقت ساخت، سپهر عدو نواز
قوم یزید را که به خاک احتیاج بود
اهل نفاق تخت و زر و تاج یافتند
اصحاب صفه دولت معراج یافتند
حاشا که علم عالم جاهل کند قبول
ذاتی که برترست ز اندیشه ی عقول
حاشا که در غبار حوادث نهان شود
آیینه ی قبول و چراغ دل رسول
فردا نظاره کن که چو خار خزان زده
اجزای خار خفته نهد روی در ذبول
بهر عروج مهچه ی رایات مهدوی
عیسی فراز طاق زبرجد کند نزول
قاضی القضاة محکمه ی آخرالزمان
دارالقضا کند چمن دهر از عدول
بر لوح چارفصل بقانون شرع و دین
اشیا کنند بهر قرار جهان حصول
در چارسوی کون به پروانه ی رسول
یابد قرار لم یصل خارجی وصول
نور دوازده مه تابان یکی شود
گیرد فروغ شمع سراپرده ی رسول
چندان بود محاکمه ی فیل بند شاه
کآواز مرتبه نشود خارج از اصول
سکان هفت خطبه به آیین دور گشت
انشا کنند خطبه بنام چهار و هشت
ای دل ثنای وحدت ذات اله کن
بر حال خویش خیل ملک را گواه کن
از شرح دانه های در شاهوار عرش
کلک از عطارد و ورق از مهر و ماه کن
سوی بهشت آدم و آل عبا خرام
طوبی قدان روضه نشین را گواه کن
ای باقر از کناره ی سجاده ی ورع
نوری فرست و چاره مشتی تباه کن
ای صبح صادق از افق غیب کن طلوع
وز مهر در سر علم پیشگاه کن
خلوتسرای موسی کاظم بدیده روب
این بارگاه را علم از شوق آه کن
سرگشته ی منازل شوقیم ای صبا
بویی ز سبزه زار رضا خضر راه کن
گر دین درست خواهی و اسلام ای صبا
در یوزه از در تقی و بارگاه کن
فال تو سعد ای نقی پاک اعتقاد
از دین علم بر آور و آهنگ جاه کن
ای عسکری بکوکبه ی خسروی درای
آفاق پر ستاره ز نعل سپاه کن
ای مهدی آفتاب تو در چاه تا بکی
خود را بسوز و خامه و دفتر سیاه کن
گلزار اهل بیت چو باغ ارم شکفت
ای عندلیب دلشده آهنگ راه کن
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۵
در غم شاه شهیدان زار می باید گریست
روز و شب با دیدهٔ خونبار می باید گریست
می کند اغیار منع گریه در یاد حسین
غم دو چندان شد کنون بسیار می باید گریست
سهل باشد گر کنارت تر شد از جوش سرشک
خون دل هم رنگ دریابار می باید گریست
همچو آن ظرف سفالینی که نم بیرون دهد
با همه اعضا در این غم زار می باید گریست
کی تواند چشم تر آبی زند بر آتشم
با دلی از خون غم سرشار می باید گریست
کم نبود این فتنه کز وی زاد بر روی زمین
مادر ایام را بسیار می باید گریست
همچنان کز غنچه ها جویا فتد شبنم بخاک
هر سحرگه با دل افگار می باید گریست
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
در ماتم شاه شهدا گریه کنید
دریا دریا در این عزا گریه کنید
چون ابر بهار با تمام اعضا
بر تشنه لبان کربلا گریه کنید
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۶ - در ماتم شهید کربلا (ع) گوید
ماه محرم است و شد دجله روان ز چشم ما
بهر حسین تشنه لب شاه شهید کربلا
تشنه لبان روی بخاک و تن بخون
ما پی آبروی خود خاک بر آبروی ما
با شهدای کربلا لاف وفا هر آنکه زد
گرنه شهید گریه شد مدعی است بیوفا
بسکه ز آتش جگر گریه گرم می کنم
مردمک دو دیده ام سوخته شد درین عزا
از پی جیفه جهان خون حسین ریختند
لعنت حق بر آن سگان سگ نکند چنین جفا
گرچه سگ اشنا شود سگ صفت اشنا نشد
دوست نمی شود بکس دشمن آل مصطفا
روی فلک سیه شود کز چه به تیرگی کشید
چشم و چراغ فاطمه نور دو چشم مرتضا
وای بر آن دلی که او می طلبد وفا ز چرخ
خاک بر آن سری که او تکیه کند بدینسرا
حلق حسین میبرد تیزی تیغ بی امان
جان حسن همی گزد تلخی زهر جانگزا
آنکه حسین میکشد دعوی دین چه میکند
شمر لعین رو سیه شرم ندارد از خدا
هست حسین تشنه لب خضر کجاست در جهان
آی حیات مومنان تشنه جگر بود چرا
روز عزاست ای پسر سعی صفا چه میکنی
کعبه سیاه پوش شد رفت ز مروه هم صفا
در غم ما نمی چنین جامه چه مرد و زن درد
زن بود آنکه در برش جامه نمیشود قبا
دشمن آل مرتضی پرده خویش می درد
پنجه شیر حق کجا روبه حیله گر کجا
نیش زنند دشمنان تیغ برآر یا علی
تا همه را فرو برد تیغ تو همچو اژدها
شکر که در زمان ما کار یزید آخرست
مهدی آخر الزمان تیغ کشیده در غزا
بنده اهل بیت شد اهلی از آن همیشه است
روی نیاز بر زمین دست امید بر دعا
یارب اگر چه از گنه آینه تیره کرده ام
هم تو صفای سینه ده از دم شاه اولیا
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۷ - در مرثیه شهیدان کربلا گوید
این نقد دل نثار شهیدان کربلا
چون خاک رهگذار شهیدان کربلا
طوری که قدر و منزلش از فلک گذشت
سنگی است در مزار شهیدان کربلا
دین در حصار کعبه و از روی معنی است
صد کعبه در حصار شهیدان کربلا
آب خضر بپرده ظلمت نهفته چیست
گر نیست شرمسار شهیدان کربلا
گر خضر از حیات پشیمان شود رواست
کو نیست در شمار شهیدان کربلا
در چشم آفتاب کند خاک اگر رود
بر آسمان غبار شهیدان کربلا
طوفان نوح سر نزد از کربلا عجب
از چشم اشکبار شهیدان کربلا
طوفان آب اگر طلبی در کنار بحر
طوفان خون کنار شهیدان کربلا
گلگشت عاشقان همه در خون خود بود
اینست لاله زار شهیدان کربلا
در خون نشسته تشنه لبان تا که غم برد
ابری بگرید بار شهیدان کربلا
و احسرتا که دود بر آمد بجای ابر
از جان دلفگار شهیدان کربلا
از جور عهد و از ستم کوفیان شوم
این فتنه شد دچار شهیدان کربلا
آخر شدند سگ صفت آنان که بوده اند
آدم باعتبار شهیدان کربلا
از روزگاز شکوه دلا چند میکنی
بنگر بروزگار شهیدان کربلا
تا دست لطف حق چه نهد مرهم نهان
بر زخم آشکار شهیدان کربلا
استاده است ساقی کوثر می طهور
بر کف در انتظار شهیدان کربلا
یا رب بحق شاه رسل مصطفی که هست
بر فخرش افتخار شهیدان کربلا
یا رب بحق گنج کرم مرتضی علی
آن اژدها شکار شهیدان کربلا
یا رب بحق گوهر پاکیزه حسن
آن در شاهوار شهیدان کربلا
یا رب بحق عصمت زین العباد کوست
در دهر یادگار شهیدان کربلا
یا رب بحق باقر صابر مکان علم
آن مکرمت شعار شهیدان کربلا
یا رب بحق جعفر ادق امام دین
آن گنج باوقار شهیدان کربلا
یارب بحق موسی کاظم سحاب لطف
آن ابر در نثار شهیدان کربلا
یارب بحق شاه خراسان که نور اوست
شمع سر مزار شهیدان کربلا
یارب بحق جود تقی مظهر کرم
آن نخل میوه دار شهیدان کربلا
یارب بحق هادی دین نبی تقی
آن سرو جویبار شهیدان کربلا
یارب بحق عسکری آنشهسوار دین
لشکر کش تبار شهیدان کربلا
یارب بحق مهدی هادی کزو شود
جبر شکست کار شهیدان کربلا
کز آفتاب لطف باهلی نگر که هست
چون سایه خاکسار شهیدان کربلا
دارد امید آنکه بجنت در آردش
لطف تو در جوار شهیدان کربلا
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۱۱ - در مرثیه شهید کربلا (ع) گوید
آمد عشور و خاطرم افکار کرده است
درد حسین در دل ما کار کرده است
کافر به مومن این نکند کان سگ یزید
با خاندان حیدر کرار کرده است
قدر حسین کم نشد و شد عزیز تر
خود را یزید روسیه و خوار کرده است
آغشته شد به خون سرو فرقی که موی او
خون در درون نافه تاتار کرده است
ببرید حلق پاک حسین آن یزید و شمر
این غدربین که آنسگ غدار کرده است
لعنت بر آن سگی که پی جیفه جهان
خلق و خدا از خود همه بیزار کرده است
ظلمی که بر حسین در اسلام کرده اند
باور مکن که لشکر کفار کرده است
چون سوز این عزا نچکاند ز دیده آب
جاییکه چشم چشمه گهربار کرده است
خورشید را بماتم او هر شبی فلک
پوشیده در لباس شب تار کرده است
در مصر اگر نه شور عزای حسین خاست
نیل از چه لب کبود عرب وار کرده است
ای دیده سیل اشک روان کن که درد آب
جانحسین خسته و بیمار کرده است
بهر حسین تشنه جگر دشت کربلا
باد صبا سموم جگر خوار کرده است
دست از فرات شو که یزید آب خورد ازو
گر آب زمزم است که مردار کرده است
ماه محرم است و لب تشنه حسین
آب بقا حرام بر ابرابر کرده است
آن ناکسی که قصد حسین اختیار کرد
بی شک مه قصد احمد مختار کرده است
و آنکس که خاطر نب آزرده شد ازو
حق را ز جهل و معصیت آزار کرده است
هر ناسزا که ظلم بر آل رسول کرد
خود را سزای لعنت جبار کرده است
بادا هزار لعنت حق بر کسی که او
اقرار کرده و دگر انکار کرده است
لعنت بر آن کمر که پی کین یزید بست
کاخر ز کین چو حلقه زنار کرده است
یا مرتضی علی به شهیدان روا مدار
ظلمی چنین که چرخ ستمکار کرده است
بگشای پنجه یا اسد الله که بر حسین
روباه چرخ حمله بسیار کرده است
اینک ظهور مهدی آخر زمان رسید
زین رایت یزید نگونسار کرده است
چندان نخفت خون شهیدان که عاقبت
روی زمین ز خون همه گلنار کرده است
بعد از هزار سال به شمشیر انتقام
حق لشکر یزید گرفتار کرده است
شکر خدا که شاه بخونخواهی حسین
دلها زبار غصه سبکبار کرده است
کلک قضا ز بهر عزا نامه حسین
اوراق نه فلک همه طومار کرده است
هر نعره یی که در دل به عزای حسین زد
جان مرا ز درد خبردار کرده است
اهلی ز گریه بهر شهیدان کربلا
آبی که داشت در جگر ایثار کرده است
یارب بحق مشهد فرخنده حسین
کو چشم کور روشن از انوار کرده است
کاین دل شکسته ظاهر حالش درست کن
کو هم شکست حال خود اظهار کرده است
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۱۲ - در ماتم حسین (ع) گوید
آمد عشور و در همه ماتم گرفته است
آه این چه ماتم است که عالم گرفته است
ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم
کاین برق به سینه محرم گرفته است
زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا
کز خون اهل بیت نبی نم گرفته است
زان غم که گشت آب فرات از حسین دور
طوفان غصه در دل زمزم گرفته است
بست از حسین آب و بسگ میدهد یزید
این سگ ببین که صورت آدم گرفته است
سوز دل کباب حسینش چه غم بود
مستی که خود شراب دمادم گرفته است
حلقی برید شمر لعین کز نسیم او
بویی است اینکه عیسی مریم گرفته است
بر نیزه نیست سرخی خون از سر حسین
کآتش بجان نیزه و پرچم گرفته است
ناوک زدند بر دل طفلی که از عطش
پیکان آبدار به مرهم گرفته است
کس را مجال نطق درین داوری کجاست
روح القدس درین سخنش دم گرفته است
حلقی که تشنه دم آبیست چون خورد
تیغی که زهر آب ز ارقم گرفته است
زان هر محرم است جهان تا جهان سیاه
کان آفتاب ماه محرم گرفته است
تنها در میانه ما شور این عزاست
کاین شور در زمین و زمان هم گرفته است
زین دود سینه ها که برآمد عجب مدار
گر تیرگی در آینه جم گرفته است
پیداست حال گریه شبهای تا بروز
در سبزه زار چرخ که شبنم گرفته است
سیمرغ وار گم شد ازین غصه خرمی
کز قاف تا بهقاف جهان غم گرفته است
تا خرمی نمود یزید از عزای شاه
مارا کدورت از دل خرم گرفته است
دنیا بدین خرید یزید این خری ببین
کو ترک یوسف از پی درهم گرفته است
گر زانکه رو بقبله یزید آورد چه سود
چون در بروی قبله اعظم گرفته است
جان یزید کی رهد از آتش حجیم
کورا خدا گرفته و محک گرفته است
نگرفت چرخ دست کسی را بیکدم آب
کو دست صد هزار چو حاتم گرفته است
چرخ فلک که راه او نمی برد
خود را چنین بلند و معظم گرفته است
از بار منت کرم خاندان اوست
پشت فلک که همچو کمان خم گرفته است
زان سپهر خون جگر گوشه اش بریخت
شیری که صدهزار چو رستم گرفته است
پیوسته گرچه کار اجل صید کردن است
صیدی چنین بدام فنا گرفته است
یارب بنورت مرقد شهزاده یی کزو
شمع مراد شبلی و ادهم گرفته است
کز لطف اهل بیت نبی یاوریش ده
اهلی که گوشه از غم عالم گرفته است
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۲۰ - در ماتم و عزای حسین (ع) گوید
چرخ از شفق نه صاعقه در خرمنش گرفت
خون حسین تازه شد و دامنش گرفت
گردون که سوخت ز آتش لب تشنگی حسین
آن آتش بلاست که پیرامنش گرفت
بود از خطای چرخ که آهوی مشگبار
در صیدگاه عمر سگ دشمنش گرفت
باد اجل بکشت چراغی که بر فلک
قندیل مهر و مه ز دل روشنش گرفت
شب در عزای اوست سیه پوش صبحدم
گویی که در گلو نفس از شیونش گرفت
در خون نشست ساکن نه مسکن فلک
از رستخیز گریه که در مسکنش گرفت
از داغ لاله بسوخت چنان لاله زین عزا
کاتش ز داغ سینه به پیراهنش گرفت
یکقطره آب ابر بر آن تشنگان نریخت
زان بر زبان طعنه زدن سوسنش گرفت
روزم شب از عزای حسین است و روزگار
زان است تیره روز که آه منش گرفت
آهم بسوخت خانه دل وین گواه بس
دود سواد دیده که در روزنش گرفت
پر شد ز خون دیده من آنچنان فلک
کز خون هزار چشمه چو پرویزنش گرفت
بر اهل بیت و آل علی مرحمت نکرد
شمر لعین که لعنت مرد و زنش گرفت
سگ در قلاده شمر لعین است در جهان
وین طوق لعنت است که در گردنش گرفت
از تاب برق قهر تن شمر کی رهد
گر همچو نقش آینه در آهش گرفت
ای وای او که آتش خشم خدا چو شمع
از پای تا بسر همه جان و تنش گرفت
بد بخت هر دو کون شد از کودنی یزید
کاین راه ناصواب دل کودنش گرفت
زیر زمین ز مکمن غیبش عذابهاست
تنه نه دست مرگ درین مکمنش گرفت
همسایه هم ز پهلوی او سوخت زیر خاک
زان آتش عذاب که در مدفنش گرفت
خون حسین آنکه پی لعل و در بریخت
آن لعل و در شد آتش و در مخزنش گرفت
آن کو امان نداد بخون حسین و آل
فریاد الامان همه در مامنش گرفت
این نور چشم شاهسواریست کآسمان
کحل نظر ز گرد سم توسنش گرفت
شاهی که خرمن فلکش در کرم جوی
ارزنده نیست بلکه کم از ارزنش گرفت
جای یزید در چه ویل است یا علی
کافراسیاب خشم تو چون بیژنش گرفت
هرگز نخفت خون شهدان کربلا
پرویز خون کوهکن جان کش گرفت
تن پیش تیر مرگ نهنگان بجان نهد
ماهی جگر نداشت که در جوشنش گرفت
او مرغ سدره بود نکرد التفات هیچ
بر گلشن جهان و کم از گلخنش گرفت
دنیا بهر صفت که بود آخرش فناست
خوش آنکه چون حسن صفت احسنش گرفت
اهلی طمع بخرمن گردون چه میکنی
بی خون دل دو دانه که از خرمنش گرفت
دل از متاع دهر ببر گر مجردی
عیسی شنیده یی که بیک سوزنش گرفت
بشناس خویش را که بری ره بسوی دوست
هرکس که در شناخت ره معدنش گرفت
یارب تو دستگیر که شخص ضعیف ما
شیطان نفس در نفس مردنش گرفت
فریادرس تو باش که گر فتنه ره زند
کی ره توان برستم و رویین تنش گرفت
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۴۲ - در ماتم حسین (ع) گوید
واحسرتا که دیده ز حسرت پر آب شد
در ماتم حسین علی دل کباب شد
ای آسمان اگر در رحمت گشاده یی
ظلم تو بر حسین علی از چه باب شد
فرق شریف آل علی بر زمین چراست
چتر یزید از چه سبب بر سحاب شد
گردون چرا به باد عدم داد آن ورق
کز نسخه دو کون وجود انتخاب شد
از باد فتنه زیر و زبر باد روزگار
کز روزگار منقلب این انقلاب شد
خون حسین ریخته اند آنسگان شوم
بهر جهان که جیفه مشتی کلاب شد
بدبخت ناکسی که برای دو روزه ملک
غافل ز حشر و نشر و ثواب و عقاب شد
آن ننگ دوزخ است یزید سیاه بخت
کز پهلویش عذاب خدا در عذاب شد
خنجر کشید و حلق حسین علی برید
شمر آنسگ لعین که ز حق بیحجاب شد
لعنت هزار بار و هزاران هزار بار
بر دست و خنجریکه از آنخونخضاب شد
سگ بوده است هر که چنین ظلم کرده است
آدم نخواهد از پی این ناصواب شد
بحر فلک نداشت حیا کز محیط او
باداغ دل حسین علی بهر آب شد
در ساعتی که شاه شهیدان تشنه لب
چون چشمه حیات بزیر نقاب شد
استاده بود شاه عرب دیده ها پر آب
میگفت هان شتاب که وقت شتاب شد
فرمای یا حسین که بهر تو در بهشت
ساقی کوثر از پی جام شراب شد
از شوق مقدمت همه حوران روضه را
جاروب راه گیسوی مشکین طناب شد
از خون بشست مصحف رخ را ورق ورق
خیرالنسا که کاشف ام الکتاب شد
آندم که آفتاب سر نیزه شد بلند
بر نیزه آنزمان سر آن آفتاب شد
زانگه که خضر تلخی زهر حسن چشید
آبحیات در دهنش زهر ناب شد
شهزاده ها نگر که چه محنت کشیده اند
این در محیط تلخی و آن در سراب شد
در خانه یی که لطف و کرم بود بیحساب
داد از ستمگران که ستم بی حساب شد
بر طایر فلک چه نهد دل کسی که او
سیمرغ را گذاشت که صید غراب شد
گردون چو گردکان تهی جمله پوستت
در ظل آن گریز که لب لباب شد
یا مرتضی علی که چو گنجی نهان ز چشم
برکش ز گنج پرده که عالم خراب شد
برنا کسی که ظلم کند جای رحم نیست
ظالم بکش که کشتن ظالم ثواب شد
مردود آستان تو مردود کبریاست
هر کسکه هست واجب ازو اجتناب شد
بر فرق عرش پای شرف گر نهد رواست
هر کس که خاک در قدم بوتراب شد
شاها هزار شکر که بعد از هزار سال
شیر خدا بدشمنت اندر شتاب شد
چندان بریخت خون منافق که گوی چرخ
در خون نشسته تا بکمر چون حباب شد
شد کار زر اثنا عشر درست
وز خطبه نام آل تو فصل الخطاب شد
اهلی باهل بیت تو دست امید زد
اورا گشایشی که شد از این جناب شد
یارب بعفو اگر نکنی نامه ام سفید
خواهم سیاه روی بروز جواب شد
هستم امیدوار بلطفت که عاقبت
خواهد دعای خسته دلان مستجاب شد